کر یاد نہیں تو یاد کرو

نظم  اردو

 

 

 

ساون کی گھٹا جب چومنے لگے ،ھاتھوں کو تمہارے نرمی سے

انچل کو گرایا چہرے پہ ، گر یاد نہیں تو یاد کرؤ

اتو گیے ھو ، یادوں میں ، جاؤگے ،کیسے کس راہ سے؟

خوابوں میں بھی آیے تھے میرے ، گر  یاد نہیں تو یاد کرؤ

نرمی سے جو میں نے چھوا تھا ،رخسار کو تیرے ھاتھوں سے

چوما تھا جانم ھاتھ میرا ، گر یاد نہیں تو یاد کرؤ

کاجل جو لگایا تھا تم نے ،جو قتل کیے تھے ، دو اورچار

ھم بھی وھاں پر زخمی ھوے ، گر یاد نہیں تو یاد کرؤ

اک نیم نگاہ،اک لغزش لب

جو تم نے دیا تھابانگ سحر،گر یاد نہیں تو یاد کرؤ

ھاتھوں پہ تمہارے میندی لگی ، میں نے جو ھٹاییں ذلفیں تیری

شرما کے جو ڈالی نیم نگاہ گر یاد نہیں تو یاد کرؤ

اجاؤ اب بھی باھوں میں ، تا مثل شاھین پرواز کریں

یہ کام تو کرچکی ھو  صنم ، گر یاد نہیں تو یاد کرؤ

رجنی  پران  کمار
نیویارک  2011

عید مبارک!!!!

بمناسبت  عید  قربان
عید مارک

بهترین تبریکات صمیمانه  خود را خدمت  تمام هموطنان ومسلمانان جهان وبخصوص  خدمت  دست اندرکاران سایت  “ماریا  دارو” بمناسبت حلول عید سعید قربان تقدیم میدارم وازخداواند “ج”  برای تمام بشریت آسایش وسعادت تنما دارم….با حرمت مسعوده  ” بها”

 

وطنداران عزیزم عیدی تان مبارک

وزنداران
عیدتان مبارک

فرارسیدن عید سعید اضحی،  عید   قربان  را به هریک تان درهرکجای ګه هستید :در سنګرنګبانی از وطن ،دراداره ،دفتر ،مکتب ،شفاخانه،در زیرخیمه های فقر ،درغربت وبی وطنی که تا ناکجاها فراری شدید،عید رابرایتان تبریک می ګویم ۰آرزومی برم روزهای عید را باخوشی ،سلامتی ،شادی ،سرور وصلح وامنیت درکنار همدیګر سپری کنید۰تمنادارم که بطور همیشه وقطعی دست جنګ ،خشونت ،ویرانګری ،توهین ،تحقیر وتجاوز،از دامان وطن و وطنداران ما کوتاګردد۰   عید تان مبارک موفق و سربلند باشید

نجیبه آرش

شب شعر بنیاد فرهنگی “نی”

سلطان حمید سلطان

برنامه ی شب شعر بنیاد فرهنگی “نی” شام پنج شنبه بیست وهفتم  اکتوبر2011 به اشتراک عده یی  ازشاعران ، نویسندگان وعلاقمندان شعر و ادب  به گردانندگی گوینده گان جوان وبا ذوق آقای رزم آفرین “فرخاری” و فریما “اختری”  در دایمند رستوانت واقع در برنابی  ونکوور کانادا برگزار شد. محفل با تلاوت آیاتی از قرآن مجید توسط خانم جمیله وحید نقیب که آقای رحمان “سدید” به دری  آنرا ترجمه می نمود آغاز شد. در این محفل استاد سید مسعود “بدخش” یکی از بنیاد گذاران بنیاد فرهنگی “نی” ضمن سپاسگزاری از تشریف آوری حاضران در رابطه به فعالیتهای فرهنگی نی صحبت نموده همکاری فرهنگیان را به خاطر رشد این کانون ارزو نموده و تقاضا کرد که این کانون را همکاران فرهنگی ما باید تقویت بخشند وما را در جسجو راهای فرهنگی و رشد آن همکاری نمایند. میهمان ویژه این برنامه محترم  داکتر  سلطان حمید سلطان سابق  استاد ادبیات در دانشگاه قزوین  که طی سخنرانی مبسوطی در رابطه به سبک های متنوع شعری توضیحات لازم داد و بیدل را اساسگزار مکتب هندی وانمود کرد و برخی از اشعار بزرگمرد ادب “بیدل” (رح) را به توضح و تشریح گرفت که در دو بخش این امر بزرگ را به پایان رسانید. سپس محترمان،  طاهر امیری ، محمد اسحاق ثنا ،محجوبه بدخش وعبدارحیم  پروانی سروده و مطالب  انتخابی شانرا به خوانش گرفتند. در این پروگرام مولانا عدالکبیر فرخاری شاعر مستعد خانه فرهنگی مولانا بعد از انکه سلامها و پیامهای نیک اعضای خانه فرهنگی مولانا و شخص محترم مجید قیام رییس  خانه فرهنگی مولانا را به حاضران رسانید یکی از اخرین سروده هایش را به خوانش گرفت.
سپس بعد از انکه محترم بشیر رحیمی شاعر معاصر کشور ما اشعاری از سروده های اخیر خود را به خوانش گرفت محترم  ستار “صابری” نقاش و نویسنده مستعد در شهر ونکوور که فتوی مولانا جلا ل  الدین بلخی را نقاشی نموده بود به بنیاد  فرهنگی “نی” اهدآ کرده و داستان کوتاه تهیه دیده خود را به خوانش گرفت. متعاقبا محترم داکتر عزیز “فاریابی” با خواندن چند فرد از سروده هایش به زبان اوزبیکی طی صحبتی  نقش انجمن فرهنگی نی را چون یک کانون فرهنگی مفید برای مهاجران ونکوور ضروری و لازم دانست.

استاد اسحق نثابا استاد مسعود بدخش

دربخشی اخیر محترم توبا عنبری مسؤول رستورانت دایمند بانکویت حال  و اسپانسر برنامه با اهدای تقدیر نامه  ها برای عده یی از فعالین که در امر برگزاری این محفل خدمت نموده بودند ،طی صحبتی  با اشاره به محتوا وکیفیت این شب گفت : این برنامه درواقع یک نشستی بود که درراستای نزدیکی و دیدار فرهنگیان و علاقمندان  به ادب و شعر برگزارگردیده و در ادامه برگزاری چنین محافل ادبی همکاری می نمایم).به مناسبت  این  شب شعر  مجله وزین ( نشریۀ زن) در  ماه اکتوبر  تجدید چاپ شده و  رایگان توسط خانم شفیقه نورزی موسس و مدیر مسؤول آن به دسترس علاقمندان قرار گرفت.

محفل بااجرای موسیقی توسط هنر مندان  موفق محترم داود جان فقیری و محترمه حمیده جان ُقیومی با همکاری میلاد جان فقیری کیبورد نواز موفق خاتمه یافت.

ولانا عبدالکبیر فرخاری
استاد م- اسحاق ثنا

گذارش  از

امان معاشر

خبر نگار  آزاد

” بین من و تو” فلم هنری جدید به نمایش قرار داده میشود.

مصاحبه  کننده: امان  معاشر  خبرنگار  آزاد خالنم برشکی

خانم برشکی ژورنالست وفلمساز  مستعد کشورما است  که در کانادا ,و نیویارک اموزش کار مسلکی خود را آموخته ودر خدمت سینمای کشور ما افغانستان عزیز قرار دارد.بخاطر معلومات بیشتر از فلم جدید هنری شان در پای صحبت انها می نیشینم تا در مورد فعالیتهای هنری شان معلومات همه جانبه بدست آوریم.

سوال – نام فلمی که شما مشترکآ با عدۀ یی ازهنرمندان افغان ساحته اید چی است.؟
جواب-
آقای معاشر! نخست از اینکه به سلسله فعالیت های ارزشمند ژورنالیستی خود بار دیگر بنابر عشق سرشاری که به فرهنگ افغانی دارید لطف فرمودید که با من مصاحبه فرماید صمیمانه تشکر و اینک بجواب  سوالات شما میپردازم.نام فلم مورد بحث که در بیست قسمت مسلسل بشکل یک سیریال آموزشی  ترتیب گردیده ” بین من و تو” میباشد.
سوال-
نام فلم شما واقعآ نام با مسمی است انگیزه ی انتخاب تان چیست.؟
جواب-
هدف من بحیث نویسنده داستان فلم این بود که در مجموع در لابلای صحنه های مختلف در این فلم که دو برادر پیش میبرند طرزهای تفاوت  دید بین دو شخص را چه هردو مرد, یا  زن و مرد, از یک قوم و یا چند قوم و یا یکی از شرق و دیگری از غرب باشند در حل قضایا تمثیل شود که در این فلم از یک گروپ مردها وزنهای با استعداد و توانا از اقوام مختلف اند که با اشتراک در صحنه های مختلف طرزهای دید دو برادر را بشکل تمثیل کرده اند که یکی در افغانستان و دیگری در خارج از افغانستان ( شرق و غرب ) تحصیلات عالی عدلی و قضائی را آموخته اند و در محاکم فامیلی, مدنی و جنائی افغانستان یکی بحیث مدعی العموم به نمایندگی از دولت و دومی بحیث وکیل مدافع مستقل به نمایندگی مؤکللین  خود در مقابل یکدیگر قرار میگیرند و دفاع میکنند , بالاخره علی الرغم اختلافات جدی شرقی و غربی بودنشان در دید و قضاوت به یک واقعیت تلخ فامیلی خود که مادر و یک پسر اطلاع دارند و پسر دومی از موضوع اگاهی ندارد اما مادربنابر شفقت مادری نمیخواهد پسر دومی را از قضایا مطلع سازد بالاخره در جریان پیشبرد موضوع حاضرین صحنه در قسمتهای مختلف آهسته آهسته به مطلب پی میبرند. که من نمیخواهم در این فرصت به جزئیات موضوع بحث کنم. البته انشاالله درلابلای نمایش فلم دیده خواهد شد که علی الرغم دخیل بودن دست زورمند و زردار در قضایا،  موضوع چه نوع حل و به چه نتیجه خواهد رسید.
سوال-
شما از کدام مدت بدینسو اقدام عملی بر ساختن این فلم نموده اید و چه وقت به نمایش گذاشته خواهد شد.؟

خانم  برشکی
بازیگران فیلم

جواب- کار این نمایشنامه یا فلم  از ماۀ مارچ سال جاری آغاز و در مدت هفت ماه تکمیل گردید که انشاالله در جنوری سال آینده در تلویزونهای افغانستان به نمایش گذاشته خواهد شد. اما نباید فراموش کرد که ما ازآغاز فلم  درافغانستان حرف میزنیم لهذا ممکن پیشتر و یا دیرتر از وقت معین به نشر برسد.
سوال-
همکاران شما در فلم کدام اشخاص اند ؟
جواب-
من شخصآ نویسنده تمام بیست قسمت  فلم  مسلسل(سریال) “بین من و تو” میباشم. با ید متذکر شد که درابتدا وقتی فلمساز ورزیده آقای احمد علمی با من در ارتباط  نوشتن و ساختن یک فلم  تماس گرفتند من چیز دیگری در سر داشتم. اما وقتی در صنف (یوگه) بودم دفعتآ نوشتن فلم ” بین من و تو” در فکرم خطور کرد که از یکطرف نوشتن آن  برایم بسیار آسان و کارش برای ما علی الرغم مشکلات  آموزنده بود و از جانب دیگر تآثیرات اجتماعی آن برمردم افغانستان در سطح فامیلی و ملی مفید و مؤثر دیده می شد لهذا موضوع را پیشنهاد کردم که از طرف محترم آقای احمد علمی نیز پزیرفته شد.
سوال
فلمساز(دایریکتور)کی است؟
جواب-
سوال دلچسپ است. چنانچه قبلآ عرض شد که فلم  دارای بیست قسمت میباشد. با درک اینکه یک پروژه بزرگ است و از جانب دیگر من بحیث افغان کانادائی متأسفانه نوشتن و خواندن فارسی دری,همچنان رسم ورواجهای مختلف افغانستان را نمیدانستم و نیز به مقررات امنیتی شهرکابل معلومات دقیق نداشتم لهذا تصمیم بر این شد که کار را در دو قسمت انجام دهم  یعنی در ده قسمت اولی بحیث فلمساز نیز با آقای احمد علمی که فلمساز بسیار ورزیده اند و برادرشان آقای حامد علمی که فلمبردار ماهر اند مشترکآ کار نمایم و ده قسمت دومی را چون من بیشتر تحمل دوری از فامیلم را در کابل نداشتم لهذا بعد از بازگشت من به کانادا فلمسازی آنرا آقای احمد علمی به تنهائی با حامد علمی که دایرکتر فلمبرداری  بود بشکل بسیار عالی تکمیل نمایند و من کما فی السابق از کانادا به نوشتن نقش نویسی و انتخاب بازیگران به کار خود الی تکمیل  فلم دوام بدهم. و  نیز باید متذکر شد که ما در مجموع  گروپ FKH Media ثابت ساختیم  که یک زن و یک مرد از دو قوم مختلف( پشتون و هزاره) علی الرغم تربیه شان در دو جامعه مختلف یعنی شرق و غرب و دیدهای متفاوت میتوانند بحیث یک افغان واحد  چون خواهر با برادر کارها و پروژه های بزرگ را برای انکشاف وارتقای کشور درفضای صمیمیت و دوستی  پیش ببرند.

ادامه خواندن ” بین من و تو” فلم هنری جدید به نمایش قرار داده میشود.

آفرینشگر « گوهر اصیل آدمی »؛ کاشف راز های معرفتی جهانشمول است !

طبع کتاب
م -عالم افتخار

مصاحبه  کنند  : پسیلمان  کبیر  نوری :
اینجانب هفته پیش ؛ خبر استثنایی و فخر آفرین چاپ کتاب « گوهر اصیل آدمی » را که علاوه بر ارزش ذاتی ی ملی و

جهانی اش ؛ برای نخستین بار در تاریخ به همت مادی و معنوی منوران ترقیخواه و در واقع مردم افغانستان متحقق گردیده و از هم اکنون مایه عزت و غرور برای هرافغان میباشد ؛ به منابع خبری و ویبسایت ها و منابع نشراتی فرستادم . عده ای آنرا بدون تنگنظری و احتمالاً با مباهات انتشار دادند ولی در برخی جاهای دیگر دیده نمیشود . من درین مورد هنوز تبصره نمیکنم و با تقدیم قسمت نخست مصاحبه اختصاصی ام با اندیشمند فرهیخته وطن محمد عالم افتخار میخواهم مددی کرده باشم که دوستان دریابند ؛ گپ در کجاست و سخن از چیست و پیامد های برخورد های ما با همچو دستاورد عمده ی بشری که در سرزمین فلاکت زده و جهالت زده و مرض زده ی ما حاصل گردیده و نصیب مان شده ؛ ما را چه نشان خواهد داد و اگر احیاناً چنین دستاورد معرفتی – جهانشناختی – روانشناختی و انسان شناسی با چنین ارایه ی شگفتی انگیز هنری و تصویری نصیب مردم و کشور دیگری گردیده بود ؛ اینک کار اثر و آفرینشگر آن به کجاها می کشید؟؟؟. با احترام

متن مصاحبه اختصاصی ( قسمت اول )

اندیشمند عزیز محترم افتخار !

