مجرم بیکناه از: نذیر ظفر

 

                 مجرم بیگناه 

هیچ یک همدل طبیب دل برای ما نشد

هیچ  داورئی  بدرد   دل دوای  ما نشد

بر سر شوریدهء ما هر که نا خن میزند

از خود و بیگانه نادم در جفای ما نشد

سالها در آتش قهر و غضب افتاده ایم

گوش یک نا مرد واقف از صدای ما نشد

بیگناه محصور زندان پر یشا نی شدیم

تا کنون ثابت بکس جرم و خطای ما نشد

خانه و مال و متاع ما به یغما برده شد

چور شد دارو ندار ما ؛  بقای ما نشد

هر که قدرت یافت بر ما قاتل و غدار شد

زاهد و شیخ و ملا هم همنوای ما نشد

تشنه جان دادیم در گر مای خشک بادیه

قطره ای  آبی  میسر از سقای  ما نشد

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.