ما را برای سوز و گداز آفریده است
گویی که در تنورِ خباز آفریده است
یک عده را رذیل و حرامی و بیشرف
مابقیه را فرشته و ناز آفریده است
نیم نفوسِ «میمنه » را کوته و کلول
مردانِ «بلخ » را چه دراز آفریده است
یک عده را برای قمار و شراب و زن
یک عده را برای نماز آفریده است
قیماق و شیر و زرده پلو را برای او
برما ببین که نان و پیاز آفریده است
این روزگارِ مردمِ بیچاره را نگر
همواره پُر نشیب و فراز آفریده است
آیا چه حکمت است که خر را بدونِ شاخ
بز را همیشه ریشدراز آفریده است
در مجلس٬ آب های وکیلان بدونِ فس
شامپاین را به همره گاز آفریده است
فرصت برای پر زدنِ ما نمانده است
پرواز را به خاطرِ باز آفریده است
در باد های زخمی این مُلک بی پدر
غمنامه اسارتِ ساز آفریده است
هارون یوسفی