با درود بر شما.
اخیراً شماری از کادر ها و فعالان و شاید هم رهبران ح.د.خ.ا که برایم عزیز و محترم اند؛ طی نشست هایی خصوصی و معمولی در جرمنی؛ کار ها و آثار بنده را مورد مباحثه قرار داده به این نتیجه رسیده اند که آنها برای اکنونی ها و این زمانی ها قابل فهم و استفاده نیستند و شاید برای مردمان 50 سال بعد فهمیدنی و مفید واقع گردند.
ایشان بر علاوه ابراز نگرانی فرموده اند که در 50 سال بعد شاید هم آنقدر ها؛ ادبیات و گفتار و نوشتار دیگر گونی یابد که باز؛ نوشته های امروزی من؛ به چیز هایی چون نگارش های خط میخی اولیه و غارنگاره ها مبدل گردد. در هرحال؛ 50 سال بعدی ها اندیشمند و نویسنده وغیره خود را میداشته باشند. تصور میکنم این ارزیابی ها خیلی جدی است و لهذا آرزومندم در مورد رهنمایی ام فرمائید تا…
نمونه ای از نظر های دریافتی :
Bad az salaam, Ayakash aenra 35 sal qabel kase dar jalasayee ba buzurgan H.D.K.A. mashwara medad,ke awzaee Afghanistan,barayee “anqelabe saour” hamada nest wa shayad baese qatle amha showad! Wali hanch ra shuma emroze mefarmahed jebae Eftekhar, waqean baraee aemroz ast,wa agar nagehed,50 sal bad nafreen meshawed.
( بعد از سلام . ایکاش 35 سال قبل کس در جلسه ای به بزرگان ح.د.خ.ا مشوره میداد که اوضاع افغانستان برای “انقلاب ثور” آماده نیست و شاید باعث قتل عام ها شود!
ولی آنچه را که شما امروز میفرمائید جناب افتخار؛ واقعاً برای امروز است و اگر نگوئید؛ 50 سال بعد نفرین می شوید.)
قابل یاد آوری است که نظر شما (و عدم نظر) به حیث سند تاریخی و رهنما آرشیف خواهد شد و مورد استفاده قرار خواهد گرفت و در حالیکه با اجازه توأم باشد؛ نشر نیز خواهد شد.
* دومین بنای مسلمانی ی قرآنی؛ انفاق و سومین بنا؛ تعقل است!
* قرآن؛ منطبق بر وسع عقلانی مخلوق میباشد نه بر علم غیب بیکران خالق!
* آیات خداوندی صِرف مندرجات کتب مقدس نبوده بلکه تمام هستی؛ و پدیده ها و جریانات آن است و حتی خلاقیت های بشری نیز؛ آیات الهی محسوب میشوند!
* زمان و مکان؛ از جمله آیات خداوندی ی مقدم و مؤثر بر قرآن است!
* تعدد پیامبران در زمانها و مکانهای مختلف؛ دلیل تغییرات و تطورات در وضع عقلی و معاشی بشر است نه در وضع خداوند!
* احکام مدنی ی قرآن؛ بر وضع زمانی و مکانی ی معین انطباق دارد نه بر همه زمان ها و مکان ها!
چنانکه احکام قرآن؛ در مورد برده ها و کنیزها؛ به علت از میان رفتن “برده داری” در قرون اخیر؛ کان لم یکن گردیده و در مورد اوضاع و مناسبات پیچیده و بی سابقه طبقات جدید اجتماعی در عصر تمدن صنعتی؛ نمیتوان از قرآن؛ احکام و رهنمود ها انتظار داشت!
* قرآن؛ تکلیف سایر زمانها و مکان ها را با احاله بر عقل و علم؛ یعنی ممیزهِ آدمی از دیگر جانوران؛ معین کرده است!
ولی “جای تعجب و تأسف است که فقه و آیات الاحکام که کمتر از ۹ درصد قرآن را به خود اختصاص داده امروز به ۱۰۰ درصد و حتی هزار درصد قرآن و اسلام تبدیل شده اند و این؛ یکی از عوامل عقب افتادگی مسلمین است”!
* زبان قرآن؛ زبان بنده میباشد؛ “عرب زبان” خیال کردن خداوند؛ جهل و جنون شومی است!
*********
در ابتدای بحث عرض کرده بودم که قرار است به کمک ذات الله متعال؛ به این پرسش ها که توسط دوستی از کابل فرستاده شده؛1 پاسخ های قرآنی و علمی و انسانی پیدا نمائیم:
آیا درست است که:
1ـ لت و کوب کردن زن توسط شوهر؛ یک حکم خداوند و نص قرآن است لهذا اینکه قانون منع خشونت علیه زنان گفته که اگر شوهری زنش را لت و کوب کند تا سه ماه زندانی خواهد شد؛ برضد حکم خدا و قرآن است.
