اگر جای دیمتری ایوانویچ مندلیف میبودم، هنگام هنجار بخشیدن جدول دورانی عناصر کیمیاوی، در ستون “فلزات نجیبه” دو نام دیگر را پهلوی طلا و نقره و پلاتین مینوشتم: مریم محبوب و زلمی باباکوهی. در روزگار سردرگمی، سرگرانی و سرگردانی کنونی، در سرزمینی که راست و دروغ را همگون از چپ به راست مینویسند، بیست سال پاسداری از زبانهای فارسی و پشتو یکی از رهاوردهای ماندگار این دو همره و همسر وهمکار نستوه است.
مریم محبوب یا چنانی که در گذشتهها مینوشت “مریم محبوب افسری”، به گفته فروغ فرخزاد مانند “هر آدمی که به دنیا میآید، تاریخ تولدی دارد، اهل شهر یا دهی است، توی مدرسهیی درست خوانده، یک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قرارداری در زندگیش اتفاق افتاده که برای همه میافتد” بودهاست. چه شکوهنده است اینگونه آمدن و بودن…
راستی، پیش از پیدایش مرزها و نامگذاری کشورها مردم در کجا چشم به جهان میگشودند؟ اگر زادگاه شناساننده آدم میبود، مگر نباید گهواره ارزش بیشتر از هویت میداشت؟
مریم نیز اگر در تنگنای شناسنامههای دودمانی دارای “قطع جیبی” مینشست، امروز تنها خانواده، خویشاوندان و شاید تنی چند از همسایگانش او را میشناختند. این دخت زاده شده در سرزمین قلم را هر آنکه با خواندن و نوشتن فارسی در رسانههای درونمرزی و برونمرزها آشنا باشد، میشناسد.
گرچه خامه پردازیهای نخستین او ریشه در آموزشگاههای سوریا و عایشه درانی (کابل) دارند، خاستگاه راستینش رسانههای گردگرفته روزنامه “انیس” و ماهنامه “ژوندون” سالهای 1973 و 1974 است.
باشندگان، خوانندگان و خواهندگان آن سپیدهزاران، او را در سیمای “دختر تابلو فروش” میشناختند، زیرا خود اینگونه آغاز میشد: “تابلو پیرزنی را نشان میداد که دو زانو نشستهبود. رخساره راستش را به کف دست تکیه دادهبود و دست دیگر را به صورت عمود بالای دو کنده زانو چسپاندهبود.”
مریم محبوب مانند بسیاری از سربرآوردگان آرمانی آن سالها، خواسته و نخواسته، یا در پرتو راه صادق هدایت میرفت یا در سایه ماکسیم گورکی. از همانرو، “ژوندون” برایش نام کمایی کرد، بیآنکه به نشانش رساندهباشد.
داستانی که او را به مردم شناساند “خانه دلگیر” و آنچه به شماره خوانندگان و ستایندگانش افزود، “چاقها و لاغرها” بود.
گردانندگان رسانههای پایتخت نمیخواستند “چاقها و لاغرها” راهی چاپخانه شود، زیرا در دیدگان آنها سوژه خنجری داشت. زنده یاد نجیب رحیق که دوستانش به شوخی او را “نجیب رهیق” مینوشتند، نه تنها چاپش کرد، بلکه عنوانش را نیز به آقای رسول یا رسولی، خطاط ژوندون سپرد و گفت “چاقها” را فربه و درشت بنویس و “لاغرها” را نازک و باریک، و از روزنه دیگر هم به رگ سانسورگرایان و خامهستیزان نشتر زد.
مریم محبوب را میتوان یکی از انگشتشمار بانوان پیشگام در گستره داستاننویسی افغانستان دانست. در کوره راهی که او میرفت، بیشتر از چهار پنج نام نمیدرخشید: رقیه ابوبکر، معصومه عصمتی، سپوژمی رئوف (سپس: سپوژمی زریاب) و یکی دو تن دیگر.
در بهار 1975 نام مریم محبوب از رسانههای کابل ناپدید شد. میگفتند رهسپار ایران شده و در دانشگاه تهران به آموزشهای برتر در رشته ادبیات فارسی میپردازد.
او در چهار سال و چند ماه آنجا با نامورانی چون دکتور محمد علی اسلامی ندوشن، دکتور رضا براهنی، دکتور محمد رضا شفیعی کدکنی و دکتور عبدالحسین زرین کوب آشنایی پربارتری یافت.
