مردم افغانستان در تله ای میان پرتگاه و پلنگ
حوادث و رویداد های ناگوار گذشته در نتیجه ی ضعف مدیریتی و وابستگی رهبران گروه ها و سیاستگران به شبکه های استخباراتی نه تنها مردم افغانستان را در کام تروریسم فرو برد و این کشور را به لانه ی امن تروریستان بین المللی تبدیل کرد؛ بلکه فاجعه بارتر از آن چنان آشفتگی های سیاسی، پراگنده گی های گروهی، قومی و اختلاف و سر در گمی در میان نهاد های گوناگون رسانه ای و مدنی بوجود آورده است که همه چیز در زیر انبان قومیت و برتری جویی های کاذب ضجه می کشند. فاجعه بارتر اینکه این پی آمد های نامیمون و وحشتناک در موجی از فساد و خیانت و جنایت رهبران، زمامداران و سیاستکران، اکنون مردم افغانستان را در موقعیت خیلی ناگوار و خطرناک قرار داده است؛ آنهم نه در مرزی از فاجعه و فلاح؛ بلکه بدتر از آن امروز مردم این کشور را در تله ای از حیرت و دهشت نگهداشته که در یکسو پرتگاه و در سوی دیگر پلنگ در کمین آنان نشسته است.
این به معنای آن است که امروز مردم افغانستان تنها قربانیان بیداد و ستم طالبان زن ستیز و آموزش دشمن نیستند؛ بلکه بدتر از آن سرنوشت خویش را دستخوش اختلاف و پراگنده گی و ناهماهنگی گروههای سیاسی، قومی و مذهبی و نهاد ها و حلقه های گوناگون چه در داخل و چه در خارج از افغانستان تلقی می کنند. امروز مردم افغانستان خود را از یک سو قربانیان سیاست ورزی های فساد آلود و خیانت بار زمامداران و سیاستگران دیروزی و از سوی دیگر خویش را قربانیان
سیطره جویی های گروهی و قومی طالبان و اختلاف و پراگنده گی گروهها و نهاد های مختلف تلقی می نمایند. رخداد های پنج دهه ی گذشته به اثبات رسانده که زمامداران و رهبران گروههای سیاسی و قومی، نهاد ها و حلقه های گوناگون آفغانستان از حوادث تاریخی کمتر آموخته اند یا اینکه آنها چنان در گرو وابستگی های استخباراتی، شیفته ی گرایش های ضد ملی و ضد مردمی بودند و هستند که حالا با گذشتن از خط سرخ تاریخ همه چیز را قربانی خواست های شخصی و گروهی و قومی خود کرده اند. هرگاه چنین نمی بود. امروز مردم افغانستان با چنین سرنوشت دردناک روبرو نمی بودند. متاسفانه با آنکه افغانستان در کام تروریسم فرو رفته و رهایی آن از چنگال گروه های تروریستی و حامیان منطقه ای و بین المللی آنان به وحدت و انسجام تمامی نیرو ها نیاز دارد تا تلاش های شان را در یک محور مشترک برای نجات افغانستان متمرکز بسازند؛ برعکس بازهم اختلاف های گروهی و قومی و پراگنده گی های سیاسی افغانستان را تهدید می کند که خطر آن کمتر از خطر تروریسم نیست.