2ـ اینکه قانون مذکور برای ازدواج دختران؛ سن 18 (یا شانزده) ساله گی را قید کرده و متخلف از آنرا مجرم دانسته؛ به معنای مجرم دانستن پیامبر اسلام میباشد که بی بی عایشه را در شش ساله گی و صغارت نکاح کرده بودند.
3ـ اینکه قانون؛ تعدد زوجات را مشکل ساخته و بیشتر به یک زن داشتنِ مرد؛ تاکید دارد؛ خلاف امرالله و کفر است؛ خداوند برای مرد مسلمان 4 زن را امر فرموده است.
4 ـ قانون منع خشونت علیه زنان؛ قانون خارجی هاست که میخواهند برای اهداف استعماری خود جامعه افغان و زن افغان را تغییر بدهند.
5 ـ قانون ما؛ قرآن است، دموکراسی و قانون های ساخت بشر همه مردود و کفری میباشد.
این سوال ها و سایر پرسش ها از همین گونه؛ را به اشکال و میتود های مختلف میتوان بررسی کرد، به آنها پاسخ هایی داد که تعداد بیش و کم آدمیان را بتواند قانع و راضی نماید؛ ولی اگر بخواهیم آنها را به طور ریشه ای حل و فصل کنیم؛ باید مسأله را قسم کلیدی و بنیادی مطرح نمائیم:
ـ آیا قرآن؛ دارای مخاطب مشخص و زمان و مکان معین بوده است یاخیر؟
ـ آیا احکام قرآن؛ تابع “مرور زمان” و “تغییر مکان” هست، نیست؟
قرار اطلاعات؛ پرسش های پنجگانه بالا؛ از فحوای خطبه نماز جمعه مولوی محمد ایاز نیازی استاد پوهنحی شرعیات و خطیب مسجد وزیر محمد اکبر خان در کابل نشئات کرده بوده که از تلویزیون نور متعلق به تنظیم جمعیت اسلامی هم پخش گردیده است. اتفاقاً برخی از فرمایشات جناب نیازی که گفته میشود از مرکز تعلیمات عالی “الاظهر” دکتورا نیز دارند؛ طی برنامه ستلایتی 114 محترم شفیع عیار مورد نقد ارزنده قرار گرفته است:
http://www.youtube.com/watch?list=UUSBn0GRI9ET7TMh1e-HXWDQ&feature=player_detailpage&v=YOUQp-ZyHJ4
به طور کلی گرایشات فکری و عقیدتی بشری؛ در دو سوی متضاد و متقابل میلان دارد.
1 ـ گرایش به گذشته و سلف:
این گرایش که اساساً کودکانه است؛ از احساس بیچاره گی و نیاز به تقلید و اتکا به پدران و نیاکان؛ نشئات میکند. بر مبنای این گرایش؛ تمام عقل و دانش و فضیلت و توانایی و توانایی بخشی …. را گذشته گان داشته اند؛ گذشته؛ آرمانی و ایده آل بوده است؛ لذا باید به سلف و اسلاف نظر داشت و اقتدا کرد و در جهت باز آوردن و باز ساختن بهشت گم شده و از دست رفته قدیم و سلف کوشید و لاغیر.
2 ـ گرایش به آینده و ترقی و تعالی:
این گرایش؛ آشکارا حاکی از بلوغ عقلانی است و بر این واقعیت استوار است که گذشته؛ ولو که محاسن بسیار هم داشته؛ گذشته است. گذشته را نمیتوان باز گشتاند و مرده گان ـ ولو پیامبرـ را نمیتوان زنده گردانید. لذا از گذشته و گذشته گان باید درس گرفت و به سوی آینده؛ شتافت.
گرایش عمومی تاریخ نوع بشر؛ مؤید گرایش دومی اندیشه و اعتقاد است. با همه شکست و ریخت ها و خطا ها و مصایب و فجایع… جوامع بشری سیر پیشرونده، مترقی و متعالی داشته اند و میتوانند و باید داشته باشند!
اما میتود و سیستم تعلیم و تربیت دینی منجمله اسلامی؛ متأسفانه قریب تمام و کمال؛ بر گرایش نخستین مبتنی بوده است و مبتنی میباشد. و این حکم تنها بر جریان افراطی موسوم به “سلفیه” و متفرعات آن؛ محدود نیست و لهذا تعجبی ندارد که عالیترین و معاصر ترین مراکز تعلیمی اسلامی هم؛ کسانی با طرز دید و بینش جناب مولوی دکتور محمد ایاز نیازی؛ بیرون دهند.
