من از میخانه های شرق میآیم خمارآلود
و میدانم که آنجا دختر گیسو کمند تاک را بر خاک افگندند
و میدانم که آنجا واژۀ ساغر
شراب روشن مفهوم خود را ریخته برخاک
در میخانهها بسته
دل میخوارهگان غمناک.
جوانمردی که روزی روزگارانی
همش از زندهگی میگفت
و جام بادۀ خورشید برکف داشت
و با انبوهی از یاران
درخت پرگل امید را در باغهای نور میرویاند
کنون اینجا مرا در چاه بنشانده
و خود؛ اما نمیدانم
کدامین آسمان هیچ را در زیر پر دارد.
کجایی های!
بیا بشنو صدایم را
که در آواز من، فریاد چندین نسل سرگردان
ز قربانگاه پیچیده:
من از میخانههای شرق میآیم خمارآلود
گلویم خشک،
سرود تشنهگی روی لبان تشنهام جاری
تنم از دهشت یک قرن تاریکی
درون کورههای اضطراب سرخ میسوزد.
بیا بشنو صدایم را
که من بربادی خود را چسان دیدم:
شبی در کشور مشرق
سوارانی که میدانی و میدانم
ز جادوخانۀ تاریخ برگشتند
و هر یک را ردای مخملین صبحدم بر دوش
چنان افراشته قامت
که میگویی به باغستان آزادی سپیداریست بالنده؛
ولی در ذهن شان فوارۀ ظلمت
فرو برآستان بندهگی میریخت
سوارانی که میدانی و میدانم
چو هر سویی که پیل آهنین راندند
چراغ سبز تاکستان مشرق بود
که باد دهشتی میبرد
غبارش را زگورستان ویرانه.
من از میخانههای شرق میآیم، خمار آلود
و میدانم که دیگر بادهیی در ریشههای تاک جاری نیست
که دست شاخهها بشکست
و اندام بلند ساقهها برخاکها پیوست
و در زهدان سبز برگها دیگر
بلوغ نطفههای نور و باران را
پناهی نیست،
راهی نیست،
زمین این مادر دیرینه را گویی
ز دریای سترون آب نوشیده
و اینجا امتداد این شب تاریک را گاهی
سپیدار سحرگاهان نمیروید
اگر چه در تمام شب
چه خونین ارغوانزاری که بشگفته
چنین در چار فصل انفجار سال
زمین اینجا چه خواهد کرد
اگر اینجا بهاری هست
بهار از انفجار آغاز میگردد.
من از میخانههای شرق میآیم، خمارآلود
و سوگ تاکها در جان من چون تاک پیچیده
چه متروک است اینجا تاکزار سبز پارینه
که نور هستی قندیل سرخ خوشهها، ای وای
نمیتابد به چشم دختر گیسوکمند تاک
من از دردی که درذهن پریشان هزاران ریشه میپوید، خبر دارم
که جای قطرۀ باران
و جای بوسۀ خورشید
به روی چادر نوباوه گان تاکها درباغ
نگینها از مذاب سرب میریزد.
من از میخانههای شرق میآیم، خمارآلود
و با اندوه میدانم
زمین آن رویش سبز هزاران ساله از یاد خود برده
افقها را چو میبینم
نه خورشیدی که حتا ماهتابی نیز
کنون درشامگاه تیرۀ « نخشب»* نمیتابد
الا ای از دیار روشنایی همدم دیرین
به رویم غرفۀ خورشید را بگشای
که آنجا تا شراب تلخ سوگ تاکها را سرکشم با تو!
پرتونادری