بیست سال (٣٤ سال) تمام از رفتنش میگذرد؛ رفتنی که تلخ بود و جانگداز. بیست سال پیش، تاریک اندیشان و تاریخ زدگان غافل، مردی را به گلوله بستند که آرمانی جز صلح در دل نمی پرورید و آرزویی جز مدارا برای جنگ افروزان، در اندیشه نداشت.
اما شبیخونیان که جنگ و آدم کشی را مایۀ مال اندوزی ساخته بودند ، آدمی چون او را چگونه می توانستند برتابند؟
داکتر بها ء الدین مجروح ، دانشی مردی بود روشندل که از آرمانخواهی بیزار بود و روشنفکری را در جایی می جست که ازهر گونه رنگ تعلق آزادباشد . او خود در همان سالها در جستاری چنین تعبیری ازروشنفکر دارد: «روشنفکر موجود جانداریست که برای راه رفتن ، به جای پا، از سرش کار می گیرد…او به مثابۀ یک فرد ، قد می افرازد و هوای خویشتن خویش را دارد.بر آن است تا خویشتن را و پیرامونش را به وسیلۀ دیدگاه روشنفکری خویش در یابدبه این گونه مرز های همانندی را زیر می پاگذارد؛ به بیگانه یی بدل می شود و خود تبعید را می پذیرد.»
( 2 -اوکه در مغرب زمین آموزش دیده بود وضعیت روشنفکران سرزمینش را که در غرب آموزش دیده بودند چنین تصویر میکند:
« با آن هم در مورد روشنفکر افعان خود مان ، این درد سر ومشکل دارای رخها ، چهره ها و بعد های گسرترده تر فرهنگی و اجتماعی است. او که نا خوداگاه شرطیۀ شرقیش را زیر فشار خود آگاه کسبی غریبش فرارمی دهد. زندانی ذهنی گرایی و خود بزرگنمایی شدید می گردد. او با دیدگاه غربی ، فرهنگ و جامعۀ خویش را که در موردش کم می داند بی ارزش به حساب می آورد؛ اما کردارش به شدت با فریاد ها و هیاهوی موعظه گرانه اش در تناقض قرار دارد و هنآهنگی لازم را برقرار کرده نمی تواند . به صورت نمونه بر اصل اساسی ساختار جامعۀ افغانی دست رد می گذارد و آن را ابتدایی و عقب مانده می انگارد ؛ اما هرگاه پای خانواده اش در میان می آید برای دفاع از حیثیت و شرفش، چنان عمل می کند که گویی تا مغز استخوان فرد طایفه یی است. او در گفتار حق مساوی زنان با مردان دادسخن می دهد؛ اما هرگز حاضر نیست تا زنان آزاد را در خانوادۀ خودش تحمل کند… او نه یک غربی کامل بدل گردید نه یک شرفی تمام قد. او ریشه در فرهنگ خویش را از دست داداو با آن که در رشتۀ بخصوصی که تحصیل کرده بود ؛ به صورت نسبی مهارت قابل توجهی به دست آورده بود؛ اما به هیچ صورت با تمام از شهای غرب آشنا نگردیدو انها راجذب و بالاتر ازهمه هضم ننمود بدین گونه هم با خود و هم با جامعه اش بیگانه ماند.او که اکنون شخصیت دوپاره یی ، داشت به صورت دایم ،در جدل با تضاد های درونیش باقی ماند »(3)
امامجروح خود از یک سو با ارزشهای مغرب زمین آشنایی به هم رسانده بود و از سوی دیگر ریشه اش را با فرهنگ بومی خویش نبریده بود.هم با مدرنیته سر سازگاری داشت و هم با پذیرش هنجارهای پسندیدۀ فرهنگب بومی ، از این رو او هرگز انسان قبیله یی باقی نماند. او پشتوانۀ نیرومندی از اندیشۀ پویای اجتماعی داشت که هم از عرفان خاور زمین، مایه می ستاند و هم ریشه در شناخت سالم از جامعه و زمانش داشت. روشنفکری بود که به تغییر وضع موجود، باور داشت و نوشته هایش ، نمودار نیکویی از باز تولید اندیشه و تفکر وی اند.
