happy valentine’s day روز عاشقان مبارک

 happy valentine’s day

دسته  گلی  به  عنوان  ابراز  محبت  نمونه  از پیوند قلبهاست روز چهاردهم  ماه  دوم سال  روزی  برای دریافت  عشق  در جهان  غرب  مسماٌ گردیده است. این  روز برای  هر جوان  ارزش  خاص  داردُ کسانیکه  عشق  خود را  پیدا کرده  است لحظاتی  خوش را کنار  هم  میگزرانند و   بخاطر پیوند عمیق  عشق  شان  و بخاطر  تجدید  محبت  با  تقدیم  شاخه  گلی  که  نمونه  تمام  احساس  ومحبت در  مقابل  محبوب شان میباشد اهدا  می نمایند.
جوانان  عزیز  این روز  را برای  همه  شما تبرک  عرض  نموده  و پیوند  محبت  تان را  محکمتر  میخواهم و کسانیکه  هنوز موفق  بدریافت  عشق  شان  نگردیده  اند برای موفقیت  شان دعا  مینمایم .  بدین وسیله روز عاشقان را برای  تمام  مردم  دنیا  تبریک  وتهنیت  گفته  با اهدای  گلی که  نمونه  از احساس  ما برای  هریک  شماستُ آروزی  صحت  وسلامتی  نموده  ورزوهای  شاد  عاشقانه  داشته باشید.

الماس فراهی

الماس  فراهی
الماس فراهی

سال  ۲۰۱۲ میلادی  تعداد زیاد جوانان برای  هنرآواز خوانی  ثبت نام  کردند و استعداد های  جدید کشف  گردید در  جمع  آنها  الماس فراهی  نیز خوب درخشید. هنر زیبا آواز خوانی بسته به استعداد-  آواز  گیرا و بسته به ابتکارات  است که  خوشبختانه تعداد زیاد  از اشتراک  کنندگان دارای  همین  صفات بودند.  کاپی  خوانی  در تمام  جهان  مروج  است  اما بشرط  آنکه  هنرمند   پارچه ی را  باز خوانی نماید که خوبتر وبهتر از هنرمند  اصلی  بخواند واگر نتواند  بدتر نخواند.
هنرمند  باید توانایی و تون گلوی  خودرا  بداند  شاید و آهنگ را انتخاب نماید که وبدلها  چنگ بزندُ هرگاه پارچه اصلی  که به  اعظمیت  اجرا  شده هنرمند تازه کار آنرا خوانده نمیتواند وزنی  خواهد بود که برداشتن آن  بالاتر از توانایی   اوستُ در ایجاست که  هنرمند  کاپی  خواند  تمام  شهرت هنری  خود را به صفر ضرب  خواهد نمود.
داوران  محترم  ستاره  افغان استعدادهای  خوبی کشف  کردند و جوانان نیز بااحساس و استعداد هنری در برنامه حصه  گرفتند و درخشیدند و از جمله استعداد های کشف  شده  پنج نفر در مرحله  نهایی  « پنج بهترین » را بنام  هنرمند معرفی  نمودند یکی هم  الماس  فراهی  بود.
جناب  فراهی  دارای  حنجره  قویُ  آواز گیرا و استعداد سرشار روی  ستبج ظاهر گردید او کاملا در سبک  مخصوص هنرنمایی  میکرد.  پیروی از سبک  احمد  ظاهر هنرمند دلها که  او خود پیرو مکتب وسبک «الویس  پرسلی» امریکایی بودُ  الماس  فراهی  دوباره آن  دو هنرمند  فقید  را زنده ساخت.
هنرمندان زیاد  مخصوصاٌ جوانان  آهنگهای « احمد  ظاهرمرحوم » را کاپی  نمودند  بعضی ها نسبی خوب  و بعضی  ها آنقدر خراب  اجرا نموده اند که از آهنگ اصلی آن  نیز انسان دلسرد میشود اما الماس  فراهی  در دوره  آموزن  آنقدر زیبا اجر کرد که  باید برایش  آفرین  گفت.
استعداد های جوانان  امروز تا استعدا های چند سال قبل  خیلی ازهم  متفاوت بود زیرا موقع  دادن برای  تبارز  استعدادهاُ  زمینه رشد و آزمون گاه برای  برسی استعداد ها و دسترسی  به  آلات  موسیقی  خیلی  در این  دوره  چشمگیر بود و از طرف  دیگر جوانان  واقعاٌ به هنرعشق  داشتند و با روحیه  عشق  به  هنر موسیقی ثبت  نام کردند  زیرا هرکاری  که  منشه  آن  عشق  باشید از قلب  برمیخیزد وبر قلب  دیگران  اثر میگذارد. جوانان که برای هنرمندان  شدن  ثبت نام  کرده بودند  چه محلی  خوان و یا غیر محلیُ  نورام  های  آواز خوانی  و هنرمند شدن را رعایت  میکردند.
الماس  فراهی  جوان نازنین  وطن ما که از سرزمین  شعر و ادب هرات باستان میباشد وبا آنکه  تجربه هنری کمتر دارد مگر نظر به سلیقه  وعشقی  که  به  هنر آواز خوانی  و نواختن  گیتار  داردُ به  زودترین  فرصت  به  قلعه  های  شهرت  خواهد رسید و میرسد هرگاه  در اتنخاب اشعار خوب مطابق  حنجره  خودش  و باداشتن استادان  مجرب برای کمپوز آهنگهایش   آینده  خوب  هنری  خواهد داشت و با پشتکار و زحمت  میتواند  در فرصت  خیلی کم  احمد ظاهر  ثانی گردد.
الماس  در سال  (۱۳۶۷( هش- در ولایت  فراه بدنیا آمد و ولایت  هرات  زندگی  مینمایدُ  او برای  (۲۱ ) سال  در ایران  مهاجر بود مکتب  را در همان جاه فرا  گرفته  است. وی فرزند  محبوب  خانواده بوده  و پدر ومادرش از دوستان  نزدیک  او میباشندُ  درفامیل با یک  خواهر کوچکش خیلی  صمیمی است.  الماس  در نواختن  آلات  موسیقی به گیتار دسترسی  دارد و هنر رسمامی را نیز دوست دارد و ازجمع  هنرمندان کشور « فرهاد دریا» را دوست دارد او با طبعیت  بی علاقه  نیست واز رنگ آبی  خوشش  میایدُ برای  این  هنرمند  جوان و با استعداد موفقیت های  بزرگ  آرزو  میدارم تا مانند  نامش  درخشش  الماس را در  تمام  ساحات  زندگی داشته  باشد.  الماس  عزیز  موفقیت  تان  آرزو  ماست.

