دانم خدا لطف و فضیلت به ما نداد
ای مولوی بگو که بدانم چرا نداد؟
ایمان چیز و علم و هنر چیز دیگر است
انگار که ایمان تو نان و قبا نداد
سالهاست رنج تکیه زده در دیار ما
آسایش و صلح و رفاء را خدا نداد
گر منبر تو گرم نیآیش ز راه حق
درد هزار طفل یتیم را دوا نداد
گر بود صدای حق، چرا اعتنا نکرد؟
جز خفت زندگی، چیزی روا نداد
فریاد وعظ تو دل ما را شکسته است
یک زندگی خوش برای بینوا نداد
شادی این جهان و زمان را گرفته ی
افسوس علم تو به نزهت بها نداد
مگذار به نام دین تجارت کنی دگر
حقا که حق بهر شمایان حیا نداد
عمریست دین بر سر گرداب چوب زد
جز سفله پروری دگر هیچ ملا نداد
مولوی در اخیر به خداوند رجوع کرد و گفت:
“ ای نگارنده این دنیا و دین
گر نداری رزق کمتر آفرین “
۰۰۰۰ گرداب ۲۰۲۲-۸-۱۹