بچه متفکر

دررمتن  بچه متفکر
بچه متفکر

تقربیاٌ هشت یا نه سال بعد اورا دیدم، پسرکوچک یازده ساله یا دوازده سال معلوم میشد با   آنکه  لبان خند  کودکانه داشت، قلبش بکلی تیره وتهی ازحرارت محبت بود. او درپطلون مردانه کاملا فرو رفته بود، فکرکردم  پطلون ازپدرش است اما نبود، با آن پطلون یک بلوز زنانه پوشیده بود. آن بلوزنیزازمادرش نبود. فکرکردم، بعضی  آن لباسها را ازروی احساس به اوپوشانده بودند. با وجودیکه پدرومادرداشت اما فکرمیکردی هیج وقت والدینش اورا دوست نداشتند؛ قلبش تکه سنگ بود زیرا هیچوقت خشنود دیده نمیشد. فکررمیکنی بعضی اطفال با وجود داشتن والدین، ازبی مهری یتیم معلوم میشوند.
بچه ها مانند پرنده های  خوش  خوان پرُهیاهو ها وخوشرنگ هستند، اینسو انسو میپرند، چهچه میکنند، شمادمانی مینمایند. اما اودر کنارجوی  قریه مینشست، سرش را پایان میانداخت وکف آب ایستاده جوی را با ناخن میزد وخودرا مصروف نشان میداد. هرگاه بچه های هم سن وسالش به او میگفتند” پسر متفکر ” میخندید واگرهرزه اش میخواندند، عصبی میشد وچهره اش تغیرمیکرد وبا دندان های چرکینش لبش را میگزید گویا همین حالاحیوانی درند یی  را بادندان میدرد. خانه داشت اما خانه بدوش بود، نان داشت مگر گدایی میکرد…هیچ چیزنداشت حتا عشق هم نداشت زیرا با کلمه عشق ومحبت بیگانه بود اندک ترحم دردیدگان بی رمقش دیده میشد وآن ترحم صرفاٌ برای یکنفربود و بس.
فکرمیکنید وقتیکه چنین موجودات مسکین مرد میشوند همیشه با چرخ آسیاب  نظام زندگی و اجتماعی خورد میشوند ویا نظام اجتماعی را بکام خود میچرخانند، خشن میشوند، میدرند، میزنند ومی بندندویا برعکس از تجربه تلخ خویش  انسان عادل میشوند. این بچه با آنکه خیلی چرکین بود اما صفایی را دوست داشت، ماه یک یا دوبار کنار جوی خارج ازقریه میرفت  وبدنش را تمیزمیکرد. باهمان لباس چرکین درقریه بر میگشت، مقابل خانه که بنام کاکا شیرو ملک یاد میشد می ایستاد … ساعتها بدان کلکین مقبول که با پرده های گلشن سفید آراسته شده بود می ایستاد. دخترخانم زیبا گاه گهی ازآن کلکین سرش را بیرون میکرد… بچه با رنگ پریده ازمقابل خانه خودرا کنارمیزد ودربغل دیوارمخفی میشد. این عمل را تا سن تقربیاٌ بیست سالیگی تکرارکرده بود….بعدا نا گهان ازده وقریه ناپدید شد. همه آن طفلک متفکر وچرکین را فراموش کردند… بچه های ده وقریه بزرگ شدند، بزرگان پیرشدند، وبعضی مردند…همه با اوبیگانه شدند، دیگرکسی اورا با آن قیافه بخاطر نداشت … اما اوبا مردم، محیط  زادگاهش بیگانه نشده بود. سیروسفر زیاد کرد، یاران بیشمارپیدا کرده بود مگرهیچگاه خاطره آن حویلی بزرگ و آن کلکین مفشن را فراموش نکرده بود. سال یکبار بار ویا هرشش ماه یکبار میآمد ومقابل آن کلکین می ایستاد وبرمیگشت کسی اورا نمی شناخت، هیچ کس اورا بچه متفکرصدا نمی کرد، کسی آزارش نمیداد، آرام ازراه برمیگشت وروانه محل بود وباش خود میگردید. چندین سال ازنا پدید شدن اودرقریه گذشت، آن دختر که از کلکین سرش را میکشید…وبچه ازدیده او خودرا مخفی میکرد…نیزپیرشد. بچه متفکر کارهای شاقه راانجام داد، رنج بسیار کشید. هروزدرکنار رستوانت مدرن ومجلل می خزید تااز پسمانده های رستورانت تناول نماید…شخص متمول با اوسرخورد و او را درباغبانی و مزدوری خانه اش اورا گماشت،  بچه ازاطفال خانوده سواد را دزدی کرد …سواد آموزی نظربه جبرزمان بود، اوباید سودای و ضرورت خانواده را مطابق فرمایش میخرید ومیآورد…
اوازکودکی برای یک شکم نان بسیاردزدی کرده بود، دزد ماهربود. دزدی وتفکراین دو کلمه  اورا درعمیق افکاردنیا پست وبلند، غنی و درویش، پیاده وسوار، ظالم وعادل، محبت وخشونت غرق نمود…هرشب درکنارپسران ارباش زانو میزد ودزدانه از آنها سواد میآموخت …این دزدی ماهرانه با تفکرمعقول دل ارباب را شکارکرد؛ ارباب اورا شامل مکتب کرد، درسن خیلی پیشرفته شمولیت مکتب برایش دشوارنبود، زیرااو دزد بود، حتا علم را نیز دزدی مینمود. شبانه با ارباب وپسرانش ازپستی ها وبلندی های دنیا میشنید ونظریات آنهارا میدزدید، بعضاٌ منطق ضعیف پسران ارباب به تاثراش میافزود، ومتاثرش میساخت. زیر آنها درناز و نعمت بسرمیبرد وقمیت زندگی نمیدانست وفکرمیکرد مسحق همه نعمت دنیا میباشند. مگراودرباره هرچیز فکر میکرد، روی همین تفکرش اربابش اورا همیشه پسرخطاب میکرد و بعضاٌ ازوی مشوره میگرفت.
او روزآخرامتحان به موفقیت پسری کرد وبعداختم طرف همان قریه رفت، مقابل همان کلکین ایستاده شد نگاه کرد ونگاه کرد، نگاه وبرگشت. زمانیکه دپلوم خودراازدانشگاه گرفت بازهم مقابل همان خانه ودربرابرهمان کلکین برای چند دقیقه استاده شد مایوسانه  برگشت، اینکه چه پیامی  برای  آن کلکین داشت، کسی نمیدانست.
تازه ماموریت راآغاز کرده بود، اربابش پیشنهاد ازدواج را برایش کرد. هنوزبرای ازدواج آماده نشده بود. او به ازدواج قطعاٌ دل بستگی نداشت…هنوز پلان های را که با مغزمتفکرش طرح کرده بود، عملی نکرده بود. برای  تطبیق وعمل  ان زمان میطلبید.
روزسه شنبه اربابش آماده برای رفتن کدام جنازه داشت… اونیزهمان روز ناراحت بود وشب تمام شب همان خانه وهمان کلکین که مقابل می ایستاد خواب دیده بود….به تعقیب اربابش منزل را ترک نمود وطرف همان قریه رفت تا مقابل همان کلکین ایستاده شود… وقتیکه در قریه رسید از تجموع مردم سرایسمه شد، ازهمان کلکین که آن دخترخانم سرش را میکشد، صدای شیون زنان بلند بود. قلبش تکان خورد، رنگش پرید، تمام بدنش میلرزید، نمیدانست چه اتفاق افتاده، با آنکه ازآن خانه رانده شده بود واجازه دخول را نداشت، نا خود آگاه داخل رقت زیرا دروازه حویلی بخاطر جنازه بازبود. همان دختر خانمی که از کلکین سرش را میکشد مرده بود…اورفت و مایوسانه کناراربابش قرارگرفت. بعدازتشیح جنازه هر دو بخانه برگشتند…اربابش پرسید: شما باآن خانوده نشاخت داشتید؟.
متفکر : بلی …آن مرد پیرخرس مانند که چهره غم الود ازمردم پزیرائی میکرد، پدراندر وبرادراندرم است وآن جنازه …جسد مادرم بود که حدود سی سال ازدیدنش وازمحبتش محروم بودم.
ارباب : پس چراخودرا بیکس معرفی کردی؟… چرادرحالیکه پدرمتمول داشتی، گدایی میکردی….همین سواال وسوال های دیگر.
متفکر:  من فرزند رنج روزگار هستم.  پدرم، مادرم را درسن سیزده سالگی در برابر قرض پدرش خریده بود، بعداز تولدم، پدرم وپدر آن خرس یعنی پدرهردوی ما وفات کرد. مادرم فقط چهارده سال داشت که چادربیوگی پوشید. اماآن خرس یعنی برادراندرم اورا بخاطرمال میراث نکاح کرد و پدراندرمن شد…ازپدرما ملک وزمین، باغ وباغچه خانه وجایداد زیاد مانده بود…چشم آن خرس را دارای دنیا گرفت وترحم اونیزگشته شد….زمانیکه مادرم دوبرادردیگربرایم از پدراندرم بدنیا آورد، من ازمحبت کاملاٌ محروم شدم. حتاٌ مادرم پنهانی دورازچشم پدر اندرم مرا تغذیه میکرد به همین دلیل به دزدی عادت کردم…مرا گفته بودند…اسرارخانه در بیرون برملا نشود. ازترس با کسی بازی نمیکردم تانشود بین بچه های کوچه جنجال من بلند شود ویا کدام حرف از اسرار خانه اززبانم فاش نشود ومادرم کتک نخورد…. هر زمانیکه خرس مرا میدید مادرم حق وناحق را لت وکوب میکرد؛ به همین دلیل ترک منزل کردم….مادرم زمانیکه مرا مقابل کلکین میدید؛ هرآنچه بدستش میرسید ازکلکین بیرون پرتاب میکرد ومن آنرا میپوشیدم …بعضاٌ که مادرم را دیده نمیتوانستم، ازلباسهای کهنه مردم نیزاستفاده میکردم. پدراندرم ویابهتر بگویم برادراندرم مرابخاطرمیراث میکشت…اما کشته نتوانست…زمانیکه من منزل را ترک کردم، مادرم به حقیقت پی برد. مگر چاره نداشت…دراین چند سالی که با شما زندگی کردم….مادرم نمیدانست بامن چه میگذرد ومن نیز از احوالش بیخبر بودم.
ارباب : چرااوراازحالت خبرنکردی…
متفکر: درخانه اجازه رفتن نداشتم، دیدارمن و مادرم صرفاً ازهمان کلکین برایم میسربود وبس….راه ورسم زندگی راازخانواده شماآموختم، محبت مادرراازخانم شمادیدم، در زمانیکه من طفل بودم مادرم نیزطفلی بیش نبود. ازمحبتش یادم نمیآید اما بخاطرمن رنج وزجرزیاد کشید، دیگرخسته شده بودم. زمانیکه ازنقشه شوم پدر اندرم اگاهی حاصل کردم، خواستم مادرم راحت باشد و درمرگ من مویه نکند وسرومو نکند. ازهمین خاطر ناپدید شدم وحتاازخوشبختی که ازلطف شما نصیبم شده بود؛ برایش اطلاع ندادم…
من زندگی را با دشواریهای زیاد، توهین، تحقیر، بیرحمی، رفتارخشونت آمیز وکم لطفی یاد گرفتم، پخته شدم…به عمق زندگی پی بردم، این دنیا جزنیرنگ بیش نیست، مسله شرم وننگ بیجا وبی مورد برای کشتن غریب هاست و بس. بزرگترین ننگ کتک زدن همسر زندگی است که بدبختانه این مرض رااکثریت دارند و افتخارهم میکنند. ننگ بزرگتر ازآن مال یتیم را خوردن وخودش را دزد تربیه کردن است. بالاترازهمه این ننگ ها تحقریر وتوهن واهانت است که من زیاد دیده ام. محبت هم اگربه سادگی نصیبم میشد قمیت آن را نمیدانستم. اگربرای چند وقت ازخانه میراث پدرومحرم شدم مگر خرس  میداند که من زنده ام، اما چیزی را که ازدست دادم ؛ با تاسف جبران نمیشود، مادرم بود.
آیا میل انتقام دارید؟
تفکر: بلی…انتقام بسیارشدید…
ارباب:آیا آنچه را که پدراندرت برای  تو نقشه کشیده بود ،بالایش تطبیق میکنی؟

بچه متفکر
مکتب بچه متفکر

متفکر: هرگزنه… همان خانه بزرگ که مراازآن راندند وحق زندگی را درآن نداشتم ،به صاحبش تعلق میگیرید. پدرم کا کا شیرو سالها ملک قریه بود وسه دخترنوجوان قریه را درقرض پدرشان بخود نکاح کرده بود که مادرم نیزیکی ازهمان قربانیان بود که به سن سیزده  سالگی به سن پدرکلان خود شوهر داشت…ملک شیرو ازمردم سود خورده بود، این خانه، باغ، باغچه وهشتاد جریب زمین، خانه وزندگی راازآبله کف دست پیدا نکرده بود…آه طفلان غریب دامن مرا سوخت، شاید خدا مرا برای جبران تمام بدبختیهای که  از طرف پدرم بالای مردم آمده بود، خلق کرده باشد.
ارباب : طوریکه دیده میشود ، ما راترک میکنید؟
متفکر: نه هرگزنه….این خانه خانه محبت، انسانیت وعاطفه است. من پدرم را که یک سود خور بود درطفلیت ازدست دادم، اما درمقابل پدر مهربان چون شما را بدست آوردم. میدانید؟ فردا روزترکه مال وجایداد ملک شیرو است.ازهمان پول سود که ازمردم خورده و زمین وجایداد مردم را دربرابر پول قرض تصاعب کرده بود برای حاصبان آن تعلق میگیرد. آن خانه که من حق زندگی نداشتم ورانده شده بودم، به حاصبش تعلق میگیرد.
من درزندگی یک آرزو دارم که در برابرطوفان خشم ملک وملک زاده هایک شمع روشن کنم. برای مردم خانه محبت و روشن از نور علم اعمارمیکنم تا حق مردم ادا گردد و ازهمان خانه که من رانده شده بودم، صدای زنگ مکتب بگوش مردم قریه برسد. دوستان گرامی  اگر میل شیندن داستان را دارید روی   لینک  mp3 فشار دهید

بچه متفکر قسمت اول Batche Motafakir part 1

batche motafakir part 2 قسمت دوم بچه متفکر

تا چند ببخشم من

تا چند ببخشم من
رجنی پران کمار

صبری گریـز پا را ، تا چنـد مـن ببخشـم

آن یار بیوفا را ، تا چنـد مـن ببخشـــــــــم

پیمـان ھا ببستـن ، ھر بار ھــم شکستــــن

ان یار بی حیــا را ، تا چنـد مــــن ببخشـم

گفتی کـہ میروم من ، ھیچ چیز مـن نگفتم

برگشت بی صدا را ، تا چنـد مــن ببخشم

تا چند از تو لغـزیش ، از ما گرفتن دســت

آن پا و لغزیشش را ، تا چند مـن ببخــشم

ھر چند من بگـریم  ، بـر حالــت تـزارم

پیدا نگشت یک شب ، تا چنـد مـن ببخشــم

بخشیدمش چو صد بار ، با حالتی پریشـــم

ان یار کم بہاء را ، تا چنــد مـــن ببخشـــــم

ازکوہ ما چو بگذشت ، ما ھم بہ سردویدیم

ان یار کم نمـا را ، تا چنــد مــن ببخشــــم

ما و دعای ھر شب ، او مســت خندہ نـاز

ان منکـر خـدارا ، تا چنــد مــن بـبخـشــــم

از آن کنـارہ کردم ، تا خویشتـن بیابـــــــــم

ان گـرد خاک پـا را ، تا چنـد مــن بـبخشم

حارث ونیلوفر

حارث ونیلوفر
حارث در گوش نیلو فر قصه عشق میگوید

ساعت بعدازظهر بود، نیلوفرکنار پنجره ایستاده بود راه مادرش را نگاه میکرد، ناگهان متوجه شد حارث درمقابل خانه اینسو آنسو نگاه میکند گویا ازتنهایی دل تنگ است. نیلو درشیشه پنجره با ناخنش زد وحارث رااشاره کرد…..حارث تنها نگاه کرد مگر داخل خانه نیآمد. نیلوفر پرسید چرا داخل نمیآید، حارث که همیشه حرفهای مادربزرگش را میشنید؛ گفت نه… مادرکلانم گفته که داخل خانه کس نروم…نیلوفرگفت بیا هردوی ما بازی کینم، حارث اورا به بیرون دعوت کرد…صحبت ها ازمکتب شروع گردید، قدم زده هردوطرف پارک رفتند…آسمان آبی ناگهانی تیره ابرآلود گردید، نیلوفرلباس نازک دخترانه برتن داشت مگرحارث معمولا یک کرتی بالای لباسایش میپوشید. نیلوفرمیخواست دویده دویده بطرف خانه برگردد اما خشم آسمان اورا مجبور ساخت تاخموشی طوفان ، رعد وبرق همان جاه بماند. حارث با صدای آهسته وتقربیاٌ نفیس تراز اواز دخترانه گفت، نیلوفر نترس من همرایت هستم. بیا دستت را بمن بده…دست همدیکر را گرفتند وکنارهم نسشتند، تا طوفان برطرف گردد.
حارث بچشمان نیلو دقیق نگاه کرد وآهسته گفت: نیلو من این چشمان را هرروز از پشت شیشه پنجره نگاه میکردم اما امروزچه سعادت نصیبم شده…نیلو دستاش را زیربغل خود گرفته بود از سردی هوا میلرزید و خود را دربغل حارث چسپاند…حارث گفت، نزدیکتربیا، اینه مه کرتیم را بالای توهم میگیریم که گرم باشیم. بیا کمی نزدیکتر مه درگوشت چیزی میگویم.
نیلوفر،…نه دربغلت خودرا می چسپانم درست میشه حارث بغلش کرد وگفت رویم بسیارسرد است؛ رویش بروی نیلو چسپاند وبوسید…آه تشکرنیلوجان کم رویم گرم شد وحرارت گرفت یک بوسه دیگرهم اجازه بدهید که تمام سردی رویم برطرف شود. زمانیکه بوسه ثانی را گرفت نیلورا دربغلش فشرد…به چشمان نیلو خیره شد ودانه دانه باران از آسمان عشق خداوندی بروی نازک نیلوفرمانند قطره شبنمی برگل نشسته باشد، ریخته بود. زیرلب گفت خدایا لطف ترا شکرگذارم…چه نعمتی امروزبرایم ارزانی کردی. هردو لرزیده لرزیده درهوای طوفانزا به یکدیگرمینگرستند، نیلو ازسردی هوا میلرزید وحارث ازگرمی عشق لرزه در بدنش رخنه کرده بود. نیلوهیچگاه بوسه گرم محبت راامحتان نکرده بود. پرسید حالا گرم شدی…
حارث گفت: بلی …مگر نمیدانم چرا حرارت بوسه تان شیرگرم است…بیا چند بوسه دیگر …

