بیهودگی؛ شعر از : بانو راحله یار

افتاده ام به کوی غریبی که خانه نیست

جایی که یک بهانه برای ترانه نیست

دلتنگم از حمایلِ گل های کاغذی

دلگیرم از بهار که جوشِ جوانه نیست

شرمنده می رسد به نظر چهره ی غزل

شعری که غیر بارِغمش روی شانه نیست

شعری که  حلقه حلقه مرا دود می کند

در گوشه ای که اهل دل شاعرانه نیست

شعری که همچو پای دلم لنگ می دود

اتش  به رشته های تنش در زبانه نیست

اینجا کسی به دلشدگان دل نمی دهد

پای وفا به عشق کسی در میانه نیست

اینجا به قدر عشق، کسی  پی نمی برد

اینجا کسی به فکر غمِ بیکرانه نیست

از جنس باده هرچه بیابی ولی  دریغ

کس را قبول یک خطر عاشقانه نیست

حافظ ! «دعای نیمه شبی»  کارگر نشد

«دفع بلا» به گریه ی تلخِ شبانه نیست

بر حالِ شاعران نفسی گریه می کنم

عمریست فرصت غزل عاشقانه نیست

بیهودگی همین که من از عشق زاده ام

جایی که یک بهانه برای ترانه نیست

***

ای دل! سرت به نیزه اگر می رود رواست

رنگ تو از کلیشه ی رنگ زمانه نیست

از کتاب، از تلخی ترانه

راحله  یار