اکنون پیاده ها شده یکسر سوار ها رفته سوار ها ز کف اعتبار ها
کس اختیار خویش ندارد درین زمان یاد آنکه بود ما همه را اختیار ها
مردانه تکیه بر خود و بر اعتبار خویش چون ما کسی نبود به پا استوار ها
یاد آنکه شور و شعله ء آتش زبانی ام هر جا زبانه می زد و هر دم شرار ها
از دور دست شکوه ، شکایت نمی کنم ما را به خون نشانده همین همجوار ها
غیر از گیاه هرزه نمویی نکرده است تخم بدی فشانده درین شوره زار ها
شیرازهء اخوت و یاری گسسته است نز دوستی نشانه ، نه از دوستدار ها
تا از لباس عافیتم دور کرده اند همخانه نیش می زندم همچو مار ها
گردد به رنگ دیگری این چرخ نیلگون وارونه می رود رقم کار و بار ها
مِهروعطوفت ازهمه جارخت بسته است افتاده تا به گردن مردم مِهار ها
بر بردباریم چه حسد می بری رقیب تو بار خویش دور کن از جمع بار ها
یاواجب الوجود،چه دوران خود سریست در دور ما نبود چنین گیر و دار ها
جمعی در انقیاد به فرمان اجنبی آنجا به قتل عام کند افتخار ها
گردیده شهر کابل ما شهر مرد گان یک شهر شهر مرده و شهر مزار ها
یک شهر شهر خفته و از یاد رفته ای یک شهر شهر کُرته و شهر اِزار ها
یک شهرشهر وسوسه و شهرترس وبیم آویخته به کوچه و پسکوچه دار ها
یک شهر شهر سوخته و رنگ باخته آئینهء مکدر و تاریک و تار ها
یک شهر شهرآتش وخاکستراست ودود با مردمی برآمده دود از دمار ها
یک شهرشهر تیغ وترورو سنان و تیر گردیده زنده دوره ء کلّه منار ها
درروز بازپرس«اسیر»این ستمگران ره گم کنند و جمله بپالند غار ها
م.نسیم«اسیر»