حارث ونیلو
گل زیبا از حویلی باغچه حارث

نیلو گفت: چرا پدرم با یک بوسه مادرم گرم میشود…..وتو….
حارث : بوسه ازدواج دارای حرارت خشونتاست و …مگر بوسه عشق …
نیلوفر : ها .. یعنی تو مرا دوست داری؟
حارث: هنوز نمیدانم…زیرا مادرکلانم گفته بود که بوسه عشق شیرگرم میباشد
وآدم رااهسته اهسته گرم میکند.
چند روز بعد حارث یک شاخه گل مرسل را عقب دروازه خانه نیلو شان گذاشت…

تداوی جناب امانی هنرمند خو ش صدای کشور آغازگردید

تداوی امانی
امانی هنرمند خوش صدا با فرزندش

در آغاز سال نو 1390 خورشید مضمونی درباره بلبل خموش افغان”امان الله امانی” از قلم بنده درسایت “ماریا دارو” منتشرشد ودربسیارسایتهای دیگر نیزبازتاب گردید. بتاریخ10 اپریل خبر خوشی ازقلم جناب نذیرظفردرسایت وزین مشعل مطالعه کردم که دربرگیرنده مژده تدوای جناب امانی بلبل خموش افغان، با مساعی جناب ” سید مخدوم رهین” تیمارداری میگردد؛ بود.
با سپاس ازهموطنان هنردوست، باید متذکرشوم همانطوریکه جناب نذیرظفر در نوشتار شان به حیف ومیل پول های دالری درافغانستان که ازطرف یک عده چپاول گران قدرت تذکر داده اند، مضمون دیگر تحت عنوان ” اشک ودردخند “بقلم جناب همایون مروت با فوتوهای جالب هنرمندان سابقه دار کشور، توجه ام را جلب کرد. به اشتیاق تمام نوشته جناب مروت را مطالعه کردم. کلمات زیبا، درباب تجلیل ازسال نووحضور داشت هنرمندان خوب وسابقه دار رادیو تلویزیون ، طرح وتجلیل خیلی مجلل برنامه با انانسری خانم سهیلا اصغری وردک که بتاریخ 13 مارچ درشهر هامبورگ جرمنی برگذار گردیده بود، تحریر شده بود. بی جاه نخواهد بود، جملات زیبای آقای مروت رابا اختصار دراین جاه بگنجانم .
{ یکی از نواقص بزرگ کار ما درسالهای اخیر همین توصیف حضوری و تخریب غیابی است. می خواهم تذکر بدهم، که در جریان حرف ها و در موقع یاد آوری نام های دوستان با وجود همه حرمت به آنها ، من از خیر استفاده ی القاب، پیشوندهای سنگین و پسوند های رنگین میگذرم. چونکه درین آشفته بازار عصرما، تمام این القاب به نوعی بی تناسب اند با صاحبان آن. اکثراً القاب بزرگتر ازصاحبان شان هستند و گاهی هم برعکس ، که در هردو صورت گاهی در حق واژه ها خیانت صورت میگیرد و گاهی هم در حق اشخاص. هنوز سه ماه قبل از آغاز برنامه، گپ، گپ محفل هامبورگ بود. بالاخره روز موعود فرارسید. چون با ارزش ترین بخش برنامه همان دیدار یاران بود، دراین مورد هر قدر بگویم کم است چون آن همه احساسات را با الفاظ نمی توان انتفال داد. هر کدام از دوستان و هم مسلکان را یکه یکه از نظر میگذشتاندند و حتا کوشش نمیکردند جلو اشک های خود را بگیرند ، صحبت ها آنقدر بلند و مملو از احساسات بود که با کمی دقت میشد صدای تمام دوستان را از میز های مختلف شنید. صحبت ها همه در باره ی گذشته بود. باوجود کنجکاوی چیزی راجع به آینده نشنیدم که کمی درد آور بود. چون من از جمع نخبه هایی صحبت میکنم که هرکدام بیست تا چهل سال سابقه و تجربه ی کاری دارند. بار ها از خود پرسیدم: آیا میشود تنها با خاطرات گذشته زندگی کرد؟
بخش اصلی برنامه:
باوجود حضور و اشتراک نخبگان بخش های مختلف هنر، برنامه چه از لحاظ نظم و سازمان دهی و چه از لحاظ محتوا جای شکایت بیشتردارد تا حکایت. باید یاد آور شوم که یاد دهانی از نقاط ضعف برنامه به هیچ عنوان بی حرمتی به زحمات دوستان نیست. چنانکه در بالا هم ذکر کردم زمینه سازی دیدار این همه دوستان، همکاران و هم مسلکان، خود کار بسا بزرگ و قابل ستایش بود اما نظر بنده اینست که هرکدام ما وظیفه داریم تا به خاطر جلو گیری از صدمه دیدن فرهنگ باید ابراز نظر بکنیم. حالا ممکن نظر ما اشتباه باشد، اما زمینه ی تفکر و جستجوی راه برون رفت را که بلاخره میسر خواهد ساخت. یکی از نواقص بزرگ کار ما در سال های اخیر همین توصیف حضوری و تخریب غیابی است. به هر صورت سهیلا اصغری گوینده ی سابقه دار رادیو و تلویزیون بروی استیژ آمد و بخش اصلی برنامه با بیشتراز دو ساعت تاخیر آغاز شد. اولین جمله ی گوینده ی برنامه برای من و شاید برای دیگران نیز، خیلی آزار دهنده بود که گفت:(حاضرین گرامی و بینندگان عزیز تلویزیون ملی! چون امشب شب سال نو است و ما….) در حالیکه هنوز درست یک هفته به سال نو مانده بود. اکثر مهمانان با تعجب به همدیگر نگاه کردند که مبادا واقعاً امشب شب سال نو باشد.
موضوع دومی که آزار دهنده تر از اولی بود مقدمه چینی گرداننده برای دعوت کردن اولین آوازخوان برنامه خانم پرستوبود. گرداننده درین مقدمه، دقیق بعد از تبریکی سال نو با استفاده از کلمات دردآور مرگ، جنازه و تابوت از آوازخوان نامور کشور رحیم مهریاریادآوری کرده خانم پرستو را به اجرای آهنگ دعوت کرد. گرداننده در هر جمله ی خود بیشتر بینندگان تلویزیون ملی را مخاطب قرار میداد و حاضرین مجلس کاملاً در حاشیه قرار می گرفتند. واضح بود که تمام این مهمانان به اصطلاح (وی آی پی) که این همه زحمت سفر و مصرف راه رامتقبل شده بودند موادی بودند برای تهیه ی یک برنامه ی تلویزیونی. دردآور ترین نقطه ایکه نه تنها دامنگیر برنامه مورد بحث ما بلکه اکثر برنامه های افغانی در دوسه سال اخیر شده، ترویج لبسنگ در حضور بیننده است. قابل یادآوری است که در کشورهای دیگرلبسنگ در سالون کنسرت، توهین به بیننده، فریب بیننده وجرم شمرده میشود والبته محکمه هم دارد، چون که بیننده برای سی دی و دی وی دی آوازخوان دوست داشتنی خود یک بار پول پرداخته و حالا درسالون کنسرت باز پول میپردازد و وقت خود را سرمایه گذاری میکند تا از هنرنمایی زنده ی هنرمند مطلوبش لذت ببرد. بخصوص دراین برنامه که تقریباً همه ی حاضرین دست اندرکار بخش های هنری بودند، لبسنگ کردن به غیر از فریب، توهین به بیننده و توهین به هنر دیگر چه مفهومی دارد؟ خلاصه اینکه بخش لبسنگ ها شروع شد و گرداننده از آواز خوانان، یکی پی دیگر دعوت میکرد و آنها هم قبل ازاینکه پشت مکروفون قرار بگیرند اول سی دی خود را به تخنیکر برنامه میدادند که در چند مورد آهنگ های اشتباهی روشن میشد و دوباره خاموش میشد و بعد از مکثی دوباره آهنگ مطلوب روشن میشد و آواز خوان شروع به دهن (شوردادن) میکرد.
ولی حجازی بعد ازسلام و تبریکی سال نو آمادگی لبسنگ را گرفته بود که متوجه شد که دستگاه سالون سی دی اشرا خوانده نمی تواند، قسم خورد که سی دی جور است و بیننده ها را مخاطب قرار داده گفت: اگر باور ندارین بیایین در موتر من گوش کنید. او بعد از گفتن این جمله بدون لبسنگ از استیژ پایین شد. وبسیار گیچ کننده بود زمانی که آواز خوانان مجرب وسابقه دار آهنگ های سی چهل سال پیش را که با آرکستر بزرگ رادیو ثبت شده بود لبسنگ میکردند. یعنی چه؟ چرا؟ آیا….؟ یکی از موارد قابل تعجب، کار استاد ارمان بود. باید بگویم که من یکی از باورمندان توانایی، زحمات و ابتکارات ایشان هستم که افتخار دوستی شانرا هم دارم. ایشان آهنگ دوره ی جوانی اشرا لبسنگ کردند. حالا اگر از جرم لبسنگ بگذریم، استادارمان در سی دی آخرش با انسامبل کابل، آهنگ های جدید، قوی و زیبایی دارد که از هر لحاظ بهتر و بازتاب دهنده ی کار های جدید و منحصر به فرد خود شان است و اکثر مردم آنرا نشنیده اند. پس چرا آهنگ سابقه!؟
یکی دیگر از موارد، لبسنگ استاد شریف غزل بود که در نوبت او هم دستگاه نارسایی کرد و سی دی اشرا نخواند. او هم از استیژ پایین شد و بعدآ دوباره بروی استیژ دعوت شد. من که یکی از ارادتمندان هنر ایشان هستم هیچ باور نمیکردم که شریف غزل آواز خوان کلاسیک، یکی از انگشت شمارکسانی که با تمام زدو بند های( بازار) تعهد و وفاداری به سبک خود را تا امروز حفظ کرده؛ چطورتوانست به لبسنگ حاضر شود!؟ خیلی زیباتر میبود اگر ایشان فقط سال نو را تبریک میگفت و پایین میشد و یا صرف با یک هارمونیه یک تکه ی یکی از آهنگ های زیبایش اجرا می کردو با توانمندی های خاصی که دارد جایگاه خود و هنر کلاسیکش را حفظ میکرد. شاید باورش برای شما هم مشکل باشد که نوازندگان توانای ما خالد ارمان و سیر هاشمی هم پارچه های واقعآ زیبای رباب، گیتار و طبله را از سی دی پخش کردند و پلی بک نواختند. آیا دردآورنیست؟
مبادا همین شکل کنسرت دادن نورم شود و بیننده ی بیچاره ی افغان از حس واقعی و لذت حقیقی موسیقی زنده برای همیش محروم شود. (بجاست درهمینجا یک صلواتی به ارواح پیشگامان این قافله بفرستیم) باز هم اگر جرم لبسنگ را نادیده بگیریم پارچه های خالد ارمان و سیر هاشمی خیلی زیبا بودند و دوآهنگ واقعآ زیبا خوانده شده بود که یکی از لطیف ننگرهاری بود دیگرش از آوازخوان جوان و کاملاً تازه کار یما ابوی. توزیع تقدیر نامه ها هم یکی از بخش های (مهم) برنامه بود. هرچند پیشنهاد محترم عثمان علیم به خاطر تقدیر کردن هنرمندان کاریست در خور ستایش. چونکه قدردانی در ذات خود عملیست نیکو، آنهم از هنرمندان و بخصوص در شرایطی که ما با آن مواجه هستیم. اما برخورد با این موضوع درسطح خیلی پایین بود که توهینش به هنرمندان بیشتر بود تا تقدیرش. اول اینکه تقدیر نامه ی سه سطری اشتباهات املایی وانشایی داشت باوجودیکه از طرف وزارت فرهنگ، ریاست رادیو تلویزیون و ریاست افغان فلم ترتیب وحتا امضا هم شده بود.
دوم اینکه تقدیر بدون تفکیک صورت گرفته بود.
سوم اینکه توزیع تقدیر نامه ها در خلا هایی صورت میگرفت که به اساس مشکلات تخنیکی پیش می آمد. به خصوص تقدیر نامه به آنانیکه مربوط بخش سینما میشدند در روی استیژ نه بلکه درپایین استیژ (چون استیژ را برای موارد دیگر آماده میکردند) ساعت دو ونیم شب زمانی توزیع شد که عده ی زیادی از حاضرین رفته بودند و متباقی هم آنقدر خسته بودند که حتا حال شنیدن موسیقی را هم نداشتند.. متاسفانه در سه چهار سال اخیر اکثر کنسرت های آوازخوانان دست اول ما وهمچنان برنامه های به اصطلاح لایف تلویزیون های دیگرهم دچار همین نارسایی ها استند. و ما پدیده ی فراموش شده ی داریم بنام رسالت فرهنگی که همین رسالت مرا وادار به نوشتن این گزارش کرد.}
خونندگان ارجمند برمیگردم به اصل قضیه، نوشته های دو دوست گرامی وهمکاران سابق رادیو تلویزیون ملی واقعاٌ درد آوربود، اولین سوال از مطالعه دونوشته در ذهنم خطور کرد،عدم توجه مسوولین هنروفرهنگ درباره هنر وهنرمند، دوم تقدیر بی مورد وتجلیل پرُ مصرف وبیجا برای چه؟….رادیو تلویزیون ملی میتوانست یک برنامه فوق العاد درداخل کشور با تقدیرازهنرمندان که هنر و موسیقی اصیل افغانی را حفظ کرده اند ودر داخل کشور زندگی دارند که با تاسف هیچ تقدیر نامه برای شان داده نمیشود، مانند گذشته ها تجلیل مینمودند.
اگررادیو تلویزیون ملی برای همچو مصارف بودجه دارد، برای تداوی یک هنرمند محبوب که صدای ملکوتی اش را ازدست میدهد، چرا سکوت اختیار کرده وکوچکترین توجه وترحم بحال امانی گرامی نه نمودند. امانی هنرمند مردمی که ازدل توده ها برخاسته وبرای مردمش سالها سروده است. بدبختانه طی چند سال پیش دیدگان مسوولین تلویزیون ملی چو پرنده زخمی پر پر میزند از کوچکترین الطاف وتوجه وزارت کلتور وفرهنگ ورادیو تلویزیون ملی بهرمند نگردید.
تقدیرازهنرمندان اکنون مانند خیرات است که ازکیسه خلیفه بخشیده میشود وبرای هنرمندان که هنوز با نام هنر و موسیقی اصیل افغانی آشنایی ندارند، داده میشود. درگذشته ها از کاپی خوانی نوآموزان شکوه داشتیم ،اکنون یک درد دیگر نیز بالای دردهای هنری وفرهنگی افزوده شده که لبسنگ نا موفق میباشد.
قراریکه درتصاویرمشاهده کردم، خوبترین وسابقه دارترین هنرمندان درآنشب حضور داشتند، چه میشد بادرنظر داشت رسالت هنری شان، درباره بربادی موسیقی اصیل افغانی پیشنهادات سازنده ارایه میکردند وجلوگیری ازافتزاح هنری را با دلایل موجه با فهم موسیقی مانع میشدند. هنرمندان چیره دست که یک عمر در راه موسیقی افغانی خدمات شایانی انجام داده اند، مانع افتضاح هنری نگردند، پس ازکی گله مند باشیم، جالب آنکه آنها خود نیز به لبسنگ تن داده اند. هرگاه ازهریک همان سابقه دران که درمحفل حضور داشتند، درباره آشفته بازار موسیقی افغانی سوال شود، با صراحت میگویند که موسیقی ما درمعرض خطرقرار دارد. اما چرا آنشب بیتفاوت بودند؟. تقدیرازهنرمندان همان طوریکه جناب مروت فرمودند، کارخوب است، بشرط آنکه نواقص فوق الذکر را نمیداشت، وارزش تقدیر نامه نیز درنوع توزیع آن از بین نمیرفت. درهرحال از توجه دوستانیکه برای تداوی جناب امانی همکاری ومساعدت کرده اند، جهان سپاس و امیدوارم جناب امانی صدای از دست رفته اش را باز یابد، شاهد هنرنمایی او باشیم .
فوتو : ارسالی جناب عابدی

http://www.youtube.com/watch?v=lKemWDMzu5g&feature=related

درود برشاعرگرانمایه، هموطنم جناب استاد محمد نسیم اسیر:

