باد غضب ؛ شعر از : مسعود زراب

ما هر یک انتظار سحر، باز شب رسید

جایِ نسیم عاطفه بادِ غضب رسید

بهرِ حراجِ کشور بی صاحب و فقیر

پابوس سرسپرده ی غرب و عرب رسید

مطرب نوای نای من از سوز و ساز توست

بی ساز ساز، دشمن بزم طرب رسید

این مشت بد سرشت و بد اندیش و زشت را

ای کاش در مشام شمیم ادب رسید

در ملک ما که هیچ نمکدان نمانده است

جانِ نمک شناس در آنجا به لب رسید

این شهر را فضای کدورت فراگرفت

وحشت غبار حادثه با رنگ شب رسید

دریای آتشینِ تن از موج غصه هاست

در استخوان و رگ رگِ من سیل تب رسید

دانی اگر وقار تو پامال می شود 

مرگ از خدا بخواه که وقت طلب رسید

در حیرتم به این پشکِ هفت دم ازان

بامش که پا شکست به دستش عجب رسید

روباه پیر بیشه به کفتار واگذاشت

داد و ستد زراب به داد سبب رسید

۱۴ – ۸ – ۲۰۲۱

هالند