آیا « جادوگر» محافظ گوهر اصیل آدمی ؛ مرا مجاز خواهد کرد که به شما  چاپ کتاب گوهر اصیل آدمی را تبریک بگویم ؟

جناب نوری محترم ! پرسش تان خوشم آمد و معلوم میشود که « گوهر اصیل آدمی » را با دقت بایسته خوانده اید و کلید ها را یافته اید . به این لحاظ حتماً پاسخ سوال را هم خود دارید . بازهم عرض میکنم که ما در شرایط آرمانی ای قرار نداریم  که محافظ سمبولیک و اسطوره ای «گوهر اصیل آدمی» مواظب ما باشد . ما در عالم موجود میتوانیم و باید از سنن و ارزش های پسندیده ی فرهنگی و دینی و فولکولوریک – البته با آگاهی و بصیرت ممکن – بهره بگیریم که یکی از آنها هم همین تقدیم تبریک و شادباش به مناسبت دستاورد هاست . بدینجهت من متقابلاً به شما تبریک میگویم و شما را و سایر عزیزان را به همراهی با خویش در کوره راه بسیار دشوار گذار «گوهر اصیل آدمی» دعوت مینمایم .

سوال : میگویند « هفت شهر عشق را عطار گشت ***  ما هنوز  اندر خم یک کوچه ایم » . به نظر من گوهر اصیل آدمی هفت شهر نه که هفت هزار شهر دارد و من هنوز اندر خم یک کوچه آن هم نیستم . اول خود این نام سترگ و جمله ی عجیب و راز ناک آنقدر سرم سنگینی میکند که خیال میکنم خفه میشوم .

پاسخ : خوش به حال شما . میدانید ؛ خود این یعنی که « گوهر اصیل آدمی» را احساس و ادراک کرده اید . ولی متأسفانه در جامعه ی ما سطح مطالعه و برداشت از مطالعه طور فاجعه انگیز و زجردهنده پائین است .

دوست عزیز همنشین و هم کاسه دارم که درین اواخر لطف کرد و برایم زنگ زد. ضمن کمک به چاپ گوهر اصیل آدمی ؛ بدون اینکه به مقاله « آسیب شناسی سیاسیون و رهبران افغانستان معاصر » اشاره صریح کند ؛ گفت : مضمون اخر ره هم خواندم سر ازو که قصه ایشه وقت ها پیش بریم کده بودی !

مقصدش داستان قتل همصنفی ام توسط برادرش سر جنجال میراث بود که من درین مقاله آنرا برای نشان دان جهانبینی مسلط بر مردم بیچاره و در قفس نگهداشته شده مان آورده ام که از اساسی ترین اسباب آسیب پذیری سیاسیون و رهبران چپ و راست و میانه افغانستان بوده است و میباشد . این عزیز وقتی شاید هم بدون التفات به عنوان ؛ دو سه پراگراف اول را  خوانده ؛ خیال کرده ادامه هم همان داستان است !!انصافا باید عرض کنم که این دوست من ؛ از آدم هایی است که در مطالعه و دقت و برداشت دست بالا دارد و استثناءً درینمورد بنا به هردلیلی ؛ دچار یک تصور اینچنانی شده است !

ادامه خواندن آفرینشگر « گوهر اصیل آدمی »؛ کاشف راز های معرفتی جهانشمول است !

اشک از روی کودکان شستن ، حج اکبر است

تبریکی  عید
عید سعید قربان مبارک باد

ماریا  دارو
_______________

خدا دلم  تنگ است، اشکهایم نا امیدانه گونه هایم  را سشتشو میکند
میخو اهم  چو کودکان  بگریم ، چون  بهاران  ژاله  از چشمه  سار بینایی خویش  جاری  سازم  ….
سرم را روی  زانویم  گذاشتم ….سکوت هراس  انگیز  اطرافم را احاطه  نمود…نمیدانستم  چرا … فکر کردم،  تمام  خوشیهای  عید را فراموش  کرده  ام ….در حالیکه چند روز به عید  بزرگ قربان  مانده… همه مردم  روی  سوی  خانه  خدا  دارند ودر قربانگاه  حضرت  اسمعیل  “ع” …قربانی  مینمایند  و در جای  پای  حضرت  ابراهیم  “,” بحضور  خداوند یکتا شرفیاب  میگردند. همه  خورد وبزرگ  ، غنی  ودرویش آمد آمد  عید را استقبال  مینمایند ….مگر من چرا  مایوسانه  شانه  هایم  را زیر بار گناه  سنگین  احساس  میکنم….یاد م  آمد  که به زیارت  آرامگاه  مادرم  نرفته  ام…از جایم بلند شدم  وطرف  آرامگاه  مادرم  حرکت  کردم  ….نزدیک  قبرستان  خانه  متروک  و غریبانه  وجود داشت  کودکی  در دم  درو ازه  ایستاده بود. برایم  سلام کرد …دست  محبت  برسرش  کشیدم….معصومانه  از من  پرسید …کاکا جان …کاکاجان  برای  پسرت  کالای نو  خریدی ؟. خودم را به  کوچه  حسن  چپ زدم  دوباره  سوال  کرد  کاکاجان  پسرت  هم سن  وسال  من  است …. گفتم  اگر هم سن وسال  تو باشد  چه  تاثیر به حال تو دارد ….
گفت  کاکا  جان  اگر هم سن  من است  روز عید  لباس  نو میپوشد؟ … کاکا جان میتوانی  لباسهای کهنه  اورا برایم  بدهی ؟. یکبار درجایم  میخ کوب  شدم… دو قدم عقب  رفتم  ….دوباره  دو قدم  به  پیش گذاشتم … پیش پای کودک  زانو زدم ونامش را پرسیدم .  گفت  عمران ….عمران…بلی  کاکا جان عمران.
عمران  …عمران را تکرار کردم، درذهنم  غوغا عجیبی  پرپا شد  …بعدازلحظه  ی سکوت  گفتم  بلی عمران عزیز برایت  لباسهای  اورا  … لباسهای  پسرم را  میآورم  …اکنون باید  به زیارت  مادرم  بروم…چشمانش چون کاسه صبر دل من که از دوری مادرم ز غم  لبریز بود،  لبریزغم شد وگفت  …کاکا جان  مادر شما  مرده …مرده  مرده …آهسته  اهسته  صدایش خفه شد وگفت  مادرم….. گفتم  مادرت  ….مادرت را چه شده ؟
گفت ، مادر من  هم مرده  است  جز یک  خواهر کسی ندارم  ..بلی او هم  بزرگ  نیست  فقط  سه سال  از من  بزرگ تر  است….او خود دربی مادری ، مادر من  ومسول نگهداری من است .
لحظات را  که بر سرمرقد  مادرم  دعا  میخواندم ، طنین صدای  عمرا ن گوشهایم  را  اذیت  میکرد  ودلم  از  غم  دونیم  شد  ….با  آنکه  هیچگاه  در سر مرقد مادرم  گریه  نکرده بودم، مانند  کودک  حق حق  گریه سردادم. بعداز دعا ودرود  بر روح  مادرم،  برگشتم  …. خانه عمران را  نشانی  کردم  ….خانه عمران، خانه  که از محبت  مادر تهی  شده بود و عمران وخواهرش  تشنه  مهر ومحبت  مادر بودند  تا بروی  فرزندانش لبخند بزند .
در همین  شب و روزها که  مسلملنان  درجایگاهی حضرت  ابراهیم ” ع” درحضور خدا درخانه  مقدس  شرف  یاب میشوند ….روح  مادرم  مرا به زیارت دل غمگین  یک  طفل معصوم  هموطنم رساند.  من به زیارت  دل کودکی  پاک رسیدم …عمران  یکی  از هزارتن کودکی  است  که مادرش  را  در بم  انتهاری  از دست  داده  ….و پدرش  نیز  قربانی   جنگ شده بود. اما هزاران طفل  یتیم  دیگر نیز در سرزمین  ویران  و جنگ زده  ی  ما  وجود دارد  که به  نوازش  ودل  جویی و مساعدت  نیاتزمند  اند…..
هموطن  گرامی  خانه  دل  را  آباد  کنید وحج  اکبر نصیب شوید ،  زیرا گفته اند :
دل  بدست اور که  حج  اکبر است  – از  هزاران  کعبه  یک  دل  بهتر  است.
و هم  چنان  حضرت  مولانای  بلخ چه  خوش  سروده  است .
ای  قوم  به  حج رفته  کجایید کجایید   –   معشوق  همین جاست بیایید بیایید
معشوق  تو همسایه  دیوار به دیوار     –   در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گرصورت  بیصورت  معشوق  ببینید   –  هم خواجه وهم کعبه وهم خانه شمایید
ده بار از آن راه  بدان خانه برفتید       –    یک بار از این  خانه براین بام برآیید
آن خانه لطیفست  نشان هاش بگفتید     –    از خواجه آن خانه نشانی  بنمایید
یک دسته  گل کو اگر آن باغ بدیدیت   –    یک  گوهرجان  کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن  رنج شما گنج شما باد    –   افسوس که برگنج شما پرده  شمایید

بلی  ای  هموطن  در بارگاه  خداوند  همه بندگانش یکسان، انسان با هم برابر وبرادر آفریده  شده  است  چه خوب خواهید  بود  که بدین  مناسب  ” خدا  پرستی”  که  همه  بند گانش  راه  اورا  میجوید  ونام  اورا برزبان  میراند  و در وصف  خدا  ورسول  الله  ثنا  میخواند ، آهنگهای  اردو که بنام رسول خدا و بندگان  هندو ومسلمان   و دوستی  وبرادری  سروده  شده است  گوش  بدهیم  و در این خجسته  روزها  که دیوالی  هندو باوران وعید  قربان مسلمانان با یک  فاصله خیلی  کوتاه  تصادف  کرده  است، عید بزرگ  قربان را برای  تمام هموطنان ومسلمانان  جهان  ودیوالی را برای هندوان هموطن  تمام هندوان  جهان ازصمیم  قلب  تبریک  وتهنیت عرض  بیداریم.

علامه گذاری کامه یا ویرگل در نوشتن

علامه گذاری
نبی عظیمی

ازوقتی که انترنت بر سر بازار آمد و جهان پهناور دیروزرا به دهکدهء کوچک امروز مبدل ساخت،   مقاله نویسی و شعرپراگنی و کتاب نویسی و سایت سازی ووبلاگ بازی نیز دراین آباده سرای چیز نویسی رونق گرفت و هرکس که تصور می کرد سرش به تنش می ارزد، دست وآستین بر زد ، پشت کمپیوتر نشست و هرچه دل تنگش خواست ، سرود و گفت ونوشت وبه این  بازار مکاره عرضه کرد؛ به امید مطرح شدن ، نام کشیدن و سری درمیان سران برافراشتن !  اما دریغا که بسیاری ازاین چیز نویسان کوچکترین اهمیتی به قواعد و علایم چیز نویسی قایل نشده اند . به همو علامة ها ونشانه هایی که در حقیقت مانند واژه ها سخن می گویند ، نفس می کشند ،  زنده اند و بدون مراعات کردن دقیق آن ها نوشته های ما دربسی حالات معانی دقیق خود ها را ازدست داده و حتی دربرخی حالت ها تفاسیر واژگونه یی، می توانند پیدا کنند. مثلاً هرگاه بنویسیم:” احمد ، خسته از وظیفه بازگشت ” به این معنی خواهد بود که وظیفه امروزین احمد زیاد وخسته کننده بوده ووی را مانده وزله ساخته است ؛ ولی اگر جای همین کامه یا ویرگل راتغییر دهیم وبنویسیم : ” احمـِد خسته ، ازوظیفه بازگشت ” به این معنی خواهد بود که احمد پیش ازرفتن به وظیفه نیز خسته بوده و اکنون همچنان خسته ومانده از وظیفه بازگشته است . یا اگر باز هم جای این ویرگل را تغییر دهیم و بنویسیم : ” احمد خسته ازوظیفه ، بازگشت. ” منظور ما این خواهد بود که  به طور کل وظیفه رفتن برای احمد ، خسته کننده است. با این همه برخی از قدما وحتی دردوران معاصر برخی از نویسنده گان شهیری مانند خوزه ساراماگوی پرتگالی نویسندهء رمان بی نظیر ” کوری ”  چندان درقید وبند گذاشتن نقطه و کامه درنوشته های شان نبوده اند. چنان چه درهمین رمانی که به شیوهء ریالیسم جادویی نوشته شده است،  صرف در درازنای یک صفحه مکمل ، خواننده می تواند چند تا نقطه وویرگل پیدا کند وبس. یادم نرود که درکتاب اردو وسیاست نیز متأسفانه به نسبت خط بسیار ریزو بد وعدم حضور من درهنگام نشر کتاب ، تایپست دربسی صفحات  آن کتاب به عوض گذاشتن نقطه ، کامه گذاشته ویا اصلاً گذاشتن این علامة هارا ازخاطر برده است. واما برگردیم برسر اصل مطلب :  برخی از این سروران چیز نویس که تصور می شود، عاشق سینه چاک ویرگل و کامه باشند ، آن قدر حق وناحق نوشتهء شان را با این نشانه زینت ( ! ) می بخشند که تعداد ویرگل ها از تعداد واژه های مقاله ومطلب شان تجاوز می کنند. همین ها شاید  نمی دانند که علامة سمیکولن با نشانهء ویرگل تفاوت دارد و هرکدام این علامة ها بنا بر ضرورت خاصی گذاشته می شود؛ پس به عوض علامة ویرگل نشانهء سمیکولن را حاتم طایی وار در سر تا پای نوشتهء شان پخش وپلا می کنند. مثلاً یکی از این والا گهران درجایی چنین می نویسد : ” …. وبه سرتاسر مطبوعات رسمی وچیز نویسی دورهء دهه هشتاد سربزنید و پا بفشارید؛ و فقط یک نوشته نشان بدهید که با یک نسبت ناچیز ؛ این مفاهیم را مطرح کرده باشد ؛ ویا این مسایل را بررسی کرده باشد؛ “

ادامه خواندن علامه گذاری کامه یا ویرگل در نوشتن

دعوت عموم ملی و فراتر …!

 

دعوت ملی
عالم افتخار

بسم الرب العالمين

و سفرنامهء اکتشافی در ھند « گوھر اصيل آدمی » در رابطه به کتاب
عزيزان ھموطن و ھمفرھنگ و ھمنوع !
درود بر ھمهء شما و بر يکايک شما !
صرف نظر از اينکه شما با من و با آثار و انديشه ھا و ( به گمانم ) با يافته ھايم ؛ چه تماس و رابطه واطلاع
واحساس و ادراکی داريد ؛ فقط يک چيز را با قطعيت تمام ؛ خدمت عرض ميدارم که من بر ((تجربه)) تکيه دارم ؛ کم
از کم اکنون  در لحظات پايانی ی عمر – حتی خودم را بدون استعانت تجربه باور  نمی کنم .وقتی چنين است ؛ چرا باری ؛ خودم را در پيوند با شما و شما را در پيوند با (( بشر بودن )) ؛ مالک فرھنگی
دارای رگه ھای جلی و جليل انسانی بودن ؛ دارای آرمانھا و داعيه ھا و دعوی ھای اين زمانی و اين جھانی و پسا
اين زمانی و پسا اين جھانی بودن مورد ((تجربه)) قرار ندھم !؟
ی « سعدی » اينکه من و شما ھر يک با اختيار فردی و با مسئوليت فردی ؛ چه نسبت واقعی وعملی و عينی با
بزرگ داريم وميتوانيم داشته باشيم که بشريت ؛ بالاخره خواه ناخواه بر سر در قرارگاه بزرگترين و بيسابقه ترين
تشکل و تجمع منحصر به فرد خود (سازمان ملل متحد) منظومه ای از او را با خط زرين نوشت و برافراشت که :
بنی آدم ؛ آعضای يک ديگر اند که در آفرينش ز يک گوھر اند ؛
چو عضوی به درد آورد روزگار ديگر عضو ھا را نماند قرار
تو کز محنت ديگران بی غمی نشايد که نامت نھند ؛ آدمی !
ما چه نسبتی با عارفان ژرف انديش و روانسوختهء ديگر خود چون ((مولانای بلخ)) داريم که زمين و زمان را
لرزاندند وقتی چنين فرياد ھا سر دادند :

ادامه خواندن دعوت عموم ملی و فراتر …!

