در طلیعه بحث بسیار مهم و سخت غرور آفرین امروز؛ سپاس ویژه خدمت محترم خلیل نجات بابت مساعدت پولی (نزدیک به 200 دالر) شان به پروژه ” گوهر اصیل آدمی” تقدیم میدارم و قابل یاد دهانی میدانم که این مساعدت با ادراک و تفاهم و احساس خیلی بلند و به درجاتی متفاوت از سایر عزیزان نیز توأم است که از نیلِ اثر نمایشی چاپ شده و مباحث مفهومی و معرفتی جاری در باره؛ به فاز جدید اقبال در ذهن و روان هموطنان صاحب اندیشه مژده گانی میدهد.
امروز بنا بر این است که ما و شما؛ از خویشتن خویش بیرون آئیم و ببینیم آیا چیزی به مصداق “اَبَرلابراتوار افپاک” واقعیت دارد یا نی؟
چیزی که من در مباحث قبلی؛ آنرا با اَبَر لابراتوار کوانتم ـ فیزیکال ساینس (LHC) در قلب اروپا مقایسه کرده ام؛ اگر مصداق دارد و موجودیت واقعی و عملکرد حقیقی؛ طبعاً نتیجه این است و بائیستی باشد که بیش از یک شخص (محمد عالم افتخار) در آن منهمک گردیده و به استنتاجاتی شائیسته همچو یک ابرلابراتوار؛ از آن دست بیابد.
امری عیان است ولی متأسفانه درکش و تسلیم شدن به حقیقتش آسان نیست که اقشار با سواد و با اطلاعات آفاقی معین در جامعهء ما؛ اساساً مسحور جادوی امپراتوری رسانه ای دنیای امروز(و دیروز!) میباشند که عجالتاً به طور دربست در انحصار گرداننده گان نظام امپریالیستی، نیوکلونیالیستی و استبدادی جهانی قرار دارد. این نظام قادر است که نه تنها از آدمک ها بلکه حتی از موجوداتی مانند موش ها و چه بسا از هیچ؛ شخصیت های بسیار عالیقدر و سنگین وزن فلسفه و معرفت و دانش و… درست نموده بر اذهان و باور های جهانیان تحمیل نماید.
منجمله گویا امری مسلم و منَزَل شده است که خدایان بی همتای فلسفه و معرفت بشری خاصتاً در قرون 18 و 19 و 20 به خاک پاک المان مربوط و منوط اند؛ میتود ها و مهندسی ها (و حتی واژه ها)ی همانها آخرین حد و مرز عقل و خرد بشری است و عدول ازین میتود ها و مهندسی ها… کفر است و شاید هم سزاوار دار و گیوتین و چه بسا کوره های آدمسوزی!
از یک چنین دیدگاه؛ اینکه کسی خاصتاً از کشوری عقب نگهداشته شده و تحقیر شده مانند افغانستان؛ مفاهیمی بپرورد؛ واژه هایی به کار گیرد و (العیاذاً بِاِلهات الالمانیه!) استنتاجات و احکامی مرتکب شود؛ عجیب و غریب نه که غیر قابل تحمل و مستوجب عقوبت است!
خیلی از عزیزان به یاد دارند (و با مراجعه به گفتار های پیشین و سایر مقالات اینجانب و مقالات در باره اینجانب میتوانند دریابند) که کمینه هم از شماتت های کافی درین راستا؛ برخوردار شده ام. منجمله ظاهراً در پوشش پرسش های خالصانه ای! همین واژه و اصطلاح «گوهر اصیل آدمی» زیر علامت سؤال گرفته شد:
ـ گوهر اصیل آدمی چیست؟!
ـ گوهر غیر اصیل آدمی چیست؟!…
و پاسخ بنده در مورد نه تنها اعتنایی را جلب نکرد بلکه خشم و غضب هم بر انگیخت:
ـ ـ آدمی گوهر هم دارد؛ آنهم نه یکتا که دو سه تا؟؟؟…
ـ (افتخار) این گوهر ها هم را کشف و کاری را که تمام بشریت در طول تاریخش نتوانسته بود؛ یکسره تمام کرده است!!؟؟…
و سخن به جایی رسید که من به «پرواز نکردن بالاتر از سطح زمین» توصیه شدم تا در صورت افتادن؛ کمتر افگار شوم و نیز از آدرس سقراط بزرگ؛ اخطار یافتم که باید در نظر داشته باشم: نهایتاً «آنقدر میدانم که نمیدانم!»
