بحث بر سر رستم و هفت خوانش، بحث بر سر مردی ها و رادمردی ها است که شجاعت ها و دلاوری ها در رکابش جوانمردی ها می آموزند و از هیبت و سطوت آن کج کلاهان گیتی احساس غرور می نمایند و در سایۀ شهامت آن از گردن کشان سبک سر گیتی باج می گیرند و با همسری با آشیانۀ عقاب ها در کاجستان های سر به فلک کشیدۀ کاج های مغرور قامت آرایی می کنند. آری بحث بر سر هفت خوان رستم بحث بر سر حماسه آفرینان تاریخ است که بجای دادن حق سکوت به حادثه سازان تاریخ، برعکس آنان را به پای عدالت کشانده و در دادگاۀ مردمی به چوبۀ دار می آویزند. از همین رو است که بحث بر سر رستم و هفت خوانش بحث بر سر به زیر کشاندن قلدران، زورگویان و گردن کشان جاهل و خودخواه است که نوکر زر و زور اند و سایه بان تزویر. آنانی که رستم گونه اند و همت رستم را دارند، هیچ گاهی زیر بار زر و زور و تزویر نرفته و سر های شان بلندتر از گردن های شان خودنمایی می کند و پاشنه های شان را بر سر و گردن متملقان، پابوسان و جنایتکاران تاریخ، درباریان بداخلاق، رشوه گیران جنسی و حق سکوت گیران بدنام و مزدورمنش می گذارند تا باشد که آگاهی، آزادی و عدالت چون، آفتاب جهان تاب بر انسان روی زمین بدون هرگونه تفاوت و تبعیض بتابد و انسانیت از زیر بار استبداد های گوناگون فکری و فرهنگی رهایی یابد و زر، زور و تزویر به مثابۀ نماد های زشت برده سازی، ستمگری و فریبکاری از روی زمین محو شود.
حال که موضوع رستم و هفت خوان او مطرح بحث است و بیرابطه نخواهد بود تا پیرامون آن اندکی مکث کرد تا اندکی از عظمت “هفت خوان رستم” برداشته شود و خوانند آگاه شود که عبور از هفت خوان رستم در واقع دشوار تر از عبور کردن از “هفتاد خوان رستم” است و پیمودن هر خوان آن معنای پشت سر نهادن کوه و کتل های پرفراز و نشیب را در پی دارد. هفت خوان به نبرد های هفتگانه در شاهنامه فردوسی گفته می شود که رستم زال و اسفندیار پسر گشتاسپ برای رهایی کیکاوس شاۀ ایران از چنگال دیو سپید انجام داد. خان اول نبرد رخش رستم با شیر است که با کوبیدن پای رخش بر سر شیر پایان می یابد، خوان دوم عبور از بیابان خشک و تفتیده است که گوسفندی از راه رسید و او را به آبشخوری رهنمون کرد. خوان سوم کشتن اژدها بود که رستم از خواب بلند و پیش از آنکه اژدها رخش او را بدرد، رستم بر وی حمله ور شد و آن را کشت. خوان چهارم رهایی از مکر زن جادوگر بود که می خواست رستم را با سفرۀ رنگین و جام طلا بفریبد و اما رستم از مکر آن زن آگاه می شود و پیش از آن که رستم در دامش اسیر شود، زن جادوگر در کمند رستم اسیر می شود و رستم با پیمودن تاریکی وحشت ناک به مازندران رسید. خوان پنجم جنگ با اولاد مرزبان است که رستم در خواب بود و دشت بان بر فرق رستم کوبید و رستم از خواب برخاست با کندن گوش دشت بان و تنبیۀ کردن “اولاد” خوان پتجم را پیمود. رستم و اولاد به سوی مازندران حرکت کردن و محلی رسیدند که دیو سپید کاووس را به بند کشیده بود. رستم اولاد را بر درختی آویخت و خودش به جنگ ارژنگ دیو رفت و دیو را کشت و با فرار سربازانش نبرد خوان ششم پایان یافت. و بالاخره رستم و اولاد در هفت کوه رسیدند و رستم با بستن اولاد دیو سفید را کشت و با کشته شدن دیو سفید و رهایی کیکاووس خوان هفتم را پیمود. رستم با دریدن جگر دیو سپید و چکاندن خونش بر چشمان کاووس نور بر دیده گانش بازگشت و سپاهیان ایران نیز همگی بینایی شان را بازیافتند.