جنایات تاریخی ضد بشری با «فتوا» بازی

فتوا
سیلمان کبیر نوری

در حاشیهء فتوای شورای سراسری علمای !؟ افغانستان در مورد سیمین بارکزی  ….درینجا میخوانید:

– ریشه ی فتوای شورای علمای افغانستان
– فتاوا در ازمنه تاریخ؛؛ از تاریخ باید آموخت!
– یک سند تاریخی مقاومت ملا عمر؛ مدعی تطبیق شریعت غرای محمدی در برابر آیات قرانی !
– فلم مستندی از آقای رضا گیلانی نخست وزیر دولت اسلامی پاکستان، تعرض به یک خانم در ملاء عام
– فلم مستندی از کشوری بنام دولت اسلامی و رهبران بیخبر از دین اسلام – سیمین بارکزی زن ِ حماسه آفرینی که کاخ استبداد و بیداد گری جهانی را به لرزه درآورد- با مبارزه ی روشنگرانه ومتمدنانه، پیروزی از آن مردم خواهد بود!
اولتر از همه به زنان کشور از جمله بانو سیمین بارکزی این زن قهرمان و حماسه آفرین وطن  درود و ارج فراوان گذاشته و به ایشان و سایر زنان قهرمان سر تعظیم و احترام فرود میآورم و به مناسبت پیروزی شاندار این شیر زن در برابر مشتی حاکم جبار ولی جبون و زبون تبریک و تهنیت میگویم .هرچند رسانه های افغانی  در داخل و در خارج از کشور، اعتصاب غذایی و اقدام دادخواهانه ی  خانم بارکزی را در شعاع وسیعی بازتاب داده اند که من در مورد بر حق بودن و یا نبودن آن ها نمیخواهم بیشتر تبصره ی داشته باشم.بهمین ترتیب، حالا از دولت مزدور و مافیایی ایکه مشغله اش همیاری با برنامه های دشمنان مردم و در نهایت انسان و بشریت است و در کشانیدن کشور به بحران عمیق سیاسی- اقتصادی و نظامی، با آنها در یک مسیر جنایتکارانه همسویی و همپایی دارد؛ هم توقعی نداریم.
از دولت مزدور چه گلایه؟ زیرا طی ده سال تمام ثابت شد که شعار های دروغین تامین صلح و امنیت، دموکراسی، دفاع از حقوق زن، نو سازی و باز سازی همه جز ژاژخوائی و مردم فریبی چیز ِ دیگری نبود .

ادامه خواندن جنایات تاریخی ضد بشری با «فتوا» بازی

زنان روستایی تخار پودر کالاشویی تولید می‌کنند

زنان تخار
جان محمد نبی زاده

گذارش  از  جانمحمد  نبی زاده  خبرنگار  تخار

موسسه‌ی انکشاف اقتصادی زنان و جوانان افغان که یک نهاد اجتماعی همکار ریاست امور زنان ولایت تخار است، در یک دوره‌ی 5 ماهه‌ی آموزشی، روش تولید پودر کالاشویی و سواد خواندن و نوشتن را به 60 تن از زنان بیوه و بی‌بضاعت قریه‌ی لخستان ولسوالی ورسج ولایت تخار، آموزش داده است. شماری از زنان و دختران روستایی که در این برنامه شرکت کرده بودند، می‌گویند که پس از فراغت از کورس‌های حرفوی و سوادآموزی ریاست امور زنان این ولایت، حالا می‌توانند بخوانند، بنویسند و پودر کالا شویی تولید کنند. آنان می‌گویند که با شرکت در دوره‌ی آموزش تولید پودر کالاشویی، اکنون توانایی تولید این ماده‌ی شوینده را که کاربرد زیادی در میان خانواده‌ها دارد، پیدا نموده‌اند و در صورتی که مسوولان امور تجارتی دولت، به نیازمندی‌های آنان در پیشبرد و توسعه‌ی این کار توجه کرده و آنان را یاری نمایند، می‌توانند به وضعیت مالی خانواده‌های‌شان سر و سامان بدهند. عبدالروف مسوول موسسه‌ی انکشاف اقتصادی زنان و جوانان افغان مقیم تالقان که راه‌اندازی این برنامه را به عهده داشته است، می‌گوید: «این دوره‌ی آموزشی برای مدت 5 ماه با هزینه‌ی دومیلیون و یک‌صد هزار افغانی برای زنان بیوه و فقیر که سرپرست خانواده ندارند و نان‌آور خانواده استند، راه‌اندازی شد که اضافه بر بهره‌مندی از سواد خواندن و نوشتن، یاد گرفتند که با استفاده از مواد کیمیاوی کود فسفات، سودا، تیزاب و تیل سیاه، پودر کالاشویی تولید کنند.» او گفت که پودر‌های تولیدی این زنان از لحاظ کیفیت می‌تواند با پودرهای کالاشویی موجود در بازار رقابت کند.
به گفته آقای عبدالروف، هدف از تطبیق این پروژه، حرفه‌آموزی به زنان بی‌بضاعت روستایی و تقویت بنیه‌ی اقتصادی آنان می‌باشد. وی گفت هزینه‌ی پروژه را سازمان همکاری‌های بین‌المللی کشور آلمان (جی‌آی‌زید) تمویل می‌کند و ریاست امور زنان تخار هماهنگ‌کننده‌ی این برنامه می‌باشد.
عبدالروف اضافه می‌کند که هریک از این زنان در دوره‌ی 5 ماهه‌ی آموزشی، ماهانه مبلغ یک هزار افغانی معاش و پودرکالاشویی مورد نیازشان را نیز در هر ماه دریافت کرده‌اند.
زنانی که این حرفه را فراگرفته‌اند، از این که بعد از این می‌توانند روی‌پای خود ایستاده و کسب درآمد کنند، خوشحال به نظر می‌رسند.    مینا گل، زن میان سالی که شوهرش را در سال‌های جنگ از دست داده و امرار معاش خانواده‌اش رابر عهده دارد، با چهره‌ی متبسم که حکایت از رضایتش دارد، می‌گوید: «سواد نداشتم و در خانه محتاج کمک دیگران بودم، اما حالاهم با سواد شده‌ام و هم صاحب کار که به این ترتیب می‌توانم با دست‌رنج خود، زندگی‌ام را بگذرانم.»
لیلما، که  به گفته‌ی خودش، دارای خانواده‌ی 9 نفری است و شوهرش با مزدورکاری، چرخ زندگی‌شان را به گردش می‌آورد، با خوشحالی می‌گوید: «یاد گرفته‌ام که چگونه پودرکالاشویی تولید کنم.»
او روش کارش را این گونه توضیح می‌دهد: «اول دانه‌های کود فسفات را خرد می‌کنیم، بعد آن را وزن می‌کنیم و در یک طشت می‌ریزیم. پس از آن تیزاب را به آن اضافه می‌کنیم، بعد، سودا و تیل سیاه را در همان طشت ریخته و مواد داخل طشت را مخلوط می‌کنیم؛ پس از گذشت چند ساعت که خشک شد، آن را از غربال می‌گذرانیم و به این ترتیب پودر کالاشویی به دست می‌آید.»
لیلما می‌گوید اگر دولت به آنان کمک کند تا درقریه‌ی‌شان یک کارگاه تولیدی کوچک ایجاد کنند، تمام زنان بیوه و فقیر قریه می‌توانند با کار در این کارگاه، به زندگی‌شان رونق بیشتری بدهند.
آقای عبدالروف می‌گوید: «ما در نظر داشتیم در این دوره، 600 کیلوگرام پودر کالاشویی تولید کنیم، اما با توجه به ظرفیت وتوانایی زنان شامل کورس، موفق به تولید 3000 کیلوگرام پودر کالاشویی در طول دوره‌ی آموزشی گردیدیم.» او می‌افزاید که پودرهای تولیدشده را طور رایگان به موسسات و نهادهای دولتی، در مرکز و ولایات کشور توزیع می‌کنیم، تا اهمیت پروژه بر همگان آشکار شود. وی با اشاره به این نکته که در صورت حمایت دولت از این پروژه و کمک به دوام آن، زنان می‌توانند از فروش محصول تولیدی خود، تا 50 درصد عاید داشته باشند، اضافه می‌کند: «با این کار می‌خواهیم توجه دولت را به توانایی‌های  زنان افغان در بخش صنعت جلب کنیم، تا سازمان‌های دولتی که در راستای بهبودآوری در زندگی زنان کار می‌کنند، این پروژه را در درازمدت حمایت کرده از این طریق زمینه‌ی کار برای عده‌ی زیادی از زنان بی‌بضاعت افغانستان فراهم شود.» اما شماری از زنان اشتراک‌کننده در برنامه‌ی آموزشی تولید پودر کالاشویی، نگران این استند که  پس از سپری‌شدن دوره‌ی تمویل پروژه از سوی «جی‌آی‌زید»، دیگر نتوانند مواد اولیه‌ی مورد نیاز کارگاه کوچک تولیدی‌شان را تهیه کنند. راضیه، زن 45 ساله‌ای که از طرف گردانندگان کورس، به حیث سرگروه زنان صنعت‌گر برگزیده شده است می‌گوید: «ما به تنهایی نمی‌توانیم مواد اولیه را از بازار خریداری کنیم و دولت باید به ما کمک کند تا این کار را ادامه بدهیم.»
او می‌افزاید که اگر دولت در زمینه‌ تهیه‌ی مواد اولیه، یا پرداخت قرضه‌های تجارتی آنان را همکاری کند، هم می‌توانند عاید خوبی برای خود داشته باشند و هم پول دولت را بازپس دهند. این در حالی است که ریاست امور زنان تخار به نسبت نداشتن بودجه‌ی خاص برای این منظور کدام برنامه‌ای برای حمایت این زنان روی دست ندارد.
رزم‌آرا حواش رییس امور زنان تخار، در این رابطه می‌گوید که اداره‌ی آنها یک ارگان پالیسی‌ساز بوده و امکانات مالی در اختیار ندارند، اما در نظر دارند،  در همکاری با موسسات همکار و شورای انکشافی محل، مکان مناسبی را به ایجاد یک کارگاه تولیدی کوچک برای این زنان، تهیه کنند. درهمین حال، تعدادی از زنان صاحب‌نظر در تخار، می‌گویند که ریاست امور زنان این ولایت، آن‌طوری که باید و شاید در راستای انکشاف زندگی زنان، به‌خصوص کاهش موارد خشونت علیه زنان، اشتغال‌زایی برای آنان و حمایت از زنان تجارت‌پیشه کار نکرده است.
گلدسته سروری، استاد دانشگاه تخار می‌گوید: «ریاست امور زنان تخار به اندازه‌ای که انتظار می‌رود، در ارتقای سطح آگاهی زنان از حقوق‌شان و تطبیق برنامه‌هایی که بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی زنان و کاهش موارد خشونت علیه زنان، در دهات و مناطق دورافتاده‌ی این ولایت را در پی داشته باشد، موفق نبوده است.»
قاضی دلارام، یک تن از زنان فعال تخار در راستای انکشاف زندگی اجتماعی و اقتصادی زنان نیز با انتقاد از این اداره، می‌گوید: «در10 سال گذشته، ریاست امور زنان به جز حل دعاوی حقوقی زنانی که خود به این ریاست مراجعه کرده‌اند، دیگر کار چشمگیری در راستای بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی زنان، انجام نداده است.»
او اضافه می‌کند که تعدادی نهاد‌های اجتماعی زنان در ولایت تخار وجود دارد که در زمینه‌ی اشتغال‌زایی برای زنان وبهبود وضعیت اجتماعی آنان کار می‌کند، اما رییس امور زنان تخار برای این که در رابطه به انجام خدمات اجتماعی بیشتر برای زنان، با مسوولین این نهادها به مشوره بنشیند، یک بار هم به این نهادها، سر نزده است.

جشن دیوالی برتمام هندوان جهان مبارک باد

دیوالی
این جشن که ازدو کلمه دیپا و آوالی تشکیل گردیده ، دیپا  بمعنی نور  ویا روشنایی  وآوالی  بمعنی  ردیف  وصف  گفته  میشود، این  جشن  که  در حقیقت  شکرگذاری  بزرگ  از خداوند  بخاطر  نعمات  که در زندگی  از لطف  وکرم  خالق  برای بندگانش  مهیا  گردیده  است، میباشد که مراتب  شکرانت را بجا  میاورند.
این  جشن  در تمام  سرزمین  های که  نفوس  هندو مذهب  دارند  طی  مراسم  خاص  تجلیل  بعمل  میاید  و در  افغانستان  نیز  ریشه  تاریخی  زیاد  دارد نظر  به  تحقیق  علامه استاد  محمد علی  کهزاد  ، در افغانستان  این  مراسم  قبل  از  بوجود آمدن  اسلام  رایج  بوده  است  که  در طی  مراسم  آتش  بازی  در  کوه  شیر دروازه  تجلیل  میشد. بعداٌ در زمان  امیر شیر علی  خان  در  نیایشگاه  آسمایی  وشیر دروازه با  اشتراک  کارمندان  دولت  نیز  تجلیل  گردیده  است  وباید متذکر گردید که این رسم  درافغانستان اززمانهای ویدی افغانستان، نظربه هدایات رهبرمذهبی هندوان مروج یافته  است که در آن زمان کشورما را آریاوند میگفتند و تا حال پا بر جا مانده است.  روزسوم که روز اصلی دیوالی یا  دیپوالی  میباشد بعدازختم عبادت  و نیایش، مردها دوباره به خانه های  شان  برمیگردند دختران خانواده  پدران شان را در دم دروازه خانه می نشانند و در دو کنار  دروازه چراغ  های تیلی  ویا همان  “دیپ” را روشن  میکنند  و رسم احترام برپدر شان را بجا میآورند ومیگویند  که  این  دروزاه  برای  سالیان  طولانی  بروی ما باز  باشد  وهمیشه  به زیارت  پدر  خویش  موفق  شویم، از بارگاه  خداوند  طول  عمر  وصحت  وسلامتی  برای  پدران  شان  میخواهند و پدران نیز برای دختران شان تحفه ویا پول نقد هدیده میدهند.
تجلیل از روز دیوالی یا “دیپوالی” نیز تاریخ  معین ندارد زیرااین مراسم نظربا ماه های قمری صورت میگیرد، لذا درهرسال  تاریخ آن نظر به گردش ماه متغیر میباشد.
(سایت ماریا دارو) بهترین تبریکات خویش بمناسبت دیوالی ” دیپوالی” برای تمام هندوان سرتاسر دنیا وبخصوص هندوان هموطن ما افغانستان عزیز پیشکش میدارد وبه مناسبت همین روز بزرگ یک  پارچه آهنگ زیبا بصدای پران نات غنمیت هندوی فقید هموطن ما تقدیم تان میگردد.
لطفاٌ روی  ویدیو  فشار دهید و از شیندن  آهنگ لذت ببرید .همچنان چند فکاهی بصدای رجنی پران به مناسبت روز خجسته دیوالی از زبان هندوی هموطن مانشنوید.


بلبل شرق در غرب می سراید.