مجروح به فلسفۀ مغرب زمین آگاهی فراوان داشت و کسانی که محضر درس وی را در دانشگاه کابل در یافته اند ؛ به این ادعا گواهی خواهند داد.( 4 ) او به هگل و کانت و دیگران در روزگاری آشنایی به هم رساند که در سرزمین ما ، آنان کمتر شناخته بودند. از جمع فیلوسوفان باختر ، به اندیشه های هگل ،گرایش بیشتری دانشت و «بادار و غلام» وی را به فارسی برگرداند.« شایستۀ یاد آوریست که مجروح این اثر مهم هگل را، سالها قبل از آن که توسط مرحوم حمید عنایت به نام «دیالکتیک خداوندگار و بنده » در ایران ترجمه شودبه چاپ برسد، ترجمه کرده ،؛ در مجلۀ ادب اتنشار داده بود.»( 5)
مجروح با آن که درس خواندۀ مغرب زمین بود هرگزبه غرب رفتگان و غرب زدگانی که هم با خود بیگانه گشته بودند و هم با جامعۀ شان، نپیوست. او با آن که به فلسفۀ باختر زمین آشنایی شگرف داشت ولی این انهماک او را را از پژوهش در آثار و افکار اندیشمندان و عارفان اسلامی باز نداشت و راهش را نیز در این دو وادی گم نکرد. اگر از هگل گفت و نوشت ؛ در باب ابوریحان بیرونی ،خواجۀ انصار ، هجویری و دیگر بزرگان فلسفه و عرفان و تفکر اسلامی نیز قلم زد.
مقالۀ ارجناک وی با عنوان« پیام صوفی بت شکن به بت پرستان فرن بیستم» که در مجلس بزرگداشت حکیم سنایی نوشته بود؛ ترجمۀ مقالاتی را که در باب ابوربحان بیرونی فراهم اورده بود؛ شیفتگی وی را به عرفان و حکمت اسلامی، نشان میدهد.(6)
مجروح که از خردسال در خانودۀ فرهیختۀ خویش باآثار بزرگانی چون غزالی ،سعدی ، فردوسی و دیگرا ن، آشنایی به هم رسانده بود؛در سالهای جوانی و میانگین زندگی نیز ، اسلام شناسی و عرفان ، جاذبۀ بیشتری برای او یافت و مقالاتی سودمند در این باب نگاشت.
« آن مرحوم ، بادداشتهای فراوانی در باب کشف المحجوب هجویری فراهم آورده بود که عده یی از دوستان وشاگردانش آنها را دیده اند؛ معلوم نیست این اوراق گران بها در کجاست و چه سرنوشتی پیداکرده است.» (7) مهمترین اثر مجروح « اژدهای خودی» است که وی پس از مجروح شدن و هنگام نقاهت به نوشتن آن دست یازیده است.
مجروح با « ازدهای خودی» بار دیگر در جمع کتاب خوانان و نویسندگان مطرح می گردد. این کتاب چهار بخش دارد که دو بخش آن در سال 1352 انتشار می یابد که نوسنده این بخش ها را سپس به شعر ازاد پشتو بر میگرداند و در سال 1356 از سوی دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل به تقریب نهصد مین سالگرد تولد حکیم سنایی نشر می گردد .بخش سوم آن در سالهای آشوب از میان میرود و بخش چهارم در سال 1362به نام «ترانه های آوارگی» منتشر می شود .(
اژدهای خودی با درونمایۀ فلسفی ـ روانی خویش توجه دانشمندان خارجی را نیز جلب می کند که هم در اتحاد شوروی وقت ، ترجمه می گردد وانتشار می یابد و هم در کشور فرانسه.مترجم فرانسوی کتاب سرژ سورتو است که بخشهایی از دفتر نخست و دوم را با نام « مسافر نیمه شب» انتشار میدهدو دفتر جهارم را با همان نام « ترانه های آوارگی» ترجمه میکند. (9)
در اژدهای خودی،داستان را از زبان راوی قصه ،یا همان رهگذر نیمه شب، می اغازد که شامگاهی از شهر جان بیرون می شود وچون دروازۀ شهررا بسته می یابد ؛ در جستجوی سواحل گم شده بر می آید. به صحرا می رود و بامدادان به دهانۀ سیاه مغارۀ تاریکی می رسد.درهما ن جاست که رهگذر نیمه شب، پی می برد که باشندگان شهر، چنان به زیبایی و پلشتی زندگی شان غرق اند که کوچکی و حقارت شهر شان را در برابر آن دشت های گسترده و کوه های عظیم در نمی یابندو بی خبر از آنند که اگر توفانی برخیزد و یا اوقیانوسی متلاطم گردد؛ شهر شان را در کام خویش فرو خواهد برد؛ امارهگذر نیمه شب بیم توفان و سیلاب را ندارد ، بل هراس وی از اژدهایی است که که گفته می شود از دهن همین غار بیرون می خزد ؛ دشت و بیابان را در می نوردد و تا دروازه های شهر می رسد. رهگذر نیمه شب در همین اندیشه ا ست که ناگهان در کنارش ویرانۀ کهن سال شهر فراموش شده یی را می نگردکه دیوار های آن فروریخته است و ستونها از بار سقف آزاد شده اند و داستان اصلی نیز از همینجا آغاز می گردد.
