خانه ی خالی ؛ شعر از : مسعود زراب

بى تو اى دلدار تاب از دست و پايم رفته است

اى خدا بگشاى راهى، رهنمايم رفته است

کى به ساحل مى کشاند کشتى بخت مرا؟

سرنوشتم واژگوان شد، ناخدايم رفته است

خاطرات لحظه هاى شادم از سر کى رود

مدتی شد آن رفيق لحظه هايم رفته است

در فضاى باغ عمرم شرشر برگ است و بس

عندليب نغمه خوان و خوشصدايم رفته است

اینکه من تنهایم امشب در اتاق بیکسی

دلبر بس مهربان و با وفايم رفته ا ست

اين در ديوار شد بيگانه بر من اى زراب

خانه ام خاليست امروز آشنايم رفته است

٢-٢-٢٠