بتاریخ هفتم ما جون (2013 ) دیباچه اشعار زیبا تحت عنوان « من وسروده هایم » از طریق استاد هدف به ادرسم مواصلت نمود که با خط و امضای استاد کهزاد بنام بنده با محبت بی پایان تقدیم گردیده بود.
با گشود این دیباچه ء اشعار پر فروغ استاد محمد یوسف کهزاد چشمانم برق زد ُ شاعر گرامی وطنم که درد از دردهایش را با زبان لطیف شعر بیان کرده استُ شبنم مژگان به سینه ریختم.
این بزرگمرد ادیب ُ نقاش چیره دست ُ درامه نویس ممتاز در ساحه هنر های زیبا افغانستان خدمات بس بزرگ انجام داده است ُ مدت طولانی در غنی سازی هنر های زیبا گامهای استواری برداشته است . احساس وطن پرستان و مویه کردن بخاطر بخاک وخون کشیدن وطن و جوانان وطن از میان اشعار درد ناکش هویداست که خواندن آن مو در بدن راست میدارد و با زبان گویای غزل از بی توجهی ها ضعف تدابیر هموطنانش بخاطر وحدت و استحکام روابط انسان دوستانه وطندرانش ناله سر میدهد.
بیاد دارم که جناب استاد کهزاد چند سال قبل یک عزل زیبایش را برایم خواند و من آنرا یادداشت نموده به سایت های انترنت جهت نشر فرستادم که هنگام تایپ کردن اشک از چشمانم چو مروارید بر گریبان ریخت زیرا که کهزاد گرامی سروده بود: زنده باد برف کابل که شهیدی را کفن کرده …….
اکنون در این مجموعه چنین میگوید
غیرت بیجای ما یک لحظه مژگان وا نکرد
از الف تا یای ما را مردم فرزانه سوخت
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد
خانه آباد ما از دست صاحب خانه سوخت
به چه امیدی ُ در این میخانه سر بالا کنم
نغمه در تار رباب و باده در پیمانه سوخت
دیگر از جور وستم کهزاد ! جای شکوه نیست
قلب مارا کودک بی نان بی کاشانه سوخت.
استاد کهزاد نا بسامانی های چند دهه اخیر کشور را در شیشه شعر آشکار میسازد و از عدم وحدت و همبستگی بخاطر اعمار جامعه فریاد میزند و آینده تابناک کشور را چو سیاهی شب مینگرد و می سراید:
خرابات سخن
یاد ایامیکه غربت ُ در خیال ما نبود
کشور آزاد ما ُ بازیچه دنیا نبود
بیش وکم با رنج و شادی های خود میساختیم
دامن رسوایی ما ُاینقدر بالا نبود
نشه وحدت پرید ُ از هر زه گردی های ما
آن شرابی را که می جستمُ در مینا نبود
روز و شب خون میخورم از طالع بیحاصلم
سینه تاریخ ُ بی مابود بی بودا نبود
در خراب آباد فقر خود ُ پناهی داشتیم
ملت آواره ما ابیقدر بی جا نبود
از حیا ما می پرستان ُ جام وحدت می زدیم
بی حیایی اینقدر ُ در خاک ما رسوا نبود
نخل وحدت ُ این زمان خشکیدُ ورنه پیش از این
« در میان سایه و خوشید مویی جا نبود»
درقمار خود پرستی هاُ وطن را باختیم
دیده ها میدیدُ اما دیده بینا نبود
از سخاوت های قسمت ُ آب و نانی داشتیم
« عشرت امروز ُ در اندیشه ء فردا نبود»
هرکجا رفتیم در داغ جدایی سوختیم
در کتاب زندگیُ یک حرف بی غوغا نبود
در سراغ آدم محرم تپیدم سالها
در تلاش گوهری بودم که در دریا نبود
ای خوش آن دستیُ که اشک مادری را پاک کرد
حیف آن چشمی ُ که بر روی محبت وا نبود
در زیارت گاه خاموشیُ چو شمع مرده ایم
سایه از بخت سیاه ماُ زیر پا نبود
درخرابات سخن ُ ذوق جنونی داشتیم
کاغذ آتش رسیدهُ قابل انشا نبود
********
این غزل زیبا یکی از واقعیت های تلخ جامعه ماست ُ این بزرگمرد سخن در سال( 1310) هش – در یک خانوداه هنر دوست در شهر کابل دیده بدنیا گشودُ و از صنف دهم لیسه عالی نجات « امانی» به گلستان شعر چنگ زد و از همان نوجوانی شعرش آبدار و شیشه گونه بود و برنده مسابقات بهاریه که از طرف ریاست مستقل مطبوعات براه انداخته میشد ُ با ارایه یک مخمس تحت عنوان « میرقصد » در بین جوانان هم سن و سالش برنده مقام اول گردید.
استاد کهزاد در ساحه فرهنگ بخشهای متخلف هنری را تجربه نمود ُ دست به رنگ وبرسک برد و در بین نقاشان کشور چون نهال سبز بلند گردید.