قدر مسلم آن است که نزد چنین ذهنیت هایی؛ چیزی به مصداق اَبَر لابراتوار افغانستان (یا در حد کاملتر:”اف ـ پاک”) هم واژهء موهوم و مسخره است و مقایسهء آن با ابرلابراتوار(LHC) که با سرمایه هنگفت و تجهیزات بیحد پیشرفته در زیر زمین سویس و فرانسه ساختمان گردیده و منجمله سال گذشته به یکی از اهداف مهمش: کشف بنیادی ترین ذرهِ هستی یعنی «بوزون هیگز= ذره خداوند» نایل یا کم از کم نزدیک گردید؛ بدعت ناروا و جسارت قابل مجازات میباشد.
اینگونه ذهنیت ها؛ قادر نمیشوند تا ببینند و یا قبول نمایند که ابر لابراتوار “اف ـ پاک” چندین برابر(LHC)؛ بزرگ و پُر پهناست؛ به همان تناسب چندین برابر؛ سرمایه گذاری بیشتر در آن صورت گرفته؛ تجهیزات و فنون و تکنولوژی های سحار در آن به کار رفته و چندین برابرِ نوابغ و متخصصان علوم پایه در(LHC)؛ اینجا نوابغ و متخصصان شیطانی؛ (نوابغ و متخصصان «بازی شیطانی = » شاغل و شامل اند.
با تأسف که در این مختصر نمیتوان؛ فاکت ها و ارقام… موضوع را ردیف کرد؛ ولی صرف یک تفاوت بنیادی را باید خاطر نشان ساخت که (LHC) و استنتاجات از تجربیات آن؛ منحصر به زیر زمین و مخصوص دانشمندان مافوق؛ میباشد ولی در “افپاک” که در ملای عام قرار دارد؛ کسان غیر متخصصِ شاید بی نبوغ و حتی دانشگاه ندیده؛ هم امکان دارند که استنتاجاتی به عمل آورند و (العیاذاً بالله و العیاذاً بِاِلهات الالمانیه: نیچه، هگل…!) به کشف هایی نایل آیند.
و طبعاً اگر این کسان غیر متخصصِ بی نبوغ و حتی دانشگاه ندیده؛ مانند بیشترین الهات آلمانی به بیماری نژاد پرستی و تعلق خاطر به “نژاد سفید” و “نژاد جرمن = آریا!” (محرک فاشیزم هیتلری…) گرفتار نباشند؛ ممکن است تمام بشری بیاندیشند و منجمله به گوهر آدمی (و نه صرفاً گوهر”نژاد سفید” و “نژاد جرمن ـ آریا!”) نیز تقرب پیدا نمایند!
به هر حال؛ این اشارات به خاطری ضروری و نیز برجا بود که امروز؛ من از هموطن خردمند و (به نظرم پُر نبوغی) سخن میگویم که مستقلانه و داهیانه به استنتاجاتی عظیم در مورد حقیقت قرآن و حدیث و روایت… از راه همین تجربیات ابر لابراتوار “افپاک” رسیده و تا کنون هم موفق شده است در اکثریت 60 و چند برنامه تلویزیونی ـ ستلایتی که اجرا کرده؛ با صراحت و گویایی و زیبایی تمام این استنتاجات بیسابقه در 1400 سال را بیرون دهد و به طرز کاملاً قناعت بخش و بی ابهام و بی غل و غش؛ در اختیار هموطنان مسلمان ما و سایر مسلمانان فریب داده شده و مسحور و مغبون سلاطین شیطانی تاریخ اسلام بگذارد.
به این رستاخیز پُر بشارت، غرور آفرین و نجات بخشا؛ خوش آمدید!
گوهر اصیل آدمی چگونه کشف گردید و چگونه پیامد هایی خواهد داشت؟
ـ گفتار پانزدهم ـ
در صورت دسترسی به ستلایت؛ هرگاه تلویزیون افغانی “زرین” را پیدا نمائید و یا در سایت یوتیوب (youtube)؛ shafie ayar را جستجو کنید؛ به برنامه های غالباً یک ساعته و بیشتر تماس می یابید که اغلب در مورد حقیقت قرآن و حدیث و روایت … حاوی مباحث کاملاً متفاوت، نو، تکاندهنده، ساده، جذاب، مستدل و مستند است.
ولی این برنامه ها بلافاصله برای هرکس و هرنوع ذهنیت و باور و سابقهء ذهنی… قابل برداشت و حتی تحمل یکسان نیست؛ اما اگر هم متعصب ترین و متحجر ترین کسان قادر شوند که چند و چندین برنامه را به تواتر ببینند و گوش دهند و در ضمن عنصر اندیشیدن را در خود بیدار ساخته بتوانند؛ به قناعت میرسند و به حقیقت سخت پنهان شده و در عالمی از دود و غبار سیاه دفن شدهِ قرآن مقدس و تنها ارثیهء حقیقی پیامبر اسلام؛ نایل و واصل میگردند.
