زبان فارسی از خانواده زبان زبان های ترکیبی یا Synthetic language است که از ترکیب اسم با اسم ، اسم با صفت یا زاب ، اسم با پیشوند ها ، میانوند ها و پسوند ها و دیگر ترکیب ها واژه های جدید ساخته می شود ، زبان فارسی که ویژگی خاص در ترکیب سازی ها دارد ، توانایی ساختن نزدیک به ۲۳ ملیون واژه را دارا می باشد ، که این شگفتگی از شاخص های این زبان در جهان است . به گونه نمونه رویکرد شود به ترکیب چهار و ساختار های آن به ویژه در زبان فارسی گویشی مردم کابل
زبان فارسی دری گویشی مردم کابل در حقیقت میراث دار واقعی زبان اوستایی ، بلخی و سنسکرت است ، در این بخش از دهکده تاریخ هزار ها واژه اوستایی وسنسکرت به گونه تغییر بسیار کم ودر برخی موارد دست نخورد، بکار می رود. به منظور روشن شدن این گفتار به شهر کابل به ویژه در گذر های سراچی ، علی رضا خان ، شور بازار ، سرچوک و دیگر گذر ها سر می زنیم و می نگریم تنها از ترکیب چهار با واژه ها ، و پیشوند ها و پسوند ها چه واژه های جدید ساخته اند ، که در دیگر گویش ها یا بکار نمی روند و یا به گونه ی دیگری استفاده می شوند.
خاطر نشان می سازم ، که درکتاب لغات عامیانه فارسی افغانستان تالیف عبدالله افغانی نویس چاپ موسسه تحقیقاتی و انتشارات بلخ حتی واژه چهار نیامده است چه رسد به ترکیب های آن ، یعنی در این جستار برای نخستین بار به این واژه ها پرداخته می شود.
نخست ریشه شناسی واژه چهار :
واژه چهارçehär : شکل اوستایی آن Çaewärö صورت هندی باستانی آن Çatäras صورت پهلوی اشکانی آن Çahär در پازند به گونه ای : Çihär در زبان کردی به گونه ای Çavärواخی چبور ، سریکلی (cavor سور ) شغنانی سور سنگلچی سفور مونجانی çafir و در زبان ارمنی Çork ودر زبان پشتو مانند زبان های شغنانی و سریکلی با کمی تفاوت څلور شده است ( بیانگر آنست که زبان پشتو با زبان های سریکلی ، شغانی ومونجانی خویشاوندی دارد ، برخلاف دیدگاه های پژوهشگران غربی چون جیمز دارمستتر ودیگران که زبان پشتو را از خانواده زبان هندی می دانند ، زبان پشتو از خانواده زبان های شمالی افغانستان کنونی است و با زبان های بلخی ، شغنانی ، منجانی نزدیکی دارد، و پشتون ها نیز از لحاظ DNA با تاجیک ها یکی اند که البته در یک جستار جداگانه به آن پرداخته خواهد شد.)
ترکیب های جالبی که با افزایش چهار در زبان فارسی و بویژه در گویش گفتاری مردم کابل پدیدار اند این ها اند : چهار ارکان ، چهار اخشیج ، چهار اشکل ،چهار برابر، چهار برجه ، چهار برگه ، چهار بولک ، چهار پایی ،چهار پای ، چهارپله ، چهار پلاق ،چهار پلقه,چهارپته باز ، ،چارتر،چهارتک یا چهارتگان ، چهار چته ، چهار چند ، چهار دیواری ،چهار دست وپا ، چهار راه و چهار راهی ، چهارزانو ، چهار سو ، چهار سوق ، چهار شانه ، چهارشنبه ، چهار عنصر ، چهار فصل، ،چهار قد، چارک ،چهار کلاه ، چهار کنت ،چهار کنج ، چهار گرد قلعه ،چارگاه ، چهار گوشه ، چهار مرتبه ،چهار مضراب ، چهار میخ ، چهار نعل ، چهاروالی ، چهاران ( گران بستند ما چهاران به سیم ) فردوسی و چهار یار ساخته شده اند اینک به ریشه شناسی این ترکیب ها پرداخته می شود:
۱- چهار ارکان : Çärarkän واژه ترکیبی از شمارش چهار وارکان که ار کان جمع رکن وامواژه تازی یا عربی است و در اصطلاح به معنی چهار بخش جهان چون : اپاختر یا شمال ، نیمروز یا جنوب ، خاور یا مغرب ، باختر یا مشرق می باشد.
۲-چهار آخشیج Çäraxşij: یعنی چهار عنصر چون آب و خاک و باد و آتش که آن را چهار اسطقس نیز گویند ، واژه چهار را دانستیم و آخشیج Aşnk : یا اخشیگ صورت فارسی باستانی آن آخشیگ به معنی عنصر چون آب ، آتش و باد.