طوریکه منجمله در مقاله «آیا پیامبر اسلام “کاتب حدیث” و ” حافظ حدیث” داشت؟» و در گزیده هایی از “تاریخ تمدن اسلام” نشان دادیم عظیمترین فاجعه در تاریخ اسلام؛ فاجعه «جعل حدیث» بوده است. با اینکه در همان اوایل اسلام هم؛ این جریان شدیداً به افتضاح کشیده و بر این فاجعه وقوف نسبی حاصل شده بوده است که ریفورم “صحیح” سازی احادیث؛ ثبوت بزرگ آن است؛ معهذا نتوانسته است تمامی پیامد های شوم آن؛ رفع و دفع گردد.2
از آن جمله احادیثی که مبانی کلیدی ایدئولوژی طبقات حاکمه اسلامی را سفت میکرده اند؛ به حد کافی باقی و مقبول و مطاع نگهداشته شده اند. “خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم، ثم یجیء اقوام تسبق شهادة احدهم یمینه و یمینه شهادته” گویا حدیث خیریه و قول بیچون و چرای پیامبر اسلام است که چنین معنی میدهد:
«بهترین مردم (مردمان) قرن من هستند؛ سپس کسانی که در پی ایشان میآیند و سپس دیگرانی که در پی آنان میآیند. پس از ایشان، مردمانی میآیند که گواهی هر یک، سوگندشان و سوگند هر کدام گواهیشان را نقش میکند»
مفاد این حدیث؟؛ گویا نشانگر برتر بودن سه نسل از دیگر مسلمانان است: صحابه یعنی کسانی که حتی یکبار هم که شده با پیامبر اسلام دیدار و صحبت کوتاهی کرده اند، تابعین یعنی پیروان صحابه؛ و تابعینِ تابعین.
طراحان ایدئولوژی حاکمه اسلامی از سوی دیگر، هر قرن و نسل را معادل صد سال گرفتهاند و کُلاً دوران سلف را معمولاً سیصد سال میپندارند.
این حدیث نه فقط آشکارا مخالف قرآن و سیرت رسول الله است بلکه تاریخ رسمی اسلام هم به شدت بطلان آنرا اثبا نموده و نشان داده است. یکی از متفکران روشن بین اسلامی در مورد سلفیان؛ سخنانی دارد که متأسفانه با اندکی تفاوت؛ بر کُل جریان بینش و روش متحجرانه “مولوی” سازی و “ملا” پروری اسلامی نیز انطباق می یابد. توجه فرمائید:
به عقیدهی اسلامبولی، سلفیگر در پی آن است که جامعه های گذشته سلطهی خویش را بر آیندگان هموار کنند؛ گویی گذشتگان، زندگانی در بدن آیندگان، و پدران، زندگانی در اجساد فرزندان هستند.
به باور اسلامبولی:”سلفیان چون فهم کتاب (قرآن) و سنت را مقید به فهم صحابه کردهاند، به جمود عقلی گرفتار شدهاند؛ به گونهای که اگر با یکی از آنها مذاکره کنی، دائماً به زبان «ابن تیمیه» سخن میگوید و پیوسته برای تو از سخنان گذشتگان نقل میکند. آنان مذهبشان را بر عقل استوار نمیکنند، بلکه تکیهگاهشان را نقل قرار میدهند؛ از اینرو، از بحث عقلی و مناظرهی فکری میگریزند و تنها بر مسائلی تکیه میکنند که نصی قطعی یا ظنی بر آن اقامه شده باشد. آنچه در نظر آنان پسندیده است، قیل و قال گذشتگان است و آنها زبان گذشتگان اند و در رابطه با عقل و نقل، میگویند که نقل؛ اساس هر فکر و اندیشهای است و عقل، چیزی جز تابع و خادم نقل نیست. (سامر اسلامبولی، «تحریر العقل من النقل» ص 179)
و اما تاریخ های رسمی اسلامی مبین آن است که “خود سلف و طبقات مختلف آن نیز در حوزههای مختلف ـ که در پی میآید ـ این گونه از گذشتگان و سلف خود پیروی نمیکردند:
1) مسائل اجتماعی: زندگی صحابه، تابعین و تابعین تابعین، هرگز به یک صورت نبود و در همان نیمهی نخستین قرن اول تغییرات بنیادینی در آن به وجود آمد. در مکه، بیشتر مسلمانان با لباس دوخته آشنا نبودند، اما در مدینه با آن آشنا شدند و حُلههای یمنی و غیر عربی فاخر بر تن کردند. در حالی که در صدر اسلام، مسلمانان جز خرما و گوشت شتر و گوسفند، چیز دیگری را نمی شناختند؛ بر اثر فتوحات و ارتباط با دیگر ملتها، انواع خوراکیها و آشامیدنیها در میانشان رایج شد.
در حالی که در ابتدا خانه هایشان با خشت و گل ساخته شده بود، اما رفته رفته از مصالح دیگر نیز در ساخت آنها استفاده کردند؛ و در حالی که بسیاری از این تحولات در زمان خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام شد، آن حضرت هرگز به این امور هشدار ندادند و از این مسائل نیز استقبال کردند.
خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مکه و حتی در مدینه انگشتر به دست نمیکردند، اما هنگامی که شنیدند پادشاهان نامهای را که بر آن مهر نخورده باشد نمیخوانند، انگشتری از نقره انتخاب کرد که عبارت «محمد رسول الله» در سه سطر بر آن نقش شده بود، و از آن پس، با این انگشتری نامهها را مهر میکردند.