آنچه مرا به نوشتن این چند سطرمیگشاند، دودلیل عمده دارد، میشود، دلایل عمومی وخصوصی خطابش کرد. ادبیات شعر، قصه ونمایشنامه بصورت کل نوعی بیان احساس انسانی ووجه مشترک واسطوره است که درزبان ادبیات شیوا بیان میشود؛ شعر بیانیست که ازاحساس شاعردرهرحالت سخن میگوید؛ درهرفرهنگ وهرزبان وهرملیت عمومیت دارد.
دلیل دوم که دست بقلم بردم؛ آلام خصوصی خودم میباشد که ازفرهنگ سنتی واجتماع مریض و متعصب دامن گیرم شده است. من یک مادرم وازتعیب جنسیت، مذهب، نژاد وزبان سخت متاثر میباشم. بدبختانه این امراض مانند سرطان در دهکده یکه بنام کره زمین نامش نهادند، سرایت کرده است. بنده بعضی از این واقعیت های درد الود را نوشته ام وبازهم مینویسم، امید روزی بدسترس هموطنانم برسد. آرزومندم جوانان امروز وفردای ما ازتجربه تلخ، چند دهه جنگ که بیشترجنبه تعصبی داشت تاجنبه سیاسی، از ورای اشعار شعراء چون شما ونوشتارنویسندگان معروف کشور استفاده خوب نمانید.
جناب اسیر گرامی: شعرشما با استقابل ازشعرخانم رجنی پران کمار مرا در زیرشعاع آفتاب، انسان دوستی و وحدت قرارداد، ایکاش زبان شعر وقلم چون آب حیات بمنظور وحدت دروریدهای ما جاری وجودما به انرجی محبت وانسان دوستی مبدل گردد و درکشورزیبای ما افغانستان باملیت ها، زبانها ومذاهب رنگارنگش مانند برادرهموطن درشگوفانی آن سرزمین زیبا دست بدست هم دهیم، کنارهم چویک روح ونفس درریشه کن کردن، هرگونه تعصب پیکارنمایم.
شاعر زمانیکه شعرمیسراید، احساس اوباید چوشعاع آفتاب درجامعه منعکس میشود، احساس خواهرهموطنم خانم “پران کمار” را باید شاعران، نویسنگان وفرهنگ دوستان برای نسل امروز وفردا انعکاس دهند، خوشبختانه جناب “اسیر” پیشتاز قافله وحدت بودند ومیباشند، به استفبال پرداختند. استقبال شما ازشعرخانم” پران کمار” مرا به وجد آورد وپارچه شعرزیبای شما بنام افغان بگو نه افغانستانی که سرتاسر ازاسطوره وحدت سخن میگوید، بیادم آمد. باسعادت دکلمه آنرا به آواز جناب قادر مسعود دریوتوپ پیدا کردم ، لینک آنرا در اخیراین نوشته نا چیزکه درخور پذیریش حضور شما نخواهد بود، گذاشتم. ایکاش چو”اسیر” اسیرزبان شعر میبودم، با تائید ازاحساس پاک تان بنام برادرهموطن سروده ایکه میتوانست احساسم برای تان برملا میساخت میسروم. باحرمت


http://www.youtube.com/watch?v=JP0EMrHp_ww&feature=player_embedded#at=43

تاریخ شهادت میدهد


تاریخ افغانستان برعلاو جنگها وشمشیرزنیهای، قطع وقلم کردن ریشه وبنیاد دمورکراسی وفرهنگی مترقی، تحمیل سنتهای عقب ماند تحت عناوین مختلف، موانع غیرقانونی برای کسب تحصیل دختران، با آنهم دارای اوراق زرین میباشد. شیرزنان افغانستان ازقرون متمادی چون نهال سبزسربلند گردند وبعضاٌ برومند شدند وبعصاٌ نه… اما کارنامه ها و افتختارت شان ثبت تاریخ کشورمیباشد که هیچ کس نمیتواندازخلاقیت وافتخارات شان منکر باشد. اگر تاریخ شهکارزنان افغان را ورق بزنیم، بنام های: ماگه طرزی،ملکه ثریا، اسماّ رسمیه، غازی ادی، رابعه بلخی، ملالی، نازو انا، مخفی بدخشی، سلطانه رضیه ، عایشه درانی ، زینب سراج ، مخفی کابلی، قمر میاخیل، کبرا نورزایی، صالحه اعتمادی، محبوبه میراحمد، سیما ثمروهزاران تن دیگربرمیخوریم، هرکدام درزمانهای مختلف جزتاریخ برافتخارزنان کشوربشمارمیروند اما بدختانه کشورما همیشه مورد تهاجم بیگانگان قرارگرفته، مسیرزندگی درجهت جنگ تغیر خورده ودشورایهای بعدازجنگ باعث خشونت بین ابتاع کشورگردیده است. روند ترقی وتحول متوقف گرده است چنانچه ما خود شاهد فعالیتهای شیرزنان کشورهستیم که قبل ازسالهای 1371 خورشید زنان ودختران ازحقوق مساوی، کارومزد مساوی درفعالیتهای اجتماعی برخوردار بودند. خانم ها درافغانستان درسالهای متمادی درکرسی وزارت اشتغال داشتند، درسالهایکه شیرزن افغان چو رقیه ابوبکر، ،دکتوراناهیتا راتبزاد ، خدیجه احراری و معصومه عصمتی وردک، به پارلمان افغانستان راه پیدا کردند، درآنزمان زنان امریکا وکانادا حق انتخاب کردن منتخب شدن را نداشتند. تعصب که توسط غربیها طی سالهای (1371 تا1380} با استفاده ازعقاید پاک مردم تحت عناوین مختلف، مذهبی و سنتی دامن زده شد وتعداد را به مقاصد شوم سیاسی خویش شستشوی مغزی نمودند مکاتب را آتش زدند ودختران را مانع اندختن علم شدند واکنون هم جریان دارد. اماقابل یادآوریست افغانستان یگانه کشوردرسطح جهان بودوهست که جنرال زن دراردوی خویش داشت ودارد. اگرتنها ازخانم سیهلا صدیق جنرال زن دراردو خویش نام ببریم کافی نیست زیرا زنان زیاد دردستگاه پولیس واردوبا تحصیلات عالی ومسلکی تربیت شدندوعملا دوشادوش برادران هم مسک شان فعالیت مینمودند. برعلاو اردو وپولیس درعرصه های مختلف جامعه تا سطح ساروال، وزیر، داکتر،نرس ، معلم ، استادان فاکولته، دستگاه های ارتباط جمعی ، تیاتر بانکها وغیره نیزاشتغال وظیفه داشتند. اماغربیها چهره افغانستان رابرای کشورهای شان قسمی معرفی میدارند که گویا دموکراسی برای زنان بعدازسال 2001 میلادی یعنی حمله مسلحانه ناتو اعاده گردیده است. نخیرما شواهد زنده وتاریخی را هم اکنون درکشورخویش داریم . کمپاین 50% مشارکت زنان که عملا بخاطر بدست اوردن حقوق زنان درمسایل سیاسی فعالیت مینمایند همچنان صد ها تن دیگردر بخش های پولیس، اردو ، سارنوال، استادان دانشگاه وغیره استغال دارند. خانم شجاع که اکنون به رتبه جنرالی دراردوی افغانستان ایفای خدمت مینماید. شیرزنی بنام “جنرال خاتول” در اردوی افغانستان قبل از 1371 خورشید با ختم تحصیلات مسلکی فعالیت داشت . امانظر به عقب گرد تاریخ اوراق زرین فعالیتها وافتخارات بانوان تحت ابر سیاه ، تعصب جنسیت قرارگرفت. خانم خاتول نسبت فعالیت چشمگیرکه دراردو داشت، مانند سایر زنان ، به پرده نشنی سوق گردید. خوانندگان محترم میتوانید به صحبتهای جنرال باافتخارافغان “خانم خاتول” با کلیک روی لینک گوش بدهید.

تیاتر شکسپیر در آستانه فرهنگ افغانستان

انگلیسها وتجارب غارتگرای شان به مرحله خیلی پیشرفته ظهورنموده است. درگذشته ها تیاتر برای رفع نواقص فرهنگی، اجتماعی ورشید فرهنگ جدید و ادیبات درانگلستان ظهورنمود. شکسپیر جوان با استعداد که از خود درتیاتیرشهکارهای زیاد بجا گذاشت، نام او باتیاترجهان پیوند خورد. اما امروزدیده میشود که انگلیسها ازتجارب تلخ شکست شان درساله 1919 میلادی در افغانستان دوباره راه تیاتیررا پیش گرفته اند ورفقای متجاوزشان را نیز از ورای نمایشات تیاتر تدریس مینمانید. برا آنکه اینبار ازافغانستان دست خالی بیرون نشوند، راه تیاتر را پیش گرفتند. خبرجالب دررادیو صدای امریکا توجه ام را جلب نمود یک تیاتردوازده پرده ای که نمایش آن هفت ساعت را دربرخواهد گرفت درباره فرهنگ و کلتور افغانها میباشد درمراکز قطعات اردو کشور بریتانیا به نمایش گذاشته شده است. آن تیاتیر را برای کسب تجربه به امریکا نیزارسال نمودند تا سربازان امریکایی نیربا فرهنگ وکلتورافغانی آشنایی حاصل نمایند. اکنون درقطعات وجزوتام های عسکری انگلیس وامریکا برای سربازن که روانه افغانستان میباشند، نمایش داده میشود. لطفاً بروی لینک کلیک نماید. تیاتر درپیروزی سیاست متجاوزین را تماشاه کنید.

زن فروشی درافغانستان ابعاد گسترده پیدا نموده است

فرهنگ عقب مانده سنتی درتاریخ کشورما سابقه را طولانی وملال آور دارد. در ادوار مختلف  زمامداران برای رفع این نقصیه مبارزه پیگیر نکردند ویا خود علاقه برای رشد جامعه متمدن از راه دانش آموزی نداشتند، گفته اند {پوهنه رنا ده } چه جمله زیباست.
بنابرعدام توجه مسوولین روشنایی دانش همشیه تحت تاریکی جهل قرارداشته است.
درکشورسنتی مانند افغانستان بنابر بردلایل مختلف، بخصوص مرد سالاری شمع علم را کشته اند و تاریکی جهل را ممتد بودند. نسبت همین عقب ماندگی، ازوداج های زیرسن، بدله، طویانه گرفتن، فروش دختران درد بی درمانی بود که دامن گیرخواهران ومادرما بوده است. اما متسفانه بنابرعدم توجه رهبران کنونی اختطاف وفروش زنان، دختران وپسران نوبالغ برای استفاده های نامشروع وغیرانسانی، رقصاندن، انتقال مواد مخدره، همجنس بازی وجهت انجام اعمال غیرانسانی “انتحار”  صورت میگیرد. دولت فعلی باعاید سرشاریکه بنام بازسازی افغانستان ازکشورهای مختلف بدست میآورد تنها درچند ولایت بزرگ وشهر کابل به فعالیتهای نمایشی بخاطراغفال غربیها ودوام کمک های ممالت ذیدخل اقدام میدارند، اما بیخبرازآنکه درسایرنطاق کشورچه میگذرد، زنان در چه ستم مرد سالاری خورد وخمیرمیشوند .
قبل ازسال 1371 خورشیدی زمانیکه مبلغین ریاست سواد آموزی در ولایات وولسوالیها برای ایجاد کورسهای سواد آموزی میرفتند، در محاصره  مجاهدین قرار میگرفتند ویا کشته میشدند. جان باختگان این راه انسانی که برای بینایی یک کشورنود فیصد بیسواد که شمع علم می آفروختند، کم نیستند. چنانچه خودم برای سروی کورسهای سواد آموزی وایجاد کوپراتیف دهقانی در دو ولسوالی مربوط ولایت کابل توسط مجهادین محاصره گردیدم، تعداد زیاد زنان  ومردان فدا کار دراین راه انسانی  جان های شیرین شان راازدست دادند. حالا نتیجه کارجان باختگانکه”روح شان شادباشد”  برای تمام ملت افغانستان آشکارا میگردد، سوختاندن مکاتب، کتابخانه ها، تیزاب پاشی بروی دختران مکتب، کشتن معلمین زن، چه عواقب را درقبال دارد.  اکنون همان رهبران جهاد در مصدر قدرت نشسته اند، برای رفع نقایص فرهنگ سنتی، بیسوادی، زن فروشی که لکه ننگ برای تمام افغانها میباشد توجه ندارند. تنها برای جلوگیری ازآزادیهای فرهنگی مردم، مانند عروسی، شیرنی خوری وغیره وزارت عدلیه عدالت خویش را بنمایش میگذارد.
جلوگیری ازمسایل خرافات درعروسیها وظیفه وزارت کلتورو فرهنگ میباشد که توسط تلبغیات نشراتی باید ذهن مردم را روشن سازند،  وزارت عدلیه باید عدالت را در قریجات جاری بسازند تا “زنان” که خواهران ومادران ما اند، مانند برده بفروش نرسند. حقوق انسانی شان پامال نگردد وبنام ناموس ازایشان حراست صورت بگیرد. دو تن ازخانم های ولسوالی، مومند و شنوار مربوط ولایت ننگرهار بزبان خود میگوید که {رنا نشته” زنان ازسواد محروم اند حقوق خویش را نمیدانند وگرنه دربدل قاطربفروش نمیرسند

پیام شاد باش بمناسب تجلیل از چهارمین سال ایجاد خانه فرهنگی مولانا و بزرگ داشت، رباب نواز بزرگ کشور مرحوم استاد محمد عمر

پیام شاد باش ماریا دارو

به استقبال از بزرگداشت دو شخصیت بزرگ شعر وموسیقی کشوربهترین تبریکات وشاد باش خودرا به دست اندرکاران خانه مولانای بزرگ تقدیم میدارم:

مولانا جلال الدین محمد بلخی، متولد 6 ربیع الاول سال 604 هجری قمری بلخ؛  فرزند مولوی محمد بن حسین خطیبی، معروف به بها الدین ولد میباشد. مولانا ، جلال رحمت بلخ کهن وامروز بوده وبه تمام کافه ملت افغانستان تعلق دارد. با آنکه زاده بلخ میباشداما اوجداازبشریت نیست وبشریت ازمولانا جدا بوده نمیتواند. زیرا تا عشق وجوددارد، مولانا وجودارد، همه ادیبان شورعشق را درکلام مولانا شاعر بزرگ سرزمسن بلخ افغانستان جستجو مینمایند. حتا دوکشورهمسایه وهم زبان ماعشق را درکلام مولانا میجویند.                    .
مولانا تجلی عشق یزدان را درصورت شمس دید، آن متصوف محراب وممبر،مجنون گونه پشت شمس دوید. باآنکه استاد بزرگ عرفان درعصرخویش بود، بالاترازبشریت فکرمیکرد اما بانوشیدن جرعه می عشق ترک زندگنی کرد وتازمانیکه به زندگی نوین پیوست، آرامش، آسایش، خورد ونوش را فراموش کرد. بسرشورعشق وبرزبان وصف یزدان را درخلقت شمس بیان میکرد. او شمس را آیینه جمال وجلال خدا میدانست، او که خوداستاد تصـــوف بود وشاگردان زیادتربیت کرده بود اما زمانیکه آفتاب عشق بر او تابید، جاه وجلال ، خطـــه وممبررهانید. با آنکه تاریک اندیشان عصرش او را بملامت گرفتند، اما نتوانستند که سینه اورا بشگافند ودربایند که چه سوزی درسینه وچه شوری در سردارد، برعکس دانشمندان مولانا را خداوندگارعشق نامیند. مولانا قبیل از دیدار شمس شب تا صبح درپرستش یزدان سربه سجده میگذاشت وازهرسه روزیک روز را روزه میگرفت، در آوان جوانی همانند پدرش متصوف بزرگ بود، زمانیکه هنوز 24 سال داشت، پدرش راازدست داد، بنا برخواهش پادشاه وامرابرمسند وعظ جا نشین پدرگردید، حدودی پنج سال { از638 تا 642 هجری وعظ وممبر را چون پدر پیشه کرد وهم بخاطرتکمیل دروس به خدمت” سیدبرهان الدین محقق ترمذی” ازشاگردان پدرش شتافت. مولانا پس ازوفات پدر، بکوشش محقق ترمذی باچند تن دیگرازمریدان پدرش بجانب شام سفرکردند. “شام” که مرکزبزرگان ومجمع علم وعرفان بود به تقوا وریاضت تمام درتکمیل علوم دین کوشید پس از سه سال تحصیل علوم اسلامی رهسپار دمشق شد ومدت چهارسال  به تقوا وریاضت تمام درتکمیل علوم دین کوشید. سرانجام بعدازهفت سال مسافرت و تحصیل به قونیه برگشت، مریدان زیادی نزد او آمدند و مولانا طریقه مولویه”تصوف” را تهداب گذاشت. اما  نمیدانست که عشق اورامجنون میسازد وهمه علوم وفنون را رها میکند. فقه ها وعوام قونیه از تغیر روش مولانا بخشم آمدند ومخالفت شان را با شمس آغاز کردند. درنتیجه بعداز16 ماه آشنایی شمس ومولانا، شمس مجبور به ترک مولانا وقونیه شد وراه دمشق را در پیش گرفت. مولانا ازغم زیاد به نوشتن نامه، پیام وعزل های سوزناک پرداخت؛  تا باشمس متوصل شود حالت غمین مولانا به شمس اثر گذاشت و دوباره نزد مولانا برگشت. مریدان ویاران مولانا ازخلوت نشینی مولانا وشمس به قهر آمدند، مولانای بزرگ را دیوانه وشمس تبریزی را ساحر خطاب کردند. جاهلان کمردشمنی با شمس بستند، شمس از نیت شوم آنها مطلع شد، شهر ومولانا را برای همیش ترک کرد وناپدید شد.  بعد ازآن مولانا به سماع پرداخت، درناامیدی به سرودن غزل آغازکرد بیشترین غزلیاتش را درفراق شمس سرود. بیجاه نخواهد بود چند بیت ازغزل زیبا اورا در فراق  شمس ، با اختصار دراین نبشته بگنجانم.

