زادروز حکیم عمرخیام : پـرتـو نـادری

 زادروز حکیم عمرخیام را 28 ثور یا اردیبهشت 427 خورشیدی نوشته اند. او با معدود چهارگانی یا رباعیهای خود یکی از نام آوران شعر پارسی دری است. او رباعی یا چهارگانی را با فلسفه آمیخت و آن را قالب مناسبی یافت برای بیان اندیشههای حکیمانه و فلسفی خود. البته رباعیهای شیخ الرییس ابوعلی سینای بلخی، شیخ ابوسعید ابوالخیر، خواجه نصیرالدین محقق طوسی نیز آمیخته با فلسفه و حکمت است؛ اما خیام در این زمینه با گامهای بلندتر از دیگران راه زده است.
*
امام فخری رازی، نجم الدین رازی و جوینی از نخستن نویسندهگان و دانشمندانی اند که رباعی هایی را به نام عمرخیام در آثار خود ثبت کرده اند. چنان که نجمالدین رازی، ضمن آن که دو رباعی منسوب به خیام را در کتاب خود مرصادالعباد ( تالیف 620) می آورد، خیام را دهری و سرگشته میخواند. او آن جا که در پیوند به سلوک صوفیانه سخن میگوید و باور دارد که ثمرۀ نظر ایمان است و ثمرۀ قدم عرفان، از اهل فلسفه این گونه یاد می کند: « بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که از این دومقام محروم اند و سر گسته و گمگشته تا یکی از فضلا که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است، و آن عمر خیام است، از غایت حیرت در تپۀ ضلالت او را از این جنس بیتها می باید گفتن و اظهار نا بینایی کردن:

در دایره ای کامدن و رفتن ماست
او را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس می نزد دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن زکجاست
*
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه قبل فگندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد این صور، پس عیب که راست
ور خوب آمد خرابی از بهر چراست
برگزیدۀ مرصادالعباد، ص 47

رباعیات خیام در کلیت تجلیگاهس است از اندیشه های فلسفی در پیوند به زندهگی، جهان و آن سوی هستی است. شاعر پیوسته ذهنی دارد لبریز از پرسش که می خواهد نه تنها راز زندهگی بلکه راز مرگ، قضا و قدر را نیز بداند و چنین است که گاهی پرسش هایی را مطرح میکند که قشریون مذهبی و علمای ظاهر بین را خوش نمی آید.
در پیوند به رباعیهای خیام در کتب و رسالههای که تا سدۀ هفتم و هشتم هجری نوشته شده اند شمار رباعی های او را 57 رباعی گفته اند. محمد علی فروغی و دکتر قاسم در مقدمۀ که بر مجموعۀ رباعیات خیام نوشته اند روی هم رفته شمار رباعی های او را 66 رباعی دانسته اند که بعداً به 176 رباعی میرسد؛ اما شمار این رباعی ها از سدۀ ششم تا سدۀ نهم پیوسته رو به افزایش بوده است. چنان که گاهی گفته شده است، شمار این رباعیها به چند صد و حتا به قول فروزانفر در تاریخ ادبیات ایران به یک هزار و دوصد رباعی میرسد.

اما باورها چنین است که این همه رباعیها از سرودههای خیام نیستند؛ بلکه مجموعهیی است از افکار فلسفی شاعران گوناگون که آنها را ندانسته به عمرخیام نسبت داده اند. شهرت حکیم عمرخیام به فلسفه گویی و چگونهگی بینشهای فلسفی او در پیوند به اسرار هستی و مرگ وشکاکیت فلسفی و توصیف شراب، شاید سبب شده است تا هر جا رباعیهای را که با چنین ویژهگیهایی در رسالهها و جنگهای شعری دیده شده به او نسبت دهند. چنین امری است که دامنۀ انتصاب این گونه رباعیها به او را افزایش داده است.

رباعیهای خیام میتوانند گستردهترین تجلیگاه اندیشههای فلسفی او باشند. وقتی رباعی های او را میخوانی خود را با حکیم، فیلسوف، ستاره شناس و ریاضیدانی رو به رو میبینی که پیوسته در تلاش شناخت هستی است. میخواهد به اسرار پیدایی جهان و آن سوی هستی دست یابد و برای آن که بداند در آن سوی طبیعت چه چیزی وجود دارد بیقرار است؟ انسان پس از مرگ با چه سرنوشتی رو به روی می شود؟ خداوند که این همه هستی را، انسان و زیبایی را آفریده پس چرا دوباره آن را از میان برمیدارد و به تعبیر خودش این کوزه گر دهر که چنین کوزۀ زیبایی ساخته است، پس چرا آن را بر زمین می زند و نابودش میکند؟

می خواهد بداند که راز مرگ در چیست؟ انسان از کجا آمده و به کجا می رود؟ آیا این رفتن باز آمدنی هم در پی دارد؟ او به برگشت دوباره انسان باورمند نیست. به گفتۀ او انسان پاره زری نیست که آن را در دل خاک پنهان کنند و باز از خاک بیرونش نمایند: « هان بر سر این دو راهۀ آز نیاز / بسیار نمانی که نمی آیی باز

او شاعری است پرخاشگر که هم در برابر نظام اجتماعی به پرخاش بر میخیزد و هم در برابر سرنوشت انسان و در برابر طبیعت. او میپرسد که چرا انسان لعبتی باشد در دستان طبیعت و جهان که از آن به نام لعبت باز یاد میکند. « ما لعبتکانیم و جهان لعبت باز»