در دورههای بعد نیز مسلمانان هرگز چنین مسلکی را نپذیرفتند و همواره در مسائل اجتماعی خود، همگان با شرایط روز جامعه پیش میرفتند. در اینجا این پرسش مطرح میشود: در حالیکه خود مسلمانان قرنهای نخستین اسلام، به پیروی از روش سلفِ خود پایبند نبودند، چگونه امروز مسلمانان باید به روش سلف در حوزهی مسائل اجتماعی عمل کنند؟
2) حوزهی اعتقادی: مشکلات عقیدتی در صدر اسلام، با رجوع به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حل و فصل میشد و نیازی به مباحث عقلی در مسائل اعتقادی نبود؛ اما پس از آن حضرت، شرایط کاملاً دگرگون شد؛ ورود اندیشههای بیگانه و القای شبهههای جدید که به علت فتوحات در میان مسلمانان رواج یافته بود از یکسو، و نیازها و اقتضائات جدید از سوی دیگر، موجب عقلگرایی و توجه به استدلال و مباحثههای علمی شد و در نتیجه،اختلاف دیدگاهها و قرائتهای مختلف به وجود آمد.
افرادی همانند «عبدالله بن عباس» به رد شبههها در مسائل مستحدثه پرداختند؛ مسائلی که نه تنها در گذشته سابقهای نداشت، بلکه اگر در دوران صحابه مطرح میشد، آنان مسلمانان را از این مباحث نهی میکردند. تابعینی همانند «حسن بصری»، «عمر بن عبدالعزیز»، «عطاءبن ابیرباح»، «سلیمان بن یسار» و «طاووس بن کیسان» نیز رسماً وارد مباحثی شدند که هرگز در زمان صحابه مطرح نشده بود. کتاب «الاسماء و الصفات» بیهقی پر از مناظرهها و استدلالهای منطقی است که در زمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوده است.
3) حوزهی فقه: در دوران پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چندان نیازی به مباحث عمیق فقهی نبود و با مراجعهی مستقیم به ایشان، پرسشهای مسلمانان در فروعات فقهی پاسخ داده میشد؛ اما در دورههای بعدی، به دلیل وجود مسائل مستحدثه، فقیهان بزرگی ظهور کردند و فتواها، احکام و مسائل تازهای مطرح کردند که هیچ یک از این مسائل به ذهن صحابه نیز خطور نمیکرد. دستور عمر بن عبدالعزیز مبنی بر ممنوعیت ساخت و ساز در «منا» به علت ازدیاد زائران،(«الطبقات الکبری»، ج 5.ص 268) فتوای فقیه تابعی مشهور «عبدالرحمن ابیلیلی» مبنی بر پذیرش گواهی کودکان بر ضد یکدیگر در بارهی جراحات یا پاره کردن لباس، («المبسوط»، ج 3 ص 153) از جمله مواردی است که در زمان صحابه سابقهای ندارد.
4) حوزهی سیاسی: در حوزهی سیاسی نیز چنین است. در حالی که به ادعای اهل سنت، پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زمام امور مسلمانان را به خود آنان واگذاشت تا ایشان، خود برای سرنوشت خویش تصمیم بگیرند،[شیعه این نظر را ندارد] خلیفهی اول، به سیرهی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل نکرد و اختیار خلافت را به خود مردم واننهاد و عمر را به جای خود برگزید (استخلاف)؛ عمر نیز هنگام مرگ به سیرهی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ابوبکر عمل نکرد و شورایی را برای انتخاب خلیفه مشخص نمود (شورا)؛ علی (ع) توسط انبوه مردم به خلافت برگزیده شد و معاویه از راه «استیلا» و «غلبه» به قدرت رسید و پس از وی نیز «وراثت»، راهکار انتقال قدرت و تعیین خلیفه شد.
در جنگهای جمل، نهروان و صفین هر دو طرف، به عقیدهی اهل سنت، صحابه بودند. در این میان کدام یک بر حق، و کدام یک بر باطلند؟ آیا امکان دارد دو طرف بر حق باشند، در حالی که در برابر هم قرار دارند؟
[ابوالاعلی مودودی، در کتاب «خلافت و ملوکیت»، چگونگی تبدیل خلافت به سلطنت را در دوران خلیفهی سوم، به دقت بررسی کرده است. (18:ـ) همچنین ر.ک(19:ـ)]
چنانکه دیده میشود، از همان ابتدا، صحابه هرگز مقید به پیروی از یک دیگر نبودهاند، و در هر مرحله روشی را برگزیدهاند. در چنین وضعیتی، چگونه ممکن است آیندگان با چند قرن فاصله و با شرایط و مقتضیات جدید، موظف باشند در همهی زمینهها، حتی در امور اجتماعی، از سلف پیروی کنند؟ همچنین چگونه از آنان تقلید کنیم، در حالی که خود به چنین امری تن در نداده اند؟”
کمینه این مطالب کلیدی را عمداً خود انشاء ننموده و از مقاله ((مفهوم شناسی سلف، سلفیگری و سلفی)) منتشره در بخش اطلاعات هفته گی سایت آریایی به نقل از پایگاه پژوهشی تخصصی وهابیت شناسی، اقتباس نمودم تا منجمله برای عزیزانی که در فهم نوشته های من مشکل دارند و ضرور میدانند که من باید شخصاً برای تفهیم آنها خدمت شان برسم؛ زحمت نباشد. طبعاً آرزومندم که برای خوانش و فهم این اقتباسیه هم؛ ضرورت به احضار نویسنده و مؤلف آن پیش نیاید!