پس از فروپاشی افغانستان و تحویلی ارگ به طالبان چنان وحشت و هراس مردم را فراگرفت که همه چیز فرو پاشید؛ نه تنها جمهوریت فرو پاشید؛ بلکه افغانستان و تمامی ارزش های نسبی اش هم فرو پاشید و تکانه ی آن نه تنها ساختار های اداری، نظامی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی؛ بلکه بیش از همه ساختار های سیاسی و گروهی و نهاد های گوناگون رسانه ای و مدنی را فروپاشاند. فاجعه بارتر اینکه برای فرار مغز ها و مهاجرت های میلیونی از افغانستان خیلی ماهرانه بستر سازی گردید تا از هر نوع حرکت های مدنی و روشنگری در داخل برضد طالبان پیش گیری شود. توطیه ی سقوط به گونه ای طرح ریزی شده بود که کوچک ترین حرکت برضد دسیسه ی واگذاری ارگ به طالبان در نطفه پیش از پیش خنثا شده بود. چیزی که در این میان جالب است، اینکه در روز سقوط حکومت و فرار غنی تمامی رهبران سیاسی مخالف طالبان به استثنای احمد مسعود، سوار بر طیاره ی پاکستانی همه روانه ی این کشور شدند. این در واقع به صدا درآمدن ناقوس فروپاشی گروههای سیاسی فعال در افغانستان بود. رهبران گروههای سیاسی چنان اغفال ساخته شدند که همه بجای چاره اندیشی برای دفع تروریسم، برعکس در پی فرار و نجات خود از افغانستان افتادند. طالبان در حالی بدون اندک ترین مزاحمت وارد شهر کابل شدند که هزاران نظامی آماده ی دفاع و بیش از ده ها گروه های سیاسی و نهاد های مدنی در افغانستان فعال بودند. گیریم ارتشیان در دام توطیه افتادند، طبع تن پروری ها و خوش باشی ها در کنار عدم درک مسؤولیت ملی، خرد و عقلانیت سیاسی و نظامی آنان را اسیر توطیه گردانید؛ اما چگونه شد که یک باره بیش از صد گروه ی فعال سیاسی در افغانستان یک باره فلج گردید و عقلانیت سیاسی رهبران آنها برای یک فراخوان جدی و سریع برای نجات کشور یک باره عقیم گردید. این در حالی است که گروههای سیاسی در شرایط بحرانی نقش آفرین اند و باید وقوع بحران ها را درک و پیش بین و با وقوع آنها باید دست به تصامیم جدی بزنند؛ زیرا وقوع بحران ها در هر کشوری اجتناب ناپذیر است؛ اما شرایط افغانستان طوری شکننده بود که باید گرو های سیاسی افغانستان پیش از پیش برای دفع اقل و مدیریت بحران باید آماده گی کامل می داشتند.
بحران ها در واقع بستر شکل گیری تهدیدها و فرصت ها اند که نظر به نوعیت، شدت و گستره ی محیطی بحران، می توانند نظام سیاسی، مدیران حاکم، گروه ها و نهاد ها را در شرایط دشوار و پر مخاطره ای قرار دهند که هر یک به نوبه ی خود باید برای دفع آن مجدانه تلاش کنند. با تاسف که در روز سقوط چنان دم و دستگاهیان، رهبران و سیاستگران یک باره زمینگیر شدند که حتا در سطح رسانه ای دست به یک عمل ابتکاری نزدند. هرگاه در آن روز یک جنرال نظامی جرات تشکیل شورای انقلابی را می داشت و با یک اعلامیه ی انقلابی از طریق رسانه ها و اقدام عملی ابتکاری می توانست، اوضاع را بر ضد طالبان سمت و سو بدهد. از سویی هم رسانه ها و مدیران رسانه های افغانستان چنان درپچال شدند، تحت تاثیر حوادث رفتند و محافظه کاری کردند که از هر نوع اقدام انقلابی رسانه ای بر ضد طالبان خود داری نمودند. ورنه می توانستند با یک اعلامیه و یا مصاحبه و ترتیب میز گرد یک انقلاب رسانه ای بر پا می کردند تا سبب بسیج توده های میلیونی افغانستان برضد طالبان می شد.
در حالیکه در آن روز نقش رسانه ها کمتر از نقش زمامداران و سیاستگران و رهبران نبود؛ زیرا در شرایط بحرانی، فعالیتهای خبری و اطلاع رسانی از چنان حساسیتی برخوردار می شوند که زمان، تصویر، لحن، ادبیات و واژه ها حتا معجزه می آفرینند. با تاسف که رهبران و سیایتگران و رسانه ها و نهاد های مدنی افغانستان چنان اغفال گردیدند و قربانی توطیه شدند که همه در فکر فرار از افغانستان بودند و در کنار دروازه های میدان هوایی کابل خیمه و خرگاه زدند. بنابراین در آن شرایط حساس همگی از مدیریت شرایط بحرانی و مدیریت استراتژیک در مواقع بحرانی فرسنگ ها فاصله گرفته بودند. در حالیکه مقابله با بحران ها مدیریت هنرمندانه و هوشمندی استراتژیک می خواهد. بویره در همچو حالات نقش رسانه ها و نوع رویکرد، استراتیژی و جهت گیری راهبردی آنها برای مقابله با بحران و تبعات ناشی از آن حیاتی و سرنوشت ساز است. با تاسف که در آن شرایط حساس نه تنها رهبران و سیاستگران؛ بلکه رسانه ها هم نتوانستند تا با یک رویکرد ابتکاری توده های مردم را که برای دفاع از کشور در برابر طالبان آماده گی داشتند، بسیج نمایند.