سؤال پیدا میشود که شفیع عیار (shafie ayar) کیست و چطور ممکن شده است که او؛ با چنین وسعت و کیفیتی قرآن و اسلام و پیامبر را باز کشف نماید؟
بنده؛ امروز؛ همین سوال را میخواهم به گونه تعدیل شده و تعمیم داده شده؛ طرح کنم و تلاش نمایم که به پاسخ آن بپردازم:
عزیزان آگهی دارند که من خود نیز؛ کتابی دارم به نام «معنای قرآن». تفکرات و مطالعات در مورد و نگارش این کتاب طور اساسی و مصممانه؛ به 10 سال گذشته و به طور کلی به چهل سال پیش بر میگردد. جلد نخستِ این کتاب که 5 سال قبل تکمیل شده؛ بیشتر از 3 سال است که در ویبسایت آریایی نشر گردیده (1) و کتابخانه های مجازی زیادی آنرا در قفسه های خویش قرار داده و در معرض مطالعه عموم گذاشته اند.
بدینگونه؛ اخیراً اطلاع یافتم که هموطن دانشمند و اندیشه ور دیگر ما محترم فرید عادل نیز کتابی 700 و چند صفحه ای به نام “معنی قرآن” نوشته و به چاپ سپرده اند و در عین حال؛ به همین ارتباط برنامه های تلویزیونی ویژه را در همان تلویزیون “زرین” آغاز کرده اند که شماری از برنامه هایشان در یوتیوب نیز پُست گردیده و قابل دسترس کاربران این ویبسایت شده است.
من؛ البته تا هنوز کتاب جناب فرید عادل را به دست نیاورده ام ولی تا جاییکه از خلال یک برنامه گفت و شنود که خواهر عزیز من خانم سجیه با ایشان داشتند (2) و نیز یکی دو برنامه شان در یوتیوب؛ در یافته ام که کارنامه ایشان نیز به استنتاجات از تجربیات بیحد بزرگ و تاریخی و تکاندهنده همان ابر لابراتوار”افپاک” مربوط و منوط است.
به همین سلسله از خلال برنامه های جناب شفیع عیار و مطالعات فراتر در یافته ام که هموطنان چندی دیگرمان نیز به تفحص های مماثل در معانی و پیام های حقیقی و اصلی قرآن و اینکه امروز به نام قرآن؛ چه جریان دارد و اصلاً طی 14 قرن عمر امپراتوری اسلامی؛ اوضاع و حقایق در رابطه از چه قرار بوده است، پرداخته و آثار و برنامه هایی عرضه داشته اند و عرضه میدارند.
معلوم است که پا به پای رشد و گسترش علوم و تکنولوژی ها و دامنه دار و جهانی شدن وسایل اطلاعات جمعی؛ اندیشمندان زیادی در جهان اسلام؛ جسارت نواندیشی و مورد سوال قرار دادن سلسله باور ها و تابو ها را بروز داده و هرکدام به سیاق و سلیقه ای افکار و آثاری را بیرون داده اند و بیرون میدهند.
در پهنه زبان فارسی دری؛ بارزترین و پیشرو ترین شخصیت از این سلسله مرحوم دکتور علی شریعتی است که واقعاً تکانهء عظیمی ایجاد کرد و اساس نو اندیشی دینی را گذاشت. پس از وی؛ شخصیت هایی مانند دکتور عبدالکریم سروش؛ گام های بزرگ و برجسته ای در این راستا به پیش گذاشتند.
چنین نیست که اینجانب و هموطنان اندیشمند دیگر ما متأثر از افکار و آثار ذوات یاد شده و سایر نواندیشان یا “روشنفکران” دینی نبوده ایم یا نیستیم ولی به طرز شگفت انگیز و سخت بارز؛ یافته های متفکران افغانی؛ از محتوا ها و سلایق آن اندیشمندان محترم؛ فرق اساسی دارد؛ و این فرق به لحاظ کمی و کیفی خیلی ها پیش روانه است و به دریافت هایی منتج شده است که نواندیشان فرا افغانی هنوز از آنها زیاد به دور معلوم میشوند.
این فرق ؛ به طور کلی در چند راستا بارز میباشد:
1 ـ نحله نواندیشان یا “روشنفکران” دینی فرا افغانی معمولاً از میان علما و تحصیلکرده گان حوزه های دینی؛ برخاسته اند و تلاش ایشان اغلب این است که در ذات ایدئولوژی یا ” علوم اسلامی” نو آوری کنند. در حالیکه متفکران افغانی اساساً درس خوانده ها و تحصیلکرده گان حوزه های دینی نیستند؛ آنان اغلب از تجربیات بیحد انبوه و عینی همان ابرلابراتوار “افپاک”؛ به حقایق اسلام و اسلامیت و بالاخره به کان و کیف “تواریخ” و “علوم اسلامی” پی میبرند و با دید باز بر تاریخ جهان و تاریخ ادیان مختلف از آغاز بشریت تا به امروز؛ به استنتاجات و کشفیات خویش نایل می آیند.