اما این یاد دهانی را ضروری میدانم که افق نظر من؛ محدود به حدود نگارش بالا نیست. صحابه و تابعین و تابعین تابعین و امامان و محدثان و مفسران… قرن 1 و 2 و 3 هجری که تقریباً منطبق بر قرن 7 و 8 و 9 میلادی ـ برهه آغازین «قرون وسطی» در تاریخ عمومی بشرـ میشود؛ قبل از همه آدم های زمان خود بوده و در بهترین حالات هم محدودیت های شدیدی در بهره های هوشی و عقلی و کیفیت بینش و دانش خود داشته اند.
یکی از شهکاری های آنها؛ همانا تدوین و تنظیم «بنا های مسلمانی» است که گویا پنج تاست: کلمه طیبه، نماز، روزه، زکات و حج!
این ترتیب و تنظیم در قرآن وجود ندارد؛ لذا می بایستی ایشان همین سلسله مراتب و حدود را از مطالعه و فهم قرآن؛ برداشت نموده و مسلمانان را مکلف و محدود به آنها فرموده باشند. در حالیکه قرآن به اعمال و اوصاف دیگری به مراتب بیشتر از نماز و روزه و زکات و حج تأکید و ارشاد دارد. منجمله را “انفاق” را عمل اعلایی به مثابه «قرض دادن به الله» بر می شمرد و تجلیل میکند و حتی قوم حضرت محمد را تهدید میدارد که هرگاه آنها از انفاق که به آن فراخوانده شده اند؛ امتناع بنمایند؛ جای و مقام شان به قوم دیگری داده خواهد شد.
چنین تجلیل و متقابلتاً چنین تهدید سخت در مورد هیچ یک از پنج بنای مسلمانی مهندسی کرده سلف یاد شده در قرآن وجود ندارد.
لذا یک بنای مسلم، متداوم، شباروزی یعنی توقف ناپذیر اسلام قرآنی؛ همانا ” انفاق ” میباشد! تفصیل و ثبوت را در (بخش دوم) سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن می یابید.
هکذا قرآن با تأکید و تکرار بی حد و حصر؛ مسلمانان را به “تعقل و تفکر” امر میکند؛ این ارشاد قرآنی ـ تاجایی که بنده وقوف دارم؛ در همه کتب مقدسه دیگر نظیر و همتا ندارد. هوشدارها و اخطار های قرآنی در باره عقل ستیز ها و عقل گریز ها و عقل بر اندازها به حدیست که آنان را نه تنها از دایره اسلام منحیث دین قرآنی ـ نه دین حدیثی! ـ بلکه از دایرهء انسان هم بیرون میکند و منجمله به حکم قرآن؛ نادان مسلمان نیست و هیچ بهانه ای هم درین حکم؛ تعدیلی و تخفیفی داده نمیتواند:
” إنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿22 ـ الانفال)
قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانىاند كه نمىانديشند (22 ـ انفال)
*
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿100ـ یونس﴾
و هيچ نفس (بشری) را نرسد كه جز به اذن الله ايمان بياورد و [الله] بركسانى كه تعقل نمی کنند؛ پليدی را نصیب می سازد.(100 ـ یونس)
آیا در مورد کدام یک از بنا های مسلمانی مهندسی فرموده “سلف” و “سلف صالح” چنین تهدید و توبیخ و تقبیح قرآنی وجود دارد؛ آیا میتوان آیه ای به فحوای همانند بالا در مورد نماز و روزه و حج پیدا کرد؛ مثلاً:
ـ قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانىاند كه نماز نمیخوانند
ـ قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانىاند كه روزه نمی گیرند
ـ قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانىاند كه حج نمی کنند
یا به لحاظی :
ـ قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانىاند كه جهاد نمی کنند
لطفاً احتجاجات افزونتر درین راستا را در مقاله اینجانب با فرنام «به حکم قرآن؛ نادان مسلمان نیست! 3 ملاحظه فرمائید. ولی افزودنی است؛ ثروت عقل و تعقل را که قرآن؛ 15 قرن قبل؛ چنین تذکار و تجلیل کرده و بنایی از مسلمانی قرار داده بود؛ روشنفکران اروپایی پس از رونسانس؛ در عصر موسوم به “روشنگری” و مشخصتر “عصر خرد” یعنی قرن 18 (سه قرن پیش) باز کشف نمودند که منتج به ترقیات عظیم علمی در قرون بعدی گردید.