 

یاد شور بارزار کابل بخیر

 

زمانیکه هنوز مکتب  نمیرفتم ، تنها دو رفیق داشتم، هرروز درکوچه با هم بازی میکردیم. خانه ما پهلوی هم قرارداشت وازسربام هم ارتباط داشتیم. سنجوهم سن وسال من بود اما کمار برادرش با آنکه از من خورد تربود ، نسبت به سنجو زیادتر رفیقم بود، او خیلی اجتماعی بود، زیاد فکاهی میگفت، هردو برادرها مانند برادراصلی با من دوست بودند. مادرشان درشیرین پختن خیلی لایق  بود، هر وقت بدست سنجو وکمار برایم میتایی و لدو روان میکرد…یکروز برایم  میتیایی زیاد روان کرده بود، یکمقدارآنرا برای  فردا ی خود درپسخانه پت کرده بودم…مادرم آنرا پیدا کرد و قصه من درخانه بگوش پدر کلانم رسید. پدرم کلانم  با آنکه حج رفته بود ویک آدم متدین بود اماهر وقت که مرا در کوچه با سنجو وکمار میدید منت میکرد ” برو گم شو…صد دفعه گفتیمت که در کوچه بازی نکو … هرسه ما از کوچه بخانه میگریختیم…. ودر سربام  دور از چشم پدرکلانم  تشله بازی  میکردیم. اگر ما را بیخبر درکوچه گیر میکرد بانوک اعصا چوبش تشله های مارا درجویچه های بد رفت میآنداخت. زمانیکه مکتبی شدم دوستان ورفیق های زیاد پیدا کردم. نه تنها سنجو وکمارا فراموش کردم بلکه مانند دیگران در پی  آزار شان برآمدم. وقتیکه ازمکتب با هم مکتبی هایم میآمدم درراه  آزار دادن هندوها برای ما یک ساعت تیری بود …هیچوقت احساس آنها را در نظرنمیگرفتیم .