غزل

وقت آن شد که به زنجیر تودیوانه شویم –    بند را بگسلیم از همه بیگانه شویــــــــــــم

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم –     خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم

تانجوشیم از این خنب جهان برناییــــــم –     کی حریف لب آن ساغر وپیــمانه شویـم؟!

سخن راست تو ازمردم دیوانه شـــــنو –    تا نمیریم مپندار که مـــــــردانه شویـــــــم

درسرزلف سعادت که شکن درشکن است –  واجب آید که نگون ترزسرشانه شویـــــــم

بال وپر باز گشاییم به بستان چـو درخـت  – گردرین راه فنا ریخته چون دانه شویـــــــم

گرچه سنگیم پی مهرتو چون موم شویم     –  گرچه شمعیم پی نور تو پروانه شویــــــــم

گرچه شاهیم برای تو چو رخ راست رویم –  تا براین نطع زفرزین تو فرزانه شویـــــــم

در رخ آهینه عشق زخود دم نزنیـــــــم    –  محرم گنج تو گردیم چو ویرانه شویــــــــم

پس ازچند سال فراق عشق  شمس، مولانا را به دمشق وشام کشاند ولی مولانا هرگز شمس را جسماً نیافت ودوباره به قونیه برگشت، در فراقش  سینه سوخت وسرود. حسام الدین چلبی یکی از مریدان مولانا ربته ومنصب  شیخ گرفت، مولانا در اثر در خواست او مثنوی معنوی را که بزرگترین وعالی ترین اثرمتوفه اسلام میباشد، نوشت. یک شب درخلوت گاه راز چلبی ازمولانا خواست  تا کتابی  به طرز الهی نامه سنایی و یا منطق الطیر عطار نوشته کند. مولانا فوراٌ کاغذی را از دستار خود بیرون آورد وبه چلبی داد که هجده بیت نخست دفتر اول مثنوی را درآن نوشته بود. مولانا مدت پانزده سال با حسام الدین چلبی صحبت وخلوت داشت که مریدان شاگردان زیادی از نشتن بدان خلوت فیض بردند. بعداز ناپدیدشدن شمس، مولانا گوش به نی نهاد وازسوزصدای نی و رباب روح تشنه خودرادرفراق شمس سیراب میکرد. ازرنج فراق مریض وناتوان شد و دربستر بیماری افتاد وبالااخره بروز یکشنبه پنجم ماه جمادالاخرسال 672 در سن 68 سالگی جامه ازتن درید وبه زندگی نوین وادبیت پیوست.           .
چه بجاست که امروز دوستان وفرهنگیان این خانه مقدس، ازدوشخصیت بزرگ ونامور سرزمسن ما{مولانای بزرگ واستاد محمد عمررباب نوازبزرگ} به نیکویی تجلیل بعمل میآورند، افتخاردارم که پیام شاد باش خودرا تقدیم حضورشان بدارم. بنده با شادروان استادمحمدعمر، شناخت نزدیک داشتم، دیداراوهمه روزه در رادیو تلویزیون ملی افغانستان نصیبم بود. روان هردو شخصیت بزرگ کشور را شاد میخواهم.   با حرمت

بزرگداشت از استاد محمد عمررباب نواز
رباب آله موسیقی اصیل افغانستان

 

بی بهاران

ارسالی : نجیبه آرش

ای پا برهنه ها
ای تا سحر نخفته دراغوش ګریه ها
ای شب نخفته ها
ای جام تان تهی از شراب شګوفه ها
اری شګوفه های روانبخش خنده ها
ای جان سپرده ها
درتنګنای تیره وخاموش دخمه ها
اینک بهار شد
اری! بشد بهارونیا مد بهار تان
این جلوه های باغ نیامد بکار تان
این نوبهار ها
کز دیده ګان مردم ارام وجانفزاست
از رنج تان نکاست
اوای ابشاروخروش هذارها
ای بی بهارها
درګوش تان طنین غمی جاویدانه است
ان خنده هاکه برلب خاموش تان شګفت
از غصه های بی سروسامان نشانه است
یکبار درخت عمر شمابارور نشد
در شاخ نامرادی ورنج عظیم تان
مرغ سرور وخنده دمی نغمه ګرنشد
اما اګر ګهی
ای چشم بسته ها و شما ای ګرسنه ها
ای پابرهنه ها وای تن شکسته ها
باهم یکی شوید وبخود اتکا کنید
از پای و دست خود
زنجیر بنده ګی وغلامی رها کنید
از کلبه ها برامده مارا صدا کنید

 

 

Right to Read: Education for Afghan Women & Girls

cw to aw
school

Special Edition Newsletter

Right to Read: Education for Afghan Women and Girls

CW4WAfghan is pleased to provide this Special Edition Newsletter (Fourth Edition) for our supporters. The purpose of the newsletter is to highlight the very successful workshop series held in Kelowna in October 2010, and to share with our members an update of our projects in Afghanistan and many of the activities undertaken by our network here in Canada. The theme of this year’s workshop was: Right To Read: Education for Afghan Women and Girls. These ongoing annual workshop events are a way to engage Canadians in open dialogue, with a focus on education as a pathway to peace in Afghanistan. Please mark your calendars for Sept 30-Oct 1, 2011 for our next conference in Oakville. Hope to see you then! If you would like to order free printed copies of this informative newsletter for your school or community, please email info@cw4wafghan.ca.

Download a pdf copy HERE

cw to aw
School

تو پھر کیا کروگے؟

شعر اردو
رجنی پران کمار

ھوایوں کے ساتھ تم کہاں تک اڑو گے

جو ایہں گے توفان تو پھر کیا کرو گے

جوانی پہ مت کر،غروراتنا ھمــــــــــدم

جوانی ڈھلے گی ،تو پھر کیا کرو گے

میری ان دعاوں میں شامل نھیــں ھـــو

لگ گیی بد دعایں، تو پھر کیا کرو گے

بلایا کرو نہ مجھے اپنــــــــے در پــــہ

قدم لڑکھڑایں ، تو پھر کیـــا کـــرو گے

کیا مت کرو ، چاندنی سـے محبـــــــــت

گرھن لــگ گیـــا، تو پھر کیا کرو گے

ایا نہ کرو تم ، خیالوں میں میــــــــــرے

ھویے جو کہ رسـو ا، تو پھر کیا کروگے

بھلانے کی تدبیریں ، تو تم کررھی ھــــو

بھلا نہ سکو گے ، تو پھر کیا کرو گـــے

سہارے بنــاؤ نــہ اتنــے کــــــــــہ اک دن

سہارے رھیں نــہ ، تو پھـــر کیا کرو گے

خواننده گان گرامی :در صحفات گذشته مطالب  دری  از قلم خانم رجنی  پران کمار به نشر رسید، این بار خانم پران کمار با ارسال شعر زیبای بر زبان  اردو  جهت مطالعه هموطنان اقدام نمودند.  هموطنان ما میتتواندبا زبانهای  مختلف  کشور سایت خودشان را خواندنی تر سازند.

هشت بهار گذشت وبهاران پرُ ثمردیگردرپیش روست

هشت بهار  گذشت و بهاران دیگر
تقدیم نشریه زن باد

پیام تبریکه
هشت سال ازتولد، کودک دوورقه ” نشریه زن” شهرونکورکانادا میگذرد، این کودک پا به بوستان ادب بازکرد، پرُبارشد وبه مجله رنگین، وپرُمحتوا تبدیل گردید. نشریه با نام زیبا “زن ” گره خورده است، آینده درخشان دارد  زیرا زنان  تراسه ساز، هنرآفرین اند، سرود زندگی میخوانند، نغمه سعادت میسرایند. همان طوریکه فرزندان صالح را درامان شان پرورش میدهند؛ در بوستان نظم ونثر وادب نیز با سرود هستی، نشاد وعشق  زندگانی  قلم میزنند، از وجود شان انسان وازاندیشه شان انسانیت نمو می نماید. متیقنم درآینده  قریب با آفریدنش آثارگران بهای ازسینه  پرُگهر بانوان شکوه وجلال اوراق مجله درخشان ترخواهد شد ومجله به حجم  کتاب عظیم سخن تبدیل وکسب شهرت جهانی خواهد نمود.

زن

بیتو صدای قافله خموش میشود        –         از وجد نام تو همه مدهوش میشود
شب سیه بی روی توسحر نخواد شد   –      خورشید هم در لانه سیه پوش میشود
زیبا ترین بهار بود لبخند زن           –           مردان زدیدنش همه  سبزپوش میشود
گر نعمتش افول کند ازبوستان عشق    –     ساز وترانه در گلوخموش میشود
آغوش تومکان نشاد آفرین ماست       –      با مهر تو صد غصه فراموش میشود
ای بوستان نظم وادب موج  افتخار      –       با توصدای شعروادب خروش میشود
زیبنده که نه سال ترا جشن بگیریم     –       صوت پیام هاست که درگوش میشود
ای پیشتازکودک نه ساله فرهنگ    –       با توهمه گلشن سرو، گل پوش میشود.

شاعران گرامی با سنگ ملامت مرا به سینه نکوبید، چونکه شاعرنسیتم تنها برای تشویق خواهرارجمند”شفیقه نورزی” جز این احساس؛  تحفه بیشترنداتشم، حضورت شان تقدیم میکردم.
اجازه دهید بهترین تربیکات وتمنیات خویش را خدمت  تمام نویسنگان، شعراء ” ذکور واناث” که با آثارشان درغنامندی فرهنگ وادب دراین نشریه قلم میزنند ونشریه را خواندنی ترمیسارند وهم چنان هیئت تحریر نشریه و جناب متین، مبین قیام؛ بانومحبوبه نورزی که به رنگینی مجله دست بکاراند وسایرهمکاران وخوانندگان گرامی عرض بدارم وهمبستگی بیشترشان را برای موفقیت های مذید وغنامندی فرهنگ وادبیات کشور برتمام عزیزانیکه بااین نشریه پیوند خورده اند ازخداوند استدعا بدارم.
نشریه زن نه سالگی  ات مبارک باد، سالهای چون بهاران داشته باشید.    با حرمت ماریا دارو

 

صحرای سوزان سعودی آتشکده ساره یازده ساله

صحرای  سوزان  سعودی
دختر 11 ساله چنین شعله ور گردید

قلم یکه  خوبآبه چشمان  مادری  بتصویر میکشد.
بلی  مادری که جسد  سوخته فرزند یازده ساله اش را به تماشاه نشسته است، مادریکه از عشق  مرد چون ….فرزندی بدنیا آورد ونامش را ساره گذاشت . ساره ازعشق جانبین  زوجین بوجود آمد . ساره …بلی  ستاره…بمعنی درد و محنت ورنج. من اشتباه کردم ترا ساره نامیدم. دخترم مرا ببخش …پنداشتم که نگاه ساره من ترکیب عنبر ومشک وختن است، عنبرسارا ء زندگانیم  میشود. اما نداستم  با مرد جهنمی  ازدواج کرده ام. نداستم اومنکرخدا وخلقت خدا است، نداستم عشق رااتش  میزند. عشق زندگی من وخودش را …ساره را اتش  میزند….بلی ساره ایکه ثمرعشق بسترشبهای ما بود. زنجیر وصال  وممتد زندکی  مشترک ما بود. ایکاش آن دیوی وحشی…درد بدنیاآوردن  فرزند را میدانست، لذت عشق را با  درد زایمان می چشید…
بلی  مردم !  با چشمانم جسد سوخته  فرزندم رامنهج تماشاکردم… گوشهایم تاهنوز صدای آن پرنده “سار” که تازه پرو بال میکشد و منقارش برای مکیدن شیره انگورتاکسان زندگانی آماده میشد، زهرمرگ را چشید.
ساره من تماشاگرکندن قبرش بود وبا زبان شیرین ازپدرش پرسد…پدر …پدرا ین چیسست  که تو آنرا به عجله میکنی….پدر…
پدر: این قبرتوست…ترا میکشم …ترا نا بود میکنم… ترا دراین دل سیاه خاک مدفن میکنم که فرارکرده نتوانی ….
ساره : چرا مرا میکشی….چرا مراآنجا دفن میکنی؟… چرا ….
پدرحیوان صفت در برابرشیرنی کلام فرزندش عاجز بود …نمیدانست چطور پاسخ شیرین کلامی پرنده خوش الحان ر ا بدهد. زیرااو تنها زهرزبان داشت….دستش راگرفت طرف صحرا بردش …آتشش زد، ساره عشق  زندگیم سوخت، دودش در صحرا پچید ….قبلم تکان میخورد، مشام بوی کباب  بدن فرزندم رااشتسمام میکرد…..دیوانه وار بیرون ازمنزل نگا کردم، پل پاهای ساره ظریفم را که نقش درزمین بود، جستجوکردم. دلم پرمیکشد تا پل پاهیاشی راتعقیب کنم….دنبالمش بروم …جستجویش کنم ….نمیدانستم چرا چین حالت برایم دست داد……

صحرای  سوزان سعودی
شمع های مشتعل برای ساره

ای قلم آیا قادری…آیا میتوانی احساسم  را درتماشای آن پرنده خوالجام  بتصویربکشی ….ای کاغذ آیا میتوانی این درد عظیم را که ازخونابه چشمان یک مادر درسینه سفید تو میچکد تحمل نمایی …. ای قلم بامن هم زبان شو….توبنویس …آنچه برمن وفرزند گذشته.
گویا شو ای قلم … چون زنان محروم ازسخن گفتن اند. میترسند که زند بگور  نشوند …نترسید  حالا زنده بگور  کردن  مروج  نیست  حالا اول  کباب  میشوید ، میسوزید، جهنم دنیا را دیده میروید. نه شما زنان  هنوز  هم در خموشی  بسر میبرید. ای قلم  تو بصد ا  بیا، نه پهریز…تو بگو به  که مردم دنیا آگاه شوند…بدانند دردی را که در سینه دارم، سنگ نیزتحملش را ندارد…این وحشت درحیوانات  وجود ندارد مگر درانسان … دروجود کسیکه نطفه خودرا قتل میکند …چه نام برای این این عمل میگذارید….زیرااین عمل ازجنایت بالاتر است.  مردم بنشوید ناله های مادری راکه  سینه اش از درد میترکد، مادر، یعنی  من که جسد سوخته  فرزندم را تماشا کرده ام….. لهیب آتش که وجود دخترم را سوخت، سینه ام راملتهب  نموده …روانم با روح اودر پروازاست…. جسم بیجانم موجودیت یک انسان زنده را ندارد…. مردم آیا میدانید غسل وکفن برای چیست….شهید غسل وکفن کار ندارد ….ساره شهید پاکی بود،  خونش درزیر شراره اتش نخشکید….مردم من مادرم …وجودم سراپا مملو از عشق، عشق  به انسان، وانسانیت ….عشق به زندگی  …اما درکنار یک وحشی ….. چهره خشن زندگی را دیدم.  اشک در چشمانم مانند خون ساره خشکیده است، سینه ازتپش بازمانده …قلبم  از حرکت میماند ..صدای فریادم ارز نیش قلم  بگوش جهان برسانید. ای زن …ای مادر با من هم صدا شو.ید ..بخاطرتعادل انسانیت بخاطرتعادل جنسیت، بخاطر تعادل شاهین عدالت درجهان، با من هم صدا شوید. ما بالااخره انسانیم…. به عاطفه نیازداریم… به عشق نیازنداریم .بخصوص با از دست دادن  فرزندان  خویش ….فرزندان ماکه نتیجه عشق،  بسترشب های ما اند.