پدیده های ساینتفیک و تکنولوژیک که اکنون تمام دنیا را پر کرده و برعلاوه آنرا مانند دهکده ای به هم اتصال بخشیده؛ ره آورد این کشف دورانساز است.
لهذا آیا پرسیدنی نیست که چرا سلف؛ آنهم سلف صالح؛ این آیات مشدد الهی را نادیده گرفته؛ تعقل و تفکر و تدبر را نه تنها از بنا های مسلمانی ندانسته اند؛ بلکه اصلاً “تعقل” را از اسلام منفک فرموده و یا نهایتاً چنانکه در بالا دیدیم عقل را خادم و تابع “نقل” (قال فلان و قال فلان…) قلمداد نموده اند؟
در حالیکه نماز و روزه و حج؛ از جمله عبادات “اعراب جاهلی” هم بوده و توسط قرآن مجید مرعی و معمول نگهداشته شده است ولی انفاق و تعقل؛ اعمال و اوصاف و اخلاق نوین و بدیع قرآنی میباشد.
بدبختانه محدودیت فکری و عقلانی سلف اسلامی؛ و بر علاوه دسایس غریزی و وحشیانه در راستای جهانگشایی چپاولگرانه و بربری و اتکای محض به شمشیر و نه قرآن؛ اسلام و مسلمانان را از همچو ظفر تاریخی و انسانی محروم ساخت و هنوز که هنوز است؛ مسلمانان در همان باتلاق ساخته و پرداخته سلف آنچنانی دست و پا میزنند.
لطفاً روشنگری ها و احتجاجات را در سایر موارد استنتاجی؛ که در دیباچه مقاله آمده است؛ طی بخش های مختلف و متواتر بحث؛ با سرنامه ها و لینک های زیرین دنبال فرمائید:
ـ آیا پیامبر اسلام “کاتب حدیث” و “حافظ حدیث” داشت؟
ـ آیا احکام قرآن؛ تابع “زمان” و “مکان” هست؛ نیست؟
http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar7.html
ـ سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن
http://www.vatandar.at/eftkhar161.htm
ـ آیا قرآن از آیات بیشتر خداوندی در کتابی برتر سخن نمی گوید؟
http://voiceofwomenafg.blogspot.in/2013/06/blog-post_16.html
ـ اگر قرآن غیر عربی می بود؛ عرب ها به آن ایمان نمی آوردند!
http://www.afghanmaug.net/index.php/-mainmenu-32/1799-2013-06-23-14-31-59
ـ بازتاب تصورات آرمانی بدویان شبه جزیره بیابانی عرب
http://www.firouzkoh.com/read.php?id=1072
ـ پیامبران عصر حجر؛ چگونه شریعتی را تنفیذ میکردند؟!
http://pendar.forums1.net/t4022-topic
گفتنی است که در سایت های آریایی، وطندار و رسانه نور تمامی مقالات یکجایی در صفحات ویژه اینجانب؛ قابل دسترس میباشند.
و اما یک ملاحظه کوتاه دیگر:
جناب دکتور فرید یونس (با دکتور یونس برنده جایزه صلح نوبل اهل بنگلادیش اشتباه نشود) که میتوان گفت از ملایان روشنبین و مترقی اند؛ در دفاع از طرح و تصویب و مفاد قانون منع خشونت علیه زنان؛ قرار گرفته و طی مقاله ای در ویبسایت هایی چند؛ نوشتند:
« با کمال تأسف خبر شدیم که قانون منع خشونت علیه زنان از شورای نمانیدگان افغانستان به خاطر اینکه مخالف شرعیت اسلام است!!!، رأی نگرفت. درین جا اول باید بگوئیم که نمایندگان نادانی خود را از شرعیت اسلام بر ملا کردند و باعث شرم ملت شدند.
زن و مرد در اسلام از نگاه مدنی حقوق مساوی دارند. درین مضمون کوتاه چند مطلبی عمده را که در کتاب تساوی جنسی در اسلام منتشره سال 2002 به زبان انگلیسی نوشتهام، خدمت خوانندگان گرامی تقدیم میکنم.»
درین سلسله مطالب خیلی خوب از ایشان میخوانیم تا جاییکه « یک دلیل که مسلمانان شدید عقبمانده شدهاند برای این است که دانشمندان اسلامی آرزو ندارند مقتضیات عصر را در نظر گیرند و با قافله تمدن جهانی بدون از دست دادن ارزشهای فرهنگی خود مطالب را طوری تحلیل و تفسیر کنند تا جوابگوی نیازمندی های مسلمانان در عصر حاضر باشد.و واقعاً ما خود به دست خود برای دشمنان اسلام راه را برای انتقاد باز می کنیم.»