 انجنیر فضل احمد افغان.                                                                                       کانادا. 23آکتوبر2011م      بلی این بلبل شرق, خانم بی بی حاجی عالیه عزیزی هوفیانی میباشد که در مهد مولانا جلال الدین بلخی افتخار سرزمین آریا و رابعه بلخی افغان چشم به دنیا کشوده و از سن کودکی یعنی شش سالگی به سرودن شعر آغاز وقتی به پختگی رسیدند بنا بر جبرزمان از آغوش پرمحبت مادروطن جدا و درغرب فغانکنان از شاخی به شاخی پرواز و دلش درعشق مادروطن عزیزش افغانستان میتپد و با سرودن اشعار میهنی میسوزد و میسازد. این شاعره توانا و نستوۀ که الحمدلله در یک فامیل متدین و منور زاده شده و در فامیل متدین زیست میکند  قرارش نمیگیرد. گاهی آه و ناله های خود را از تلویزیونهای خارج مرزی بلند میکند و گاهی سروده های خود را  در ویب سایتها به نشر میرساند. و اخیرآ یک تعداد اشعار محدودی از گنجینه اشعار خود را که تحت عنوان " شمع فروزان" است در شصت صفحه به نشر رسانیده که تصاویر جلد آن مبین آن است که این جلاوطن دلسوزچون شمع در عشق مادرو مظلومیت زنان هموطن میسوزد و اشک میریزد و به امید فردای روشن قدم برمیدارد. این خواهر مهربان با اهدای یک جلد این کتاب زیبا بنده عاجز و خانمم را نیز افتخار بخشیده اند. باید اعتراف کرد که من متأسفانه شاعر نیستم که از نگاۀ شعری بالای کتاب تبصرۀ داشته باشم اما از خواندن اشعارش میدانم که خانم عالیه شاعره نهایت بادرد و عشق سرشار به میهن عزیز میباشند لهذا وظیفه خود میدانم که با تقدیم تبریکات صمیمانه و عرض سپاس و شکران بی پایان به آرزوی مؤفقیت بیشتر بی بی حاجی عالیه غزیزی هوفیانی از عناوین مختلف مجموعه اشعارشان چند چند بیت را که بیانگر عشق سرشاراو به مادروطنش است انتخاب و در ذیل به توحه هم میهنان عزیز برسانم.   خصم وطن. گل باغ  دلم از  تو   شگوفان      شب تارم ز لطف تو چراغان که بی تو شام تارو تیره دارم      تو ئی روشنفزای دین و ایمان بهر سو بنگرم  روی تو بینم       ز دوری تو دارم چشم گریان **********   غم وطن غم  میهن نهان است در دل من        چو کوه  بیکران است  در  دل غمی سنگینتر از کوه و  صحرا     غمی توخنده چون طوفان  دریا      تپش  دارد  بکنج  سینه ام  دل     زند پرهرطرف چون مرغ بسمل. *********** حب وطن در برم گنجینۀ دل پرزمهر کشور است        حب میهن در دل هر کهتر و هر مهتر است سینه ام سازم سپر در راۀ حفظ خاک وی       نزد من خصم وطن بس بی بها خاکستر است راست گویم بر تو ای هم میهن بادرد ورنج        هر وجب خاک دردیده ام سیم و زر است ***********  مادر میهن ز حال زار میهن عاقبت دیوانه خواهم شد     زجنگ و قتل طفلانش ز خود بیگانه خواهم شد وطن مردانگی خواهد ز فرزندان دلبندش      خدا خواهد دهم جان و فداکارانه خواهم شد  بزندان گر روم از شوق دیدار جمال او         به تار سنبل زلف خمش زولانه خواهم شد ************ عشق وطن     ای وطن  دلبسته  نام  دلارای  تو ام         سالها شد غرق اندرفکرو سودای تو ام هرکجا گر زندگی سازم به عزو اعتبار        در جهان دوستی محو سراپای تو ام ********* سیل غم       فلک زد آتشی در خانۀ من         خوشی رخت بست از                		پایان
انجینر فضل الحق افغان

بلی این بلبل شرق, خانم بی بی حاجی عالیه عزیزی هوفیانی میباشد که در مهد مولانا جلال الدین بلخی افتخار سرزمین آریا و رابعه بلخی افغان چشم به دنیا کشوده و از سن کودکی یعنی شش سالگی به سرودن شعر آغاز وقتی به پختگی رسیدند بنا بر جبرزمان از آغوش پرمحبت مادروطن جدا و درغرب فغانکنان از شاخی به شاخی پرواز و دلش درعشق مادروطن عزیزش افغانستان میتپد و با سرودن اشعار میهنی میسوزد و میسازد.

این شاعره توانا و نستوۀ که الحمدلله در یک فامیل متدین و منور زاده شده و در فامیل متدین زیست میکند  قرارش نمیگیرد. گاهی آه و ناله های خود را از تلویزیونهای خارج مرزی بلند میکند و گاهی سروده های خود را  در ویب سایتها به نشر میرساند. و اخیرآ یک تعداد اشعار محدودی از گنجینه اشعار خود را که تحت عنوان ” شمع فروزان” است در شصت صفحه به نشر رسانیده که تصاویر جلد آن مبین آن است که این جلاوطن دلسوزچون شمع در عشق مادرو مظلومیت زنان هموطن میسوزد و اشک میریزد و به امید فردای روشن قدم برمیدارد. این خواهر مهربان با اهدای یک جلد این کتاب زیبا بنده عاجز و خانمم را نیز افتخار بخشیده اند. باید اعتراف کرد که من متأسفانه شاعر نیستم که از نگاۀ شعری بالای کتاب تبصرۀ داشته باشم اما از خواندن اشعارش میدانم که خانم عالیه شاعره نهایت بادرد و عشق سرشار به میهن عزیز میباشند لهذا وظیفه خود میدانم که با تقدیم تبریکات صمیمانه و عرض سپاس و شکران بی پایان به آرزوی مؤفقیت بیشتر بی بی حاجی عالیه غزیزی هوفیانی از عناوین مختلف مجموعه اشعارشان چند چند بیت را که بیانگر عشق سرشاراو به مادروطنش است انتخاب و در ذیل به توحه هم میهنان عزیز برسانم.

خصم وطن.

گل باغ  دلم از  تو   شگوفان      شب تارم ز لطف تو چراغان

که بی تو شام تارو تیره دارم      تو ئی روشنفزای دین و ایمان

بهر سو بنگرم  روی تو بینم       ز دوری تو دارم چشم گریان

**********

غم وطن

غم  میهن نهان است در دل من        چو کوه  بیکران است  در  دل

غمی سنگینتر از کوه و  صحرا     غمی توخنده چون طوفان  دریا

تپش  دارد  بکنج  سینه ام  دل     زند پرهرطرف چون مرغ بسمل.

***********

حب وطندر برم گنجینۀ دل پرزمهر کشور است        حب میهن در دل هر کهتر و هر مهتر است

سینه ام سازم سپر در راۀ حفظ خاک وی       نزد من خصم وطن بس بی بها خاکستر است

راست گویم بر تو ای هم میهن بادرد ورنج        هر وجب خاک دردیده ام سیم و زر است

***********

مادر میهن

ز حال زار میهن عاقبت دیوانه خواهم شد     زجنگ و قتل طفلانش ز خود بیگانه خواهم شد

وطن مردانگی خواهد ز فرزندان دلبندش      خدا خواهد دهم جان و فداکارانه خواهم شد

بزندان گر روم از شوق دیدار جمال او         به تار سنبل زلف خمش زولانه خواهم شد

************

عشق وطن

ای وطن  دلبسته  نام  دلارای  تو ام         سالها شد غرق اندرفکرو سودای تو ام

هرکجا گر زندگی سازم به عزو اعتبار        در جهان دوستی محو سراپای تو ام

*********

سیل غم

فلک زد آتشی در خانۀ من         خوشی رخت بست از کاشانۀ من

بسی آواره و دور از وطن شد       بملک غیر پا اندر رسن شد

بسی نسل جوان بی پا و سر شد      زاسلام دور, از دین بی خبر شد

کانادا. 23آکتوبر2011م

 

تاریخ تیاتر نوشته فرانک ام وتنگ : ترجمه شادروان عبدالحق واله

پیوست  بگذشته ، علاقه مندان  تیاتر  مطالعه  فرماند
تهیه  کننده  ماریا دارو

ویلیام شکسپیر:
بزرگترین  نابغه تیاتر درعصرخود ودر طول  زمانه ، در شهرکوچکی  بدنیا آمد وبرعکس معاصرین خود بی  تعلیم ماند ولی آنقدر به  نوشتن نمایشنامه ها برای  همکاران خود و تماشاچیان کوشید که سرآمد همه گردید.

آثار او مملو از ظرافت، بشردوستی، حساسیت ، تواضع  وانتقام  است.  باوصف  آن  خودش به  عظمت خود  وقوف  نداشت ودر گرد اوری  و چاپ آثارش نکوشید. حتا  در وصیت نامه  خود از بسترش  یاد کرده ولی  از درام هایش  نه.
شکسپیر مانند  اکثری  از درامه نویسان بزرگ  به تیاتر عشق  داشت ودرباره آن اطلاع حاصل کرده بود. وی  حتا زندگی  شبا روزی  خودرا در تیاتر  میگذارنید و در نتیجه  اثارش  آنقدر که در تیاتر چذاب  ثابت  میشود در مطالعه  آن  لذت  نمیدهد. خصوصیات دیگر ان  اینست که بیک طبقه خاص  لذت نمیدهد، چنانچه شاگردان مکتب   حین تماشای انها کف میزدنند و پا می کوبند درحالیکه در برابر نمایشنامه  های  امروزی خیلی جوش و خروش از خود نشان  نمیدهند. حتا دو اثر او یکی  “هملت” ودیگری ” هنر پنجم” که فلم ساخته شده و درآن لارنس اولیو به کارکرده، ازتمام فلم های معاصرخود درآمد؛ بیشتر داشته  است. شکسپیر داستان تمثیلی خویش رابا تاثیر زیادی اظهار نموده درعمق کرکتر های  خود داخل میشود. حتا وقتیکه ازنظر ذهنی با یکی از کرکترها  همدردی نداشته باشد بازهم میتواند، حیات رااز دریچه چشم اوببیند و اورا یک  انسان زنده تراژیدی ویا کمید جلوه بدهد چنانچه دردرام “تاجروینس ” درمورد شایلاک  این کار را کرده است.چون مهارت زیاد در تجسیم کرکترها داشت “لیدی مکبت” در نظر اشخاص  بالغ  ومتوسط از ملکه الیزابت اول که درعصر او میزیست، حقیقی تر معلوم میشد. کسانیکه  تاریخ را مطالعه  کرده اند وبعد آثار شکسپیر را می بینند تمام  شاهان ، ملکه  ها و سرداران لشکربه نظرشان جان میگیرد وبا وضاحت وروشنی به  وجود آنها عقیده  پیدا  میکنند.کسانیکه  آثار شکسپیر را تمثیل  میکنند  دانش  وتجربه  می  اندوزند گویی  هرکدام چندین  بار در  دنیا  زیسته  اند و چندین  بحران  را به  همراهی  چندین  فرد بزرگ گذارنده اند.نبوغ  شکسپیر در تجسم د ادن  کترکتر های  کوچک است. در یکی  از آثار او بنام ” کنگ لیر” کپتانی  احضار وبه او امر داده  میشود تا لیروکوردیلیا را بقتل برساند. این کترکترکوچک میگوید ” نه جوخورده  میتوانم ونه میتوانم عرابه راکش کنم، لاکن این کار، کار یک مرد باشد آنرااجرا میکنم” تجسم یک کرکتر کارگریست که تنها شکسپیر ازعهده آن کاملا بدرمیشد. ویلیام شکسپیراز نظر شعرآنقدر مطالب زیاد را به چنان خوبی افاده کرده که موسیقی آن بگوشها طنین میافگند. مثلا به این جملات دقت کنبد:” یعضی اوقات ابری را می بینید که اژدها مانند است”.
یا بااین  جمله ” من میمیرم  بااین خواهش میکنم مرا تمسخرنکنی. من یک پیرمرد احمق  ولی  مشتاقم….”در این  جمله  مخلوطی  ازخستگی  واوقات تلخی را ملاحظه میکنید.
” فردا ..فردا قدم بقدم ازاین روز به آن روز میخزد…” نا گفته نباید گذاشت  که نواقی  هم در آثار او دیده میشود  چنانچه اکثر اوقات به جزئیات  دقت نمیکرد. بعصی  اوقات  وقایع را که خارج  صحنه صورت میگرفت با طمطراق مبالغه آمیزی  بیان  مینمود. داستانهای کوچکی را به داستانهای اصلی می چسپانید وبجای اینکه به تماشا چیان کمک کند، ایشان را گم راه  میساخت.
بعضی  منقدان میگویند شکسپیر فاقد انتقاد اجتماعی  وهیجاست لاکن وقتی  درنظر بگیریم که او از عظمت خود  اطلاع نداشت، محبت ما برایش زاید مییابد. زیرا شکسپیر وکترکترهایش  در دنیای  ناقص  که مار بسر میبریم  بوجود آمده و جزئی از مردم مارا تشکیل  میدهند.
اگرچه شکسپیر درساحات محتلف ید طولانی داشت بازهم اگر شخصی درتمام تراژیدی  نویسان روی  زمین بهترین آنها را انتخاب  نمایم  شکسپیر، سوفو کل ، گویته را بر خواهد گذید. اگر بهترین کمیدی نویسان راانتخاب کنید بازهم انگشتش روی نام  شکسپیر، مولیرو ارستوفان قرار خواهد گرفت.
بین بزرگترین  نویسندگان که داستانهای  تاریخی  را روی  صحنه کشیدند بازه  شکسپیر ، ودر چهلوی  او شیلر و سترندبرگ خواهد بود.حتا در بین کسانیکه  تراژی وکمید را در  داستانهای عشقی تمثیل کرده  اند، اول  شکسپیر وبعدازآن بومان، فلچرخواهد بود.
آثار شکسپیر تقربیاٌ درتمام زبانها جهان ترجمه شده ودرهمه جا تمثیل گردیده است.

