قسيم اخگر جايي در رابطه به پيدايي خود در اين جهان کبود مي گويد « همان سالي که در آخرين روزهايش اسماعيل بلخي و دوستانش را به جرم کودتا گرفتند. هر وقتي از تولد من ياد ميشد پدرم اين تقارن را بياد مي آورد، از او فهميدم که انقلاب چين هم در همان حول و حوش به پيروزي رسيده بود. شبي که بدنيا مي آمدم توفان و سرما بيداد مي کرد و درها را به هم مي کوبيد به همين قرينه نامم را توغل علي گذاشتند که چون نامأنوس و غير متعارف بود، جا نيافتاد.»
اخگر در ليسۀ اماني که در آن روزگار آن را ليسۀنجات مي خواندند، درس خوانده است؛ اما پيش از آن که ليسه را تمام کند او را روانۀ زندان کردند. اين امر سبب شد که ديگر نتواند در صنفي به صداي آموزگاري گوش فرا دهد. شايد هم نخواستند که او به چنين حقي دست داشته باشد.
روزگار ناجوانمردانه بر او سيلي مي زد. پدر در بستر بيماري افتاد و قسيم جوان ناگزير از آن بود تا گردونۀ سنگين زندهگی خانواده گي را به تنهاي در جادۀ ناهموار روزگار بردوش بکشد.
با اين همه او در پيشگاه همۀ آنهايي که به مفهوم واقعي كلمه استاد بودند، زانوي شاگردي زد و به تلمذ نشست و بدينگونه صداي زنگ مکتب با گوش هايش بيگانه شد.
شعر، فلسفه، عرفان، سياست، تاريخ، فقه، تفسير، جامعه شناسي، ادبيات و ….. خواند؛ شايد دليل آين گونه آموزش پراگنده درآن است که درآن روزگار و حتا در همين سالهايی که ما هواي سربي دموکراسي را تنفس مي کنيم هنوز گرايش بر تر همان دانش دايره المعارفي است.
او خود جاي فروتنانه گفته است که: «اگرمي بيني که اين چنين بي هنرم دليلش نيزهمين است که خواستم همه چيز را فرابگيرم؛ اما هيچ چيزي فرا نگرفتم، به هدف همه کاره شدن هيچ کاره شدم». با این حال می توان گفت که هنرهاست در اين بي هنري. روزگاري آن فرزانۀ بزرگوار شهيد بلخي گفته بود:
تا بدانجا رسيد دانش من
که بدانم همي که نادانم
قسيم اخگر از کودتاي ثور به تلخي ياد مي کند و مي گويد: « کودتا شد ومن نيز مانند خيلي هاي ديگر مورد پيگرد قرار گرفتم و مجاهد شدم که دين و وطن در خطر بود و نمي توانستم آرام بنشينم که اگر مي نشستم، رفقا نميگذاشتند، آنها هرکسي را که با آنها نبود دشمن مي گرفتند. بلی این سخن در آن روزگار حقیقت انکار ناپذیر پنداشته می شود و همه سیاست های آن حزب و دولت بر بنیاد آن استوار بود که گفته می شد: هرکس که با ما نیست، با دشمن ماست. یک چنین سیاستی نه تنها میدان زندهگی را بر روشنفکرن؛ بلکه برای مردم نیز بسیار بسیار تنگ ساخته بود.
او در ادامه مي گويد که: «ميل سرکوب شده ام به خواندن و نوشتن و کتاب و عشقم به آزادي و آشنايي با شريعتي و از طريق او سارتر و فانون و امه سه زر مرا به دنياي ديگري کشانيد. آشنايي مختصر با روزا لوکزامبورک برايم فهماند که مارکسيزم فقط در لنينيزم و استالينيزم که روايتي عاميانه و سياسي از آن است خلاصه نميشود. پیش تر، از شريعتي ياد گرفته بوديم که ميتوان اسلام را خارج از حوزۀ تعبيرهاي ملايي آن فهميد. بقيۀ عمرم، فقط کوشش در جهت فهميدن بود و يادداشت کردن از آنچه فهميده بودم.»
مسلماً پيشتر از شريعتي بايد اخگر از اقبال خواند ه باشد که.
زما بر صوفي و ملا سلامي
که پيغام خدا گفتند ما را
ولي تاويل شان در حيرت افگند
خدا و جبرييل و مصطفي را
اما يادداشت هاي روزانۀ اخگر چه شد و اين قطره هاي پراگنده به چه درياچه يي پيوست! او در این پیوند مي گويد: « ياد داشتهايم يک بار توسط رفقاي دموکراتيک خلق، دفعۀ ديگر توسط برادران پاسدار ايراني، بارسوم توسط مليشياهاي برادر حکمتيار به يغما رفت و آنچه ماند و به چاپ رسيدند عبارت اند از:
– مقدمه يي برتحولات سياسي دوسدۀاخير افغانستان.
– تنديس خشم؛ زندگينامه خالق هزاره،
– ستارههاي بي دنباله؛ تاريخچۀ جنبش روشنفکري افغانستان،
– روش تحليل سياسي
– موقعيت زن در نگرش توحيدي
– رساله در مورد متدولوژي شناخت قرآن.
– مباني اديان و حقوق بشر
– مقالات متعدد در نشريههاي گوناگون.
در اين ميان دو مجله يکي بنام فانوس و ديگري فجر آزادي منتشر کرده ام و با رسانههاي متعدد مصاحبه انجام داده ام». او آن گونه که گفته است گاهي هم مرتکب سرودن شعر نيز شده است. اميدواريم که الهۀ شعر بر او ببخشايد!!!
به سال 1386 مجتمع جامعۀ مدنی افغانستان به مناسب هشتاد و هشتمین سالگرد استقلال کشور برای هفت تن از شاعران و نویسندهگان کشور جایزۀ آزادی داد که قسیم اخگر یکی از این نویسندهگان بود.
غیر از این اخگر در دهها کنفرانس علمی اشتراک کرده و به ایراد سخن رانی پرداختهاست. افزون بر این او در پیوند به موضوعات مهم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در رسانههای کشور به روشنگری پرداخته است. امید روزی مجموعۀ سخنرانی او گرد آوری شده و به گونۀ چاپی در اختیار علاقمندان دیدگاه های او گذاشته شود.
استاد اخگر از سال 1385 خورشیدی تا 1390 هنگامی که در بستر بیماری افتاد، مدیریت مسوول روزنامه هشت صبح را به عهده داشت که نقش برازنده ی او در رشد و شگوفایی این رسانه که اکنون یکی از پرمخاطب ترین روزنامه های افغانستان است، بر هیچ کسی در افغانستان پوشیده نیست.