به تیاتر کشور که یگانه پناه گاه آرامش بخش طوفانی از درد و و رنج های روان آدمیان است ُ سر زد نمایشنامه نویس خوب و با احساس بدر آمد و نمایشنامه هایش بیان کامل بیعدالتی های اجتماعی که روان آدمیزاد را صدمه میزد ُ تخت نشینان را تکان داد. و هرگاه در صحنه تمثیل برآمد ُ در بین هنرمندان تیاتر جایگاه خودرا پیدا نمود. چنانچه مدت هشت سال در تیاتر شاری ننداری « تیاتر بلدیه » همکاری کرد و در سال ( 1338 ) هش – از طرف وزارت معارف وقت جهت تحصیلات عالی در رشته هنر نقاشی عازم ایتالیا گردید و بعداز ختم تحصیلات از اکادمی هنر های زیبا روم ُ در سال 1344 هش – دوباره بوطن عودت کرد. و در وزارت معارف وقت پست ریاست تالیف وترجمه را اخذ نمود ُ بعد ازمدتی نسبت ضرورت به وزرات اطلاعات وکلتور تبدیل شد و خم و پیچ ها ی هنری را تجربه نمود و بعد از فرو پاشی اوضاع سیاسی افغانستانُ بالاخره بحیث ریئس کلتور وهنر در وزارت اطلاعات وکلتور ُ نظارت کننده آرشیف ملیُ کتابخانه عامه ُ سازمان غلام محمد میمنگی ُ گالری ملیُ جوایز ادبی وهنری ُ و مجله فرهنگ عوامُ گردید. مدت ده سال در درخشش ُ چهل چراغ هنر های زیبا دوستان و یاران زیاد دورش حلقه زدند . اما در ماه جدی سال (1371) هش – که هنر و فرهنگ بدار بی فرهنگان آویخته شد بنا چار یار ودیارش را به قصد هند ترک نمود ومدت هشت سال در زیر تابش آفتاب سوزان دهلی جدید از عجایب های هنری هندوستان تجربه اندوخت و سرانجام در سال دوهزار میلادی وارد ایالات محتده امریکا گردید.
استاد کهزاد با نوک قلم از دریای طغیانی صدف های فراوانی را برون کشیده و روی صفحه کاعذ ریخته است . هر دانه صدف نمونه از فریاد طوفان زا ء دنیای پرآشوبیست که در دجله بخون غلطیده و افکار پراگنده شاعر را از مصبیت های زمان حکایت مینماید.
این شاعر عاشق پیشه ایامی را در حریر اشعار عاشقانه ُ جام و مینا ُخرابات وطرب بخود می پیچید اما اکنون از زندگی شرم آور کشورش از خرابات ومناجات وداع کرده واز پیکر شعرش خون میچکد و این مجموعه زیبا بنام « من وسروده هایم » که در غربت سرای امریکا سروده شده استُ خون هر انسان با احساس را به غلیان میآورد. هرقدر از اشعار استاد کهزاد سخن گفته شود بیجانیست اما ایکاش قلم ناتوان بنده ُ توانایی آنرا میداشت تا در برابر این کوه سخن ادای احترام و دین کرده میتوانست.
در فرجام با تقدیم غزل زیبای بنام رنگ شکسته گفتنی ها را پایان میبخشم.
رنگ شکسته
ای خاک آریاناُ از پیکر تو جان رفت – تاچشم باز کردیمُ از دست ما عنان رفت
تاریخ خونچکان شدُ فرهنگ بی زبان شد – تا عقده ها روان شدُ هر چیز از میان رفت
بیناد هستی ماُ غیر از عدم چه دارد – چیزی نمیتوان کردُ تیری که از کمان رفت
راکت غذای ماشدُ کشتن دوای ما شد – ویرانه جای ماشدُ اخر توان کجا رفت
این تخم دشمنیها ُ مارا به خاک وخون زد – افغان بخواب خرگوشُ هم نام وهم نشان رفت
غیر از قسم نداریمُ چیزی ز خوردنیها – از یاد بینوایان ُ تصویر آب و نان رفت
شکوه توان نداردُ حیرت نشان ندارد – گفتن زبان ندارد ُ ظلمی که بر زنان رفت
تا بخت واژگون شدُ کشور به خاک وخون شد- رنگ شکسته ماُ در روز امتحان رفت
گردن حیا نداردُ هستی بقا ندارد – سنگ هم جا نداردُ بودا ز بامیان رفت
تا نقش برده گی هاُ داغ جبین ماشد – خون گلوی ملت ُ دیدی چه رایگان رفت
وحدت سرای معنیُ از بیخ وبن خراب است – این کشتی شکسته در بحر بیکران رفت
از جوش نا امیدی ُ دست دعا گشودیم – پیغام ناله ماُ از یاد آسمان رفت
کهزاد