ادامه خواندن یاد شور بارزار کابل بخیر

حارث ونیلوفر

حارث ونیلوفر
حارث در گوش نیلو فر قصه عشق میگوید

ساعت بعدازظهر بود، نیلوفرکنار پنجره ایستاده بود راه مادرش را نگاه میکرد، ناگهان متوجه شد حارث درمقابل خانه اینسو آنسو نگاه میکند گویا ازتنهایی دل تنگ است. نیلو درشیشه پنجره با ناخنش زد وحارث رااشاره کرد…..حارث تنها نگاه کرد مگر داخل خانه نیآمد. نیلوفر پرسید چرا داخل نمیآید، حارث که همیشه حرفهای مادربزرگش را میشنید؛ گفت نه… مادرکلانم گفته که داخل خانه کس نروم…نیلوفرگفت بیا هردوی ما بازی کینم، حارث اورا به بیرون دعوت کرد…صحبت ها ازمکتب شروع گردید، قدم زده هردوطرف پارک رفتند…آسمان آبی ناگهانی تیره ابرآلود گردید، نیلوفرلباس نازک دخترانه برتن داشت مگرحارث معمولا یک کرتی بالای لباسایش میپوشید. نیلوفرمیخواست دویده دویده بطرف خانه برگردد اما خشم آسمان اورا مجبور ساخت تاخموشی طوفان ، رعد وبرق همان جاه بماند. حارث با صدای آهسته وتقربیاٌ نفیس تراز اواز دخترانه گفت، نیلوفر نترس من همرایت هستم. بیا دستت را بمن بده…دست همدیکر را گرفتند وکنارهم نسشتند، تا طوفان برطرف گردد.
حارث بچشمان نیلو دقیق نگاه کرد وآهسته گفت: نیلو من این چشمان را هرروز از پشت شیشه پنجره نگاه میکردم اما امروزچه سعادت نصیبم شده…نیلو دستاش را زیربغل خود گرفته بود از سردی هوا میلرزید و خود را دربغل حارث چسپاند…حارث گفت، نزدیکتربیا، اینه مه کرتیم را بالای توهم میگیریم که گرم باشیم. بیا کمی نزدیکتر مه درگوشت چیزی میگویم.
نیلوفر،…نه دربغلت خودرا می چسپانم درست میشه حارث بغلش کرد وگفت رویم بسیارسرد است؛ رویش بروی نیلو چسپاند وبوسید…آه تشکرنیلوجان کم رویم گرم شد وحرارت گرفت یک بوسه دیگرهم اجازه بدهید که تمام سردی رویم برطرف شود. زمانیکه بوسه ثانی را گرفت نیلورا دربغلش فشرد…به چشمان نیلو خیره شد ودانه دانه باران از آسمان عشق خداوندی بروی نازک نیلوفرمانند قطره شبنمی برگل نشسته باشد، ریخته بود. زیرلب گفت خدایا لطف ترا شکرگذارم…چه نعمتی امروزبرایم ارزانی کردی. هردو لرزیده لرزیده درهوای طوفانزا به یکدیگرمینگرستند، نیلو ازسردی هوا میلرزید وحارث ازگرمی عشق لرزه در بدنش رخنه کرده بود. نیلوهیچگاه بوسه گرم محبت راامحتان نکرده بود. پرسید حالا گرم شدی…
حارث گفت: بلی …مگر نمیدانم چرا حرارت بوسه تان شیرگرم است…بیا چند بوسه دیگر …

حارث ونیلو
گل زیبا از حویلی باغچه حارث

نیلو گفت: چرا پدرم با یک بوسه مادرم گرم میشود…..وتو….
حارث : بوسه ازدواج دارای حرارت خشونتاست و …مگر بوسه عشق …
نیلوفر : ها .. یعنی تو مرا دوست داری؟
حارث: هنوز نمیدانم…زیرا مادرکلانم گفته بود که بوسه عشق شیرگرم میباشد
وآدم رااهسته اهسته گرم میکند.
چند روز بعد حارث یک شاخه گل مرسل را عقب دروازه خانه نیلو شان گذاشت…