 

نشریه زن نه ساله میشود

نشریه زن
خانم نورزی

مجله  فرهنگی (نشریۀ زن) در ونکوور کانادا به رهبری ومدریت خانم شفیقه نورزی زن فدا کار،مهربان و درعین حال نا بینا، که با چشم عقل و خردبه انتشار گنجینه ادبی کمرهمت بسته است. اکنون نشریه خواندنی ودلچسپ درآسانه نه سالگی قراردارد. بانوی ارجمند هموطن ما بانشرمقالات، اشعارو صدها مطالب خواندنی، درعالم هجرت درخدمت مردم خویش قرارداشته وبا پشت کارخستگی ناپذیر گامهای استواری دراین راستا برداشته است. باعرض تبریکات جهت نه سالگی مجله، سولات خویش را با مسوول مجله”نشریه زن” درمیان میگذارم.
سوال -مجله نشريه زن چه وقت و به انگیره ی چی نشر شد منبع مالی آن از کجاست؟

جواب:جهان سپاس ازشما که به من موقع داديد تا باهموطنان عزيز و فرهنگيان فريختۀ کشوررازهای نهفتۀ هشت سال گذشتۀ نشريه زن را بشما وعلاقمندان و فرهنگ دوستان عزيز در میان گذارم. باید گفت که: درسال 2001 ميلادی در اتحاديه عام المنفعۀ افغانها عضويت هيأت مديره را داشتم، با ايجاد گروپ زنان که خودم سرپرست آن بودم این مجله را در ماه اپریل 2002 میلادی بامصارف شخصی نشر کردم.  ابتدأ بشکل جریده داخل دو ورق به نشر میرسید و به بدسترس هموطنان قرارگرفت، در اثر سعی وکوشش همکارانم آهسته، آهسته رنگ و رونق بیشترگرفت تا بالاخره بشکل یک مجلۀ رنگين با صفحات بیشتر و موضوعات متنوع خواندنی مبدل گردید.

هدف از این اقدام زنده نگهداشتن زبان مادری که هويت ملی مارابه اثبات میرساند، میباشد. شما مطلع هستید که شرايط زندگی نسبت جنگها برای هموطنان ما درکشور نا مساعد گردید، هموطنان ما مهاجر به کشور های غیر جهت زندگی دور از پرابلمهای  جنگ پناه بردند. گرچه با مهاجرشدن زندگی  ارام نصیب هموطنان ما گردیده است اما  نبايد فرزندان ازکلچر و فرهنگ کشور آبائی خود دور نگهداشته شوند،واز طرف دیگر معرفی نویسندگان، شعرا، ادبا وعلمای کشور که اکثر آنها درهجرت بسر میبرند، از توانایی قلم برخوردار اند، درگوشۀ های دور از وطن در حال خاموشی بسر می بردند، مجله باعث پیوند دوستان اندیشمند نیزگردیده است و همچنان برای هموطنان بزرگ سال چه ازبرادران و خواهران گرامی ما که به زبانهای خارجی آشنائی بیشترندارند، بامطالعه آثار نویسندگان وشعرای وطن به زبان خود شان مصروف شوند، رنج تنهایی را کمتر حس نمایند. اطفال که در خارج از افغانستان تولد میشوند ویا اینکه در کودکی از دامان مادروطن جدا  ومهاجر شدند، به اصول وقوانین زبانهای مروج کشور آشنایی حاصل نمایند. مجلۀ زن در زمینه حامی و مدد گار آنهاست.

سوال: آیا نشریه ی زن متعلق به کدام سازمان سیاسی و اجتماعی است یا خیر؟

جواب – نه مجله با هیچ اداره و سازمان ارتباط ندارد و نخواهد داشت.با وجودیکه تمام مصارف نشريه از پول شخصی ام اعاده میگردید با آنهم در ابتدآ تحت نام اتحاديه افغانهای BC” “به نشر میرسید اما حالا اتحادیه در تقویه ی بینه ی مالی آن سهمی نداشته وندارد حتی کمترین همکاری درمضامین اجتماعی ازاتحادیه بدست ما نمیرسد. زیرا محتوای نشرات مجله را مضامین اجتماعی در بردارد نه سیاسی. بنآ مجله طرف علاقمندی خواننده گانش قرار دارد.

سوال– چرا با این همه مشکلاتی که گریبان گیر شما است با چنين کار بر هزینه وظيفۀ سنگين را بدوش گرفتید؟

جواب – اول –احساس دوم ادای  دین : مادر وطن تمام مراحل تحصيلی و تعليمی را بر ملت خود رايگان تهيه دیده بود تا مصدر خدمت برای بهبودی و پيشرفت مملکت خود گردیم، با تأسف که نظربه شرايط سياسی وايديالوژيهای مختلف اوضاع کشور رنگ ديگری گرفت. تعدادی راه هجرت رااختيار نمودند که من هم ازجملۀ آنها بودم و تصامیم که بعدازختم تحصیل برای خدمت مادر وطن داشتیم، از دست دادیم.

چون خدمت به وطن فرض و وجيبۀ ملی هر فرد است، لذا خواستم تا ازاين طريق بتوانم اقلأ شمۀ از وظيفۀ خود را درمقابل مادروطن که در دامن آن پرورده شده ام، انجام دهم. بنآ با پذيریش هم مشکلات اقتصادی، نداشتن مواد کافی وازهمه مهمتر تکلیف صحی یعنی (نا بينائی) متقبل شدم وبا همکاری های بی شائبۀ همکارانم در ماه یکبارمجله را به نشرمیرسانیم.

سوال – همکاران شما کی ها اند؟

جواب – هيأت تحرير را بانوان ارجمند تشکیل میدهند، محبوبه”نورزی” نجيبه”فرياد” وحليمه”قيام” ميباشندکه هریک ازاستعداد های خوب برخورداربوده، از هیچ نوع سعی تلاش برای بهبودی و پیشرفت گزينۀ ادبی خود دریغ نمی نمایند. همچنان مبين”قيام” و متين”قيام” جوانان با احساس شهرما ديزائین پوش مجله را افتخارانه عهده دار بوده و با انگشتان هنرآفرين خویش پوش آنرا دلکش و وجالب میسازند. ديزاين صفحات داخلی مجله مربوط به خواهرم محبوبه نورزی ميباشد. وی مطابق به محتويات مضمون و يا شعر پای ديزائین نشسته تا موضوع را بشکل زنده ترسیم نماید. خوشبختانه ازسال 2008میلادی، بدینسوخبرنگار و ژرونالیست آزاد که شخص خودشما با ما همکاری را آغاز نمودید ومارا مفتخر ساختید، که خوانندگان عزیز از مطالب شما نیز مستفید گردیده اند.

سوال- مشکلات درتهيۀ مطالب و ديزاين دارید؟

جواب – در آغازنشرمجله نويسندگان و شعرای عزيز ازنشر همچو گزينه خبر نداشتند و هم اخبارکوچکی که به نشر ميرسيد به دسترس شان قرار نگرفته بود، جمع آوری مطالب  به ذوق علاقمندان وقت زيادی را دربرميگرفت. آما آهسته، آهسته نشريه به دوستان و علاقمندان ادب و فرهنگ  پخش گرديد. جای سپاسگذاریست که قلم بدستان چيره دست و شعرا شهير کشور ما که در غربت سرا به ما افتخار بخشيده و اين گنجينۀ کوچک ادبی را با ارسال نبشته های علمی، ادبی و ساینسی و همچنان شعرای شهير با سروده های ناب و دلکش خویش اوراق جريده را مزين گردانيدند. از احساس نيک هريک ايشان جهان سپاس و امتنان که ما را تنها نگذاشتند ناگفته نبايد گذاشت که بعضی از علاقمندان و خوانندگان گرامی با ارسال مضامين منتخبۀ خودنیز صفحات مجله را آرایش و پيرایش میدارند، احساس شان قابل تمجيد است. چنانچه گفته اند که” صدا از يک دست برنمی خیزد تا دو دست بهم نخورد.” بلی هیچکاری به تنهائی صورت پذير نبوده و نیست.

سوال– در آينده ها چه پلان و يا مرامهای در رابطۀ پيشرفت آن داريد؟

جواب – خوب بهرصورت، ضعف اقتصادی برآوردن مرام و مقصد کار ما را مشکل ساخته است گرچه ما پلانهای زيادی برای بهبودکيفيت و کميت آن در نظر داشتيم و داریم، اما بلند رفتن قمیت طباعتی، قمیت ارسال پستی تاحدی باعث سکتگی درامورنشرات ما میگردد، درهرحال تلاش نهایی خویش را میکنیم که مجله از نشربازنماند. خير! به یاری خداوند(ج) و همکاری دوستان که شاید درمجله مطالعه کرده باشید، یک عده فرهنگ دوستان ما را در اين راستا کمک میدارند، با آنکه از همکاری ومساعدت  شان در هرشماره اظهار شکران گردیده است، بعید نخواهد بود باردیگرمنمونیت خویش را تذکر بدهم. هیچ کار بدون  مشکلات نیست، نشرات درغربت مشکلات زیاد درقبال دارد. مگر چشم اميد ماهمکاری  ومساعدت پولی  فرهنگیان ماست، تا برای جاویدان  ساختن اين مشعل ادبی کمک های  شان را دريغ نه نموده مارا همگام باشند. انشالله با کمک الهی و یاران قلم بدست و نویسندگان فریختۀ کشور به این راه ادامه خواهیم داد.

سوال – چه پيامی به خوانندگان و هموطنان داريد؟

جواب –  پیام من  منحث  متصدی  مجله برای  هموطنانم توافق نظر، همکاری دلسوزانه، مجله را با مضامین معدود  که فعلا در اخیتار دارند، به گنجینه سخن وادب تبدیل نمانید،بانگارش مطالب شان به غنای زبان مادری، اطفال که خارج از مهین زندگی دارند، سهم جدی بگیرند. در قسمت  بنیه مالی ،چيزی که عيان است حاجت به بيان نيست. مارا یاری  برسانند.

چه خوب  خواهند بود که تعصب را کنار بگذاریم، صدای  همدلی ، محبت و عشق  به مهین عزیز خویش را از طریق رسانه های جمعی، تلويزیون، راديو ویا اخبار وجرایدبلند نمایم.

در زنده نگهداشتن مسايل اجتماعی مانند برگزاری محافل عنعنوی و کلچری، محافل مذهبی وغيره، به هرنوع همکاری مادی و معنوی برای تداوم و پيشرفت آن ازجانب هموطنان باید تقویت گردد. هيچ شخصی و يا فردی قدرت و توانائی آن را به تنهائی نداشته و نه میدارد. چون کار فرهنگی کار مشترک است باید مسوولیتها بین مردم ما تقسیم گردد. متاسفانه تبعيض نژادی، مذهبی، لسانی وغیره مسایل  که اصلاٌ دردی را مداو نیست، مارا ازهم دور نگهداشته است. بیائید با قلب های باز دست همکاری دراز نموده تاهويت ملی خویش را حفظ نمایم. نکتۀ ديگری را بايد متذکرشد، عدم همکاری، هدلی دلیل عمده به پا نه ايستادن ماست. هرگاه خود متحد باشیم دست ما بطرف دیگران دراز نمیشود. امید پیام بنده جنبه شخصی بخود نگیرید، بلکه باعث وحدت قشرده افغانان گردد.

در اخير بايد متذکر شوم که چه بهتر خواهد بود که همه کينه و کدورت ها، حرس و حسادتها، خودمانی و خود خواهی ها، مهر زدنها و تاپه زدن های بی مورد و بی دليل  و پروپاگندهای بیجا و بی معنی را کنار گذاشته و در عوض مهر و محبت، صفا و صمیمیت، صداقت و راستی راحرمت، احترام گذاشتن به کرامت انسانی و انسان بودن شخص در قلب های خود جاگزین ساخته که باعث پیشرفت در راه شگوفائی یک ملت و يا یک مملکت  گرديم  و اجتماع سالم بوجود بیآوریم ، به همین آرزومندی برای تمام  ملت نجیب  افغان  صحت ،سلامتی وسرفرازی تنما میدارم.

دوستان عزیز با تشکر از خانم نورزی  که در زنده نگهداشتن فرهنگ ، زبان  وهویت ملی  کار پرُ ثمر را انجام میدهند. هرگاه  هموطنان میخواهند با  مجله  کمک  مالی  بدارند به  ادرس  ذیل  تماس حاصل  نمایند.

noorzay4481@shaw.ca

مصاحبه از امان معاشر

نشریه زن
امان معاشر


 

 


 

بررسی فعالیتها وجمع آوری پول برای مکاتب دختران افغانستان

تصویراز گردهم آیی زنان کانادا برای زنان افغانستان

توقیت  بنیه مالی  مکاتب  در افغانستان زنان  برای تعالی  دانش وآموزش  در جهان  اهمیت  میدهند:
بتاریخ شانزدهم مارچ شهرساسکه تون درکالج کلسی  Saskatoon/ SK شاهد برگذاری کنفرانس بزرگ بود، این کنفرانس بمناسب جمع آوری  اعانه برای معاش معلمین و تامین ضروریات مکاتب که شامل پروژه زنان کانادا برای زنان افغانستان , تحت نظرسازمان حقوق بشرمیباشد، برگذارگردیده بود. نتایج کارهای مکاتب ونوع تدریس، مشکلات کمبود وسایل درسی وغیره ازطرف خانم جنت Janice Eisenhauer که تازه بعد ازمراسم هشت مارچ ازکابل “افغانستان” برگشته بود برای حاضرین مجلس ارایه گردید. شما تصویرخانم جنت، را دروسط، خانم لورال مارش  Marsh, Laurel  طرف چپ وطرف راست   Maria Daroخانم ماریا دارو را تصویربالا تماشاه میدارید، این سازمان خیریه که به هکاری زنان رضا کارکانادا برای زنان افغانستان نام گذاری شده است، ازسال 1996 میلادی بدین طرف توسط چند نفرمحدود بفعالیت آغازکرد. بی تاثیر نخواهد بود که انگیزه ایجاد این گروپ زنان رضا کاراجهت اگاهی  مردم افغانستان بنویسم:
خانم سالی آرم استرانگ ازشهر تورتو به افغانستان سفر کرده بود وچشم دید هایش را درپست ملی کانادا بدست نشر سپرده بود، همان نوشته از طریق رادیو سرتاسری کانادا نیز به نشررسید واحساس زنان کانادایی راتحریک نمود، چند خانم  که دارای احساس بشردوستانه بودند، باهم مشوره و اقدام به ایجاد سازمان خیرخواهانه نمودند. دراثر تلاش وجلب وجذب  ایشان اکنون در سرتاسر کانادا این سازمان فعال گردیده است. سال دو بار تمام اعضا با پرداخت  50 دالر دورهم جمع میشوند ازصورت پیشرفت کارها و پلان های بعدی سیستم تعلیم وتربیه درافغانستان، کنفرانسها بمنظورجمع آوری پول برای معاش معلمین که درمکاتب که ازطرف زنان کانادا ” همین سازمان” اداره ورهبری میشود، دایرمیگردد. درماه نومبرسال 2010 معاش سالانه معلمین جمع آوری با کتاب ، مجله وغیره ضرورت معلمین وشاگردان وبکابل انتقال داده شد. خانم جنت که دروسط تصویردیده میشود؛  او از اولین خانم های است که این بنیاد را پلان وطرح نموده است،  تازه بعد از”هشت مارچ” سال جاری از کابل بر گشته است. او راپورتمام سفر وایجاد مکتب جدید درشمال کابل، توزیع کتب ومجلات و توسعه  کتابخانه، کمبود وسایل تدریسی وغیره پیشرفت ها وکمبودها را مفصلاٌ معلومات برای اعضای کنفرانس ارایه نمود. درضمن اعضای این بنیاد درخور توان مقدار کتاب، زیورات، لباس ، وغیره اجناس را برای فروش آورده بودند تا یک مقدار پول جمع آوری  نمایند .
هموطنان عزیز! خانم های کانادایی هیچگونه ارتباط ، قومی، زبانی ونژادی با زنان واطفال افغانستان ندارند. اما بخاطر یک جامعه روشن و سالم تلاش  میدارند تا  مادران درهرکجا با سواد باشند و فرزندان خوب، با عقاید روشفکرانه وانسان دوستی  با دانش  وآموزش  عصر نوین تربیه وبه جامعه وجهان تقدیم بدارند. چه میشود با پیروی از این عمل بشر دوستانه در هرکجالیکه زندگی داریم دست به ایجاد همچو بنیادهای انسانی  وخیریه بزنیم تا یک جامعه  سالم وروشن با نسل بهتردرکشورخود داشته باشیم.