گپهایی از دکتور عبداواحد (نظری) سینماگر و طنز نویس سر شناس افغانستان

مصاحبه
عدالواحد نظری

نوشتۀ : م، ضیا

در سفر اخیری که به کشور عزیز افغانستان  داشتم، این موقع مساعد شد تا با محترم دکتور عبدالواحد نظری دیدار نمایم ورگتوشه ای از ناگفته های این هنر مند وسینماگر برجسته را برای خوانندگان هفته نامۀ (افق) در استرالیا و سایر هموطنان که در هر کجای دنیا بسر میبرند تقدیم نمایم، به اینگونه: آرشیف ملی افغانستان در قلب شهر و در محل پر از سر و صدا موقعیت دارد، لیکن دفاترآن آرام و سالونهای نمایش آثار آن با استغنا ودنیا دنیا گپ ها از گذشته های سر زمین کهنسال ما با خموشی بیان میکند. در قسمت منتها الیه دهلیزآرشیف ملی یک اداره دیگرنیز بنام ریاست شورای مطبوعات جا پیدا کرده که این دفتر را مطبوعاتی های فعلی به نام سایبریای وزارت اطلاعات و فرهنگ نام کرده اند. وقتی پرسیدم ، چرا؟ گفتند؛ هرگاه رئیس و یا مامور بالا رتبۀ این وزارت از نظرعنایت ارباب امور بیفتد، او را به همین اداره توظیف میکنند، تا قدر عافیت برایش معلوم شود. به هر حال در همین دفتر سینماگر، طنز نویس، استاد فاکولته و اداره چی پرتلاش آقای دکتور (نظری) با (شاید) یک مدیر، یک مامور و یک ملازم نفس می کشند. زمینه مساعد شد تا بیشتر از پیش او را به خواننده های ارجمند هفته نامۀ (افق) در استرالیا بشناسانیم. در پهلویش نشستم و گفتم بگو، هر چه داری بگو، از چون و بون خود بگو… لطف نمودند و گفتند:
معمولاً در مصاحبه ها از تولد، ایام کودکی و چگونه هنرمند شدی و امثال این سوالات  آغاز میکنند اما شما باور داشته باشید که از نامم نمی دانستم، از اینکه چه وقت و در کجا به دنیا آمده ام، نمی فهمیدم. اینکه در سه روزه گی یا سه هفته گی و یا سه ماهه گی چه میکردم، اصلاً به یادم نیست و یا چوشک را چه قسم می چوشیدم و چگونه خنده میکردم یا گریه میکردم …. لیکن پدر و مادر بزرگوارم بعد ها به من گفتند که تو به ساعت شش صبح تاریخ 6 حوت سال 1332 خورشیدی در شهر قندهار به دنیا آمدی. مادرم میگفت وقتی طفل بودی بسیار گریه میکردی، یگانه چیزی که ترا آرام میساخت، ساکودانه بود و اگر ساکودانه نمی بود، چوشک رابری را به دهنت می گذاشتم، پس از آنکه نفست چند بار بند می شد آرام میکردی. شایدآن وقتها که به پای آمده بودم و یک کمی هوشیار شده بودم هر کسی که(واید) یا (واید جان) (واحد) میگفتند، میدانستم که منظور شان من هستم. تا آنکه پسانها فهمیدم، عبدالواحد من هستم ونامم واحد یا عبدالواحد است. اما چیز یکه خوب به یادم مانده اینست، که والدینم میگفتند ترا به مکتب می بریم، من از مکتب و آنچه که در مکتب چه می گذرد، بوی نمی بردم. فقط همنیقدر میدانستم که بچه های کوچۀ ما و آنهائیکه از من کلانتر بودند همه روزه با کتاب و تبراق به یک جایی میرفتند که نام آن مکتب بود. شاید شش یا هفت ساله بودم که مادرم به من نیز یک بکس تکه ای (تبراق لته یی) دوخته بود، آنرا به پشتم بسته کرد و گفت: بعد از این مکتبی میشوی، به مکتب برو و بگو نامم (واحد) است، نام پدرم (محمد امین) است وبگو که پدرم در کابل داکتر است و صاحب منصب است…. من به تنهایی به طرف مکتب روان شدم در مسیر راه (واحد) (محمد امین) (داکتر) و (صاحب منصب) را تکرار میکردم. وقتی به حویلی مکتب رسیدم صحن مکتب خالی بود، تنها یکنفر را دیدم که شاید معلم و یا سر معلم مکتب احمد شاهی بود، با ریش دراز و با یک چوب (نعوذ بالله) بی خدا در دستش ایستاده است. وقتی چشمم به آن آدم ریش دراز وچوب آن خورد سر تا پایم به لرزه افتاد، با خود گفتم اگر با این چوب لت و کوب شوم، وای به حالم، زُبل میشوم. در همین وقت که من غرق دریای ترس ووحشت شده بودم، چشمش به من افتاد و با پتکه گفت: کیستی؟ چی میکنی؟ صدای این آدم ریش دراز مرا بیشتر از پیش به لرزه انداخت و بسیار به آهستگی گفتم: من واحد هستم، بچۀ داکتر (نظری) … بعد گفت: تو به نظرم نو میخوری به خاطر چه آمدی؟ گفتم: مرا روان کردند که مکتبی شوم. بدون آنکه از من چیز دیگری بپرسد و یا نام مرا به لست جدیدالشمولان سیاه کند دستم را گرفت و مستقیماً به یک صنف برد و در آنجا نشستم آن لحظات و آن دقایق هرگز فراموشم نمی شود، که برای اولین بار صنف، میز، چوکی و معلم را دیدم بچه ها را دیدم که زبان شان و لهجۀ شان با زبان و لهجۀ بچه های کوچۀ ما فرق داشت، دو نفر آنها از وردک بودند، لهجۀ وردکی برایم تازه گی داشت … و با هر روزی که میگذشت در مکتب چیز هایی می آموختم و از همصنفی ها و هم مکتبی ها و از کوچه و بازاری که در مسیر راه ما وجود داشت، اندوخته ها میگرفتم.چیز جالبی که در آن وقت به آن مواجه شده بودم این بود که بچه ها در محیط قندهار به خاطر اثبات غیرت و به اصطلاح جوانی و کاکه گی در میان همسالان باید چیزی یا کاری انجام میدادند تا کاکه گی شان ثابت می شد. قورت کردن (بلعیدن) آتش و میخ به پا کوبیدن کار پای لچ ها بود که آنرا انجام میدادند. لیکن بچه های مکتب آتش را قورت نمی کردند، یک یا چند (پلتۀ) گوگرد را آتش می زدند و سر پلته را بالای پوست بدن می گذاشتند تا آنکه چوبک یا پلته های گوگرد تا آخر می سوخت. به هر اندازه ایکه تعداد چوبک های گوگرد زیاد می بود، به همان اندازه طاقت، توان وکاکه گی بچه ها را برملا میساخت.

در همین موقع چشمم به داغهایی که در ساق دست آقای نظری وجود داشت، افتاد، پرسیدم؛ نکند این داغها جای همان سوختاندن و پلته های گوگرد باشد؟ آقای نظری خندید و گفت: شما کاملاً درست گفتید، این داغها را که می بینید، جای دوازده پلته گوگرد است که برای اثبات کاکه گی دستم را با آتش آن سوختانده بودم. ای داد و بی داد، درآن وقت که مسابقۀ آتش سوزی در دستم را انجام داده بودم، صنف دوم مکتب بودم. خدا به طرفم بود که پدرم تصمیم گرفت از قندهار به کابل برویم. اگر تا صنفهای بالایی در آن جا می ماندم چه گلهای دیگر را به آب میدادم.
ادامه خواندن گپهایی از دکتور عبداواحد (نظری) سینماگر و طنز نویس سر شناس افغانستان

استفاده از دارو های طبیعی :الحاج حبیب الرحمن طبیب یونانی ..

کابل  افغانستان  حصه  دوم  خیر خانه  مینه  …گولایی  پارگ

برای  تقویت  وجود  میتوان  انجیر، خورما، واناب  کشمش  را با  شیر  جوش داده  از آن  بشکل  شربت  روزانه  صبح  وعصر بمقدار دوقاشق  استفاده  شود.
2 =  برای  اسهال ” خرابی  معده ”  خسته  عم را  کوبیده  با  مقداری  بوره  برای  جلوگیری  از تلخی  آن  باهم  مخلوط  نموده ، به  اندازه  یک  قاشق  چای  خوری  بعداز  نان  صبح  وچاشت  استفاده  گردد  واگر معده  خیلی  شدید  درد کشیده  باشد  وآب  بدن  کمتر  شده  باشد  باید  در  خوردن  دارو  احتیاط  نماید و وفقه  طولانی  را رعایت  بدارید .
3=  برای  درد  و  مرض  جگر :  بیخ  کاسنی  ، دال  چنی و برگ  چارمغز را یکجاه  کوبیده  در آب  جوش  داده  وصبح  وعصر  یک گیلاس  “مانند آب ”  بنوشید.
4= برای  درمان  سنگ  گرده، سنگ مسانه ، کیسه صفرا و سوزاک : چوبک  آلوبالو، خسته  گیلاس  ویا آلو بالو، ریشه  جواری  را دئر یک  ظرف  جوش داده  صاف  بدارید  وصبح  وعصر در شکم  خالی  بنوشید.
5 = برای  فشار بلند  خون  وکرم  های  معده  خوردن  سیر تازه  صبحانه  ضرور  است .
6 = برای  مرض  شکر یک  مقدار  برگ  تازه  چار مغز  جوش داده  شود  ومقدار  یک  گیلاس  صبح وعصر  نوشیده  شود. و هم چنان  میتواند  مقدار  سه  نخود  پتکری  را با  اب  جوش داده  بنوشید .هم  مفید  است.
7 =   درمان  روماتیزم : مقداری  بوربوبا  نصف  زنجیل جوشانده یک  گیلاس  نوشیده  شود. بخصوص  برای  روماتیزم  قلب  واستخوان  خیلی  مفید  است.
8 = درمان  سینه وبغل  اطفال  : مقدار نعنا ” بودنیه” در یک لیتر آب  جوش  داده  نوشیده  شود.
9 = درمان پا دردی  وکمر دردی وشانه:  نیم  خورد دانه اسفند”سپند” و دو یا سه  حلقه بوربو  یکجاه کوبیده شود ودر یک  گیلاس  تیل  خاک  حل  گردد ودر جای  درد  مالش  داده  شود. واین عمل  تکرار شود
10= درمان  تصفیه  خون: خوردن  کاهو  خون را شفاف  میسازد.
11=برای  درمان  32  مرض  : اگر  همواره  مقداری  میملایی در یگ  گیلاس  شیر ویا  آب  جوش داده  ونوشیده  شود  برای  بسیار  امراض  مفید  است.
12 = برای  جلوگیری  از اسهال هلیله  زرد  را کوبیده  ومقدار  یک  قاشق  جای  خوری  با  آب  خورده  شود  .
13 = درمان  بیشتر  از  50 مرض : هلیله سیاه را  کوبیده  وبا  کمی  روغن  چرب  نموده  با یک  گیلاس آب  خورده  شود.
هرگاه  دایم  خورده  شود  حتا  موی  سفید را سیاه  مینماید.
14 = درمان  راحتی  اعصاب: هرشب  برای  رفع  تشویش  های  عصبی  روغن  بادام  دوقطره  در بنی  چکانده  شود.
خوردن  آب  جو  و تربوز  برای  پاک کردن  معده  خیلی  مفید  است.
15 = درمان  های  گوناگون: برگ  خینه را جوش  داده  مانند چای  بنوشند  برای  پاک کرده  مجراء تنفس  بدن  ، پاک کاری  چربی  نلکه  های  خون در بدن ، تنفس  سریع  قلب ، جگر وشش  وخون را صاف  مینماید.
16 =  استعمال  زعفران  در عذا  با عث  تقویت  انرجی  مرد  میگردد.
17 =  استعمال  مقدار  زیاد  مرچ  سیاه  مرد را  ضعیف  میسازد
18= درمان  کیسه  صفرا  ورزدی  بدن : 27 دانه تخم ترایی وبا نیم کیلو ماست خورده  سود.
19 = برای  تقویت  وبه  بلوغ  رسیدن  پسر ها  : از کباب  کلپوره  استفاده  شود.
20 =برای  درد زانو وفلج …مقداری خینه  میده  را با آب  صابون  تر  کرده  در عینک  زانو مانده  وبسته9  نمایند.
21 = برای  درد  عینک  زانو  واستخوان  : رزچوبه  خام را با روغن زیتون  در  عینک  زانو مالش  داده  با  یک  نمد  گرم  بسته  ونگهداری  نماید  .. وچند  روز  مکرراٌ استفاده شود.
22 = برای  درمان استفراق  و یا رفع  اسهال  نعنای  تازه  ویا  خشک  با  پوشت  لیمو جوشانده  و نوشیده  شود.
23 = درمان  نفس  تنگی، درد مثانه ، فشار بلند  خون و تصفیه  خون  از عناب  جوشانده …تازه  ودر عدم  دریافت  خشک  آنرا  جوش  داده  مانند  نوشابه  بنوشید.
24 = برای  درمان  افزود بینایی،رفع  صفرا واختلالات قاعده یی  ورفع  استفراق  از شاتره چوشانذده  بعداز صرف  غذا  استفاده  شود.
25 = برای  درمان  این  امراض  : سنگ  میبسه  مثانه، درد  سینه، سرفه سیاه8 دانه با  عسل  استفاده  شود  وبرای  رفع  لکه  های  روی  پوست  میتوان با  سرکه  یکجاهع  روی  لکه  های  بدن  مالش  داد.
26 = زیره  سیاه  وزیره  سبزک از  20 تا 40  گرام در یک  لیتر  آب  جوش داده  شود بعد از صرف  نان  شب  قبل  از رفتن  به  بستر  خواب  نوشیده  شود …اگر  افراد  مزاج  گرم  دارند  با  سرکه استفاده  نمایند.
27 =استفاده  از زنجفیل  : رفع  درد  معده ،گ بادشکن”سرما خوردگی ، دفع  ترشحات رحم خانم ها، پنجاه  گرام  را در یک  لیتر آب  جوش  داده برای  رفع  تندی  آن از عسل  ویا  بوره  استفاده  گردد وقبل از عذا  وبنوشند.
28 =  استفاده  از دال  چنی  برای  ضد عفونی  ، باد شکن، تقویه  اعصاب  وتسکین  روح …برای  ادم  که از  گوش  سنگین  باید  ریختن  یک قطره  عرق آن  مفید و  لازم  است.
29 =گل  ختمی  برای  این  امراض  :  جوشانده  گل  ختمی  برای  دردهای  گلو، زکام ، یسنه واز بین بردن  زردی  بدن  مفید  است .
30 = برای  چاق  شدن  طفل  ورعف  اسهال : جوشانده  خاکشیر طفل  را  چاق  میسازد  وهم  چنان  برای  صاف  کردن  خون و اختلالات  خون و نورمال  ساختن  عادت  ماهانه زنان …مقداری  خاکشیر جوشانده  بنوشند .
31 =برای  رفع  گلو  دردی  : مقدار  گل  پنیرک  را جوش داده  با آب  زمج  در گلو  غرغره  نمایند.
32=  استفاده  از فاصلیه سبزبرای  تصفیه  خون و تقویه  قلب  مقید میباشد  زیرا دارای  ویتامین های(   بی و وی  )(         )  میباشد.
33 = بادرنگ  دارای  آهن  بوده برای  کمبود  انه  خون  مفید است. وبرای  شاداب نگهداشتن  پوست  روی  مفید بوده و میتوانید  برای شادابی  جلد  روی  صورت  تان  برای  بیشتر  از نیم ساعت  بگذارید .
34 =  انجیر  … برای  تقویت  جسمی  و  ازدیاد  ویتامین  های  بدن  خوب  است  برای  زنان  حامله  خوردن  ان  مفید بوده  طفل  را در بطن  قوی  میسازد ..بعدااز .ولادت برای  احیای  قوت  ورفع  ناتوانی مادر مفید  است.
35= گل  تاج خروس  : ارام بخش  اعصاب  وافزایش  هوس  وشهوت  میباشد.
36 = اسفرزه  : برای  رفع  سرفه  که از گرمی  باشد درد  های  سینه ،مثانه ومعده  مفید  است  برای  افتاب  زدگی  در سر مریض  گذاشته  شود…درمان مروقه  میباشد.
37= بادیان برای  درد چشم مفید  که  انرا جوش  داده  از  بخار ان  استفاده  شود  وهم  چنان برای  گوش دردی  که ناشی  از آب  رفتن در گوش  هنگام  عسل  ویا شاور  میباشد  از بخار  بادیان  جوشانده  استفاده  گردد.
38= برای  تقویت  طفل  ومادر : برای  زن  حامله  از اغاز  تا  تولد  طفل  روزانه  دوقاشق  روغن  بادانم  داده  شود  و انجیر  تازه  با  عشل  خورده  شود  ویا  انجیر خشک را جوش  داده  بنوشد  وخرما وبادام  و  کشمش  برای  زن  حامله  خیلی  مفید  بوده  شیر  مادر را زیاد  میسازد.
39= برای  تقویه  چشم :  مقداری  بادام، جوانی  وده گرام  نبات را باهم  کوبیده با مقداری  شیر حل  نموده قبل از خواب  خورده  شود.
40 برای  درمان  سوزش  معده  خوردن  بادرنگ،آب  رزدک ۀ لبلبو  همیشهع  استفاده  شود.
41 =  جوشانده  جو: برای  درد بواسیل، کم خونی  درد استخوان، نفس تنگی ، درد  گرده خوب است  اگر انسان چاق استفاده  میکند لاغر میشود وبرخلاف انسان لاغر را  چاق  مینماید.
42 =  برای  رفع  داغ  لکه  های  پیس  : سیاه  دانه را کوبیده  با روغن  زیتون بر روی  لکه  مالش  بدهید  .
43 = پوست  کوکنار  : برای  رفع  سرفه  شدید  و سینه وبغل  پوستن  کومنار  را در آب  جوش  داده با یک  دانه زردی  تخم مخلوط  نموده  برای  بیمار  خورانده  شود .
44 = برای  ریزش  موی  سر   : اب  پیاز  و سیر  را  کشیده سر تان را مساج  بدهید  وبرای  حد  اقل  نیم  ساعت  با  پلاستیک  پیچانده  وبعدا  حمام  نماید  …این  عمل  باید  تکرار  گردد  تا بنیه  وریشه  مو در سر  از  کمبود  کمواد  تقویه  شود  ، ریزش  موی  سر  قطع  میگردد.  ختم