نویسنده “خانه دلگیر” که بهارانه رفته بود، “چون درخت فروردین پر شگوفه” آمد و خانه را دلگیرتر یافت. این بار نیازی به نوشتن نبود؛ خودش با سرخ نوشته میشد. آمیزه خون و آتش و خاکستر در سرزمین برباد و بر آتش رفته افغانستان همه روزه زندگی دهها و شاید صدها فرزندش را به نام “انقلاب” و “ضدانقلاب” کوتاهتر از داستانهای کوتاه میساخت. تفنگداران دو سنگر رویارو هر کس را هر جا و هرگونه که میخواستند پایان میدادند و در کنار پیکرش با گلوله مینوشتند: “دنباله دارد…”
در تابستان 1979 که او با گواهینامه ادبیات از دانشگاه تهران برگشت، به “بانک زراعتی” فرستاده شد. البته، جای سپاسگزاری فراوان دارد، زیرا از دم چشم آنانی که فرستادن آدمها به جهان دیگر برای شان آسانتر از نوشیدن آب بود، رفتن به هر بانک میتوانست پسانداز زندگی باشد.
در روزگار ورشکستگی بانکها و غریوایی تانکها، مریم محبوب به اداره هنر و ادبیات رادیو افغانستان راه یافت و بار دیگر به نوشتن روآورد. “کوچه” و چند داستان دیگر که از رادیو خوانده شدند و در گزینه ها نیامده اند، یادگارهای همان سال (1980) اند.
افغانستان سالها پیش از سینماگر شدن مایکل مور، در فارنهایت 911 میسوخت. گناه آشنا و بیگانه نیست، سناریو چنان بود: مردم داستان دنبالهدار آشتیناپذیری با سوژه سرنوشت خود شدهبودند. در چنین کشاکشی، نویسنده “دو راه” در پاییز 1981 از خانه برآمد و تنها یکی از راهها را برگزید: گذشتن از مرز و رفتن سوی اندوهکدههای پاکستان و هند. خاک خونین كشتارگاهها، دیوار خونین زندانها و سنگهای خونین سنگرها همه در آستر کولهبار یادهایش بودند.
گزینه “درختها کارتوس گل میکنند” در برگیرنده داستانهای “یا علی مدد”، “مرثیه دشت”، “درختها کارتوس گل میکنند” و “یک گور برای همه” که انگار با شتاب در برونمرزها نوشته شده باشند، نخستین کتاب چاپ شده مریم محبوب به نام مستعار “نی” است.
این کتاب به تیراژ 2000 در دسمبر 1983 در چاپخانه آییژ/ پاکستان فراهم آمد. گردانندگان آییژ بیشتر از بیست عنوان کتاب هر یک با تیراژ دوهزار را در سه بخش “داستانهای مقاومت”، “سرودههای مقاومت” و “ترجمهها و مقالات مقاومت”، همه دارای شماره یکسان 10101362 (شاید اشاره به رویداد مرگبار دهم جدی ۱۳۶۲) را به افغانستان فرستاده بودند.
چهار تنی که زودتر و زیادتر از دیگران، میتوانستند پیشرفت روزافزون مریم محبوب را ببینند و پیشگوینده بهبود آیندهاش باشند، جاودانیاد نجیب رحیق، جاودانیاد صابر روستا باختری، رهنورد زریاب و دکتور اکرم عثمان بودند. در کنار اینها، یک تن دیگرهم از شیفتگان شیوه نگارش او بود: جلال نورانی
گزینه “خانه دلگیر” در برگیرنده داستانهای کوتاه “یک زن و یک مزدور”، “دو راه”، “دیوار”، “دختر تابلو فروش” و “چاقها و لاغرها” به کوشش جلال نورانی گردآوری شد و پس از اگر و مگرها در جنوری 1991 به تیراژ 2000 از سوی انجمن نویسندگان افغانستان از چاپ برآمد.
مریم محبوب در 1986 به کانادا آمد و پس از ستردن غبار سفر در ماهنامه “واژه” رخ نمود. “واژه”با بخشیدن هستی پربارش به “زرنگار” از یکم نوامبر 1996 تا امروز هر دوهفته در تورنتو چاپ میشود.
گزینه “گم” (کانادا/ 1999) بازآیی مریم محبوب داستاننویس است. داستانهای “حاجی و عرب”/ 1991، “سگ سیاه شرقی”/ 1992، “دو چشم خسته قوش”/ 1992، “رجیم”/ 1995، “شاهین پیر”/ 1996، “ملکه خواب میدید”/ 1998، “خاک یوسف”/ 1998، و “گم”/ 1999” از سوی انتشارات زرنگار در کانادا چاپ شدند و بازتاب گسترده یافتند.
نویسنده “گم” پیروزمندانه نشان داد که از شیوه های پیشین یکسره بریده و به چشم اندازهای نوین نگارش دست یافتهاست.
