شامـــــها بیدار حیران مانده ام
غصهء دوران کشم یا هجر او
از غمی بسیار حیران مانده ام
ساقی مست و محتسب اندر قفا
بر دو بد کردار حیران مانده ام
نی وطن اینجا مرا نی همو طن
بیکس و بیــکار حیران مانده ام
رنگ کی معـــیار بوی گل بود
در سر گـــلزار حیران مانده ام
شیخ در عشــقم ملامت می کند
من به این مکار حیران مانده ام
می ســتایم صنـــــعت نقاش را
در رخ دلـــدار حیران مانده ام
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.