سیمین بارکزی به اعتصاب غذایی خود پایان داد

اعتصاب  سیمین
عالم افتخار


سیمین بارکزی پس از ١٨ روز به اعتصاب غذایی خود با وساطت حضرت صبغت الله مجددی پایان داد. بارکزى در واکنش به فیصله کمیسیون مستقل انتخابات در نزدیکی صحن شوراى ملى در یک خیمه دست به اعتصاب غذا زده بود که بعداً یک عضو ولسى جرگه، سه عضو جامعه مدنى، یک خانم دیگر و چهار محصل پوهنتون کابل نیز با وی همراه شدند. اما پلیس جمعه شب گذشته خیمه‏هاى سیمین بارکزى و نه تن دیگر را برداشتند و سیمین بارکزى را به شفاخانه سردارمحمد داووخان در کابل انتقال دادند. محمد بارکزی شوهر سیمین بارکزی به رسانه‏ها گفت که صبغت الله مجددی، روز گذشته ٢٧ میزان نزد خانم بارکزی آمده و به وی وعده وکالت و پیگیری کارهایش را داد. به گفته محمد بارکزی، خانم وی نیز این وعده را قبول کرد و با احترام به حضور مجددی و با خوردن چند قاشق سوپ به اعتصاب خود پایان داد. وی وضعیت صحی سیمین بارکزی را خوب توصیف نکرد و افزود که وزارت صحت عامه برای ادامه تداوی وی خواهان حضور چند روزه دیگر وى در شفاخانه شد. محمد بارکزی اظهار داشت که در این دیدار، صبغت الله مجددی پیشنهاد تصرف چوکی خودش در مشرانو جرگه را نیز به خانم بارکزی داده که این پیشنهاد از سوی وی رد شد.بر اساس معلومات منبع در صورتی که بعد از ختم اعتصاب نیز به دوسیه وی رسیدگی نشود، از دیگر راه‏های قانونی موضوع خود را رسیدگی خواهد کرد. پیش از این نیز کمیسیون مستقل انتخابات اعلام کرده بود که حاضر است تا پیرامون آراى بارکزى و جاگزینى او معلوماتی ارایه نماید.

ادامه خواندن سیمین بارکزی به اعتصاب غذایی خود پایان داد

دفترجنرال قنسلی افغانستان در شهر ونکوور کانادا افتتاح شد

 

افتتاح قنسلگری
فوتوی از افتتاح قنسلگری

دفترجنرال قنسلی تازه جمهوری اسلامی افغانستان در شهر ونکوور برتش کلمبیای کانادا رسمآ افتتاح و به کار آغاز نمود.

در محفلی که به این مناسبت  به اشتراک  عده ی از نمایندگان کمیته های فرهنگی ،  بزرگان  و شخصیت های بزرگ اجتماعی روز نوزدهم اکتوبر در مقر قنسلگری  برگزرار شده  بود بعد از آنکه چند آییه ی  از قرآن مجید توسط محترم فرید کاکر کارمند قنسلگری تلاوت گردید،محترم  عبدالغیاث” توخی” جنرال قنسل  تشریف آوری مهمان را خوش آمدیدگفته در رابطه به وظایف و مسوولیتهای قنسلگری صحبت نموده افزود! قنسلگری مقیم ونکوور به منظور خدمت برای هموطنان افغان ما در ولایات البرتا، سسکتچوان ،مناتوبا و برتش کلمبیا کانادا زندگی دارند ایجاد گردیده است. سپس محترم  رشاد احمدی سر پرست سفارت افغانستان در اتاوا طی صحبت مبسوطی اهداف ایجاد قنسلگری در ایالات برتش کلمبیا را مختصر توضح داده  و در باره ی شخیصت محترم جنرال قنسل معلومات مفصل و همه جانبه داده و همکاری هموطنان را با موصوف تقاضا نمود. محترم  رشاد احمدی با کلمات زیبا و گیرا مردم را به وحدت و یگانگی فرا خوانده یاد آور شد که  مرض نفاق  فعلا در وطن شایع شده امید است که با تلاش دانشمند و مسؤولین امور هر چه زود تر این آتش افروحته شده   در میهن عزیز  خاموش گردد.و مردم را از رنج و عذابی که طالبان بالای شان به وجود آورده است نجات دهد.
سپس لطف الله سادات رییس قنسلی وزارت خارجه افغانستان  صحبت نموده در رابطه به وظایف جنرال قنسلی  توضیحات لازم داده گفت! هموطنان ما  در اکثر جاها در خرید و فروش وترتیب وثیقه ، اسناد شرعی ، نکاح خط و اخذ پاسپورت به مشکلات مواجه بودند به آن منظور جنرال قنسلی در برخی جای لازم ایجاد شد که ونکوور کانادا به این افتخارنیز نایل آمد. در این محفل آقای باری “جمال” یکی از شخصیت های فرهنگی جامعه افغانی در ونکوور ایجاد قنسلگری را یک امر بزرگ دانسته و امید واری نمود که مشکل مردم از ناحیه برخی پرابلم ها حل گردد. متعاقبآ آقای جمیل “زارع” اولین رییس اتحادیه افغانها در برتش کلمبیا  و چند تن از حاضرین به نمایندگی از مردم وعده همکاری داده و آمدن جنرال قنسل را در ونکوور خیر مقدم گفتند.  یکتن از اشتراک کنندگان محفل در جواب سوالی گفت: قبلآ محترمه سهیلا امان صدیقی  ریسه ی پیشن اتحادیه ی افغانها  به مقام سفارت افغانستان در  اتاوا و وزارت خارجه افغانستان  ضرورت قنسلی را پشنها نموده  و در آن دولت جمهوری افغانستان را متوجه نیازمندی مردم  در این شهرساخته بودند که امروز مردم  مفتخر به داشتن قنسلگری در ونکوور کانادا شده اند.خانه ی فرهنگی مولانا از مدت مدیدی بنا بر نبودن جای وظایف فرهنگی خویش را تعطیل نموده و به مشکلات روبروست محترم  مولانا کبیر فرخاری در ارتیاط با محترم رشاد احمدی سر پرست  سفارت افغانستان در کانادا موضوع را مطرح نمود که موصوف در زمینه وعده ی همکاری دادند.  محفل با صرف طعام که از طرف قنسلگری سفارت تهییه شده  بود با دعا ییه ی توسط محترم حاجی مفسر خاتمه یافت.

امان  معاشر

 

طوفانی که ستاره را ربود

طوفانی  که ستاره  را ربود  تراویش  قلم  جناب  شریفی میباشد  که  بصدای  رجنی  پران  تقدیم  شما  میگردد  ، مرتب  ویدیو  ماریا  دارو

هرگاه  علاقمند  بمطالعه  داستان  میباشد   در ذیل  منتشر   شده   است

طوفانی که ستاره را ربود

توفانیکه  ستاره  را ربود
عبدالحسیب شریفی


هرشب لب بام می برآمد و به تماشای ستاره ها می نشست. از دیدن ستاره به وجد می آمد و خوشحالی می کرد. او در جستجوی همان ستاره ی دلخواهش بود. تا نیمه های شب انتظار می کشید تا ستاره بیاید. به او نگاه کند، به او بخندد و تا سپیدی صبح همراهش باشد.

وقتی هوا ابری می شد ستاره ی او هم پنهان می شد و او را اندوهگین می کرد. به ابرها ناسزا می گفت که چرا نمی گذارند او به ستاره ها ببیند. در نیمه های شب آن ستاره یی که در میان همه روشن تر از دیگران جلوه می کرد ظاهر می شد. و او را ساعت ها با خود مشغول می ساخت. گاهی آن ستاره در پهلوی مهتاب قرار می گرفت و برجسته تر از دیگر ستاره ها خود را به او نمایان می ساخت. گاهی اوقات که او دیرتر پیدا می شد و انتظار او را بیشتر می ساخت بر بی قراری اش می افزود؛ تا این که باز او را پیدا می کرد. این گفت و گو پایانی نداشت. هر شب او بود و ستاره های خورد و بزرگ.

ادامه خواندن طوفانی که ستاره را ربود

تاریخ تیاتر مولف : فرانک ام وتنگ ، مترجم عبدالق واله

پیوست  به  گذشته   علاقمندان  تیاتر مطالعه  نمایند.
تهیه  کننده  ماریا  دارو

تیالیا در عهد  رنسانس

درقرن چهارده “دانته” خطر آینده را احساس نموده ،جوهر فکرقرن وسطی  وترس  اخرت  را با تخیل خود آمیخته کمیدی «الهی » را بوجود آورد.
دراین وقت عقیده  مردم به  آئین  مسیحی  ضعیف  شده بود. انسانها هرچیز را کور کورانه نمیپذیرفتند بلکه میکوشیدند  حیات ومرگ را  دوباره  مورد آزمون قرار بدهند شاید این  عصر  جدید  با اختراع  باروت وماشین طباعتی ، با تاسیس دانشگاه ها و با سقوط  قسطنطنیه آغاز  یافته باشد.یا تمام این ها در این  امر ذیدخل باشد ، قدر مسلم  این است که انسانها دراین وقت بیشتربه انسان وزندگی علاقه  پیدا کرده بودند. وقتی  این فکر بسر شان  زد. که انسان سالم  از ناسالم بهتر وحیات خوش برزندگی پر ازبد (مرجع) یا مواجه است وبهتری ساختن زندگی  خود نمایی نیست بلکه فضلیت میباشد، از  دین آزادی  خود را بدست آوردند وتوانستند سوال کنند  که آیا این امر وقدرت منطقی ومعقول است  یا نه.
این مفکوره زاده بشر پرستی بوده  که لازم وملزم عهد رنسانس  بشمار میرود .
رنسانس در حقیقت به منعی  تولد مجدد علاقه به مدنیت یونان و روم  است.انسان  دوره  رنسانس را احساس نمود  که در عهد قدیم مردم به حیات وخوشبختی این دنیا وبیشتر اهمیت میدادند تا به  اخذ ترتیبات برای  مرگ.
این انسان از طریق کتب  وآثار تاریخی، هنرها  وعلوم  انسانهای عهد گذشته را کشف  نموده شروع به بهترساختن  روز و روزگارخود نمود. ازتمام  کمیدی هایکه  خیلی  ماهرانه  نگاشته شده بود ولی در داستان آن بعضی نکات دور از وجدن دیده میشود. بهترین آنها اثر “مالیاولی ” است که “لاماند راگو ” نام دارد. این اثردر سال (1520) درقید قلم درآمده ؛ داستان آن در باره مرد جوانی است که عاشق  خانم مرد میانه سالی  میشود که درعین زمان خوش  باور است.  این جوان برای  اینکه شوهر خانم را قانع بسازد بدوستش میگوید اورا بحیث یک طبیب  حاذق معرفی کند که از پاریس آمده و یگانه  شخصی است که میتواند عقامت زن را معالجه کند. همچنین میگوید، یگانه مشکل این کاراین است که بعداز معالجه هرکس  با خانم شب را بگذارند  یقنیاٌ خواهد مرد. شوهر برای  نجات  خود از مرگ دست وپا میزند .جوان آواره  ومستی رااز کوچه پیدا  میکند تا شب  نزد خانم باشدکه این  دوای  معجز آسا کسی را کشتنی باشد اورا بکشد. خانم با این  پلان دسیسه امیز مقاومت  شدید میکند لیکن بعد از شنیدن دلایل شوهر وحرفهای دلسوزانه مادرش وکشیش محل تن درمیدهد.
جوان عاشق  پیشه ترتیبات میگیردتا بجای ایم مرد مست از بستر خانم استفاده  کند و در آنجا  اوعشق خود وحماقت شوهرش را افشا میسازد. فردا صبح جوان ازپهلوی خانم برخاسته بمنزل خود برمیگردد ودرآنجا بازبالباس داکتری ظاهر شده نزد شوهر خانم میآید واین  شوهر لوده ازطرف خود وخانم  سپاسگذاری میکند. حماقت این شخص  بحدی میرسد که به این داکتر تقلبی پیشنهاد مینماید تا کلیدی دروازه عقبی منزل اورا نزد خود داشته باشد که هروقت بخواهد بدون دغدغه در را بگشاید ونزد خانم برود.
کمیدی  عهد رنسانس اتیالیا با کمیدی روم قدیم شباهت داشت. تنها فرق  آن این بود که کمیدی اول الذکر عریانتر وشهوت انگیزتر بود . دراین کمیدی جوانی را ملاحظه میکنید که شوریده عشق  است وبرای  رسیدن بمطلب هرنوع لباس را برتن میکند، هویت او تغیر وتبدیل  میشود. مقاصد اوتعبیرات سو میشود، هدف این جوان همیشه زن شوهر دار وباعصمت میباشدکه در مقابل  خواسته های او مقاومت شدیدبخرچ میدهد. اگر چه این کمیدی ها غیر اخلاقیست اماازسبب  حس ظرافت، درخشندگی  .بصیرتی که در آنها دیده میش.وددر عصر خود اهمیت زیادی  داشته  است.