در این تردیدی نیست که سر نخ بحران افغانستان پیشینه ی بیش از چهل سال دارد؛ اما این بحران با فرار غنی و سقوط نظام به نقطه ی اوج رسید و به انفجار درآمد. بحران یعنی حادثه ای که در اثر رخدادها و عملکردهای طبیعی و انسانی به طور ناگهانی به وجود می آید و زیان ها و دشواری ها را به یک مجموعه یا جامعه ی انسانی وارد می کند و بر طرف کردن آن نیاز به اقدامات و عملیات اضطراری و فوق العاده دارد. با تاسف که در آن روز توطیه چنان فربه بود و عقلانیت و قدرت ابتکار در همگان را سخت به چالش کشید که هیچ کس نتوانست کم ترین مقاومت بر ضد طالبان را در شهر کابل سازمان دهی کند. برعکس همه چیز تحت مدیریت نیرو های خارجی به سود طالبان و آی اس آی رقم خورد. در حالیکه در آن روز پس از فرار غنی هر اقدام انقلابی بر ضد طالبان کارساز بود و معنای حمایت از حکومت غنی را منتفی می نمود. اینکه در آن روز همگان در لاک های گوناگون فرو رفتند و کاری برای نجات افغانستان انجام داده نتوانستند؛ اما دریغ و درد، اکنون که دو سال از امارت ظالمانه ی طالبان سپری می شود و کارد زهر آلود آنان از استخوان های مردم افغانستان عبور کرده است. اینکه زمامداران، سیاستگران، رسانه ها و نهاد های گوناگون مدنی در افغانستان از گذشته ها بدین سو متفرق اند و هر یک بجای داشتن اجندای ملی، برعکس اجندا های گروهی و صنفی و شخصی را دنبال می کنند. این سیاست ها افغانستان را در کام تروریسم افگند.
با تاسف که حالا هم گروه های سیاسی و قومی، نهاد های گوناگون مدنی، رسانه ای، دفاع از حقوق بشری و سایر مجامع فرهنگی و اجتماعی آفغانستان هنوز هم متشتت و پراگنده اند و هر یک برای خود سلطنت جدا گانه در افغانستان می خواهند. هر یک بجای تلاش برای اثبات و وحدت یکدیگر، برعکس در راستای نفی و تخریب یکدیگر عمل می کنند. شگفت آور اینکه هر یک موضع خود را برحق شمرده و بدون اندکترین دیگر پذیری به خواست های خود تاکید می ورزند. حتا آنانیکه با دو دست در سینه ارگ را به طالبان تسلیم دادند و سرنوشت مردم افغانستان را به خاک و خون کشاندند. امروز آنان نیز با دیده درایی یک گام پیشتر از دیگران خود را ناجیان و منادیان راستین مردم افغانستان می خوانند و خود را در جایگاه ی واعظان و ناصحان شیرین تر از دایه به مردم افغانستان جا می زنند. شماری از آنان دست به تشکیل حزب ها زده و شماری هم خود را در میان گروه ها و نهاد های مختلف جا زده اند تا به نحوی مانع وحدت ملی میان گروهها و نهاد های گوناگون شوند و ماموریت ناتمام خود را به انجام برسانند.
این در حالی است که منتقدان و مخالفان مقام های حکومت پیشین خود درگیر اختلاف اند و مهره های سوخته ی حکومت پیشین هم جز هدفی دامن زدن به این اختلاف ها ماموریت دیگری ندارند. این به معنای نفی کلی افراد یاد شده نیست؛ هرچند آزموده را آزمودن خطا است و برای پیشگیری از توطیه های پنهان افراد یاد شده، آنان را از سکوی تصمیم گيری ها باید به زیر افگند. البته به دلیل اینکه اوضاع عمومی در افغانستان پیچیده تر و استخباراتی تر از هر کشوری است؛ اما هرچه بود و اکنون با توجه به نیاز های تاریخی وحدت همه گروه ها بدون در نظر داشت باور ها و تعلق های سیاسی و قومی و مذهبی برای نجات افغانستان یک امر حیاتی است و برای رسیدن به آن از هیچ تلاشی باید دریغ نکرد؛ زیرا افغانستان از بستر تاریخی مهم و دشواری عبور می کند که برای رهایی از این حالت نیاز به تلاش های همگانی و ملی دارد.