2 ـ برای نحله نواندیشان یا “روشنفکران” دینی؛ چوکات های جهانبیی آماده شده و نهادینه شده طی قرون 14 گانهِ اسلامی؛ تقریباً غیر قابل عدول است و بنابرین اغلب تقلا هایشان در همین حصار انجام گرفته اندیشه های شانرا ثقیل و پُر از تضاد ها و ابهامات میسازد و لهذا از کار سازی و نجات بخشایی چندانی برخوردار نمیگردد. در حالیکه برای اندیشمندان بهره ور از تجارب و داده های ابر لابراتوار “افپاک” و فراتر از آن؛ بهره ور از تجارب و داده های مجموع “بازی شیطانی” با دیانت ها و مقدسات؛ حصر در چوکات های جهانبینی سنگ شده؛ حد اقل بوده خاصیت مکتبی و مدرسه ای چندانی وجود ندارد.
با در نظر داشت تمام این موارد پرسش عمومی تر چنین طرح میگردد:
ـ چرا اندیشمندان افغانی؛ بیشترینه بر “معنای قرآن” میرسند و سایر مدعیات و”علوم اسلامی” را با قرآن و عقل و تجربه جاری در افغانستان و منطقه و جهان محک میزنند؟
ضرب المثل بسیار رسا و پر مغز مردم ماست که میگویند: “هرچه از حد بگذرد؛ رسوا شود.”
واقعیت بسیار خشن و زمخت اخوانی گری و جهادی گری در افغانستان که در تداوم ستراتیژی ایجاد “کمربند سبز” به دور اتحاد شوروی رشد داده شد و با هزینه بیدریغ میلیارد ها دلار پول های نفتی عربستان وهابی ـ سعودی، ایالات متحده امریکا و سایر قدرت های ارتجاعی و اهریمنی؛ اسلامیت عنعنوی معتدل و صوفیانه مردمان افغانستان را تخریب و تذلیل نموده لومپن ترین اقشار و افراد این سرزمین و اعدامی ها و جنایتکاران متکررِ سایر بلاد را با پا دوی ی پاکستان و قسماً ایران؛ برجان و مال و شرف و ناموس افغانستانی ها؛ استیلای بربرمنشانه و وحشیانه بخشید؛ هم در تاریخ منطقه و بلاد اسلامی بیسابقه بود و هم به لحاظ زمانی در شرایط نوین جهانی، عصر “انفجار اطلاعات” و انقلاب الکترونیکی اتفاق می افتاد و بدینجهت ضریب از “حد گذشته گی” و “رسوایی” آن ده ها مرتبه بالا میرفت.
طی حدوداً چهار دهه که این بلای همسان قرن اول هجری؛ خانه ها و بیغوله ها، قشلاق ها و دره ها، کوی ها و برزن ها، شهرک ها و شهر های این سرزمین را در نوردید و هنوز در می نوردد؛ توده های غافلگیر شده و اسیر و محصور افغانستان منجمله علما و روحانیون عنعنوی و صدیق و با ایمان کشور ما به سختی علیه آن مقاومت کردند ولی با دریغ که جز به تاراج رفتن هستی و ناموس و شرف و قربان شدن خودشان و اهل بیت و قوم و قریب شان؛ دستاورد چندانی به بار نیاورد.
رویهمرفته طی جهاد نامنهاد 14 ساله؛ به باور تقریباً متفقاً علیه؛ نزدیک به دو ملیون مردم افغانستان به غریبانه ترین و مظلومانه ترین اشکال کشته شدند که هرگاه با مبالغه هم دوصد تا سه صد هزار نفر را قربانی حملات بر انگیخته شوروی ها و پلیگون ها و زندانها و بمبارانهای به اصطلاح کمونیست ها بگیریم؛ حداقل حدود یک و نیم میلیون افغان؛ مستقیماً به دست جهادی ها و آنهم «الله اکبر» گویان قتال گردیدند.
آنچه گویا پس از پیروزی “جهاد” به وقوع پیوست؛ لا اقل در گستره بزرگشهر کابل؛ حتی قربانی های وحشتناک مردم در 14 سال پیشین را از یاد برد.
