زن و روزن  در داستان‌های محبوبه تیموری : دکتور صبورالله سیاه سنگ

اگر هر کس از بهر کاری آفریده شده باشد، او برای داستان‌آوری آمده است. بسیاری از مقالات، نامه‌ها، ایمیل‌ها و سخنانش هوای داستانی دارند. دخت هریواست. در مهری هروی، عایشۀ درانی و دانشگاه کابل آموزش دیده و دیری‌ست دور از کشور زندگی می‌کند. چهل داستان کوتاه و دو رمان نوشته، آغازگر و تهداب‌گذار کانون فرهنگی جامی و فصل‌نامۀ ادبی “شمیـره” است و فراتر از این‌ها نماد فروتنی.

گیرایی داستان‌هایش – به ویژه هنگام سیماپردازی – یگانه است. روزی او را دیدم و راز را از خودش پرسیدم. گفت: در خانه کتاب زیاد داشتیم. فضای خانوادگی ما محیط مطالعه بود. هرچه را از الماری برمی‌داشتم، با شوق می‌خواندم. توأم با خواندن، به شکل طبیعی ذوق نوشتن هم در من جوانه می‌زد. در نوجوانی متوجه شدم که از داستان‌های حقیقی زیادتر خوشم می‌آید. این موضوع مرا تدریجاً به سمت خاصی کشاند: فکر می‌کردم نوشتن یعنی به قلم آوردن آنچه که ریشه در واقعیت داشته و اتفاق افتاده باشد. شاید رسیدن به همین نتیجۀ ذهنی مرا از نوشته‌های تخیلی که حس می‌کردم غالباً غیرواقعی اند، فاصله می‌داد.

پاسخ او به پرسش دوم – نخستین داستانی که نوشتید، چگونه آماده شد؟ – چندین ناپرسیده را نیز روشن کرد: دوازده یا سیزده سال داشتم. متعلم صنف شش مکتب بودم و چند صفحه نوشتم. طبق معمول، روزی صحبت از کتاب و مطالعه شد، پدرم گفت: محبوبه! چند روز است می‌بینم، مصروف هستی. چه نوشتی؟ گفتم: یک قصه نوشتم. پدر با تعجب پرسید: قصه نوشتی؟ قصۀ چی؟ بیا بخوان.

وقتی نوشته را تا آخر خواندم، با حیرت پرسید: اوه! این قصۀ سرگذشت “سین” نیست؟ گفتم: چون زندگی سین را می‌دانستم و روزانه با او صحبت می‌کنم، همان را نوشتم. کاش او هم مکتب می‌رفت و سواد خواندن و نوشتن می‌داشت. پدرم بسیار زیاد خوش شد. با نثار تحسین و آفرین، تشویقم کرد و گفت: بسیار زیاد عالی است. زیادتر کار کن. زیادتر نوشته کن. (سین در خانۀ ما کار می‌کرد. ترجیح می‌دهم نام مکملش ذکر نشود.)

پس از آن، در مکتب هرچه می‌نوشتم، به آن جنبۀ داستانی می‌دادم یا رنگ و حال داستانی به خود می‌گرفت. می‌خواستم به همان شور و شوق ادامه دهم، اما متأسفانه، کودتای ثور ۱۳۵۷ وضعیت همه چیز را در افغانستان و طبعاً در ذهن و روان من هم تغییـر داد. پنج سال از نوشتن بازماندم. راست بگویم، دستم سوی قلم و کاغذ نمی‌رفت، زیرا حس و حال نوشتن نمی‌آمد. شامل دانشگاه کابل شدم. سال اول تحصیلی به هر حال، با همان بی‌میلی و دلسردی سپری شد. در سال دوم که دیگر چاره نداشتیم، کم‌کم تحمل وضعیت غیرقابل تحمل را بر خود قبولانده بودیم. روزی استاد هارون یوسفی رهنمای مضمون “ادبیات جهان” از ما در بارۀ داستان پرسید. من از علاقه‌مندی و کار نسبتاً تازه‌یی که در همان شب و روز انجام داده بودم، یاد کردم. گفت: فردا نوشته را به صنف بیاور. فردای آن روز، داستان را به او سپردم. باز هم مورد تشویق و عنایت استاد یوسفی و زنده یاد استاد رحیم الهام قرار گرفتم. بعد از فراغت از دانشگاه، در دوران وظیفه در اکادمی علوم افغانستان داستانی نوشتم و به داکتر صاحب اکرم عثمان نشان دادم. البته، مراتب تشویق همراه با لطف و مهربانی نجیبانۀ او برایم خیلی ارزشمند و کمک کننده بود، اما در مجموع، وضعیت سیاسی افغانستان، مرا مانند ملیون‌ها تن دیگر به انزوای روحی نشانده بود”.

محبوبه تیموری در گذشته نقاشی می‌کرد و گاهگاه شعر می‌سرود. گرچه، اکنون دلبستگی یگانۀ او داستان نگاری است، رگه‌های نقاشی و سرایش را در داستان‌هایش می‌توان دید. داستان کوتاه “بیست‌وچهارم حوت” که غبارزدایی از یک روز خونین و فراموشی ناپذیر تاریخ افغانستان است، در نخستین پاراگراف چنین رنگ‌آمیزی می‌شود:

“از شیشۀ موتر به بیرون نگاه می‌کنم. طبیعت با موجی از طراوت و زیبایی به پیشواز بهار شتافته است. باران ریز ریز بدون درنگ می‌بارد و قطره‌هایش بر شیشه شیار می‌شوند. شیشه را پاییـن می‌کنم. باد سردی به صورتم می‌خورد. نفسم تازه می‌شود. به یاد کودکی‌ها می‌افتم و دستم را بیرون می‌کشم. بازویم تر می‌شود. سردی خوشایندی به جلدم می‌خزد. راننده هم شیشۀ بغل دستش را پاییـن می‌آورد. موتر از بوی خاک نمناک آمیخته با بوی درختان سبز و انبوه دو طرف جاده پر می‌شود. از برابر باغ‌های میوه که شاخه‌های پر از شگوفه از دیوارهای گلی سر به زیر آویخته اند، می‌گذریم. نگاهم از روی شاخ‌ها پر می‌زند و بر فراز ابرهای خاکستری کشیده می‌شود.”