تقویه بینه مالی
بیناد خیر زنان کاناد برای زنان افغانستان

Who We Are

Canadian Women for Women in Afghanistan is a volunteer not-for-profit organization founded in 1996 with twelve locations across Canada. CW4WAfghan is a non-religious, non-political, federally registered charity.

The goals are to advance education and educational opportunities for Afghan women and their families; and to educate and increase the understanding of Canadians about human rights in Afghanistan. Please download a copy of our CW4WAfghan pamphlet (2 pages) here.

Donor funded projects are implemented and managed in partnership with Afghan non-profit organizations. These projects include a number of community schools, village libraries, an orphanage, as well as teacher training, literacy, English and computer classes.

CW4WAfghan is volunteer-based and, with the exception of online credit card donations made through CanadaHelps.org, there are no overhead costs deducted from your donation. Our goal is to raise a minimum of $300,000 per annum to meet our project objectives.

Canadian Women for Women in Afghanistan members were honoured with the YMCA Calgary Peace Award in the International category for their long-standing contribution to supporting peace and human rights for Afghan women and their families.

To download a copy of our pamphlet in FRENCH, please click here

تقویت بنیه مالی
تصویر زنان کانادا در کنفرانس 16 مارچ
تقویت بنیه ماتلی
تصاویر 16 مارچ زنان کانادا درکنفرانس

 

 

 

 

 

توهین تابلیت، تقویت برای نیروی مندی خشونت نسل جوان

بدفاع از حقوق  هندوان افغان بنویسید:

یکتا بون قانون تبربرانیست که درخت صلح ودوستی را قطع میکند، خون بی اتفاقی رادر وجود نسل آینده افغان تقویت مینماید. عدم توجه مسوولین دولت ضعیف افغانستان عواقب وخیم را درنسلهای  ایند بنابرمسلمانبودن وهندو بودن به بارخواهدآورد.
قانون اساسی مظهر تجلی حقوق هرتبعه کشور، وپارلمان خانه مصوون ملت شمرده میشود. متاسفانه  درقانون اساسی یکتا بودن دین ” اسلام” ذکر شده است و درپارلمان زیرنام خانه ملت بعضی دشمنان ملت اشتغال دارند. نژادهای مختلف، عقاید متفاوت ازحقوق قانونی شان محرومو تخم نفاق در بین  ملت  افغان بنابراندیشه های  سیاسی  شان میکارند. ما درسال پارشاهد تظاهرات بودم عدم رعایت که حقوق شخصیه اهل تشیع رادرقانون اضافه کردند. جای انکه برای رفع نواقص قانون اقدام صورت بگیرد و حقوق اتباع هندو، یهود وغیره مضاهب را تسریع وتشریع بدارند، حقوق نیم نفوس جامعه “حقوق زوجه تشیع” را نیز مورد سوال قرار دادند.
مسوولین دولت ملا پرست افغانستان که ریشه  ان از عقاید غیر انسانی سیرآب میگردد ازهیچ گونه حق تلفی درحق ملت دریغ نمیورزند. برخورد توهین امیز بعضی جوان جامعه مطابق معیارهای انسانی باهموطنان هندو شان ثابت کنند، اعمال مفتن دولت فعلی میباشد. ازملا ها آموخته اند “کفرومسلمان ” بدون آنکه بدانند عقاید دگران را توهین کرد خود زمینه توهین عقید خویش را مساعد مینمایند. هرعقیده قابل احترام است هرگاه مسلمان عقیده خویش راارج میگذارند، باید به عقاید دگرنیزاحترام قایل باشند. مخصوصاً اهل هنود افغانستان که سایقه بس طولانی نژادی درآن سرزمین دارند ودر اقلیت زندگی مینمانید.   وزارت معارف مکلفیت دارد تا ازحقوق اطفال هندو وسکه مانند سایرمتعلمین دفاع نماید کسانکه باعث توهین اطفال هندو درمکاتب میشوند، مجزات قانونی بالای شان تطبیق گردد. وزارت معارف جای انکه برای رفع نقصیه اقدام بدارند برای مجزا ساختن اطفال هندواز مکاتب عمومی نظرمیدهند. این خود توهین بزرگ برای اهل هنوداست، هرگاه قانوی ازحقوق حقه مردم حمایت نماید جای تشویش باقی نمیماند، بدبختانه که چنین نیست.
قبل ازهشت ثورخون آشام 1371 خورشیدی مسله هندومسلمان دراحضارعامه وجودنداشت، هندوان مانند سایر اتباع شامل دانشگاه میشدند، درخدمات اجتماعی، فرهنگی دوشاوش دگران چومعلم، داکتر، نرس، ماموردولت، نطاق ، نویسنده، تجار وغیره اشتغال داشتند وخدمت زیربیرق انجام داده اند. درآن زمان ازحقوق کاملا عقیدوی، اجتماعی، سیاسی برخورداربودند. دولت فعلی مکلفیت خویش را فراموش کرده است که زندگی مردم راازهرنقطه نظردر تعادل نگهدارند. دانش و آموزش، احترام به عقاید مذهبی، اجتماعی، تساوی حقوق تمام اتباع کشور، تطبیق جدی قانون ازجمله وظایف اولیه دولت میباشد اما بدبختانه که دولت خود درعدم رعایت قانون سهم بزرگ دارد. سوال ایجاد میشود،  هرگاه مسلمان مراسم مذهبی شان صلب گردد واجساد شان ازدفن کردند محروم شود، چه خواهند کرد؟؟؟.
پس چرا هندوسوزان مسدود گردید ودولت درمقابل انجام وظلیف خویش بیتفاوت نشسته است، امکانات را مساعد نمیسازند. قراراخبار تلویزیون طلوع ده میلون بیسواد درکشور وجود دارد، آیا  کافی نیست؟. بنا بربیکفایتی دولت زبون اطفال معصوم هندو نیزازآموزش محروم گردیدند، وزارت معارف بجای آنکه جلو توهین واهانت  شاگردان را بگیرند، اطفال هندو راازجمعیت مسلمانان مجزا میسازند، که این خود خط سرخ جدایی بین اتباع کشور زیرنام عقاید مختلف میباشد. چرا قانون مجازات رابالای آنعده شاگردانیکه باعث اذیت وآزارهندوان میشوند، تطبیق نمیدارند. مکتب برای کسب تحصیل اعمارگردیده است نه برای مسلمان ساختن هندوان جوان. محیط خانواده برای اطفال از نظرعاطفی و روانی از روی اساطیر، نشرات وعمل کرد دستگاه حاکم و بزرگان خانواده تاثیر خاض دارد. اشعار فلکلور که درقصه ها گنجانیده شده است میراث  بزرگ  اساطیر تاریخی، وحدت اجتماعی را بیان میکند که دراکثر اشعار، داستان و قصه های افاقی زندگی مشترک  هندو ومسلمان درسرزمین ما به تمثیل میکشد.
مردم ارجمند، جوانان ورشنفکران بجای صدا خشونت، تعصب وکینه توزی نعره دوستی، همدلی ومحبت را بدون تعصب نژادی و مذهبی بلند نماید، تا خود نیزبه آرامش روح درکناربرادر هموطن هندوی تان راحت زندگی نماید. انسان بودن و انسان رااحترانم کردند وجیبه هرد فرد درهر عقیده، زبان ونژاد درکره زمین میباشد. در این راستاٌ والدین نیز وظایف شان را فراموش کرده اند، برای اطفال شان حقوق همشری را تفهیم نمیدارند. پرابلم های  اجتماعی  به کمک والدین محترم  باید حل گردد، اطفال خیلی انعطاف پذیراند، دوشادوش هم دریک مکتب درس میخوانند وبا هم دوست میشوند. اما ازانجایکه تعصب دربین تمام نزاد های افغانستان وجود دارد، حال هندوان بدترین آنهاست. ماباید مبارزه راازچهاردیوارخانه خویش آغاز بداریم، تاثرمبارزه خویش را در محیط زیست، مکتب، ساحه کارودرسطح کشور خواهیم دید بدبختانه بیتفاوتی ازابتدا تا انتحا درکشورجنگ زده دیده میشود. آیا برای مسوولین شرم نیست که درکابل چند میلونی صرفاٌ یک نفرمحصل از اهل هنود در دانشاگاه کابل  مصروف  تحصیل  میباشد.   اطفال نازنینکه درسن دانش و آموزش قراردارند، ازحق قانونی شان محروم میگردند، وجدان مسوولین دولت را تکان نمیدهد؟. درهمین رابطه چند فرد از شعر بانو “راحله یار” شاعر نازنین کشور را با اختصار مینویسم که چنین گفته است:
خدای عشق قرارومدار خواهد کرد   –             غم گذشته مارا شمار خواهد کرد

غم گذشته و امروز شرم فردا را          –        بدوش عیرت  مردانه  بار خواهد کرد
امروز وقسمت شوم مرا به  گفته تو     –       دچار دغه دغه بی شمار خواهد کرد
بگو بگوش خدایان ذهن نا جورت            –         که نفس  ادمیت  انفجار خواهد کرد
بگو که قمری  اشعار عاشقانه  ای  من  –        درخت  سیب  ترا تار تار خواهد کرد
هزار سال دگر عاشقانه خواهم زیست  –       هزار سر به سرم افتخار  خواهد کرد

توهین تابلیت
متعلمین هندو افغان در روی خاکدرس میخوانند{ بحال اطفال هندو هموطنم گریستم}

دراخبار آمده است که این پرابلم: {  بعد از سالهاى ١٣٧١ (آغاز حکومت مجاهدين)، با مشکلات گوناگون روبرو شدند. چرن سنگهـ در مورد اينکه چرا خانواده هاى اينها براى اولاد هاى شان، مکتب خصوصى را ايجاد نمى کنند؟ گفت که قبل از جنگهاى تنظيمى (٧١-١٣٧٥ )خورشیدی تعداد 200 هزار هندو و سکهـ در سرا سر افغانستان زندگى ميکردند، که در دوران جنگها اکثريت شان اين کشور را ترک نمودند قبل از جنگهای  تنظیمی در خوست، غزنى، پکتيا، کندهار، ننگرهار، لغمان، کابل، هلمند و بعضى ولايات ديگر، اهل هنود و سکهـ، يکجا با مسلمانها زندگى ميکردند و روابط دوستانه داشتند؛اما حالا  70 نفر از تحصیل  دست کشیدند}
وحدت  مایه خوشبختی  همه ماست بیائید به سوز سینه  خواهر  هموطن  هندوی  ما گوش دهیم که پارچه شعر خودرا برای ثبوت افغانیت خود برایم ارسال  کردند.

 

رجنی پران کمـــار

توهین تابلیت
رجنی پران کمار

از قول مگـو با من، من دختر افغانـــم

غیرت بودم میـراث، از عهد نیاکانــــــــم

درخواب پرستم من، آن خاک زر افشانرا

چون سرمہ بہ چشمانم، من دختر افغانـــم

گر پشت خمیدستم، یا پیـکر لــرزانـــــــم

باعشق وطن گویا ھر لحظہ من جوانــم

در بیکسی این شہر، ھرمشکل خود را من

آسان می نمایم، با یاد عزیــزانــــــــــــــــم

توهین تابلیت
گل زیبا تقدیم خواهر هموطنم باد

در سر چو گران دارم، ھر رسم رواجش را

یادش کند بیمارم، من دختر افغانــــــــــــم

از بس کہ نازنین است، خاکش را ببوسـم

قدرش را بہ دل دارم، من دختر افغانــــم

در مرگ وطندارم، ھر لحظہ بہ سوگم من

غم می فشرد قلبم، من دختر افغانـــــــــــــم

کو مجمر سوزان، در کـابـل زیبــایــــــــم

تا پیکر خود را من، آن جای بسوزانـــــم

از درد ھمی نالند، چہ مسلم و چہ ھنـــــدو

با یاد ھمہ امشب، من اشک بر افشانــــــــم

همچان از شاعر  ارجمند  کشو رجناب ” اسیر “که به استقبال  شعر بانو  پران کمار چنین سروزده اند ، متشکرم . بخوانید:

ای دخـت گــرانـمــایــه ، ســرآمــد دورانی      بـــا سُـــنـدُر پـیـشـــانــی ، تــو دخـترافغانی

درعشق وطن شعری خوش گفتی ودُرسفتی      جـوشــد زکــلام تــو ، آهـنگ دُرافـشــانــی

نــازم بــه کـمـال تــو، بر حسن و جمال تـو      کــس نیـست مــثــال تو ، درفهم وسخندانی

ایـن عـین کـمالاتست ، ایـن فخرومباهاتست      قـدروطن خـودرا ، می فـهمی و مـی دانـی

درجوش وطنخواهی ، هندوومسلمان چیست      دلــبـســتــهء هـنـدویـم ، درعـین مسـلمـانی

چون برگ گل سوسن ، پاک است ترا دامن      گـلـبـرگ دبـسـتـانــی ، گـلـرنـگ گلستـانی

درّاکــی و دانــایــی ، بـــازوی تـــوانـایـــی      در تیره شب میهن ، چون شمع درخشـانـی

میهن به تو می نازد ، مردم به تو می بـالـد      درسـلسـلـهء یــاران تــو صـاحـب فــرمانی

این خطهء  نام آور، دارد چـوتــو فـرزنـدی      بـا رفـعـت انسـانـی ، بــا خصـلـت افـغانی

ای رنگ گل و گلشن ، ای عطرگل وسـنبل      ایـن خـانـهء ویــران را امــیـد فــراوانـــی

درجوش وطـنخواهی ، احسـاس تــرا نـازم      ازنـقـطــهء آغــازیـن ، تــامـقـطــع پـایـانی

حیف است که عمرما درهجروطن بگذشت      دربی کسی و خواری ، دربی سروسامانی

ازمرغ«اسیر»ما این زمزمه می زیـبد                شعرتر«رجنی» را فرضست قدردانی           م. نسیم«اسیر»

در اخیر ازخانم سلطانه رحیم ایوبی که چنین خبردردناک را درپژواک تحریرنمودند، سپاس گذارم. هم چنان از دوستان که در راه وحدت ،همدلی صفا وصمیمت، قدم وقلم میزنند، صمیمانه متشکرم ، زنده باد همه  هندوان ، تاجکان، پشتونها، هزاره ، ترکمنها ، ازبکها و نورستانی های خانه مشترک ماافغانسان عزیز. همیشه شاداب ، رنگین  و متحد باد ملت غیور افغان.

توهین  تابلیت
متعلمین هندو در صنف مشغول درس اند

این پیام را در اشتراک بگذارید .
فوتو متعلمین هندو  از آزانس  خبری پژواک کاپبی شده است.

 

 

 

خیانت وجهالت ملا ها

 

درزمان های قدیم مادربزرگم  قصه میکرد که بی بی کو را جن میگرفت، بی بی کو دختر روستایی سیزده سال بود که با یک پیرمرد زمین دارازدواج کرده بود، زمانیکه درخانه شوهررفت جن، پری وغیره دامنش را گرفت. بی بی کوی جندی درقریه مشهورشد. شوهرش با ملا قریه زیاد دوست بود، ازبیتابی زنش  نارحت شد و رازش را برای ملا برملا ساخت. ملا اوراازرفتن به شفاخانه ومعالجه طبی مانع شد و گفت، داکترها درس کفاررا خوانده اند، بنام معاینه دربدن بی بی کو دست میزنند،
بی بی کو راهیچ بلا زده ، نزد دکتوربردنش بی ناموسی است. او درتاریک ازسرخاکسترعبورکرده جن دارد،  اوراپیش من بیآور که جن راازبدنش بیرون کنم. ملا شینده بود که کاکا اسلم زن جوان گرفته، دندانهایش را برای دیدار بی بی کو تیزکرد. بی بی را کاکا اسلم برای جن کشی نزد ملا برد وملای نسبی جوان وبی بی کو جن هم دیگرا کشیدند، دنیا گل گلزارشد، بی بی کو دوسه چوچه بدنیا آورد وکاکا اسلام شف لنگیش را بلند میگذاشت ودرقریه سرمی گشتاند. اما آن زمانها را گاو خورد وامروزمردم به ماهیت علم طب میدانند، تکامل علم طب و روشنگری اذهان مردم، قصه وعقیده جن وپری گپ های واهی ملا ها مفت ساخته است. اما نه اشتباه میکنم…هنوزهم ملا ها ازهیمن  طریق مردم رااستفاده میکنند. درعصرشگوفایی علم طب و تکامل بشریت هنوزهم ملاها جن را میکشند.  این سوال راازکودکی داشتم، همیشه شینده بودم، جن کشیدند، زیارت رفتن، ازجسد که استخوان هایش هم درزیرخاک پوسیده شده است، مردم استدعا نعمت و شفاعت میکردند. مادربزرگم میگفت ، ملاها عالم هستند اما ازجهالت شان اطلاع نداشت، ایکاش مادربزرگم زنده مبیود که جهالت آنها را میدید. سوال اینست  که جن  لعنتی چرا دربدن مردها داخل نمیشود؟؟؟  درقدیم زنانیکه درجن کشی ملا ها عقید نداشتند ,مخالفت میکردند، طرف تمسخر کهن سالان قرارمیگرفتند، گویا کافرشده  وبه ملا عقیده ندارد. مگرنه  زنان عاقل تر وعالم ترازملا ها اند میدانند ملا ها بدجس مرد م را فریب میدهند.
درشرایط امروز طفل هم میداند ” حلوا شیرین ودلده شور” است درافغانستان بعضها نمیدانند که یک زن دارای چه دردهای گونان نسایی میباشد.
خواننده عزیز اکنون این شیاطین دنیا تشت رسوایی شان از بام برزمین افتاده است،  به اکلپ ذیل نگاه کنید وجفای وجهالت ملاها را تصویری ببنید. این مفت خوران و مکروبهای جامعه، چطور مردم را افسون مینمانید. رسوایی ازناحیه جهالت درسرزمین ملاپرست چون آفتاب میدرخشد، مرد 30 سال با دختر 13 ساله ازوداج میکند زمانیکه خواسته های خانمش را برآورده نتوانست، دهنش را با کارد  و چاقو پاره میکند، انگشتانش را قطع مینماید. چه فرق مکیند دولت از جانی ها وادمکشان دفاع میکند.
در هرات سرزمین ادبا وشعرا، به گفته جناب ” اسمعیل خان” سرزمینیکه بلست بلست خاکش با خون شهدا شستشو گردید{ یعنی علما، دانشمندان وروشنفکران را قتل عام کردند وملا های مفت خورا را به دوران رساندند}، تاملا بدن نازک خانمی را که از درد نسایی ولادی مینالد آتش بزنند که جن رااز بدن خارج شود. این جن لعنتی چرا دربدن آن شوهرچاقو کش و آن همسرجاهل که درد زنش را نمیداد، داخل نمیشود تا سوزش آن سوختگی و درد ضربه چاقو را در بدن خود حس نمانید.