اینجا زاویۀ دید از اول شخص به سوم شخص تغییر میکند ؛گویی نویسنده آگاهانه از هنر التفات(Apostrophe) بهره می گیرد و از صیغۀ متکلم به غایب روی می آورد.(10).
داستان این شهر که نویسنده آن را مدینۀ فاضله مینامد ، داستان همان آرمان شهری است که روزگاری سبز وآبادان و خرم بوده است. جهانگردانی که ازاین شهر میگذشتند روز ها درچمنزاران و جنگلها و با غستان های و کنار دریاچه ها و جویبار های آن به گلگشت می پرداختند؛چون هنوز قفس را نساخته بودند بنا برآن پرندگان بدون بیم ،از بام تا شما در انبوه درختان نغمه سرایی می کردند.جوانان به آراستگی شهر خود می برداختند و سالخوردگان زیر سایۀ درختان می لمیدند و از هر دری سخن می زدند. مردم هنوز سروری و بردگی را نیاموخته بودند و خادم و مخدومی در میان نبود و فرمانروای راستین آن شهر کودکان بودند.
فطرت پالودۀ نخستین آدمی
روزی از روزها سوار کار سیاه پوشی که دو چشمش چون دو کاسۀ لبریز از خون است وآتش خشم از دیدگانش شعله می زند و نام خود را «ایگو» می گوید وخود را فاتح روی زمین می خواند به این مدینۀ فاضله پامی گذارد. شهروندان را به اطاعت خویش فرامی خواند . کاخی عظیم برای خود بر پا میکند. در کنار آن معبدی بنا می کند وتندیسی از خویش بر فراز آن می نهد که نیمی از آن به هیأت انسان است ونیمی دیگر اژدهاست.این فرمانروای یکه تاز مقرر می دارد که هر روز پیر و جوان در این معبد به ستایش آیند. قربانی کنند ودربرابر این تندیس زانو بر زمین نهند. سر انجام فرمانروا ،زهری را در شهر می پراگندکه بیماری بیم و اندوه و خشم را سبب می گردد و چون این بیماری واگیر است جان همۀ شهروندان را می ستاند و تنها او می ماند تا این که شبانگاهی بانوی ناشناسی از گرد راه می رسد و او را به سفر مرگ فرا می خواند. ایگو نمی خواهد بپذیرد.اما زن وادارش میکند و او را با خودمی برد.
مجروح این ماجر را به گونۀ داستانی تمثیلی در می آورد تا بدان صبغۀ عاطفی ببخشد زیرا می اندیشد نوشتن این بحث فلسفی ـ روانی در قالب پژوهشی علمی، خشک وملال آور خواهد بود. می دانیم که(ایگو) واژۀ یونانی است و به معنای (خود) یا (من) است در فرهنگ روان شناسی (خود) را سه گونه تعبیر کرده اند:
« اول این که «خود» یعنی فردی منحصر به فرد که در مدت زمان معینی زیست می کند .
دوم این که «خود» همان من است؛ «من ِ » شخصیت.
سوم این که ، «خود» حس هویت فرد است ؛ ادراک این که فرد همان کسی است که هفتۀ پیش یا سال قبل نبوده است .(11)
پس
،سه مفهوم یکسان اند (das Ich) )و من das Selbst ،خود( Ego
ایگو بار معنایی منفی نیز دارو ونام قهرمان کتاب نیز چنین است و از سویی در نام کتاب ،« خودی» به اژدها تشبیه شده است در این کتاب هم ناظریم که ایگو ، یعنی آن سوار کاری که دو چشمش دو کاسۀ خون است.
در حقیقت همان ا ژدهای خودی یا دیوسرکش نفس آدمی است که سر از معارۀجان آدمی بدر میآورد؛خود محوری میکند؛ به آزار دیگران بر می خیزد؛ویرانگر است و پیام آور تباهی.
خودی، به خود اندیشیدن ، خود برتر دیدن، خود برتر انگاشتن، اسیر نفس خویشتن شدن و خود محور پنداشتن است.تا زمانی که فطرت انسان آلوده نشده است و اژ دهای خودی در درون آدمی به زهر پراگنی نمی پردازد ؛ آدمی از بیماری اندوه، ترس و خشم نیز مبراست؛ نام آدمی «ایگو» نیست و آزدهایی در اندرون آدمی فرمان تباهی نمی راند.