گزینه “خانم جورج” (کانادا/ 2003) توانمندی فراتر از آفرینشهای پیشین را به نمایش میگذارد. در گزینه تازه “شلتر”/ 2000، “چهارراه ینگ و بلور”/ 2000، “كاترین”/ 2002، “پرواز سنگ”/ 2001، “تلخ”/ 2001، “صدا”/ 2001، “خانم جورج”/ 2001، “حویلی سنگی”/ 2001، “كبوتر حرم”/ 2001، “زخ”/ 2001، و “طلسمات”/ 2002 دیده میشوند.
ازین میان “طلسمات” نمایانگر رازهای گنگ زندگی باشندگان افغانستان در پرده نازک سورریالیزم؛ “حویلی سنگی” و “كبوتر حرم” بیانگر دشواریهای آوارگان در ایران، و هشت پارچه دیگر نشاندهنده کشاکش زندگی پناهجویان در كانادا اند.
شایسته میبود اگر “طلسمات” چنین فشرده در تنگنای داستان كوتاه بازداشت نمیشد. این یکی با داشتن سوژه و هوای كافكایی، گسترش ساختاری رهاتری میخواهد و با اندك تلاش میتواند داستان میانه بهتری گردد.
از سیوچند داستان یادشده نیمه دوم (از “حاجی و عرب” تا “طلسمات”)، به ویژه سه داستان “چهارراه یانگ و بلور”، “صدا” و “خانم جورج” را میشود بهترین نمونههای داستاننویسی پنجاه سال پسین افغانستان خواند.
بیست سال پیگیری خستگی نشناس مریم محبوب در گرما و سرما (1996 تا امروز) را میتوان از حروفچینی و جاسازی بیشتر از یکصدهزار نوشته به دو زبان پشتو و فارسی در بیستهزار برگ “زرنگار” بازیافت.
اینکه “زرنگار” با برتر پنداشتن آزاد اندیشی، ارج نهادن به پاکیزگی فرهنگ، بازتاباندن روشنگرانه رویدادهای سیاسی جهان، و پاس داشتن آزادی اندیشه و بیان، با سرافرازی جلوه مینماید، ستونی به نام مریم محبوب دارد.
فراتر از همه، نخستین نویسنده افغانستان که به زودی پس از یازدهم سپتمبر 2001، درست هنگامی که آشوب بر اندیشه بسیاری از خامه پردازان سایه افگنده بود، با سرمقاله شماره اول اکتوبر 2001، جایگاه “زرنگار” را بار دیگر روشن ساخت، همو بود.
روشن نگهداشتن فانوس فرهنگ در رهگذار بادهای ویرانگر کشمکش زندگی در برونمرزها و دشواریهای ناگزیر آن از ستودهترین کارکردهای “زرنگار” به شمار میرود.
گلچین زبانها و گویشهای پشتو، هزارگی و ازبیکی تهداب زرنگار را موزاییک نگارین بخشیده است. تنها نگاهی به سرنامه برخی از نوشتهها بسنده خواهد بود بدانیم این رسانه چه دیدگاهی دارد: نابودی هویت انسانی زنان در افغانستان، لندی شاخهیی از باغستان ادب پشتو، چاربیتیهای هزارگی، بدخشیانهها، عاشقانههای هزارگی، بررسی لندی، لندی و مقایسههای کمرنگ، قاموس لهجه هزارگی، هنر دستدوزی در قندهار، خانه هرات، آنسوی صد سالگی نورستان، په لویو غرو باندی را تاو شوه توفانونه، سنگردیهای پنجشیری، ترانههای ازبیکی، دهقان کابلی، تاریخ هزارههای افغانستان و ….
گنجینه نوشتهها در پیرامون آثار باستانی، موزیم ملی، سکههای غارت شده، قاچاق داراییهای معنوی، سرنوشت زار کودکان و زنان کشور در گذرگاه تهیدستی، گرسنگی و خودکامگی فرمانروایان کوچک و بزرگ، گاهنامه یادرفتگان، بزرگداشت کارنامه فرزانگان، رویدادهای غمانگیز بوداهای بامیان از آغاز تا فروپاشی، برنامههای ویژه ارجگذاری هنر و هنرمندان، پژوهشها در پیرامون سیاست، ادبیات و عرفان، بازشناسایی تاریخ و جغرافیای ویران امروز و دیروز، اسلامشناسی، ادبیات، حقوق، اقتصاد، تاریخ، عرفان، محیط زیست، پژوهشهای طبی، برخی بررسیهای ارجناک به شیوه پاورقی، شناسایی یا بازشناسایی روندها و چهرههای برجسته جهان و زنجیره گزارشهای دلچسپ آیینهدار پشتکار مریم محبوب است.
شهرزاد هزارویکشب زرنگار!
دستانت پربار و روانت همیشه بهار!
[][]
بازنویسی:
کانادا/ نزدهم سپتمبر 2016