عصر طلایی  هسپانسه  :

در عهد رنسانس هسپانیه یک قسمت زیادی  اروپا را بشمول اتیالیا درتصرف داشت. کشف وغارت ثروت دنیای جدید (امریکا)باعث قدرت وغنای این کشورگردیده بود چنانچه خود را پیشوای تمام ممالک جهان میپنداشت.  باوصف آن موفقیت هسپانیه در ساحه هنر ودانش خیلی زیاد نبود وحتا ماهیت مایوس کننده داشت، شاید برای آن دو علت قایل شویم که یکی اقتدار بی اندازه کلیسا وتعذیب مردم از طرف آن بود ودیگری شکست قوای بحری هسپانیه در برابرانگلستان .
چون در عصر رنسانس  فکر مردم  آزاد شده بود وهرکس راجع با ارزشهای حیات سولاتی نموده  درباره مسایل بکاوش وجستجو میپرداخت، کلیسا بحیث یک قوه مانعه  قدرعلم نموده از این آزادی  جلوگیری میکرد تا مبادا سخن بجاهای باریک بکشد و روحانیون که ثروت  مردم را می چاپیدندار اقتدار برافتند ووسایل که توسط آن ازآزادی  جلوگیری میشد، چرخ خاردار، شاخی آهنی وغیره بود به این ترتیب که شخص مورد تعذیت را برهنه به چرخیکه  سیم های خاردارداشت می بستند وخرچ را بحرکت می آوردند ویا شاخی آهنی  را در آتش سرخ میکردند وبعد آن رادر بدن او فرومیبردند.
آزادی افکار سیاسی منحصر به طبقه نجبا هسپانیه بود که میکوشیدند توسط قانون اخلاق مصنوعی تفوق خودرا خفظ کند. در این  دوره  نمایشنامه های مذهبی، عشقی، میلو دراموها وکمیدی های نفیسی نگاشته میشد لیکن عظمت ادبیات وقتی نمودارمیگردید که مردم بحیات ومسایل آن از روی راستکاری عمیق  شوند وآنچه در دماغ شان دراثر جستجو کاوش روح بشر کشف میکند بدون خوف وترس بیان دارند.
اگر نویسنده محبور باشد با یک عده از مقرارات سازگاری نماید ولی از منطق معقل سلیم دور نشود، عیبی نداردلیکن بد بختانه اکثر از قوانین اخلاقی واجد این شرایط  نبودند. در اثر «گلدرون» بنام “طبیب باشرف”میلاحظه میکنیم که شوهری خانمش را به علت اینکه بالایش بد گمان شده وفکر میکند شرف اورا لکه دارساخته، میکشد وشاه  اورا جزا نمیدهدبلکه زنی دیگری به او میدهد در حالیکه ازخود درام معلوم میشودکه زن  بیچاره بیگناه بوده است. اطاعت ازچنین قانون وعدالت خاصه نویسندگان بزرگ نیست. رنسانس درهسپانیه  این عبیب را داشت ولی درپهلوی  آن  هنر نیز موجود بود.اگر  نویسند هسپانوی  از دولت  وکلیسا آزادی  خودرا بدست نیآورده بود لااقل ازچنگ مقرارات سرسخت منقدان ادبی رها شده بود که درامهای جدی را در ایتالیا خفه میکردند . بصورت عموم در حالیکه نویسندگان هسپانیه از قواعد نمایشنامه نویسی با خبربودند، به تعقیب  ان نمی کوشیدند.
شکست  قوای  بحری  هسپانیه نیز باعث در انجا کسی  روی  مسایل عمیق فکر نکند. بکار بردن  درام بحیث یک مفر آسانتر و خوشگوار تر تااینکه بوسیله آن با خقیقت تلخ  شکست روبرو شودند. به عباره دیگرهسپانوی ها تمایل داشتند وهنوزهم دارند تا دریک دنیای رویاها عشق وفداکاری برای زن زندگی کنند.
در این  دوره چندین نمایشنامه نویس مهم بوجود آمد که از جمله «سروانت» چندین اثر نوشته است. برای  اینکه  کار خوانندگان آسان شوددونفر از این  نویسندگان را تحت مطالعه  قرارمیدهیم که یکی “لوپ دوویکا”(   1562الی  1635 ) میباشد که دارای  آثار رنگین  ودلچسپ بوده، میتوان گفت که درتاریخ  تیاتر هیچ کس به اندازه او پرکار نبوده، حیات شخصی  پرُ شور وشر تر وپرُ هیجان نداشته است. وی بعدازغرق شدن  کشتی های قوای بحری هسپانیه از کام  نهنگ نجات یافته؛ یک دوره درتعبید بسربرده ازآنجارها شده درموج  های طوفان عشق دست وپا زده، وبالااخره آثاری بوجود آورد  که قوه  تخیل  انسانرا متحیر میسازد. میگویندوی بین شانزده صدا تا دوهزار ودوصد نمایشنامه نوشته واین برعلاوه آثارادبی  دیگر اوست.هیچ کس در تاریخ  به این صورت وسهولت چیزی  ننوشته است. شکسپیر که هم عصر او در انگلستان میزیست تنها سی وشش درام  بوجود اورده است.جای  شک  نیست کسیکه  اینقدر آثار از خود باقی  میگذارد دربنشته هایش بعضی نواقصی  دیده  میشود اما اگر صفات خوب ونقاط  قوی نمایشنامه های  اورا درنظر بگیریم، خیلی متحیر خواهم شد. بنظر علما جنبه ادبی آثار او خیلی عالی  بوده ، اشخاص وداستانهایش معمولاٌ جنبه  ابتکاری  داشتند وبوسطه  عمل  وهیجان میتوانست تماشاچیان را مجذوب  نگهدارد تاثیر لوپ دوویکا بالای  درامه  نویسی هم درهسپانیه وهم در تمام جهان خیلی زیاد بوده است. اگرتنها موضوع که او قواعد کلاسیک را در آثار خود در نظر نگرفته  است نزد ما مهم باشد، قابل تحسین وآفرین است چه  این قواعد نمایشنامه نویسی رادر ایتالیا مختنق ساخته بود.
آثار لوپ را نمیتوان به آسانی تصنیف کرد زیرا درهر نمایشنامه اوعناصرجدی و مضحک هردو دیده میشود و میتواند گفت که وی  نویسنده ی است که درام ” پلان وخنجر” را بوجود آورده  است. علاقه  رومانتیک درعشق  مخصوصاٌ تصادم بین عشق وشرافت چیزیست که در درام هیجان میبخشد واز بسا جهات وی کاری را میکرد که امروز هالیوود اجرا مینماید.
ازگرچه  او به  جنبه  تفریحی  درام ازعمق وتجربه  بیشتر اهمیت میداد، اما دیده  میشود که گاه گاهی  روح تحقیقی آزاد ، عدالت وتفکر مستقلی را منعکس  ساخته و علیه قواعد نافذ کلیسا ودولت عصیان کرده است.
یکی از درام هایش دراین جا سرمشق شده میتواند” چاه  ی گوسفند”است  دراین درام  دهقانان یک قریه علیه  سرکرده  اشرافی وفاسد خود بغاوت میکند. نمایشنامه وقتی اوج  میگیرد که دخترجوانی بعداز اینکه از طرف سرکرده ربوده میشود نزد ریش سفیدان قریه رفته آنها را به اقدام وادار میسازد. وی  میگوید “رویم در مضحرشما مردان راستکار مجروح  وخون آلود است. بعضی ازشما هم پدرهستید وازخود دخترانی دارید. آیا دل شما نمیسوزد که می شنوید شما گوسفند هستید. ازهمین جهت ده ماراچاه  گوسفند نام  گگذاشته اند. ” گوسفند … گوسفند” نمایشنامه اوج بیشتر میگیرد که  شاه  قاضی را به این قریه  میفرستد تا در باره قتل  سرکرده تحقیق  کند وقاضی تمام افراد ده را در  مقابل  خود  متحد می یابد.  قاضی بچه های ده ساله، پیر مردان  وزنان تعذیب  میکند تا قاتل سرکرده را بیابد وبا وصف اینکه مردم ده  میدانند قاتل کیست هیچ  کس اعتراف  نمی  کند. یگانه جواب که  دهایتان میدهند، این است که  میگویند چاه  گوسفند  اورا کشت. بالاآخره شاه  جرئت  وقوت مردم را ستوده  جرم شان را میبخشد وده را تحت  حمایت  خود قرار میدهد.
عجب  است  که مردی  دارای  چنین  قدرت صدها درام را تنها برای سرگرمی  مردم نوشته باشد. هم چنین جای تعجب است که همین مردبا خون سردی ایستاده ملاحظه میکند ملایی را بکفر گرفته  اند، در میدهند. شاید تلون مزاج یکی ازصفات ممیزه حیات او بوده باشد. چنانچه رنگ امیزی و قوت صفات آثار اورا تشکیل میدادند.
نمایشنامه نویس مهم دیگر این  دوره درهسپانیه  ” کلدرون” (1681-1600 ) میباشد. وی ( 700) درام مذهبی  ویک صدویازده نمایشنامه دیگر نوشته است. چون عهده  مهم دولتی داشت و در امورمذهب نیز اشتغال  میورزید .نمیتوان اورا درمقایسه با لوپ تنبل  نامید. کلدرون برعکس لوپ ومانند سوفوکل حیات  نهایت آرام وقابل تقلید داشت. وی  بتمام معنای کلمه یک جنتلمین هسپانوی بود. یگانه مزیت آثاراو درمقایسه با آثار لوپ این است که جنبه ادبی  نمایشنامه  هایش قوی ترمیباشد ولی درمقابل اشتباهات ناشی ازعجله وعدم انسجام که زداه قلت وقت است در نمایشنامه هایش فراوان دیده میشود. همچنین عدم معلومات کافی  نیز در آثارش پدیدار است. چنانچه  شخص  دیگری را غیراز( کرستوف کلومب ) کاشف  امریکا داسته، بیت المقدس را در کنار بحر قرارداده و دریای  دانیوب بین روسیه وسویدن  واقع  ساخته است. بهترین  اثر کلدرون “رئیس بلدیه شهر زلامیا” است که به  چاه گوسفند شباهت دارد چنانچه در این درام از شرافت دهقانان هسپانیه  در برابر فساد طبقه نجباٌ حمایه شده است. داستان  این  نمایشنامه  از این قرار است:
رئیس  بلدیه زلامیا که می  بیند دخترش  را کپتان محله بی عصمت ساخته  است در برابر رسم  ورواج وقدرت عصیان نموده جانی را محکمه واعدام می کشاند. اثر کلدرون را که میتواند  آنرا شاهکار او دانست بنام ” حیات یک رویاست “یاد میشود. در این اثر پادشاه پولند را یک غیبگو اخطار میدهد که اگر پسرش برتخت سلطنت جلوس  کند مرتکب کارهای خرابی خواهد شد. لهذا پادشاه فرزند خودرا برای ابد محبوس  میسازد. وقتی پادشاه  به  سن  کهولت میرسد دربستر مرگ تصمیم میگیرد تا طور امتحانی برای یک روز پسرش پادشاهی کند. شهزاده را داروی خواب  داده به لباس  شاهی ملبس مینماید و به قصر میآورند با وصف آن شهزاده طوی رفتار میکند که ازاداره  خارج میشود  شاه مجبور میگردد امر بدهد تا او مقداری از داروی  خواب  خورانده به محبس  برگردانند. شهزاده  وقتی  بیدار میشودیقین میکند که پادشاهی دیروز او جز رویایی بیش نبوده است. منتها رویا های  خوش آیندی.

برعلاوه  این دواثر ، آثار دیگر کلدرون  بیشتر ازعشق  وشرافت وموضعات هیجان انگیر دیگر از قبیل “پلان خنجر” حکایت میکند. میگویند اگر قوانین آن وقت هسپانیه  مانع افکار آزاد او نمیشد مانند شکسپیر، سوفوکل یکی از برجسته ترین نمایشنامه نویسان جهان  میگردید.
انگلستان – شکسپیر وعصر ملکه الیزابت :
در حالیکه در دوره  رنسانس  دراتیالیا آثار کمی  بوجود  آمد در همین  دوره  در انگلستان تعداد نمایشنامه های بی حد وحصر به نظر میرسد. حتا بدون  شکسپیر نیر این دوره در تاریخ تیاتر اهمیت فوق  العاده  دارد وبا وجود اینکه او نابغه روزگار بود میتوان ادعا کرد که لندن از سال (1580- 1642 )از هر دوره  نبست به هر شهری قبل  از این وقت وبعداازآن نمایشنامه بیشتر تولید کرده است.  البته آتن  در قرن پنجم  قبل ا ز میلاد استثناست. باید در نظر داشتکه از نظر سوابق  بیش از لندن آتن بعضی  وجوه  مشترک موجود است. این هردو شهراز نظر روحیه  جوان بودند و مردمان پرشور ومشتاق وبرای زندگی  شور وشعف  داشتند. تجارت شان  رونق  خوبی  گرفته  بود و در هرکجا فعالیت  وهیجان دیده میشد هردو شهر خودرا در راس  اقتدار جهانی دیده واز خوشی بجامه نمی گنجید. لندن در اثرشکستاندن قوای  بحری  هسپانیه در سال (1588) و اتن  در اثر شکست دادن ایران در اوائیل  قرن پنجم به  اوج عظمت خودرسیده بودند. هردو شهر تحریر یکی  را که برای  نویسنده لازم  است تهیه نموده افق نظراورا وسیع  ساخته  بودند. البته  عوامل  دیگری  نیزبه عظمت تیاتر  در این دوره کمک کرده  است چنانچه بعضی علما متعقدند که بزرگی شکسپیر زاده  استمزاج دو نطقه نظر است که یکی  از قرون وسطی ودیگری از دوره رنسانس سرچشمه گرفته بود.
خوشبختانه  وقتی این دونقطه نظر با یکدیگر مزج گردید یکی  با دیگری  توافق  حاصل  نکرد. نقطه نظر قرون  وسطی  به اثر او وسعت، تخیل، حقیقت پرستی ، جنبه های  خنده آور بخشید درحالیکه نقطه  نظر رنسانس به آن شکل  کلاسیک  حسن  انتظام، داستانهای  ماهرانه، راه  حل  فوری، بازی  با کلمات وشعر عالی  بخشید.  به  این  ترتیب  این  خواص  دست بدست هم داده عصر ملکه الیزابت را که یکی از درخشنده ترین  اعصار ادبی  تمام  جهان میباشد بوجود آورد.
تاثیر رنسانس  برنمایشنامه نویسی  اول  در مکاتب احساس  شد. اولین  درام  در سال  (1553- 1554 ) بقلم  یک سرمعلم  مکتب  در آتن تحریر گردید که یک  کمیدی قوی  بود وسبک پلوتوس را تعقیب  مینمود.
اولین  نمایشنامه جدی بقلم” تامس سکویل وتامس نارتن” نگارش  یافت که تراژیدی       ( خون وانتقام) بوده در آن از شعر نیز استفاده  شده بود. درام در عصرالیزابت بتدریج به نشر ونما کرده تا سال (1564) که تولد  شکسپیر و مارلو میباشد به  اوج خود رسید.اسلاف  نزدیک  شکسپیر اکثرآ جوانان لایقی  بودندکه روحیه  بی باک ومخاطره ۀمیز عصر وجود شان را استیلا  نموده بود . یکی از ان جمله  جان للی بود که از دانشگاه  اکسفورد فارغ گردیده، شاعر  ونمایشنامه نویس خوب  عصر خود بشمار میرفت ودر دربار ملکه  الیزابت تقرب  داشت. اگرچه او امروز مورد  توجه قرارندارد، در آثارش  صفایی ، وضاحت و ذوق عالی موجود است. تامس کد (1557-1597 ) در قطب  مخالف” للی”  قرار داشت. مخالف  بودن  این  دونویسنده  از معنی  نامهای  شان مشهود است چنانچه  اولی  بزبان انگلیسی گل لطیفی را گویند ودومی  بزغاله  معنی  دارد. از این  سبب  در اثار ” کد”جهش  وبی قراری  زیاد دیده میشود. وی  به درام صفات محلی عصر الیزابت  را بخشید که عبارت بود از شور وشر، قوت وتخیل، اثر او بنام  تراژیدی  هسپانوی در عصر او شهرت زیاد داشت ومیتوان  آنرا گاه گاه امروز نیز روی  صحنه کشید« در این  اثر مارشال پیر هسپانوی  شبی در اثرقال ومقال  از خواب  بیدار شده، بیرون میشتابد وملاحظه میکند که یگانه فرزندش  بیرحمانه به قتل  رسیده  است.پیر مرد بسرحد جنون رسیده  و در بیننده ترحم  زیاد خلق  مینماید . وی  با دسایس متعددی بالاخره موفق  میشود مسوولین این  جنایت را پیدا کرده انتقام خودرا از ایشان  بستاند. در این  درام  تاثیر سینکا بخوبی  مشهود است. چنانچه  در درام ” ارواح خبیسه”طرز انتقام جویی وخون ریزی بقدر کفایت بنظر میرسید» با وصف  آن که برخلاق  سینکا صحنه  های خون ریزی وتشدد را برطبق  عنهنات قرون وسطی مجسم میساخت، در حالیکه  سینکا آنرا از زبان  یک قاصد بیان میکرد. قتل  فرزند وکشف جسد او از طرف  پدر ویک درام  در بین  درام دیگر جائیکه  مجرمین  واقعاٌ بقتل  میرسند و بالاآخره صحنه که در آن پیرمرد بعد از گرفتاری  زبان  خودرا میجود، تا از اقرار جلوگیری  کرده  باشد صحنه های  پر از تشدد وخون ریزیست که  تنها  “کد” جرئت کشیدن آنرا  بروی ستیج داشت.
بین  للی  وکد  که دوقطب  مخالف  بودند شخصی  دیگری  بنام” رابرت گرین “قرارداشت که در اثر خود راجع  به دو تارک دنیا بنام ” بیگن و بنگی”(1589) داستان  مسرت بخش یک عشق را بخوبی  حکایت میکند. گرین  اولین  نویسنده  بود که در تیاتر انگلستان  هیروهین ها رابصورت واقعاٌ موثر و مجذوب  کننده رول  داد. یزیا تا ان وقت عشق  وروماتیک را یا دست پاچه  کننده ویا ممنوع تصور  میکردند.
کرستوفرمالو بعداز از شکسپیر  بزرگترین  تراژیدی  نویس  انگلستان بود . حیات و آثار او روحیه طوفانی  وانقلابی  اش را منعکس  میسازد . وی  پسر بوت دوز بود که با زحمت  فراوان خودرا به دانشگاه  ککمبرج  رسانیده ه  واز انجا فارغ الحصیل  گردید. از مالو یک  شعر بزرگ وچار  تراژیدی  خیلی  عالی  و چند اثر دیگر باقی مانده زیرا خود در اثر زدو خورد یک میکده به سن  (29 ) سالگی وفات یافت. در چار اثر او بنام ” داکتر فوستوس “دارای  ابتکار ووقار خاصی است.  این شخص  که از علمای قرون وسطی بوده، دارای  روح  ناآرام ولی  وقار وهیمنه میباشد. در این اثر ملاحظه میکنیم که مارلو  اخلاق  قرون وسطی را با  روحیه  دوره  رنسانس  بهم آمیخته است. بزرگترین  اثر مارلو ” ادورد دوم” است که بزرگترین  درام عالی  انگستان بشمار میرود. بزرگترین  کمک  مارلو به  ادبیات  درعصر الیزابتبیان  جرئیات وشعری  است که در اثار او دیده  میشود. اشعار او همه زاده  الهام  است ومانند للی  نمی گکذاشت قواعد خشک وفرسوده  کلاسیک  قوه  تخیل اورا محدودب سازد مارلو از نطر شعر بر کد تفوق داشت . علما حدس  میزنند  که اگر کرستوفر مارلو عمر زیاد میکردممکن بود از شکسپیر سبقت جوید یا شکسپیر موفقیتی  را که  امروز دارد بدست نمی آورد. بهرحال  مرگ  نا بهنگام او دنیا را ازعظمت بزرگی  محروم ساخت.
5 –  ادامه دارد

