قصهء کاکه «رجب» کابلی : نوشتهء استاد جاوید فرهاد

 سال‌ها پیش از امروز، در گذرِ “شوربازار” کابل، مردی به‌نام “کاکه رجب” در یک هوتل تنگ و تاریک که دیوار‌های کاه‌گِلی دود زده داشت و چند تصویر رنگ‌ورو رفته‌ی هنرپیشه‌های سینمای هند مانند: میناکماری، دلیپ‌کمار، مدهوبالا و داراسِنگ در آن آویخته شده بود، کباب می‌پخت.

هنگامی که از آن‌جا می‌گذشتم، می‌دیدمش که با چهره‌ی پر از چین و چروکش که احتمالن حکایت از دردهای گذشته‌اش داشت، در لابه‌لای دودِ دل‌انگیزِ کباب، پنهان و پیدا می‌شد و با پکه‌ای که بر دست داشت و بر کباب می‌زد، بلند بلند و حسرت‌‌آمیز زمزمه می‌کرد:

 “چرسه زدم مست و خماری منم

کاکه‌ رجب خانِ کبابی منم”

آتشی که روی کوره‌ی کبابی بود، از میانِ سیخ‌های کباب، با پکه زدن‌های پی‌هم در لای دود زبانه می‌کشید، سپس کاکه ادامه می‌داد:

” دنیا طلبیدیم، به‌مقصد نرسیدیم

آیا چه‌شود آخرتِ نا‌طلبِ ما”

بعد با اندوه عجیبی به پکه‌زدن کباب‌ها ادامه می‌داد و چشم‌هایش اشک‌آلود می‌شد.

کاکه رجب تنهای تنها بود. شب‌ها در همان هوتلی که برای مالکش کبابی می‌کرد، می‌خوابید، پنج‌شنبه شب‌ها پس از پایانِ کار کبابی‌اش به خانقاه کوچه‌ی”علی‌رضاخان” می‌رفت و ساز می‌شنید و جمعه‌شب‌ها هم در زیارت “تمیم ِ انصار” در شهدای صالحین دیده می‌شد.

صاحب هوتل که مرد گوشتالو و “مُمسک” بود، تنها نان چاشتِ کاکه را که آن‌هم یک خوراک کباب بیش‌تر نبود، می‌داد و چای صبح و نانِ شب را باید از کمر می‌خورد.

جالبش آن‌که کاکه به‌رسمِ دل‌سوزی و جوان‌مردی، روزانه یک خوراک کبابی را که حقِ مزدوری‌اش می‌رسید، به زن و کودک بی‌نوایی می‌داد که هر روز در نزدیک کباب‌پزی او با حسرت، بوی خوشِ کباب را استشمام می‌کردند و کاکه رجب روزها، گرسنه می‌ماند و خمی به ابرو هم نمی‌آورد. 

سال‌های زیادی به همین منوال گذشت….

 چند روز کاکه رجب را پشتِ کوره‌ی کبابی ندیدم و کسِ دیگری به‌جایش سیخ می‌زد و کباب می‌پخت. حسِ کنج‌کاوی‌ام تحریک شد. رفتم درون هوتلِ کوچک و از مرد گوشتالو پرسیدم که کبابی‌اش کجاست، گفت: از مُرده و زندیش خبر ندارم…. شاید دَه‌ کدام زیارت مجاور یا ملنگ شده باشه!

همان‌گونه که مرد گوشتالو گفته بود، سال‌های دیگر گذشت؛ اما از کاکه رجب خبری نشد که نشد….

یک روز که از سنگ‌تراشی رّد می‌شدم، ناگهان چشمم به جوانِ بلند بالایی افتاد که پشتِ کوره‌ی کبابی یک هوتلِ کوچک ایستاده بود  و با هردم پکه زدن بر کباب‌های روی کوره، غم‌گنانه می‌خواند:

” دنیا طلبیدیم، به‌مقصد نرسیدیم

آیا چه شود آخرتِ ناطلبِ ما”

درفشِ کاکه‌گی خراسانیان برافراشته باد!

جاویدفرهاد