سال ها شد من در این غربت سرا تنها غریب
نیست جز بیچاره گی و حسرت اینجا با غریب
چند باید پرورد امید عودت بر وطن
زانکه سوزد هر نفس در آتش سوداگر غریب
نیست باکت چون ندیدی هیچگه درد فراق
می کشد این بار غم با خویش در هر جا غریب
تاکی ای دلدار با ما اینقدر سنگیندلی
یاد باری هم نکردی تا کنون از ما غریب
عمر اندر آرزوی صلح بگذ شت نشد
بشنود یک مژده از صلح فرح افزا غریب
کوله بار حسرت اش در عالم غربت برد
هر کجا گر میرود بر دوش خود تنها غریب
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا
۱۰/۰۷/۲۰۲۳