اما وقتی ایشان خود؛ جای همان «دانشمندان اسلامی» قرار میگیرند؛ اینگونه فرمایشات می آورند:
ـ با اینکه پیغام خداوند به زبان عربی است و اما انسان قادر نیست که زبان خداوند (قرآن) را از زبان عربی انسانی خودش ترجمه کند…چون انسان به جای اینکه قرآن را تفسیر کند،از زبان عامیانه عربی انسانی به ترجمه پرداخته است و نتیجه اینکه باعث اشتباهات بزرگ شده است. طور مثال در اکثر تفاسیر، تفسیر آیه 106 سوره بقره را چنین نوشتهاند “ هر حکمی را نسخ کنیم، و یا آن را به دست فراموشی بسپاریم “ (طور مثال به تفاسیر فولادوند، کابلی، حسینی و سیرت نگاه کنید). مفسر یا بهتر بگویم “مترجم” هرگز فکر نکرده است که خداوند فراموش نه میکند و خداوند فراموشکار نیست. اصل تفسیر به « تعویق میاندازیم» می باشد.
مثال دیگر ترجمه کلام خدا از زبان انسان کلمۀ “اضربُوهُن” میباشد که همه “زدن” ترجمه کردهاند، یعنی زنان تانرا اگر به سخن شما گوش ندادند، بزنید. در حالیکه درین جا «جدا شدن» معنی میدهد نه زدن.
آیه 106 سوره بقره چنین است:
مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿106﴾
ملاحظه میفرمائید که در آیه مبارکه؛ کلمات“ نَنسَخْ” و ” نُنسِهَا” استعمال شده است. حالا سوال این است که آیا محترم دکتور یونس کدام دیکشنری یا “فرهنگ لغات” زبان خداوند! را در دست دارند که در آن مصدر های این کلمات «نسخ و نسیان» برخلاف زبان عربی انسانی؛ به “تعویق انداختن”؛ و نیز“اضربُوهُن” (جداشدن) وانمود گردیده باشد؟
آیا در آن دیکشنری یا لغتنامه؛ صدها مورد افسانوی و اساطیری و توهمی اعراب یک و نیم هزار سال قبل که به اعتبار «ذهن مخاطبان» و وسع عقلانی آنها در قرآن آمده؛ هم به معانی و مصادیق متفاوتی درج است؟ اگر که چنین باشد؛ احتمالاً مقام جناب دکتور یونس برابر با پیامبر اسلام خواهد بود و ایشان به منبع وحی هم اتصال خواهند داشت!
درین صورت؛ چه اشکال دارد که همان دیکشنری یا لغتنامه یا رهنمای زبان خداوند! را به اختیار خلق الله بگذارند تا همه معضلات گذشته و آینده به یکباره گی حل؛ و دنیا گل و گلزار شود!
ولی میدانیم که بدبختانه چنین نیست و اینهمه لاطایلات که ناگزیر کفر آمیز و شرک آلود نیز میباشد؛ از اساسات ملایی نشئات میکند که خشت اول آن در سلف؛ کج و معوج نهاده شده و تا ثریا هم کج و معوج رفته است و بیش از پیش هم کج و معوج رفته راهی است!
قرآن؛ به زبان بنده و در سطح فرهنگ بنده است و اصل «مخاطب محور» بودن و «بنده محور» بودن است که تناقضات و عجایب و غرایب را که روز تا روز بیشتر و بیشتر در آن آشکار میشود؛ توجیه و حل و فصل مینماید نه پرپر خوانی های ملایی ولو روشن بینانه و عصری و مدرن….!
(تا انالیز کامل سوره متبرکه البقره؛ در فرصت دیگر؛ خداوند یار و یاور همه!)
+++++++++++
رویکرد ها :
1 ـ نامه وارده در مورد بدین مضمون بود:
” برادر عزیز و محترمم جناب محمد عالم افتخار نویسنده توانای کتاب های درخشان معنای قرآن و گوهر اصیل آدمی!
اسلام علیکم . دعاگوی تان استم .از روی نوترین مقاله تان در باره حدیث و اسلام دانستم که ماشاءلله صحتمند و توانا استید.
روز پیشتر راستش به تشویق و اصرار کسی برای ادای نماز جمعه به مسجد شریف غازی محمد اکبرخان رفته بودم. نمیدانم خداوند این نماز را قبول میکند یانی. چرا که آنجا عطر و رایحه عبادت نبود بلکه بوی گند سیاست اخوانیت و آی ایس آی مشام جان را خراش می کرد.
خلص یک آخوند به زعم خودش و الله اکبر گویان نوکر یا فریب خورده و احمق شده اش برای ما خطبه نماز جمعه دادند. این خطبه برای من تمام دوران اغتشاش ضد امانی و شر و فساد پیشاطالبی و طالبی و القاعده ای را دو باره زنده کرد.
آخوند علیه قانون منع خشونت علیه زنان گپ زد ؛ همان گپ هارا که پیشتر نوکران معلوم الحال آی ایس آی و پاکستان در ولسی جرگه زده بودند و مشتی محصلان تحریک و تطمیع شده با بالا کردن بیرق های دشمنان در حال جنگ با دولت افغانستان و با شعار های بربری مرگ بر دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زن وغیره با زیر پا کردن قانون اساسی و همه نورم های ملی و کشوری سر داده بودند.