مگر خدا چقدرحوصله دارد که پرده از رازهای جهالان برنمیدارد.
با کلیک روی  لینک عمل ملای جاهل وهمسر چاقوکش را تماشاه کنید:

watch ملا جن کش وشوهر چاقو کش

>

بخش اول داستان زیبا عشق شمس وقیسی

چندی قبل داستان زیبا بنام عشق ناکام شمس وقیسی بقلم ماریا دارو در سایت بنشر رسید، اکنون فشرده آن را به آواز بانو رجنی پران کمار با موزیک دل نشین وبا اهنگاهی زیبا به آواز هنرمند جوان کشور احمد نصیر وفا بصورت صوتی اماده وجهت استماع شما در دسترس گذاشته شده است. بشنوید
http://www.youtube.com/watch?v=zPROeKkcn_E

تخنیک ، ملاء وتکرار تاریخ

نوشتهء آمو

در سه دههء اخیر درپادشاه گردشی های مختلف بسیارچیزها شنیدیم . ازنقل قولهای بزرگان گرفته تا وجیزه هاوسخنان بکر و… .یکی از آنجمله که ورد زبان جمع کثیری بود ، همین عبارت بود که : تاریخ تکرار نمیشود .اما ما در همین چند صباح عمر خود تجربه کردیم و دیدیم که :

ـ همان شاه مخلوع دوباره به ارگ برگشت .

ـ جنرال سردار عبدالولی در پهلوی خسر در همان ارگ اکت قدرتمندان را مینمود و حتی به رتبهء سترجنرالی و دریافت مدالها مفتخر گردید .

ــ انقلاب ثور که برگشت ناپذیر خوانده میشد ، برگشت کرد و عدد هفت سرچپه و هشت گردید.
مثل آنکه هر حکم یک استثناء دارد و لابراتوار تجربهء استثنائات ، همین کشور خود ما افغانستان است . ازین گپهای مکتبی و کتابی که بگذریم ، خوب به یاد دارم که یکی از دوستان که دیر باز دیدارش نصیب شده بود ، قصهء بسیار جالبی از مادرکلان خود میکرد که بسیار جالب بود و طبعا” با آب و تابی که آن دوست قصه میکرد کمی خنده هم میکردیم .   همو دوستم میگفت : در آن سالها که تازه مظاهر تخنیک در ده ما آهسته آهسته رواج مییافت ، مادرکلانم سخت به تشویش و هراس افتیده بود . از تایپ ریکاردر 530 جاپانی که با بطری میخواند خوشش نمی آمد ، میگفت خانه را بی برکت میسازد ، از دیگ بخار نفرت داشت و دلیل میاورد که عروسها را بیکاره کرده ومزهء گوشت را خراب ساخته است ، از اشتوپ تیل خاکی میترسید … همیشه با حسرت میگفت :

برکت در تنور است ، تنوریکه با تپی گاو و خر آتش شود … وقتیکه برق در خانهء ما فعال گردید دیگر خود را بسیار شکست خورده فکر میکرد و شام که گروپ را روشن میکردند در زیر زبان کرکر کنان میگفت : بلاواری یکی و یکبار روشن میشود و چشمها را خیره میسازد . وقتیکه از کابلی ها شنیده بود که تلویزیون آمده است ، دیگر باورش نمیشد که کافرها همچو چیزی را جور نمایند . بخاطر اینکه معجزهء تخنیک را بی ارزش جلوه دهد و از فکر و اعتقاد خود در برابر نواسه دفاع نماید ، میگفت : خداوند گور مسلمان را روشن ساخته است ، وای به جان این کافرها که در گور تاریک و باز در آخر در دوزخ میسوزند .  یکباریکه به خاطر تداوی و داکتر به کابل رفته و چند شبی در خانهء خواهرزادهء خود میبود ، شبانه نمیخواست با تلویزیون روبرو شود ، به یک بهانهء زودتر میخوابید یکی دوبار که در اتاق تلویزیون نشسته بود ، از مردها و نطاقان مرد روی خود را دور میداد و چادرش را به رخ میکشید به اصطلاح روی میگرفت .
براستی اصل گپ یاد ما نرود ، مثل آنکه واقعا” تاریخ تکرار میشود و درین روزها فکر میکنم روح مادرکلان دوستم که حالا خرفه تهی کرده و به دارالبقاء رفته است ، در وجود همین ملای معروف و مشهور ، برهان الدین ربانی حلول کرده است . صحبت چند روز قبل این عالم دین ، که به نمایندگی از به نمایندگی از تمام ملاها ، طالبان و چلی ها نفرت خود را از مظاهر تخنیک پیشرفته بیان کرد، تمام آن قصه های حدود سه دهه قبل به یادم آمد. شباهت عجیب و غریب .

برهان الدین ربانی به تمام علمای کرام و ملاها جدا” از مظاهر تخنیک پیشرفته ، انترنت و به خصوص فیس بوک ،اخطار و هوشدار داد و گفت: اگر هوشیار و بیدار نباشیم ، بزودی همین انترنتی ها و فیس بوکی ها قذرت ( قدرت ) را از پیش ما وشما میگیرند. این ملای درس خوانده که از تمام شرایط اسلام اصل نظافت را خوب رعایت میکند و با پیراهن و تنبان پاک همیشه … ظاهر میشود و بسیار هوشیار وسایس معلوم میشود ، واقعا” اصل گپ دل ملاها و طالبان را زده است و بی انصافی است اگر بگوییم که غلط گفته است . این ملای موقع شناس ، عرب شناس وعربی فهم که از حال و روز بزرگان عرب خوب خبر دارد و حتما” در تلویزیون دیده است که همین آفت فیس بوک بود که میلیونها تن را در میدان آزادی مصر جمع کرد و مرض ساری را در کشور های دیگر عربی فرستاد .راستی ملای سیاسی ما دقیق قهر و غضب دل خود را خالی کرده است . راستی تخنیک و ترقی و ملا و طالب مثل جن و  بسم الله هستند ، هردو قبرکن همدیگر اند .
اما یک گپ ناگفته میماند ، باید از ملاصاحب که نام خدا درین شب و روزاز تمام طالبان و چلی ها نمایندگی کرده میتواند بپرسیم ؛ این تخنیک لعنتی که آفت شما است ، جای شک نیست اما :
ــ این تفنگ را تخنیک بوجود نیاورده است ؟
ــ بمب را تخنیک ایجاد نکرده است ؟

همین بانکهای مسلمان و کافر که میلیونها دالر شما و سایر علمای کرام و طالبان را در دوبی ، سویس ، کانادا و امریکا به جریان انداخته است ، توسط همین کمپیوتر و انترنت لعنتی تنظیم نمیشود ؟  به هر حال ما بیچاره ها چه میدانیم کتی ازین عقل قاصر روشنفکری که تنها در همین صد سال اخیر چندین بار از دست همین ملاها شکست خورده ایم . ملاها نام خدا در منفعت خود معجزه مینمایند . براستی چون وکلای روشنفکران ازچپ و راست اکنون در خدمت آنان قرار دارند ، بد نیست ما هم برایشان و بخاطر آرامش شان ، هرچند نباشد متولیان دین خدا میباشند ، مشوره بدهیم که :
ری نزنین تا وقتیکه مثل همیشه در خدمت ملک دهکدهءجهانی (جهان خاکی ) قرار داشته باشید و از خط قرمز عبور نکنید ، هیچ کدام خطری برای شما خادمان دین وجود نخواهد داشت . فیسبوک و انترنت بلای جان کسانیست که تاریخ مصرفش پوره شده باشد ویا باید مانند شما و یا طالبان کنونی در گوشهء دیگر شطرنج قرار بگیرد و خوشبختی شما ( طالب و ملای افغانستان ) درینست که منور و روشنفکر بی اتفاق است و همچنان ملک « قریهء جهانی » تغییرات افغانستان را درین شنگ (ملا ) و شنگ دیگر طالب خلاصه کرده است . وای به حال پاکستانی بدبخت که دشاعر و فیلسوف شان نیز در وصف ملا ها سروده است :  دین کافر ، دین فکر و اجتهاد   دین ملا فی سبیــل الله فســاد

سایت مسوول  نوشته دگران نمیباشد.
کاپی  از سایت با نشانی  ماخذ مانع نیست.

فرهاد دریا، شخصیت سال 1389 رادیو آزادی شناخته شد

شخصیت سال 1389
فرهاددریا هنرمند محبوب دلها

د آزادۍ راډیو د ۱۳۸۹ کال شخصیت افغاناتو ته منلی هنرمند فرهاد دریا دی} }.
د آزادۍ راډیو د کال د شخصیت مرکه به په څو شېبو کې واورئ خو له هغه مخکې د ده په اړه ځینې نورې خبرې. د یوه سندرغاړي په توګه د فرهاددریا د هنري کار پیل، پر افغانستان د سرو لښکرو له یرغل سره په یوه وخت کې و. دریا ډېرژر د خپل ملي احساس آواز د شوروي یرغل په وړاندې په خپلو سندرو کې اوچت کړ. د ده سندرې د هغه درد سورې وې چې د میلیونونو افغانانو په زړونو کې پروت و او دا د ده د محبوبیت د سفر پیل و.
او په داسې حال کې چې د خلکو زړونه، په هېواد کې دننه او بهر له تورو سیاستونو تور وو د فرهاددریا په سندرو کې یو مشترک پیغام څپې وهلې، ملي وحدت.

فرهاد دریا که څه هم په بهر کې اوسي، خو خپل ډېر وخت په هېواد کې دننه تېروي. ده له څو کلونو راپه دې خوا د افغانستان او نړۍ د ماشومانو لپاره د مرستې لپاره یولړ پروګرامونه پیل کړي دي. په ۲۰۰۷ کال کې یې د کوچه په نوم غیرانتفاعي موسسه جوړه کړه چې هدف یې د ماشومانو روزنه او ملاتړ دی او په دې ترڅ کې ده د کوڅې د بانکي حسابونو په نوم پروژه پیل کړه او د دوه زره بېوزلو ماشومانو کورنیو ته یې دوه زره بانکي حسابونه پرانیستل، په ۲۰۰۸ کال کې فرهاددریا د افغانستان لپاره د ملګروملتونود ښه نیت د سفیر په توګه غوره شو. په افغانستان کې د ۲۰۰۹ کال د ولسمشرۍ د انتخاباتو په بهیر کې په انتخاباتو کې د ګډون لپاره د ملیونونو افغانانو د هڅولو لپاره دریا د زده کړه، فکر وکړه او رایه ورکړه، تعلیمي پروګرام پیل کړ. د دې کمپاین په ترڅ کې ترټولو په زړه پورې، د زغم د ماښام په نوم غونډه وه چې ده د ولسمشرۍ تقریباً ټول کاندیدان پکې بللي وو. د حامدکرزي په ګډون د ولسمشرۍ د انتخاباتو په سلو کې پنځه نوي کاندیدانو د دریا بلنه ومنله او په غونډه کې یې ګډون وکړ..
بلی خوانند گرامی!  دریا ، دریای شور،هیجان آزادی، دریای عشق، محبت وهمدلی، با نامش هم مانند است او واقعاٌ برای  مردمش ،جوانان وکودکان وبخصوص زنان کشورش عشق  برزندگی هدیه کرد. ما شدهد کنسرتیهای او بودیم که تنها پانزده هزار زن درشهر مزارشریف، بعدازسالهای جنگ، بعدازسکوت تلخ  پرده نشینی دوره سیاه طالبی وجهادی لبخند زدند وبدریای زندگی زیبا  شنا کردند.

دریا از یک خانواده کهن ونام دارکشورسربلند کرد، او درگذرگاه کابل تولد شد وپدربزرگش “شیرمحمدخان ناشر” اورا فرهاد نام گذاشت، دریا تا هفده سال کودکی ونوجوانی خودرا در کندزسپری نمود ودرکندزدسته هنری “نیستان” را به همراهی  دوستان وهم بستگانش ساخت. بعداٌ دوباره کابل آمد درلیسه حبیبه درس خواند، بعداز فراغت لیسه حبیبه به انستیتوت پولتخنیک کابل شامل شد. درسال 1983 میلادی 1361 خورشیدی گروه  باران را ساخت ورهبری کرد. درسال 1987 میلادی دانشگاه کابل را تمام کرد ومدت یکسال در پوهنحُی هنرهای زیبا به تدریس تیوری موسیقی کلاسیک پرداخت. دربرگ ریزان سال 1990 میلادی به” پراگ” چکسلواکیا رفت واز آنجا به اولین خانه تعبید درکشور جرمنی مسکون شد. درسرزمین اروپا؛ پاریس برایش عشق را هدیه کردو آن عشق  “سلطانه دریا” به او پیوند داد.  درسال 1995 میلادی درخت  آوراه  گی دریا تا امریکا ریشه دواند ودر ویرجینیا مقیمش ساخت وباربرگ گرفت.

درسال  1996 میلادی ازثمرعشق دریای بزرگ، دریا کوچکی بوجودآمد که هجران نامش را نهادند.

دریا درافغانستان ازسال 1980 تا 1990 پانزده البوم وتا 2001 میلادی سیزده البوم رادر تعبید ساخت. اودر آوارگی با صدای  رسای آزادی درکشورهای فرانسه،انگلستان، دنمارک، هالند، سویس، سویدن، آسترالیا، کانادا، امریکا، جرمنی وسایرکشورها ترانه خواند وسرودهستی وآزادگی  ملیت افغان را مزمه کرد ودرمعرفی فرهنگ غنی سر زمینش ” سلام افغانستان” سرود، سینه اش ازکثافت جنگ بسوخت وتوقف جنگ را برای  بازگرداندیدن لبخند برلبان کودکان وطنش درلابلای ترانه هایش سرود وقاصدعشق و ازادی گردید و بزبان های دری، پشتو، ازبکي و سایر زبان ها و لهجه های کشور آواز خواند. بعد ازسقوط رژیم طالبان، بدون درنگ به کشوربرگشت وسرود هایی خواند که محتوای بخش اعظم آنها صلح، اتحاد و وحدت ملی بود. درسال 2004 فرهاد دریا کنسرت بزرگی درحضور ده ها هزار تماشاګر درغازی ستدیوم کابل، جایی که صحن و دیوار هایش خاطرات وحشتناکی از اجرای قتل جوانان وحکم های بدون محاکمه را به حافظه داشت اجرا کرد. لاین مجله بریتانیایی این کنسرت را در جمع پنجاه کنسرت بزرگ جهان ثبت کرده است. دریا ازسالهای 2000 میلادی تا 2007 میلادی بمقصد کمک به کودکان فقیرجهان پروژه خیریه ای را بنام  “اکونتر” به همراهی هنرمند انی سیزده کشور آغاز کرد. این پروژه بزرگترین جایزه حقوق بشرکشورجرمنی والبوم آهنگهایش جایزه طلایی سازمان سونی “بی ام جی” رااز آن خود ساخت. درسال  2010 میلادی کاروان صلح  بنام” زندگی  زیباست” درحرکت افتاد وسفری بولایات کشور به حمایت {کاروان صلح راهی ؛ تبلیغات رادیوی آزادی }کرد واقعاٌ شوروهیجان را دروجود مردمش زنده ساخت ولبان شان متبسم گردید. سفرزندگی زبیاست، هدف مشخص داشت زیرا بتاریخ نزدهم جولای درکابل کنفرانس بین المللی دایرمیشد وهمچنان تاریخ 21 سپتمبر روزجهانی صلح بود، دریا درهمان روز 21 سپتمبردرشهر مزارشریف ، دریای خوشی وشادمانی را برای مادران وخواهران هموطنش به خروش آورد ودر امواج دریای موسیقی خندان شان ساخت.

