همه مشت خار گشتم که زنی شرارم امشب
به هوا دهی، فشانی همه جا غبارم امشب
همه دامها گسستم، همه بندها شکستم
زجهان و جان برستم که کنی شکارم امشب
چو شکسته آن درایم که زکاروان جدایم
همه سوزم و نوایم که بری به کارم امشب
تویی آن رمیده شهباز که به عرشیان کنی ناز
من و این شکسته پرواز که سری برآرم امشب
نَی شعله آفرینت تب و تاب زندگی داشت
شرری که پاک سوزد، من و مشت خارم امشب
نه متاع هر دو عالم، نه دل است مایه، ما را
چه در این قمارخانه به گرو گذارم امشب؟
زچه ای فراتر از مه، زچه ای برینتر از مهر
نشود که سر به به پایت نفسی گذارم امشب؟
به دیار ناشناسان چه رهی است پر خم و پیچ
دل درد مند نالان به کجا سپارم امشب؟
چه شرارها که افسرد، چه امیدها به دل مرد
که کند چراغ، روشن به سر مزارم امشب؟
نه زمانه را سکونی، نه سپهر را مداری
به کجا قرار گیرد دل بیقرارم امشب؟
نچکد ز خامه حرفی که پیام دل گذارد
گلوی قلم به سختی چقدر فشارم امشب؟
شعر از خلیل الله خلیلی
[][]
Saboor Siasang