سرگذشت لتا منگیشکر

سر گذشت لتا منگیشکر
ملکه قلبها لتا منگیشکر

تهیه  کننده  : ماریا  دارو

لتا در یک  خانواده هنرمند محلی  هندوستان متولد  گردید  و در آغاز  اسمش را( Hema) هیما گذاشتند. وبعداٌ به  لتا تبدیلش  کردند. ولی  پدرش  که اورا به  قمیت  جان  خود  دوست  میداشت  وی  را بنام( Hridya )  هریدیا یاد میکرد.از  مقام  عالی  لتا درجهان موسیقی  امروز چنین  استنراط  میشود  که نوری  در پیشنانی  های  اجدادش  ثم به ثم از پدران به باز ملندگان انتقال  یافته وبالاآخره  این  نور از وجود منگیشکر  به  لتا انتقال  ومتجلی  شده ، پدرش  تا زمانیکه  نه بسار زیاد بلکه دوازده سال انتظار میکشیده که نوری  را  که از آباء واجداد به ارث  برده  در وجود دخترش “اتا” مشاهده کندوچنانچه باری  پدرش بعد از چند سنجش  وارزیابی  گفت: که لنتا در موسیقی آیتی خواهد بود، پدرش دانست که رسالتش با اوردن لتا ختم شده  در سن دوازده سالگی لتا، لتا فامیل  حخودرا وداع  کرد وداعیه  اجل  را  لبیک گفت.  چه  خوش  مرگی  که همه  حال  نامش  با ضم نام لتا ذکر  میشود.لتا  یا  ستاره ترنم  شرق که او را ملکه ترنم وحنجره طلایی، میلودی کوین گولدن میلودی هم میگویند تولد  لتا  دربیست و هشتم ماه  سپتامبر  1929 میلادی  اتفاق  افتاده  است.
پدارش  بندت نث منگیشکر با مرگ خود یک اثر اخری  در انکشاف هنرلتا بیادگار گذاشت ولتای  دوئازده ساله  یا  طفل  نابغه را داغدار گردانید واین داغ بحدی  بر او اثر  اندخت که در این  شصت ویک ساتل  بعداز مرگ پدر  با  سوز نهاکترین  ناله  فریاد ها با روح  پدر  راز  ونیاز  داردواین  از نظر دانش  روانکاغوی یک  حقیقت پذیرفته شده  است.که  دخترامن عاشقان پدران  وبالمقابل  پدران  عاشقان دختران میباشد. در آنوقت  که لتا با مادر مهربانش ،سه  خواهر ( مینا، اشه و  اوشه ) ویک برادر هرید یاناث(  Haridayanat  )  بی سرپرست ماندند. مصادف  با  دوازده  سالگی  لتا در (1942) پدررا از دست داد وپدر بدار بقا میشتابد، لتای  غمدیده با انکه خود کودک  بیش  نبود احساس  سرپرستی  فاکمیل  مینماید واز آن به بعدا  دوره  شادختی  او بپایان  میرسدو دوره  پریشانی گریبانگیرش  میشود.
لتا یتیم است  وبینوا است  پدر ندارد ، از مادر توقعات پدری  سراغ  نمیشود، نا امید  است و بیچاره  …برادرش  آنقدر کو چک است  که از لتا توقع  محبت  دارد ونه  لتا از  او.
ادامه خواندن سرگذشت لتا منگیشکر

بمناسبت چهل و چارمین روز سالمرگ ارنستو چگوارا

چگوارا
سلیمان کبیر نوری

عشق چگوارا؛ حماسه ی جاویدان و تابناک

ارنستو چگوارا نمادی از طغیان هستی آفرین؛ و مبارزه ی  نور بر ظلمت ، حق و عدالت با ستم و جباریت است ؛ که در آفاق و بلند سپهر ِ سیاهی های لاتین طلوع کرد و درخشیدن گرفت بر بستر تار ِ بیدادگری دژخیمان و ستمگران خون آشامی که ملت های در بند کشیده ی لاتین را سالیان متوالی به اسارت گرفته بودند؛ اندیشه، رزم و پیکار چگوارا؛ سیه دلان زور و سیم و زر را از بنیاد به لرزه در آورد. تا اینکه اهریمنان ددمنش و ستمگران تاریخ درین گستره ی   زمین ، این  ابر مرد مبارز و حماسه آفرین ِ راه سعادت و آزادی بشر و بشریت را مورد پیگرد قرار دادند.

بتاریخ 9 اکتو بر 1967 اردوی حاکمیت دیکتاتوری بلوویا تحت حمایت   « سی.آی. ای.» و اردوی خاص امریکا در یکی از قریه های شهرک لاهی گورا؛ ابتدا گوارا و تنی چند از رفقای هم سنگر اورا به محاصره کشیده ، در حالی که روز قبل چه ؛ طی جنگ ها بر ضد اردوی حکومت دیکتاتور شدیداٌ زخم بر داشته بود، دستگیر می کند. گوارا را به یکی از صنف های درسی مکتب محل برده شده ، دست های او را در تخته صنف میبندند. او در حالی که قهرمانانه با متانت ایستاده است فریاد میکشد که: چرا هراس دارید؟؟؟ فیر کنید… و شما بدانید که یک مرد را میکشید.

شاعر انقلابی
چگوارا

بدین سان آنها قلب این رادمرد نستوه  را نشانه گرفته؛ او را به رگبار مرمی میبندند.

«چگوارا برای فقیران و محرومان و در کنار آنها جان خود را از دست داد؛ چرا که عشق ملت ها را باور داشت». *

از انجاست که نام چگوارا در برگپاره ی متجلی تاریخ بشر بنام حماسه ی عشق و اسطوره ی آزادی انسان رقم خورده، جاویدان و ماندگار باقی مانده است.

بمناسبت چهل و چارمین روز سالمرگ چگوارا؛ این بزرگمرد تاریخ بشریت؛ ویدیویی به کوشش و دکلمه ی دکلماتور مستعد و خوش آواز کشور بانو زرلشت حبیب و کار و ایدت بلند محترم امین حبیب؛ زیر نام ” حماسه ی عشق ” تهیه شده است،  که میخواهم از ایشان ابراز سپاس فراوان نموده و این ویدیو را به نام چگوارای بزرگ اهداء نمایم :

ویدیو

http://www.youtube.com/watch?v=hCjkDq9oKQc

———————————————————————————————–

*

http://sapidadam.com/index.php?mod=article&cat=%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86&article=2708

اهداء به حضور استاد فاضل و دانشمند جناب محترم مولاناعبدالکبیر فرخاری

در شعر
مولانا عبدالکبر فرخاری


 

 

 

 

چــو فــر خـا ر یــی مـا  اوستـا د عـصـراسـت
کــلا مــش ســـر بســرا یـجـا ز قـصــر ا سـت

یقـیـنــآ قـلــب پا کــش هـمـچـو  دریـا  اسـت
ا زیــن  دریـا  صـفــا  و مـهــــر  پـیـــد ا ســت

ضـمـیـر ش  آ یـت  حــّب اسـت و نـورا ســت
کلا مــش  مـا یـه ُ  قـــر ب  حــضـــور ا ســت

ورا  فـکـــر  جـوا ن  بـا شـــد  مـــد د  گـا ر
که هـسـت با  اهـریـمـن  دا یــم  به  پـیــکا ر

غــــم  مـلـت  ورا  مضـمــون  و کا ر اســت
به عـشــق مـیهـنـش  مجـنــون  وا ر ا ســت

د ل  مـهــر  آ فــر یـن  و مـهــــر بـا ن  را
ز با ن  تنــد  و  تـیــز  چـون سـنـا ن  را

به هـر کـس  مـهـر با ن  و یا ر  گـرد ا ن
سـنـا ن  د شــمـــن   غـــــد ا ر  گــر د ا ن

و لی  خـو ا هــم   ز  ا ســتـا د  هـنـــر و ر
کـه  گـیــرد  عــر ض  حـا ل  یار  کـهــتــر

عـز یزی  را  عــز یـز خـو یـش   د ا نــنــد
ز هـمـد سـتـا ن  نیـک ا نـدیـش  خـوا نــنــد

به  دهــزا دی  که  ا ز  دهـا ت  غـور ا ســت
د لـش ا ز حـب  و حـد ت غـر ق  نـور اســت

مـحـبــت  کــن  به  پا س  با سـتـا ن غــور
کـه  با شـد غـوریان را  را ســتـیــن  پـو ر

مـنـیـژه  را کـه  د خــت   نو جـوا ن  ا سـت
نـبوغــش  نـزد  ا هــــل د ل عـیـا ن  ا ســت

به  تشــو یـق  و به  تـر غـــیــب  بــزر گا ن
کـنــد  نـشــو  نـمـا   ا ز  لـطــف   یــز د ا ن

تــرا  شـعـــر  تـر  و شــیــو ا و ر نـگــیـــن
نـمـوده   کـا م   جـا ن  تـلــخ   شــیـــر یــن

مـنـیــژه  ا ز  طـــر ب   د لــشــا د  گـشــتـه
ز فــر حــت   مـحـو ا یـن  ا نـشـا د  گـشـتـه

د ل  فــضـــل حــز یـــن خــســتـه  و ز ا  ر
شــد ه  شــا د ا ن  بـد یــن  شـعــر  ســزا وا ر

خــدا و نـــد ا! به فــضـــل بــی مـثــا لـــــت
بـه عـــز و جــاه  و تمـکـــیـن  و  جـــلا لــــت

بـه فــرخــا ری د بـیـــر مـسـنـــد عـــشـــق
کـه  د ا نــد  راز هـــای  مــکــتـــــب  عـــشــق

تـر حــم کــن کـه ا یــا م خـــزا ن ا ســـت
خــز ا ن  در  قـصــد بـا غ  و بو سـتـا ن ا ســت

خــد ا یـا! شــا د مــا ن  و شـــا د   د ا رش
ز   رنـــج   ز نـــــد ه  گـــــی   آ زا د   د ا رش

قـــد شـمـشــا د فــکـــر ش شـا د تــرکــن
شـکــــو ه   و عـظــــمــتــش  آ بــا د  تــر  کــن

به  لــطـــف بــی  حــسـا بـت یِـا ا لـهـــی
مــیــا ز ا رش   به  پــیــــری  هـیـچــگـا هــــی

کـه ا و رنـجــور قــرن رنــج هـــا هـســت
ضـمـیـــرش  مـحــــرم  رنــج  آ شـنــا  هــســت

چو گل بـرتـخــت عــز ت شـا د مـا ن د ا ر
هـــمــی  فــا ر غ  ز ا نـــد وه  ز  مـا ن  د ا ر

د لـــش  را  غــــر ق  نـور  حــّب   خــود  کــن

ز  فــضــل   بـیــکــــرا ن   بـر ا و  مـد د   کــن

چـغـچــران  سنـبله ُ  سال 1390 هـجـری شمسی

 

شغر
استاد فضل الحق فضل

ا

سوچا ہي نہ تھا

چکر
رجنی پران کمار

 

 

 

 

 

 

 

چاہت مجھــــــے برباد کرے گی ، کبھی سوچا ھی نہ تھا

زندگی یوں ھمیں نا شاد کرے گی،کبھی سوچا ھی نــہ تھا

میں سلگتی ھوي لکڑی ھوں نہ جلتیھوں نہ بجھپاتی ھـوں

وفاھیں ،غم سے دچــار کریں گی ،کبھی سوچا ھی نہ تــھا

بہ خــــدا اجنبي کــے ساتھ جیــــنا کتنـــا مشــــــــــکل ھے

چاھت  رسوا سرے بازار کرے گی کبھی سوچا ھی نہ تھـا

بھــلانا چاھتــی  ھــوں ، پــــھر بھی مجھکو یاد اتے ھــــو

یادیں مجھے یوں خوار کریں گی ،کبھی سوچا ھی نــہ تھـا

نگاھیں پھر اس کــــی ،جســــتجو میـں رو دیتـــی ھیـــــــں

یہ دیدء اشکبار کریـــں گـی، کبھی سـوچا ھــی نہ تھــــــــا

ویرانیـــاں دل کی خامـــــوش کبھی بیٹتــــــی نہـــــــــــــیں

خـــود سے بیـــزار ،کریں گی کبھی ســـوچا ھــی نـہ تھــا

 

رجنی”پران” کمار جولای 2001 نیویارک