اژدهای خودی ، هم ویژگی قصه های کلاسیک زبان فارسی را دارد و هم با سیما نگاری و توصیف ،پاره یی ازخصوصیت های رمان های امروزی را از آن خود کرده است.برخی ازمنتقدین بدین باور اند که این کتاب باید به گونۀدیگری و در قالب رمان مدرن امروزین نوشته میشد .در نقدی در این باب چنین می خوانیم:
«با در نظر داشت این که کتاب اژدهای خودی از محتوای عمیقی بر خور دار است و تخیل بالایی در آن به کار رفته و نثر فاخری دارد؛اما از نظر داستانی جایگاهی ندارد و نمی تواند درردیف رمانها قرار گرفته و نقد و بررسی شود»(12) اما مجروح در اثر خویش قصد آن را نداشته تا رمان امروزی بنویسد و خود باری بر این نکته تأکید کرده است. اژدهای خودی در واقع ،یک تحلیل روانشناختی است که در میان داستان و شعر میلغزد . نثر زیبا ،وآراسته کتاب، اگر بارداستانی را بر دوش می کشد از سویی هم نثری است آهنگین و شعر گونه. از همین رو ترجمۀ پشتوی آن نوعی شعر آزاد است و در فرانسه نیز « ترانه های اوارگی » را به نام شعر، انتشار داده اند.
از مجروح نبشته ها و کتابهایی به زبانهای بیگانه نیز فراهم آمده است که یا خود نوشته است و یا دیگران به انگلیسی و فرانسوی برگردانده اند.(13) ای کاش مجروح، دیر می زیست تا نوشته های فراوان تری بر جای می نهاد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رویکرد ها:
( 1)برخی از منابع، سال تولد او را نیز گونه گون نوشته اند؛ به گونۀ نمونه در « دانشنامۀ ادب دری ـ ادب دری در افغانستان ـ در مدخل مجروح، 1306(1927) و در جلد دوم «نثر دری در افغانستان »از علی رضوی غزنوی،1309(1930) آمده است.
در دانشنامه، سال گماشته شدن مجروح را به نمایندگی فرهنگی افغانستان در مونیخ نیز به جای 1965سال 1342(1963) آورده اند.
(2)Anderson. W. Ewan (cultural Basis Afghan nationalisme, london,UA ouolisher 1990.
به نقل از « روشنفکران افغان در تبعید ـ رخها و زاویه های فلسفی ترجمۀ صدیق رهپو طرزی.
(3)طرزی، همان.
(4) من خود از محضر درس وی ، بهرۀ فراوان بردم و اورا مدرسی یافتم، آگاه، چیره دست و مهربان.ا و به تدریش چنان شیفتگی داشت که هنگام اشتغال خویش به حیث والی کاپبسا نیز دانشجویان را از آموزش بی بهره نمی ساخت و از همانجا برای تدریس به کابل می آمد.
(5)نثر دری در افغانستان ص.49
(6) نک. البیرونی( مجموعۀ مقالات)،ترجمۀ دکتور سید بها ء الدین مجروح ومیر محمد آصف انصاری و دیگران به منسبت هزارمین سالگرد تولد بیرونی. کابل: 1352، انجمن تاریخ.
(7) نثر دری…همان ص.
( اژدهای خودی.سید بها ء الدین مجروح.کابل:1352،انجمن تاریخ و ادب.
(9) sayyid Baha al – Din .Le Voyageur de minuit/ sayd Bahodin Majrouh.Tr.Sautreau,Serge.Paris,Phebus,1989,204 pp.
(10)التفات ، در لغت به معنای از گوشۀ چشم دیدن است و در اصطلاح ادب، ازغیبت به خطاب، یا ازخطاب به غیبت رجوع کردن است .گاهی هم ، از متکلم به غایب توجه کردن و یا عکس آن را ، نیزالتفات گویند.
(11) فرانک برونو. فرهنگ توصیفی اصطلاحات روانشناسی. ترجمۀ مهشید یاسایی و فرزانه طاهری،تهران: 1373،قیام، ص.133
(12) خاوری، محمد جواد. در مصاف اژدها.دردری،شمارۀ 11و 12
خزان و زمستان1378. ص.115.
(13) دو کتاب زیر نیز از وی در بیرون از کشور انتشار یافته است؛
(1) Song of Love and war, Afghan womens poetry
By sayd Bahodin Majrou ,majruh,Bah Al-din format: paperback , phebus, 1991
(2 ). La Rire des Amants; Sayd Bahodin Majrouh, paris,2003.
دويچ ويله