دوران سیاهتر از سیاه طالبان که بر اساس یک قشریت وصف ناپذیر مذهبی گونه در ستیز با کلیه مظاهر تحولات اخلاقی و حقوقی عصر و ترقیات علمی و فنی زمان؛ توأم با فاشیزم کور قبیلوی و نسل کشی های ممتد آغاز گردید و آزگار 6 سال ادامه یافت و بعد هم حالت های سنگسار گری و سلاخی گری القاعده ای و بی ملاحظه ترین صورت های انفجاری و انتحاری حتی در قلب مساجد الله را به خود گرفت؛ مزیدی بر علت شد تا این پرسش عظیم به بلندا های هندوکش و بابا و سلیمان قد افرازد که آیا اسلام یا دین و آئینی که حضرت محمد رسول الله آورده بود؛ همین بوده و همین است؛ همین قتال و کشتار و وحشت و دهشت بی هیچ ملاحظه و اندیشه و فرهنگ و حد و مرز…!؟؟؟
تقلای های بسا از متفکران سوخته جان افغانی در یافتن پاسخ به این سوال؛ در میانه ملیونها خروار حدیث و تفسیر و روایت و تواریخ اسلامی مبتنی بر آنها و نیز آثار و تأویلات شرق شناسان و اسلام شناسان… به یأس و نومیدی و خشم می انجامید؛ چرا که هرچه مطالعات بیشتر میشد؛ تاریخ اسلام مشحون از همچو ددمنشی ها و قتال و چور و چپاو و بی ناموسی ها و رذایل اخلاقی بود؛ احادیث و تفاسیر قریب منحیث المجموع توجیه گر این توحش و بربریت بوده و به ویژه آنچه پیرامون”سیرت رسول الله” در قرن اول هجری و آنهم به نقل غالب از شاهدان و حاضران و ناظران و شریکان حضرت محمد انشاد گردیده؛ دیگر هیچ جای شکی باقی نمیگذاشت که اسلام دین و معنویت و روحانیت که اساسی ترین داعیه و علت وجودی اش مکارم اخلاق است؛ نبوده بلکه یک سلسله دستورات تاراج و برده سازی دوران بربریت و حتی ماقبل آن بایستی باشد!
حتی نگاه های اول به قرآن ـ خاصتاً که با ترجمه های منافقانه و تفاسیر منافقانه تر نیز همراه می بود؛ سرخورده گی شدید به بار می آورد؛ ولی بر عکس در همین حال؛ معنا و صورت و سیرت قرآن و محمد و الله در ذهن و روان مردمان مؤمن ساده و عادی؛ پاکیزه گی و زیبایی تام داشت؛ اسلام نزد مردمان حقیتاً مؤمن؛ دین اخوت و شفقت و صله رحم و همزیستی و بهزیستی و طهارت و تقوی و صد ها ارزش متعالی و هزاران گونه مکارم و محسنات اخلاقی بود.
اگر نه همه متفکران؛ لا اقل عده ای درین گیرو دار تناقضات ظاهراً حل ناپذیر؛ رفته رفته به یک سلسله شاخصه های نخ نما در سرگذشت دعوت اسلامی؛ سرگذشت داعی آن حضرت محمد، اهل بیتش و یاران از همه بهترینش چون ابوذر غفاری منهمک شدند.
شاید درین راستا منجمله گرفتار تناقضات شده گی شخصیت هایی چون مرحوم دکتور شریعتی که از یکسو «مذهب علیه مذهب» را نوشته و از سوی دیگر مدعی گردیده بود که گویا ایرانیان و تلویحاً بسا جهانیان داوطلبانه پذیرای اسلام (طبعاً به قرائت ابوسفیانی و بنی امیه ای!) گشته بودند؛ برای متفکران بدواً انگشت شمار افغانی؛ سودمند افتاد تا از زاویه متفاوتی وارد قضایا گردند.
درین استقامت؛ توجه یافتن شماری به عرفان و تصوف اصیل و آثار نسبتاً پیچیده شاعرانه ولی رزمجویانه مولانا و حافظ و بیدل و خیام و کهکشان ستاره های همانند؛ مدد ها و تسهیلات عدیده ای فرا راه شان قرار دادن گرفت.
کم کم مرگ مشکوک و ناگهانی پیامبر اسلام، حوادث “ثقیفه بنی ساعده”، جریان بی نهایت مفتضح “جعل حدیث” که از همان لحظه جان دادن حضرت محمد آغاز یافت؛ برای متفکران ما اهمیت نخ نمایی پیدا کرد.