جای دیگری با رویکرد به انتحار و پیوندش با روایات آسمانی، از او می‌خوانیم:

وقتی به قربانگاه می‌روی

شوق چه خیالی پر و بالت می دهد؟

وقتی خود را به آتش می‌کشی

تا در جهنم تنت نیلوفران تشنۀ باغستان را بسوزی

در بهشت خیالت

عطر تن کدامین حوران عرش‌نشین را حس می کنی؟

کاربرد واژگان خوش‌بافت در سطرهای ساده و کوتاه، زبان نوشتاری محبوبه تیموری را دلنشین گردانده است. او با روان‌نگاری شیوۀ خودش، پیام‌های روزانه را نیز زیبا می‌نگارد، مانند این یادداشت فشرده در برگۀ شهرنوش پارسی پور:

“درود به خانم پارسی‌پور گرانقدر! از روزی که با آثار تان آشنا شده‌ام، جهان و دیدگاه من در عرصۀ نوشتن عوض شده اند. عاشق قلم شما هستم، اما حیف که دیر پیدای تان کردم. نخستین اثر شما تصادفی به دستم رسید. به منزل مادرم کوچ کرده بودم برای نگهداری او. (مادرم به عارضۀ یادفراموشی دچار شده است). پرستارش یک زن ایرانی بود و موقع رفتن بعضی از کتاب‌هایش را برای من گذاشت. روی میز دیدم “زنان بدون مردان”. عنوان کتاب توجهم را جلب کرد و نام نویسنده – با خجالت باید بگویم – برایم ناآشنا بود. وقتی آن را خواندم، به دنبال آثار دیگر تان رفتم. دو مجموعۀ داستان‌‌های کوتاه شما را خواندم و در این اواخر “سگ و زمستان بلند” را. گویا در هر اتفاق آن خودم نقش داشتم. اصلاً از خودم جدا شده بودم. از استاد دکتر فرنودی آگاهی یافتم که سخن‌رانی دارید. اکنون در هیجان دیدار به سر می برم. روز یکشنبه در یونیورسیتی ایرواین برای دیدار می‌شتابم”.

زیبایی داستان‌آفرینی محبوبه تیموری را در گوناگونی سوژه‌هایش می‌توان دید: خانواده، اندوه، شادمانی، عشق، مهربانی، بی‌وفایی، سرگردانی، سوگواری، سیاست، دادخواهی، مبارزه، آرمان‌گرایی، میهن‌دوستی، فاجعه، گریز، سفر، آوارگی، پناهندگی، سرگشتگی، درماندگی، اعتیاد، کابوس، نیرنگ، پاکیزگی روستایی و رنگارنگی شهرباوری.

جانمایۀ پردازهای او به اندازۀ دامان زندگی گسترده است: “آن سر دنیا” روان‌نگاری تفنگ‌دار برگشته از جنگ افغانستان به امریکاست. این روایت با نوسان در میان بیان داستانی و نثـر شاعرانه، پشت صحنۀ نبرد چندین ساله در افغانستان از جورج بوش تا صدور دموکراسی را نشان می‌دهد. “رنگ سفید” رویارویی آدم‌های پرورده در دو اقلیم ناهمگون خاور و باختر است. “بیگانه” به روان‌کاوی آسیب‌دیدگان بندافتاده در تله، “پیراهن عروس” که از نامش پیداست به لایه‌های پیچیدۀ فرهنگ ویرانگر مردسالار و “در دامان علی” به نفوذ مذهب تا ژرفنای زندگی می‌پردازند. “بال پرواز”، تلنگار” و “گبریالا” سه برگزیدۀ ویژه و انگیزنده اند.

از نگاه ساختاری کمتر دو داستانی از وی خواهیم یافت که نمای همانند داشته باشند: یکی با گفت‌وگو آغاز شده، دیگری به توصیف (صحنه آرایی)، سومی با واقعه و چهارمی با انتظاری که خواننده را آهسته آهسته سوی رویارویی با بحران رهنمون می‌شود، چند پارچه از نگاه ساخت‌مندی چهارچوب نو و رها از کلیشه‌ها دارند.

پس از رمان تاریخی “در ژرفای تنهایی” که بیانگر تلخی‌های پیهم آوارگی، ناکامی، زنجیرۀ شکست‌های پیاپـی، تباهی و بربادی است و تنها محبوبه تیموری می‌توانست آن را چنان بنویسد، باور دارم در رمان تازه با سرنامۀ “آنیمای من” که می‌گوید چندی پیش پایان یافته و چشم به راه واپسین بازنگری و ویراستاری است، نیز خورشیدوار می‌درخشد.

نزدهم اگست 2021

نگاره: محبوبه جان تیموری و همسرش عزیز محجوب با تابلوی زیبای روی چرم که با انگشتان هنرآفرین محجوب عزیز کار شده است. (14.12.2014)