در این شکی نیست که بسیاری از کشور های جهان فراز و فرود های دشوار و آزمونی را پیموده اند و اما از بستر تاریخی ویژه ایکه افغانستان عبور می کند، با حوادث گذشته و حالیه ی جهان متفاوت است. تفاوت عمده ی آن این است که بر رخداد های افغانستان موج سنگینی از زد و بند های استخباراتی در همکاری با گروه های تروریستی سایه افگنده است. شناخت از این وضعیت و تحلیل درست از آن به مثابه ی مقدمه ی هر گونه اتخاذ تصمیم گيری های بزرگ در امور افغانستان به شمار می رود. از این رو لازم است تا رخداد های افغانستان از لحاظ تاریخی نخست توصیف دقیق و بعد مورد تحلیل درست قرار بگیرند. در این صورت است که نه تنها تاریخ آفغانستان از زیر بار عوام زده گی بیرون می شود و از تحت شعاع قرار گرفتن نظریه ها، ساختار ها و اصول اجتماعی بیرون می شود؛ بلکه واقعیت های تاریخی افغانستان از زیر بار دیدگاه های خاکستری بیرون شده و حقایق به گونه ی سیاه و سفید به تصویر کشیده می شود.
با تاسف که در تاریخهای رسمی افغانستان، تاریخ به مجموعهای از اتفاقاتی تقلیل یافته که بهدست قهرمانان و حتا خاینان رقم خورده است. از سویی هم برخی تاریخ نویسان کشور به معرفی فرهنگ، هنر، ادبیات، شیوه زندهگی و عوامل اجتماعی اثرگذار بر تحولات تاریخی نیز پرداختهاند، حتا در تاریخ مرحوم غبار نیز سایه اشخاص بر تاریخ سنگینی میکند. این رویکرد تاریخ نگاری، تاریخ کشور را تا سطح داستان های شاهنامه و اسطوره تقلیل داده است. آز این رو است که بسیاری واقعیت های تاریخی در افغانستان به افسانه ها بدل شده است و سیمای اصلی واقعیت ها، قهرمانان و تاریخ سازان در زیر بار آن پنهان مانده است.
از سویی هم نادیده گرفتن فرایند های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که در واقع فعالیتهای فردی همه بازیگران و مهمتر از آن فعالیتهای اجتماعی بر شکلگیری آنها اثرگذار اند، مردم را از درک و جستوجوی عوامل پیچیده ی تحولات محروم گردانیده است. دلیل آن نپرداختن درست به توصیف رخداد ها و سپس تحلیل آنها است.
شخصیت ها، گروهها و نهاد های گوناگون آفغانستان ناگزیر اند تا در روشنایی توصیف و ارایه ی درست رخداد ها و تحلیل دقیق از آنها راه حلی برای افغانستان پیدا کنند که دست کم بتواند، مخالفان طالبان را در یک محور جمع نماید تا بحیث یک نیروی منسجم در برابر طالبان قدرت نمایی نمایند. اما با توجه به موجودیت اختلاف ها میان نیرو های مخالفان طالبان، در سایه و روشنی از بازی های استخباراتی هنوز زود است که این نیرو ها دور یک محور جمع شوند. هرچند این مشکل تازه نیست و پیش از این نیز چنین بود. با تاسف که در زمان جمهوریت عامل اصلی اختلاف میان گروه ها و نهاد ها غنی بود. غنی هر گونه وحدت را در محور خود تلقی میکرد تا بالاخره وحدت ملی در کشور را قربانی خودخواهی و انحصار گرایی های خود نمود. وی پس از آن که از ماندن در قدرت، رسیدن به زعامت ملی و حمایت امریکایی ها محروم شد؛ به گمان خودش دست به ماجراجویی انتقام جویانه زد و به محور توطیه ی واگذاری قدرت به طالبان پیوست. با تاسف که تکانه های نفاق افگنی و انحصار گرایی غنی هنوز هم موجود است.