راستی این آخوند صراحتاً از عمل ها و حرف ها و شعار های آن ها دفاع و تجلیل کرد؛ حرف هایش ثبت تلویزیونی هم میشد؛ شاید جایی نشر شود.
برادر دانشمند و محققم !
من اینقدر شعور دارم که تشخیص دهم این جریانات با حوادث فجیع در فراه ، ولسوالی سنگین هلمند ، مرکز ولایت تخار و بالاخره داخل مسجدی در غزنی وغیره تا حمله بر مقر سازمان بیطرف بین المللی آی او ایم در شهرآرای کابل همه و همه اجزای یک ستراتیژی اند که توسط آی ایس آی به نام غزوه «خالد بن ولید»؛ عملیات بهاری طالبان وغیره علناً اعلام شده و برای آنها حد اقل یک سال آماده گی گرفته شده است.
از این جهت نمیخواهم شما در مورد؛ تبصره سیاسی ـ نظامی کنید؛ این کار را خودم و کارشناسان محترم فراوان ما خاصتاً در ستیژ های عمومی و تلویزیونی کرده ایم و میکنیم و کاملا از عهده اش بر می آییم.
من در چند مورد نظرات محققانه شما را میخواهم بدانم که این آخوند شارلتان و امثال او با سوء استفاده از نادانی مردم در مورد مسایل دینی و خصوصاً معنای قرآن و حدیث؛ مثل همین خطبه شیطانی طرح هیجانی میکنند و با نعره های تکبیر هم گویا تائید حاضران را دریافت میدارند:
1ـ زدن زن توسط شوهر یک حکم خداوند و نص قرآن است لهذا اینکه قانون منع خشونت علیه زنان گفته که اگر شوهری زنش را لت و کوب کند تا سه ماه زندانی خواهد شد ؛ برضد حکم خدا و قرآن است.
2ـ اینکه قانون مذکور برای ازدواج دختران سن 18 (یا شانزده) ساله گی را قید کرده و متخلف از آنرا مجرم دانسته ؛ به معنای مجرم دانستن پیامبر اسلام میباشد که بی بی عایشه را در شش ساله گی و صغارت نکاح کرده بودند.
3ـ اینکه قانون؛ تعدد زوجات را مشکل ساخته و بیشتر به یک زن داشتن مرد تاکید دارد؛ خلاف امرالله و کفر است؛ خداوند برای مرد مسلمان 4 زن را امر فرموده است.
4 ـ قانون منع خشونت علیه زنان؛ قانون خارجی هاست که میخواهند برای اهداف استعماری خود جامعه افغان و زن افغان را تغییر بدهند.
5 ـ قانون ما؛ قرآن است، دموکراسی و قانون های ساخت بشر همه مردود و کفری میباشد.
جناب افتخار عزیزم!
من این مسایل را به خاطری به شما محول میکنم که یقین دارم تنها شما قادر به حل درست قرآنی و علمی و انسانی آنها در میان دوستان و آشنایانم استید؛ اینکه شما در مقاله اخیر تان اعلام فرموده اید که این مسایل را حالا هزاران دانشمند و متفکر افغانستان و پاکستان و بیرون از آنها به نیکویی از روی تجارب سی چهل ساله کشور و منطقه دانسته و دریافته اند؛ به بزرگواری و وسعت اطلاعات شما مربوط است.
هان . یک عرض را ناگفته نگذارم اگر سخن گفتن درین موارد را فعلاً در ملای عام لازم نمی بینید؛ لطف کرده فقط برای خود من توضیحات مختصری لطف نمائید. من شدیداً زیر فشار روحی استم و کابوس های ترسناک می بینم ؛ کابوس های تکرار چند و چندین باره تاریخ.
نادانی چیز بسیار بد و خطرناک است؛ ما نتیجه های نادانی توده مردم در مورد ساده ترین احکام و اصول دین را از همه ملت های روی زمین در طول تاریخ، بیشتر دیده ایم و دیده راهی استیم.
من و امثال من؛ هنوز بسیار که زور بزنیم؛ به تاریکی و سیاهی و نادانی؛ لعنت می فرستیم ولی یقین دارم که شما به جای لعنت فرستادن؛ به توفیق آفریدگاری میتوانید شمع بیافروزید.
به همکاری که چند صباح کوتاه با شما داشتم پیوسته مباهات میکنم و آرزومندم از تقصیرات و بیعقلی های من در آن هنگام بگذرید.
با عرض حرمت و آرزوی عمر دراز پر از کشف و روشنگری تان.
کابل ـ 4 جوزای 1392
امضا ….”( محفوظ )
2 ـ لطفاً به اثباتیه ها و احتجاجات غنی تر در مورد فاجعه جعل حدیث؛ درینجا نیز مراجعه فرمائید:
http://www.ariaye.com/eftekhar.html
3 ـ http://www.ariaye.com/dari9/siasi2/eftekhar13.html
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.