شخصیت سال 1389
کنسرت فرهاددریا در مزارشریف

دریا با سروده هایش، با خدمات بشردوستانه اش، با ارمغان های انسانی وانسان دوستی اش زنجیرارتباط برای جوانان کشورش شد. دریا همان طوریکه با زبان های مختلف  ملیتهای  مختلف افغانستان میسراید، نمونه ازفرهنگ  گوناگون ملیت ها درلباس هایش{ پتلون کاوبای؛ پیراهن گندی افغانی، لنگی، وغیره } نیز متجلی است. با این حرکات دریا به جهان میگوید که افغان ها خشن نیستند، بلکه مردم سراندازی اندکه هنر، موسیقی، رقص، دهل، اتن و آواز را دوست دارند. روی همه  آنچه  درفوق تحریرگردید دریا مستحق جوایز بیشترمیباشد دراین راستا ازرادیوی آزادی سپاس گذاریم که حق را درنظر گرفته اند، اما بهترین جایزه نشاد قلب مادران وخواهران وسایرهموطنانش میباشد که درسال پاردرهلهله ها وکف زدنهابرایش  داهدا کردند. ” فرهاد جان دریا مانند دریای نیلگون همیشه شفاف، روان وخروشان باشید”.چقدربجا سروده است{ درخت دوستی بنشان که کام دل ببارآید} ویا آنکه میسراید{ای بایک تن اتن کی میشود، این وطن بیما وطن کی میشود} واقعاٌ بدون رنگینی ملیتهای مختلف، وطن اعمارنمیشود وبدون باهم جوشی، همدلی صادقانه، صلح وآرامش نصیت ما نمیشود.
با کلیک روی متن، این برنامه را می توان شنید!

watchآهنگ اتن

watch بوبولعلی

watch درخت دوستی بنشان
استفاده از  مطالب با ذکر ماخذ  مانع نیست

بیاتا گل برآفشانیم ومی در ساغر اندازیم = فلک را سقف بشکافیم طرح نو درآندازیم

بیا تا گل برافشانیم
مانند این بوستان همیشه شگوفان باشید

دوستان محترم ! هفته گذشته تمام خوشی وسعادت مردم عزیز رااز ورای تلویزیونها، رادیوها جراید ومجلات وسایتهای انترنتی شاهد بودیم. جای بس مسرت است که مردم ما سال جدید را با خوشبینی برای سعادت آینده استقبال وآغاز نمودند. دیدن تصاویرزیبای، سفرهای رنگین هفت سین، پیروی ازعنعنه کهن وطن ولبخند کودکان معصوم کشور، خیلی امیدوارکننده بود. بیائید با تائید ازشعرحضرت حافظ که آنراعنوان این مضمون برگذیده ام طرح نو برای آرامی وطن وصلح وآشتی ملی برآندازیم. با تشکرازقلم بدستان گرامی که درباره معقوله برگذاری جشن نوروز، ریشه و تاریچه این فرهنگ کهن را تا حدود که امکان برای شان موجود بود مستند، تحریرکردند تا نسل جوان ما از این روی داد عنعنوی آگاهی حاصل  نمایند. اما دربسا مجلات وجراید وسایتهای انترنتی این میله کهن باستانی، سرور وشادمانی را ضد اسلام خواندند وبعضا هاهم  آنرا صیغه سیاسی داده بودند.
کسانیکه  چند سالی بیشتر ازعمر خویش را پشت سرگذاشته اند، با مسوولیت در همچون مسایل  فرهنگی برخود نماند تا نسل آنیده را در گمرایی قرارندهند  امروزسنگ وچوب وطن ما لباس مذهبی وسیاسی برتن دارند. هرپدیده را نباشد اسلامی ویا ضد آن دانست، عقیده، هرچه باشد اسلامی، زردتشتی، بودایی ، یهودی، عیسی وغیره بخاطر وظایف، واجایب  مشخص دردنیا رایج پیدا کرده است. اما بدبختانه که دربسیارکشورها موضوع فرهنگ، مذهب  وسیاست باهم مدغم گردیده است که جدا ساختن آن مشکلات جدی امروزی را بار آورده است.  انسان برای زجرخلق نشده است، طبعیت ، خورد ونوش وعشق برای بشریت هست، باید ازآن استفاده نماند وشاد باشند. شاد بودن درهیچ مذهب جرم نیست.

گر یک نفس ززندگانی گذرد  –  مگذار بجز شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه  سودای جهان – عمریست چنان به کش گذرانی گذرد

سر ور ، سعادت زندگانی انسان  و سوُ استفاده از قران را حافظ خوش قریحه با این بیت واضع ساخته است.

قران که مهین کلام خوانند آنرا – گه گاه نه بر دوام خوانند آنرا

برگرد پیاله آیتی هست مقیم – کاندرهمه جا دوام خوانند آنرا

واقعیت این کلام راامروز درجامعه میبینیم که چقدرسوُ استفاده ازمذهب وعقاید پاک مردم بخاطر مرام های شخصی وذهنی و سیاسی استفاده میگردد. درباره سیاست نیز چنین  معقوله وجود دارد. دیده میشود که ازعقاید پاک مردم تا چه اندازه استفاده سیاسی میشود. مذهب را مانند سلاح برای برآورده ساختن مرام شوم سیاسی شان استفاده مینمایند. آنانیکه میخواهد سیاسی باندیشند، کاریست بجاه مگرسیاست شان رااز مذهب جدا نگهدارند ومش سیاسی خویش را طرح نمایند. سیاسی فکر کردن، به سیاست علاقه داشتند حق مسلم هرانسان است اما مجزاازعقیده مذهبی باشد. بعضی ازعلمای دین نیز برای مقاصد شان عنعنه تاریخی، مراسم ومحافل خوشی وشادمانی را زیرسوال مذهب قرارمیدهند. بیائید این سه پدیده راارزهم جدا سازیم تا روش مذهبی، سیاسی، فرهنگی وعنعنوی ازهم متفاوت باشند.  چنانچه حافظ  بزرگوارفرموده است :

حافظا می خور ورندی کن وخوش باشد ولی – نذویر مکن چون دگران قران را

چه بهتر خواهند بود که به اعتقادات ارج بگذاریم وتذویرنکنیم. دراخیر بااظهار سپاس وشکران از دوستان که باما همکاری قلمی دارند ، در دو پدیده تاریخی {هشت مارچ و نوروز باستانی} با ارسال مطالب جال شان ما را یاری کردند وسپاس ازخوانندگان گرامی که بعدازمطالعه با ارسال ایمیل های شان خاطرما شاد ساختند.  با سپاس بیکران با چند رباعی ناب وآموزنده  این بحث راخاتمه میدهم.

ناکرده گنه دراین جهان کیست بگو  – آن کسی که گنه نکرده  زیست بگو

من بد کنم وتو بد مکافات  دهی   –   پس فرق  میان من تو چیست بگو

******

گرکار فلک به عقل  سنجیده بودی  –  احوال  فلک جمله پسنده بودی

ورعدل بود بکارها در گردون   –   کی خاطر اهل فضل رنجیده بودی

استفاده از مطالب  باذکر ماخذ مانع نیست

قمرگل سرو همیشه سبز باغستان موسیقی افغانستان

خانم قمرگل فرزند گل شیرین خان بتاریخ بیست ویکم جنوری سال 1952 درقریه شگه ولایت ننگرهاردیده بجهان گشود. او درسن هفت سالگی درمحافل وخوشی های قریه اش آوازمیخواند. آوازگیرا یش بدلها چنگ زد، آوازه طنین صدایش از قریه به قریه رسید، تا قریه های دور وبالآخره به ولایت ننگرهار توجه هنردوستان را جلب نمود.مردم ولایت ننگرها از استعداد هنری او فیض بردند، بعد ازوی درکنسرتهای و خوشی های قریه جات وولایت ننگرهار دعوت مینمودند. او بنام خواننده محلی درسرتاسر ولایت ننگرهارشهرت گرفت.بعد ازیک مدت کوتاه معرفت او با استاد حفیظ الله خیال حاصل گردید، استاد خیال از وی دعوت نمود، تا آهنگهایش را در رادیو افغانستان وقت ضبط کند تا مردم درسراتاسرکشور ازشنیدن آوازش لذت ببرند. درآن زمان نظربه سنتی بودن جامعه، تعداد محدود ازخانمها به هنر آوازخوانی رو میآورندند، خانم قمرگل نیز ازهمان جمله خانم های آزاده و محدود وقت بشمارمیرود.

وی دعوت استاد خیال را پذیرفت واولین اهنگش را بنام (په ما مینه سترگی دی سری دی ….) و اهنگ دیگربنام (زه انتظارکوم دستا د سترگو) را ضبط نمود که بعد ازنشرآن آهنگ، نام قمرگل بسرزبانها افتاد.آهنگ هایش درهربرنامه ازطرف پرودیوسران رادیو ملی وقت نشرمیگردید. خانم قمرگل بعد ازکسب آن شهرت، بوجود یک اهنگساز ضرورت پیدا نمود تا آهنگهایش را بشکل اساسی ضبط وازشیوه محلی بیرون بکشد. مرحوم استاد زاخیل که خود شاعروآهنگسازخوب ولایت ننگرهاربود، با خانم قمر گل معرفت حاصل کرد واستاد زاخیل اولین اهنگش را بنام ( زه چه په توروسترگو تور رنجه کومه پوری موری ) وآهنگ (زه به جارو کرم زیازتونه شنکی بابا ) را برایش کمپوز نمود. خانم قمرگل درجمع هنرمندان با شهرت ومحبوب زبان پشتو اخذ مقام کرد. بعداٌ خانم قمرگل درسن نزده سالگی با استاد زاخیل ازدواج نمود.  این زوج هنری بعد ازتشکیل خانواده بازهم با پشتکار وحوصله مندی بکارهای هنری شان ازهیچ گونه تلاش دریغ نکردند.  قمرگل بخاطرادامه کارهنریش با رادیو افغانستان، از ولایت ننگرها بکابل نقل مکان نمود ودرسید نورمحمد شاه مینه سکونت دایمی اختیارکرد. این هنرمند محبوب و مردمی هیچگاه نظربه تغیرات سیاسی علاقه مندان آوازش راازدست نداد، درهرگونه شرایط برای مردمش خواند، بدلها نشاد آفرید و برعلاوه همکاری با رادیو افغانستان درکنسرتها ومحافل خوشی مردمش اشتراک کرد. قمرگل با آهنگ زیبای ( ورو ورو کیژده قدمونه آشنا) سرآمد هنرمندان زبان پشتو گردید وازطرف محمد ظاهر شاه، پادشاه وفت افغانستان به اخذ مدال طلا موفق شد. آوازاین هنرمند محبوب درکشورافغانستان محدود نماند، بلکه ازمرزها بیرون شتافت، طی کنسرتها درماسکو، کشورهای آسیا میانه مانند تاجکستان، ازبکستان، ترکمنستان، ایران، پاکستان وکشورپهناورهند دوستداران هنرش را شاد گردانید. مرحوم استاد زاخیل که خود هنرمند چند بعدی شاعر، آواز خوان و آهنگساز بود، بهترین اشعار ازخودش وشاعران معرف زبان پشتو مانند رحمان بابا، امین الله ملنگ جان، محترم نصرالله حافظ،، مرحوم امان الله سیلاب، محترم حمزه شنواری، محترم بابرزی شنواری، محترم وحدت وغیره را انتخاب و برای همسرعزیزش کمپوزمینمود. هنرآوازخوانی خانم قمرگل مانند گل های زیبای نرگس وگل نارنج ولایت ننگرهارشگفتن گرفت وشهرت بین الملی پیدا کرد.  خانم قمرگل با اجرای آهنگ ( زه سپینه کوتره یم اوچته پروازونه کرم) ازطرف مرحوم سردار محمد داوود خان در زمان ریاست جمهوری آن مرحوم مفتخربه مدال طلا گردید. همچنان ازطرف صدراعظم وقت پاکستان مرحوم ذوالفقارعلی بوتو “پدر بی نظیر بوتو” درسال 1972 میلادی بحیث هنرمند جنجره طلایی افغان شناخته شد وجوایز وتحایف زیاد نصیب گردید. درسال” 1983″ ازطرف مرحوم ببرک کارمل ریس جمهور وقت افغانستان نیزملقب به هنرمند حنجره طلایی گردید و مدال طلا بدست آورد. درزمان ریاست جمهوری شهید دکتور نجیب الله درسال” 1988″ میلادی بپاس اهنگهای میهنی ، رزمی در رابطه با صلح وآشتی ملی، مدال طلا حاصل نمود وازطرف وزیر دفاع آن وقت برایش اعطا گردید. درسال” 1998 “ازطرف سازمان فرهنگی افغانهای ایالت کالیفورنیا ایالات متحده امریکا، خانم قمر گل خوبترین خواننده همان سال شناخته شد. درسال” 2007 ” دوهزار وهفت میلادی ازطرف ریس جمهورفعلی افغانستان محترم حامد کرزی لقب ” بلبل افغانستان” را نصیب شد. درسال” 2009 ” میلادی بنا برابتکار جناب محترم حیات الله بیات ریس تلویزیون آریانا که ازکابل نشرات مینماید، به اساس نظر خواهی مردم افغانستان ازطرف تلویزیون آریانا” Excellence in music Award”  جایزه فوق العاده در موزیک بدست آورد. خانم قمرگل این هنرمند خوش قلب وخوش صدا درکشورمیزبان کانادا نیزازطرف مردم تقدیر گردیده است. Outstanding community Award طی محفل باشکوه در حضور داشت، باشنده گان شهر تورنتو ایالت انتریو کانادا برایش اعطا گردید.  خانم قمرگل بدون شک یک هنرمند شناخته افغانستان، شهرت بین الملی را حاصل نمود. افتخارات این هنرمند شایسته باعث سر فرازی فامیل محترم زاخیل ومردم هنر دوست افغانستان میباشد. خانم قمر گل برعلاوه پشتکار وحوصله مندی هنری، یک مادرمهربان وبا عاطفه برای فرزندانش ویک همسرنجیب و با محبت برای مرحوم استاد زاخیل بود.  او هشت فرزند بدنیا آورد، ازجمله دو فرزند شان محترم اسدالله زاخیل وایمل زاخیل قدم های پدر ومادرشان را درعرصه هنر آواز خوانی، کمپوز، وسرودن اشعار تعقیب میدارند.

میرمن قمرگل درسال ” 1997 ” میلادی دراثر جنگها و ظلمت نا فرجام طالبی که صدای هنرمندان را خفه نموه بودند، ترک وطن نمود. او بکشورهمسایه پاکستان اقامت گزید و درسال ” 1998″میلادی بکشور کانادا با دو فرزندش ” ایمل زاخیل و خیبر زاخیل “اقامت دایمی حاصل نمود. ازاثرحوادث ناگوار جنگ سه دهه افغانستان هرهموطن ما داغ برجگرداشته، خانم قمرگل این هنرمند محبوب ما نیز ازحوادث در امان نبود. این مادر صبور در سال” 1990 ” میلادی پسرجوانش بنام شهید داوود زاخیل بسن بیست دو “22 ” سالگی دراثرجنگهای داخلی از دست داد و پسرجوان دیگرش بنام میرویس زاخیل بسن نزده “19 ” ازهمان سالها تا اکنون مفقودالاثر میباشد. این مادرهنرمند که به قلبها نشاد میآفریند، خود دندان برجگر و چشم براه فرزندش دارد. خانم قمرگل هنرمند محبوب کشور ما درحیات هنریش آهنگ های زیبا برای صلح وآشتی ملی سروده است اما دریغا جنگ شعله جنگ بدامن هنرمند عزیز نیر سرایت کرد. خانم قمر گل همسرعزیزش ” مرحوم محمد دین زاخیل” را درسال ” 1991 ” میلادی مطابق سیزده صد وهفتاد خورشید” 1370″ش در اثر تکلیف قلبی در ازدست داد. روح مرحوم استاد زاخیل شاد باد. با تاسف جای و مقام آن هنرمند محبوب ” استاد زاخیل” درجمع هنرمندان کشورخالیست. خانم قمرگل را بعد ازسالیان طولانی درشهر نتورنتو کانادا پیدا و تیلفونی ملاقات کردم.
برای معلومات بیشتر لطفاً به این دو لینک ذیل نیز مراجع فرمایید:

http://www.youtube.com/watch?v=HzfqkdDWx5U&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=NTjGHeNHL1I&feature=relate