سوال اینکه چطور میتواند یک سخن حضرت محمد آیهِ قرآن باشد و سخن دیگرش؛ حدیث از یک طرف و اینکه حضرت محمد همانند نویسنده گان قبلی و بعدی کتب؛ قرآن را نوشته ارائه نمی نمود و صرف آنرا می گفت. همین گفته ها بود که بنابر نبود و کمبود شدید وسایل و امکانات خط و کتابت؛ کمتر با مُداد ها و رنگ های خام و بدوی بر روی استخوان و برگ و نهایتا پوست درختان و حیوانات؛ “نوشته” میشد ولی بیشتر و بیشتر توسط قاریان و حافظان یعنی افراد بشری یک و نیم هزار سال قبل شبه جزیره عربستان؛ ضبط حافظه میگردید؛ راه کشف علل و عوامل ” جعل حدیث” را برای متفکران ما گشود. یعنی اینکه جهانگشایان و امپراتوری سازان قرن اولیه “اسلامی”(ابوسفیان و بنی امیه) وحشت و دهشت و کشتار ناشی از لشکر کشی ها و تاراج و برده سازی ملیونها خلق خدا را صرف با قرآن توجیه کرده نمیتوانستند و لهذا ناگزیر به ” جعل حدیث” و نیز جعل “سریه ها و غزوات” سرسام آور به نام پیامبر اسلام گردیدند تا همه کارنامه های خود را طبق سخنان و کرده های پیامبر نشان داده تقدیس نمایند!
با این کشف اساسی و دورانساز؛ تنها و صرف قرآن به مثابه سخنانی که حضرت محمد گفته است؛ باقی ماند. جریان بسیار طولانی تدوین قرآن که باری در زمان خلیفه اول؛ برای آن تمامی قوت ها و امکانات به کار گرفته شد و بار دیگر در زمان حضرت عثمان (بیشتر از دو دهه پس از مرگ پیامبر) کلیه تلاش ها به عمل آمد تا هرآنچه محمد فرموده است؛ درج یک مصحف گردد که گردید؛ ضرورت کشف عمقی معانی قرآن را به حد نهایی بالا برد.
با در نظر داشت این حقیقت که اساساً همه و هر یک از پدیده های طبیعت و هستی؛ آیات آفریدگاری میباشد؛ ولی همه هم بلا استثنا تابع زمان و مکان بوده و توسط زمان و مکان محدود میگردد؛ اثر زمان و مکان و نیز تأثیرات حدود و ثغور شعور و توان عقلی مردمانی که قرآن برایشان نازل شده بود؛ آشکار و آشکار تر گردید؛(یعنی بنده محور بودن و نه الله محور بودن قرآن). بدینگونه راه برای توجیه و تعلیل تناقضات ظاهری قرآن (نه تنها قرآن که همه کتاب های مقدس) با اکتشافات بعدی علمی؛ با پدیده های تمدن های معاصر وغیره هموار گردید.
در همین حال؛ روشن شده رفت که هر جز و هر آیت قرآن؛ تنها در پیوند عقلانی و منطقی با کل قرآن میتواند ” معنا” شود و فقط انتخابی گرفتن و مورد استفاده و سوء استفاده قرار دادن آیات مجرد؛ طبق احکام مؤکد و محکم در خود قرآن؛ عمل شیطانی و منافقت شریرانه است.
تا اینجا دیگر؛ کاملاً آفتابی شده بود که غاصبان قدرت در قرن اول هجری که همانا دشمن ترین دشمنان پیامبر اسلام: ابوسفیان و فرزندانش یزید و معاویه و خانمش (هند جگرخوار!) و سلسله بنی امیه بودند و به ظاهر و از سر ناچاری و نیز محاسبات سیاسی در آخرین ساعات زنده گانی پیامبر؛ ” اسلام” آورده بودند؛ نه میخواستند و نه میتوانستند؛ به آئین محمدی و تنها ارثیهِ آنحضرت یعنی قرآن مقدس مؤمن و پایبند و وفادار باشند. حتی ابوسفیان وقتی که خلافت به حضرت عثمان تعلق گرفت که به لحاظ نسب اموی بود؛ به حدی جری گردید که در دربار خلیفه سوم اعلام کرد: بهشت و دوزخ قصه های واهی است؛ اکنون که قدرت به ما (بنی امیه) تعلق گرفته؛ آنرا به هرقیمت نگهدارید و میراثی کنید؛ بخورید و بیاشامید و به عیش و کامرانی بپردازید!
