خاطر : از نذیر ظفر لویز یانا

نه اگر  بـــهر غم عــــشق بتان زاده شدم

این قدر گـــرم چرا من به جهان زاده شدم

زادگاه ام ز کدام آتــــش پنهان میسو خت

که در آن مجمره با درد زمــان زاده شدم

از تباری کـه به آیین محبت می زیســــت

راست چون نـــخل سپیدار جوان زاده شدم

چیست تقصیر من ار آمـــــده ام با همه درد

به رسوم کـــهن و فصــــل خزان زاده شدم

خبر غــــــصه کی در گوش دل من میخواند

که پر یـــشان و غوی گر یه کنان زاده شدم

چشمی شهلای کسی در نظرم جلوه گرست

دل گـــــمان میـــکند از خاطر آن زاده شدم