مـرجــــان : شعر زیبای از نـجــــیــبـه آرش

image003********

بیا باهم به عصرپیش برګرد یم

بیابا لحظ های داغ تاریخ همسفر ګرد یم

تونام قهرمانان را اګرپرسی ؟

به جزچند تا نمیدانم

درون رده های داغ تاریخ ،

هزاران قهرمان بوده

که بی نام ونشان مرده .

تومیدانی ؟

که این شهرزادان شهرما

بهاران جوانی راچه بیباکانه رزمیدند

وبا عشق وطن د ردل

شورد رسر، سرود رزم بر لب ، پای کوبید ند

هزاران رنج برد ند

ظلم د ید ند

جورنامردان کشید ند

جنایت پیشګان ، سوداګران د ین

بدخواه زن بودند

ګمانم خود از کدام مادر نزاهید ند ؟

حضور بی نقاب زن،

درون دخمه تاریک عصر ما

حکم مرګ پاداش داشت .

حکایت میکنند مردم:

درون دره سر سبز چار آسیاب

میان کلبه مخروب آسیابان

زنی را نام بود ( مرجان)

و مرجان زنی پاکیزه سرشتی بود

ندایی رزم برداشت با دشمنان بدسرشت زن

سر همسنګری بګذاشت با مرد آسیا بان

دلش بر زم پایا شد

و عشق مردمش چون عشقه پیچان در دلش پیچید

تمام شب در سنګر

میان غرش و طوفان رګبار ها

توفنګ بر شانه میافګند

برآن زربندهګان، نا بخردان

تیر نابودی  رها میکرد۰

قضا را یک شب تاریک وهم انګیز

که دژخیمان بر قریه تازیدند،

قامت مردان شکستند

قریه ویران شد ،به خاک و خون یکسان شد

حکایت میکنند مردم:

که

پاهاش را با چوب بستند

«مثل سګ بر او پریدند»

چادر و جامه اش دریدند

دست هایش را بریدند

«سوزش دست هایش

شعله ور شد در صدایش

آن صدا در کوچه ها پیچید۰۰۰۰۰»

سروده از ( نجیبه آرش