همین سان وقتی جناب معاویه طی خدعهِ “حکمیت” اهریمنانه؛ خلافت را از چنگ حضرت علی بدر کرده و به خود مختص ساخت؛ سوگند خورده بود که نام و نشان «محمد» را از صفحه گیتی محو خواهد کرد؛ ولی اندک اندک که به عقل آمد؛ دریافت که تنها با تکیه بر نام و نشان «محمد»، صاحب قرآن و داعی اسلام است قرن قرآاست که میتواند بپاید و حکمرانی و جهانگشایی نماید. لذا او و سلاله اش که حسب فرمایش پدربزرگ (ابوسفیان) خلافت “اسلامی” را؛ سلطنتی موروثی کردند، در واقع همه چیز را به شمول آخرین نواسه و نواده های پیامبر؛ طی فاجعه “کربلا” نابود گردانیده و از محمد گرفتند ولی در مقابل یک سلسله القاب و اوراد مطنطن بی معنا و فاقد اثر و تهی از ماهیت لیکن جادویی را برای خوش آمد عوام کالانعام به او بخشیده؛ پیامبری را که بشری بیش نبود؛ از عالم واقعی و تاریخ بشری؛ بیرون ساخته و گویا به آسمان فرستادند و به مثابه پلید ترین نوع شرک، او را در پهلوی خدا نشاندند!
برای بنده منحیث نویسنده کتاب بی پیشینهِ «معنای قرآن» خیلی خیلی هیجان آور است که امروز؛ نه تنها اندیشمندی همطراز خود بلکه شخصیتی والا تر و بالاتر از خویش را تجلیل و برای عزیزان معرفی میدارم.
بلی! جناب شفیع عیار که من هیچگونه شناخت قبلی در مورد شان ندارم و همه چیز در رابطه به استناد رأی و نظر کنونی من؛ فقط و فقط مربوط و منوط به برنامه های ستلایتی شان پیرامون چگونه گی حقیقت در مورد اسلام و پیامبر آن و کتاب مقدس ما قرآن میباشد؛ در استقامت هایی به مراتب پیشتر از بنده؛ عرض اندام نموده و مصدر خدمات فراموش ناشدنی برای خلق های مسلمان افغانستان و جهان گردیده اند که رویهمرفته طی 14 قرن جزغبن و خیانت و دنائت ابوسفیانی و دنباله روی عامدانه یاغافلانه از آن؛ چاره و راه و گریزگاهی نداشته اند و نمی شناخته اند.
خیلی خیلی جالب و جسورانه و چه بسا داهیانه است که محترم شفیع عیار؛ حتی این را که حضرت محمد پیامبر اسلام؛ پس از وفات بی بی خدیجه کبرا؛ یعنی در سنین بالاتر از پنجاه ساله گی؛ زن یا زنان دیگری گرفته باشند؛ مورد شک و تردید قرار داده خصوصاً حقایق متضادی را در مورد بی بی عایشه؛ گویا اولین و آخرین خانم باکره حضرت محمد؛ دریافته و برملا داشته اند که جداً تکاندهنده و عبرت ناک میباشد.
بر این اساس گویا در موقعی که پیامبر از مرگ خدیجه کبرا خانم نادره و رفیق بی همتای زنده گانی خویش؛ دچار حزن و اندوه بیکرانی است؛ زنی از اقاربش که خوله نامیده شده؛ به پیامبر میگوید که آیا میخواهی خانمی برایت خواستگاری کنم؟
و گویا پیامبر محزون و در ماتم نشسته؛ آناً پاسخ میدهد که آری؛ کسی را برای سرپرستی خانواده خود؛ میخواهم داشته باشم . لذا خانم خوله آناً دست و آستین بر میزند و نه یک که دو زن و دختر بسیار جوان و جوان نشده را برای حضرت محمد خواستگاری و در عقد نکاح او در می آورد.
اولی؛ خانمی است مطلقه یا بیوه در سن 14 یا 15 ساله گی به نام سوده؛ و دومی دخترک صغیره و باکره یکی از یاران بسیار نزدیک پیامبر میباشد که گویا شش سال دارد و نامش “عایشه” است. گویا گویا گویا هردو در یک زمان و چه بسا در یک شب به عقد پیامبر در آورده میشوند تا سرپرست خانواده آنحضرت گردند. دخترک های 14 ساله و 6 ساله!
منتها راویان اخبار و ناقلان آثار؛ این قدر بزرگواری متبارز فرموده اند که حضرت محمد پنجاه و چند ساله را بلافاصله به زفاف دخترک 6 ساله (عایشه) که به همین دلیل هم پدرش “ابوبکر” لقب یافته؛ وادار نسازند تا 3 سال دیگر که او 9 ساله شود و در همان حال که غرق بازی با عروسک های خود و کودکان همانند خویشتن است؛ راهی بستر و تخت بختش نمایند.
