یاران رفتند ؛ شعر از: گرداب

رفتند یاران من بیکس و تنها مانده ام

بینوا و در به در با غصه یکجا مانده ام

نیست غمخواری مرا یک لحظه با حالم کند

با خودم می پیچم و با دل شیدا مانده ام

دست تقدیرم کشانید زندگی را در تباه

کشتی بشکسته در طوفان دریا مانده ام

دیگران از بیحیائی صاحب جا و جلال

من ز صدق و عاطفه بی پول و ماوا مانده ام

آه از دنیای غربت، نیست فضای راحتی

دور افتاده از آن زادگاه آبا مانده ام

با کدام اغیار کنم من شکوه ها و راز دل

رنجور و دردمند در فقر و سرما مانده ام

مُلک ما ویرانه شد از کینه و فسق و فساد

منتظر بر رفتن امروز و فردا مانده ام

از دو رنگی های دوران شکوه ها دارد دلم

جهل شد مقبول عام در فکر دانا مانده ام

سرگران، سرگشته و در بستر بیماریم

چشم به راه رحمت خالق یکتا مانده ام

یک قدم حیات و مرگ باشد گرداب منزلت

چند روز مهمان دوستانم به دنیا مانده ام

۰۰۰۰ گرداب ۲۰۲۲-۹-۱۶