هرچند فاجعه ی چهل ساله ی افغانستان عوامل گوناگون سیاسی، استخباراتی و ضعف مدیریتی رهبران گروه ها را دارد؛ اما نبود زعامت ملی به مثابه ی مدیری مدبر که چنین اتفاقی در افغانستان بوقوع نپیوست و به این زودی ها هم ظهور نخواهد کرد، از عوامل کلیدی فاجعه در افغانستان به حساب می رود.
این در حالی است که مخالفان نظامی و سیاسی طالبان به دلیل ستم روز افزون این گروه بر مردم افغانستان، باز هم یک شانس دارند تا اعتماد از دست رفته خود در میان مردم افغانستان را دوباره اعاده کنند. با تاسف که دو سال گذشته حکایت از نوعی ناکارآی، بی تفاوتی و نظاره گری آنان دارد. این نظاره گری حتا خلیل زاد را واداشت که برای آنان بگوید، دیگر منتظر بی 52 امریکا نباشند. وی با این سخنان آنان را چلنج داد که اگر صلح می خواهند یا جنگ داخل افغانستان باید بروند. البته این به معنای برائت دادن خلیل زاد نیست که در ظرف بیست سال گذشته در نقش وایسرا در افغانستان بازی کرده و مسؤول فاجعه ی کنونی در افغانستان است. این ناتوانی و اختلاف گروه ها برگ برنده را در دست طالبان داده و از سویی هم نبود محوریت واحد، کشور های خارجی را هم نسبت به سرنوشت مردم افغانستان ناامید گردانیده است. چنانکه استیف کول، خبرنگار معروف امریکایی، به نقل از تام وست نماینده امریکا برای افغانستان نوشت که کشورهای جهان از بازیگران سیاسی افغان تا زمانی که متحد نشوند، حمایت نخواهند کرد.
این در حالی است که طالبان با چنگ و دندان و چماق و کیبل مردم افغانستان را به گروگان گرفته اند و آسیاب سنگ ستم را بر سر و سینه های آنان می چرخانند. زنان و مردان افغانستان بی صبرانه منتظر اند تا دستی از عالم غیب فرود آید و سرنوشت واژگون آنان را سر راست نماید؛ اما تشتت و پراگنده گی و نفاق چنان میان گروه های مخالف طالبان گراف بالایی را می پیماید که هر گونه نجات کشور را از چنگال آهنین طالبان به یاس بدل کرده است.
از آنچه گفته آمد، افغانستان و مردم آن تحت حاکمیت گروه های تروریستی زیر چتر طالبان روز های دشوار و بس خطرناک را تجربه می کنند. زنان از حق کار کردن و دختران از حق آموزش محروم و هر روز جلادان طالب به بهانه های مختلف تیغ از دمار زنان و مردان بیکار، گرسنه و فقیر افغانستان بیرون می کنند. در همین حال مخالفان نظامی و سیاسی طالبان در موجی از اختلاف به گونه ی پراگنده به مانور های نظامی و سیاسی می پردازند که چندان کارساز نیست. در این میان تنها مردم افغانستان اند که در فراز و فرودی از رنج های بی پایان بیش از چهل سال بدین سو بار جنگ را بر دوش کشیده اند و حالا هم بهای آن را طالبان با کیبل و شلاق و توهین برای آنان می پردازند. این شعر فخرالدین عراقی: “راه باریک است و شب تاریک و مرکب لنگ و پیر – ای سعادت رخ نمای و ای عنایت دست گیر” به مثابه ی فریادی دردمندانه رنج مردمی بازگو می کند که اعتماد و باور خویش را نسبت به زمامداران و رهبران خویش از دست داده و در ضمن همه فرصت ها را از دست رفته تلقی می کنند. تا زمانیکه تمامی نیرو های مخالف طالبان بدون در نظر داشت گرایش های اعتقادی، قومی و زبانی در یک محور جمع نشوند، هرگونه تلاش برای نجات افغانستان بی نتیجه است و نه مردم افغانستان و نه جهانیان به خواست های پراگنده ی گروههای مخالف طالبان لبیک خواهند گفت. یاهو