هوش تیز و داهیانه جناب شفیع عیار؛ حتی در نفس همین روایات مغرضانه؛ تضاد های هولناکی مکشوف میدارد. منجمله اینکه سوده که فقط 8 ـ 10 سال از عایشه بزرگتر است؛ طی 10 یا 12 سالی که پیامبر در قید حیات هست؛ چنان پیر میشود که از ترس افتادن از چشم محمد؛ شب نوبت خود را برای عایشه می بخشد تا پیامبر در نوبت او هم؛ با عایشه جوان و زیبا همخوابگی و معاشقه نماید!
یعنی اینکه وقتی سوده 14 یا نهایناً 16 ساله ظرف یک دهه چنان پیر میگردد که حق همخوابگی خود با شوهرش (محمد 50 و چند ساله را) را به عایشه می بخشاید؛ مگر آیا واقعا عایشه تطور و تحولی نکرده است. و به حساب دیگر؛ اگر واقعاً سوده؛ چنان پیر شده که دیگر جذابیت برای همبستر شدن با شوهر را ندارد؛ پس آیا او واقعا 10 سال پیش یعنی به هنگام ازدواج؛ 14 ، 16 یا حتی 20 ساله بوده است؟
اگر؛ این مورد دروغ است و سوده؛ در هنگام ازدواج بائیستی اقلا 35 تا 40 ساله بوده باشد پس آیا عایشه نبایستی 25 تا سی ساله بوده باشد؟ به این استفهام باید این حقیقت را هم افزود که حضرت ابوبکر؛ حین خواستگاری عایشه توسط حضرت محمد تنها از این امر متعجب میشود که محمد او را برادر خوانده است و لذا نکاح دختر برادر به برادر؛ اشکال ندارد؟!
مسلماً اگر عایشه؛ چنانکه مؤرخان ابوسفیانی و اموی قید کرده اند؛ طفلک 6 ساله می بود؛ حضرت ابوبکر؛ پیشاپیش از صغارت و کودکی عایشه متعجب و حتی متأثر میگردید تا از برادر و برادر خوانده گی خودش با پیامبر!
نیز انهماک به سن و سال بسیار بلند حضرت ابوبکر در همین زمان؛ این را که عایشه حتی به مثابه دختر پس کورکی او؛ 6 سال داشته باشد؛ نامعقول نشان میدهد!
مگر جناب شفیع عیار؛ از این ها و سایر تناقضات در تواریخ و تفاسیر و روایات ابوسفیانی و اموی که به علت قرن اول اسلامی بودن؛ دیگر تا اخیر نهادینه و ماندگار گردیده است؛ به نتایج کوچکی نمیرسد و یا به چنین نتایج حقیر بسنده نمیکند. محترم شفیع عیار حتی احتمال میدهد که اصلاً موضوع 9 ـ 10 یا 11 زن داشتن پیامبر پس از وفات خدیجه کبری؛ دروغ و اتهامی بیش نیست و نمیتواند باشد.
وی پیامبر اسلام را اساساً همانند حضرت عیسی مسیح می بیند که زن و زنباره گی برایش می بائیستی هیچ معنا و جاذبه و انگیزیشی نداشته باشد. این مورد با نظر داشت اینکه طی همان 10 ـ 12 سال ادعایی؛ حضرت محمد تقریباً در هر 4 ماه گویا یک سریه یاغزوه هم داشته است؛ هنوز شگفتی آور و باور نکردنی می نماید. معلوم است که دغدغه جنگ و آماده سازی نیرو ها و پرسونل و تجهیزات برای اینهمه جنگ؛ جایی برای هوا و هوس حجله و حرم و همخوابگی و معاشقه بر جا نمی گذارد!
بنا نیست و نمیتواند باشد که من اینجا تمامی متون یا حتی رئوس مطالب برنامه های 60 و چند ساعته جناب شفیع عیار را بیرون نویس و بازگو نمایم. دیدن و شنیدن بلاواسطه این برنامه های خلاقانه و داهیانه؛ همان است که « مُشک خود می بوید؛ نه آنکه عطار میگوید!»
صمیمانه ترین آرزو و هوس و آرمان بنده این است که مردم افغانستان بالاخره قادر گردند برای آنچه که می باید فخر نمایند غرور و مباهات متبارز سازند و از آنچه که می باید ننگ و عار و شرم و خجلت داشته باشند؛ قاطعانه و خردمندانه برائت بجویند و بیزاری گزینند!
خیلی مهم نخواهد بود که من این آرزو را با خود به گور ببرم ولی بدا به حال ملتی که در جهان امروز؛ خویشتن را با چنین صفت و خصلتی تعریف و تثبیت و اعلام نماید!!!
++++++++++++++
رویکرد ها :
1 ـ http://www.ariaye.com/ketab/eftekhar/eftekhar4.pdf
2 ـ http://www.youtube.com/watch?v=o4n4GfWXDxs