۳- چهار برابر Çärbaräbar: یعنی چهار چند ،واژه برابر به معنی مساوی و همسان ، صورت اوستایی آن Upairi پهلوی اوپراپر ودر فارسی برابر شده است .
-۳- چهاربرجه Çärburja: نام منطقه یی در شمال کابل از دو واژه چهار و برجه ساخته شده است ، واژه چهار را دانستیم و واژه برجه :
برجه Burja: وامواژه عربی که در زبان فارسی آمده است چم یا معنی آن جایی بلندی که برای نگهبانی ساختمان و قلعه درست کنند ، و یا هریک از دوازده برج نقطه البروج که خورشید هرماه در یکی از آن ها قرار می گیرد. برج حمل یا فروردین ، ثور ویا اردیبهشت ، جوزا یا خرداد، سرطان یا تیر ، اسد یا مرداد ، سنبله یا شهریور، میزان یا مهر ، عقرب یا آبان ، قوس یا آذر ، جدی یا دی ، دلو یا بهمن و حوت یا اسفند. جمع آن بروج .
پس چهار برجه منطقه یی که قلعه آن چهار برج دارد.
۴- چهار برگه Çärbarga: گیاهی که چهار برگ داشته باشد مردم کابل آن را رشقه نیز می گویند، ریشه شناسی شمارش چهار را دانستیم ، واژه برگ یا برگه که صورت آوستایی آن verekahe شکل پهلوی آن ورگ ، شکل واخی آن پلچ, سریکلی پورک, شغنی pärg ودر زبان فارسی برگ شده است .
۲-چهاربولک Çärbulak: واژه ترکیبی نام یک شهرستان یا ولسوالی در ولایت بلخ که در جنوب غربی یا نیمروز خاوری آستان بلخ موقعیت دارد چهار بولک یک واژه ترکیبی است که از چهار و بولک ترکیب شده است .بولک وامواژه ترکی مغولی است که به روایت فرهنگ ترکی سنگلاخ رویه ۱۶۵ به چم یا معنی فرقه و گروه است پس چهار بولک به چم یا معنی چهار گروه و یا چهار فرقه است ، این نام پس از تازش مغولان به این منطقه گذاشته شده است که در آن چهار گروه یا قطعه جابجا شده بود
-۳-چهارپایی Çärpaye: مانند تخت خواب یا سریر که ، بالای آن می خوابند و یا می نشینند و یا در آن مردگان را حمل می کنند ، پایه چهارپایی را گرفتن یعنی کسی را دعای بد کردن .از دوبخش ساخته شده است چهار و پایی . واژه چهار را دانستیم و ایدون واژه پایی :
واژه پایی Paye:عضوی از بدن پایه ، پله جایگاه پایین صورت اوستایی آنPäöa صورت پهلوی آن پای هندی باستانی päda که از آن پایدل یعنی جایی که انسان پای خود را بالای آن می گذارد و بالای دوچرخه یا بایسکل یا اسپ سوار می شود و از زبان هندی به زبان فارسی آمده است از آن پایدان وغیره نیز ساخته شده است ، پس واژه پایی نسبت داده می شود به پای یا پایه های چهار پایی.
بسته به سه پایهء هوایی+بطن الحمل از چهار پایی . نظامی .
-۴- چهارپای Çärpäy: برای تمام حیواناتی که دو دست ودوپای داشته باشند و بالای دست ها و پای های خود راه بروند ، جمع آن چهارپایان می شود ، در زبان گفتاری برای کسی که کار ناشایسته و بی ادبانه انجام دهد ، می گویند : او چهار پای آدم شو یا او چهارپای خجالت بکش !
۵-چهارپله ،Çärpala : واژه ترکیبی از چهار و پله ، شمارش چهار را دانستیم و ایدون واژه پله که صورت فارسی اوستایی آنPäöa صورت هندی باستانی آنPäda بود ،در زبان پهلوی پله به چم یا معنی مرتبه ، پایه یی از زینه یا نردبان ، کفه ترازو پس چهار پله به چم یا معنی چهار پله نردبان و در اصطلاح مردم کابل کسی که به سرعت در مقام های بالایی بدون طی مراحل عادی برسد.
۶-چهار پلاق Çärpaläq: به معنی افتادن به سینه که دست و پا هم باز باشند.
واژه پلاق Paläq تغییر پذیرفته پای لق خوردن است ، که لق خوردن یعنی لغزیدن و افتادن که به مرور زمان (پای لق) شده پلاق .
۷-چهار پلقه Çärpalaqa : یعنی افتادن ودراز کشیدن به گونه ای که دست ها و پا ها باز و از همدیگر دور قرار بگیرند .
این حالت را برای بانوانی که هنگام همخوابه در تختخواب دراز بکشند و منتظر مرد باشند نیز می گویند.
چی چهار پلاق افتادی ؟ یا می گویند : احمد از بام به زمین چهار پلاق افتاد.
مانده دار