میخواهد بگوید که انسان اسیر سرنوشت خویش است و مرگ سرنوشت آخرین اوست. در این گفته انسان از خود آزادی ندارد. او مسالۀ تقدیر و سرنوشت را به چالش میکشد و میگوید که اگر سرنوشت انسان در ازل رقم خورده است پس چرا خوب و بد آن را به ما پیوند میزنند؟ از مرگ بیزاراست، راز آن را نمیداند و این که انسان پس از مرگ با چه سرنوشی رو به روی می شود، از شمار کاروان درازی که از این جهان رفته باز آمدهیی نیست تا رازی را برای جهانیان بیان کند: « از جملۀ رفتگان این راه دراز / باز آمده یی کو که به ما گوید راز »
شاید بتوان گفت که در منظومۀ هستی نگری عمرخیام دانستن راز مرگ جای گاه بزرگی دارد. او مرگ را امرعبثی میداند، رفتن به سرزمینی که نمیداند کجاست، چگونهگی بهشت و دوزخ را آن گونه که روایتگران مذهبی بیان میکند، نمیتواند بپذیرد: « کی رفت به دوزخ و کی آمد زبهشت» او نه تنها به هستی؛ بلکه به آن سوی هستی نیز بد بین است، مرگ از نظر او امر شری است، برای آن که مرگ از نظر او نیستی است؛ در حالی که عارفان و از آن شمار مولانا مرگ را حرکتی رو به تعالی میداند، نفی حالتی است برای رسیدن به حالت دیگر، از نظر مولانا مرگ رسیدن به مرحلۀ بلندتری است، چنین است که او از مرگ نمی ترسد: « مردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم کی زمردن کم شدم»

خیام وقتی به پرسش های خود در پیوند به هستی و آن سوی هستی به پاسخی که ذهن و اندیشۀ شکاک او را قانع سازد، نمیرسد، گاهی جهان و هستی را قابل شناخت نمیداند: « اسرار اجل را نه تو دانی نه من »
آنانی که هم خواسته اند تا جهان و هستی را تعریف کنند با آن که محیط فضل آداب بودند، افسانه یی بیش نگفته اند: « گفتند فسانهیی و در خواب شدند
چنین است که با تردید و شکاکیت فلسفی به جهان مینگرد. جهان در نظر او پایداری نیست. عارفان نیز این جهان را نستی هست نما میآنگارند و هستی را در سوی آن مرگ میبینند و از همین مرگ برای آنان رسیدن به هستی است.
خیام مرگ امر شر میداند؛ اما از مرگ هراسان نیست، چون سرنوشت او از این خقیقت به این نتحیه می رسدکه چون انسان میرنده است پس باید همین اکنون را دریابد، همین دم را، همین امروز را که فردا را کسی نمیتواند تضمین کند و آن چه هم که گذشته است، تیری است رها شده که دیگر بر نمیگردد: « چون عهده نمیشود کسی فردا را / حالی خوش دار این دل پر سودا را. »

آن گونه که گفتیم عمرخیام در رباعیهای خود انسانی است اندیشمند، با شکاکیت فلسفی که چنین اندیشههایی در روزگار او خود گونۀ اندیشههای مبارزه جویانه بوده است که می توانست حساسیتهای مذهبیون و علمای قشری را برانگیزد. خیام در حالی در پیوند به رازناکی جهان و آن سوی جهان پرسشهایی را مطرح میکند که مذهبیون باورمند نیستند که چیزی کشف ناشدهیی در پیوند به هستی انسان و سرنوشت او پس از مرگ برجای مانده باشد!
این تناقض دیدگاهها بود که عمرخیام را پیوسته با مشکلاتی رو به رو میکرد که گاهی زندقش میخواندند وگاهی ملحد. شاید چنین بود که گفته اند او در سالیان اخیر زندهگی از چنین فلسفه گوییها و فلسفهپردازیها دوری اختیار کرد.

خیام با همین رباعیهایش، نه تنها در قلمرو گسترده شعر پارسی دری از شمار بزرگان است؛ بلکه امروزه او یکی از شناخته ترین شاعر خراسان در سطح جهان نیز است.

همینجا باید گفت که شهرت جهانی عمرخیام بیشتر به ترجمههای شاعر سکاتلندی ادوارد فتزجرالد (1809-1883 ) بر میگردد. این شاعر نخستین بار رباعیهای خیام را در 1859 که شامل 75 رباعی بود به زبان انگلیسی ترجمه کرد که در چاپهای بعدی به شمار رباعیها افزود و رسید به 101 رباعی. این ترجمۀ به زبان انگلیسی سبب شد تا بعدها رباعیهای خیام به زبانهای دیگر غربی نیز ترجمه شوند. البته ترجمه فیتز جرالد نوع باز آفرینی رباعیات خیام است. یعنی جرالد بیشتر به محتوای رباعیها نظر داشته است تا به مفهوم بیرونی واژگانی آن. او به گونۀ رباعیها را انتخاب کرده است که از نظر محتوا نیز با هم پیوندی داشتند که این پیوند سبب شد تا این ترجمه به گونۀ یک منظومۀ بلندی انگلیسی در آید. در گزارشها آمده است که این ترجمه بعدا به چنان استقبالی در میان مردمان بریتانیا رو به رو شد که سربازان انگلیسی در جنگ نخست جهانی آن گاه که به میدانهای نبرد می رفتند، رباعیات خیام را زمزمه میکردند.

پرتونادری