این که به قول مرحوم شریعتی فردوسی نامدار و بزرگ ترین شاعر حماسه ها از یک پهلوان شجاع سیستانی رستم ساخت و بدون تردید اگر فردوسی به دنیا نمی آمد و شاهنامه سروده نمی شد. ما امروز نه تنها از داشتن جهان پهلوان و یل گردن فراز سیستان محروم می بودیم و رستم هم ناشناخته می ماند؛ بلکه از آن هم بیشتر از داشتن بزرگ ترین شهکار حماسی جهان محروم بوده و بخشی از تاریخ و فرهنگ کشور های منطقه نیز ناشناخته باقی می ماند. پس فردوسی بود که درنهایت از یک مرد دلاور سیستانی رستم پهلوانی را به تصویر کشید که نه تنها هفت خوان دشوار و آزمونی را برای رهایی کیکاووس از چنگال دیو سفید پیمود؛ بلکه او را مرد تاج بخش و فرهیخته یی معرفی کرد که در زیر ضرب هر مشت اش سلطنتی سرنگون و شهسواری سر بیرون می کرد و در چکاچک شمشیرش اسیری به کیکاووس بدل می شد و اسفندیاری به تخت و تاج می رسید.
آری در این میان رستم زال هم مرد عادی نبوده است که در شاهنامۀ فردوسی به مقام فاتح ” هفت خوان” نایل می آید. این که فردوسی در میان ده ها یل گردن کلفت و ستیزه جو و آدم های یک دندۀ سیستان در یک گزینۀ شگفت انگیز “رستم” را بحیث قهرمان خود انتخاب می کند، آشکار است که با انتباه از گفتۀ مرحوم علی شریعتی، ” رستم رستم بوده” که به چنین مقام شامیخ در تفکر حماسه پرورانۀ فردوسی رسیده است. چنان که فردوسی در شاهنامه سروده است: “که رستم یلی بود از سیستان / منش کردمی رستم داستان” فردوسی با سرودن این بیت بر نقش انکار ناپذیر خود در خلق و پرداخت شخصیت استثنایی وبی همتای رستم اشاره کرده است؛ اما در شاهنامه رابطه میان رستم و فردوسی هم عرضی است و هم طولی، یعنی رستم و فردوسی در هر برهه یی از تاریخ قامت آرایی های متنوع و گوناگون دارند و در بستر زمان پیهم سربلند و سرفراز جاری و ساری اند. مثلی که فردوسی اسطورۀ رستم را خلق کرد، به همین گونه رستم اسطورۀ فردوسی را خلق کرد و در واقع رابطۀ هر دو لازم و ملزوم یک دیگر اند. رستم در واقع اسطوره فردوسی را خلق کرد و به او امکان زندگی در طول سدهها را داد، مثل اولیس که هومر شاعر، جاودانگی و شهرتش را مدیون او می داند. در شاهنامه شهرت رستم و فردوسی چنان بهم گره خورده که حتا گاهی رستم از خالق پیشی می گیرد و به این گونه تقدیرش را خود مستقلانه رقم می زند، در موجی از جنگاوری ها و ستیزه جویی های رستم است که فردوسی و شاهنامه بهانۀ خود نمایی پیدا می کنند. آنانی به این نکته متوجه خواهند شد که به بخش هایی از شاهنامه دسترسی دارند که جلوه گاۀ نبرد های رستم و نقش آفرینی های او می باشد و رزم آوری های رستم بر آن جلوۀ دیگری بخشیده است.
کتاب شاهکار حماسه های کهن ایران با رستم زال آغاز می شود، در عرض و طول این کتاب هر از گاهی در فرازه های داستان خودنمایی می کند و آنگاه که در داستان هایی چون؛ رستم و اسفندیار” اندکی از فرازه ها پایین می نماید، بازهم فردوسی است که دستان او را می گیرد و او را به دیار سی مرغ می کشاند تا به هدایت سیمرغ به تیری دست یابد که با نشانه رفتن آن چشمان اسفندیار کور شود وبه این ترتیب رستم در جایگاۀ خود بحیث قهرمان شاهنامه باقی بماند و یا در داستان ” رستم و سهراب” زمانی که رستم در برابر سهراب فرزندش زمین گیر می شود. این فردوسی است که باز هم کید رستم در برابر سهراب را جوانمردانه و حماسی می نمایاند و رستم بالاخره با به فریب کشاندن سهراب و غافیل گیر کردن آن خنجررا بر سینه اش وارد می کند. شگفت آور این که آنگاه که سهراب برایش می گوید، پدرم انتقام من را از تو خواهد گرفت و رستم ازوی می پرسد، پدرت کیست؟ سهراب برایش می گوید، رستم جهان پهلوان و آنگاه که بازوبند را که مادرش در شانه اش بسته بود، می بیند، کار از کار گذشته بود. باز هم فردوسی است که به سراغ رستم می رود و از دست اش می گیرد وبا دادن عاطفه برای او باز هم او را در صدر قرار می دهد و نمی گذارد تا مقام قهرمانی از تارک سر او به زمین افتد. در همین حال است که رستم چهل روز سهراب را بر شانه می گرداند تا “نوش دارو از بغداد برسد” اما کاووس از فرستادن نوش دارو به رستم خودداری می کند. داستان طوری است که بیانگر نگرانی کاووس است تا مبادا سهراب زنده شود و بحیث رقیب تاج و تخت اش قرار بگیرد؛ اما موضوع جای دیگر است، این فردوسی است که نمی خواهد، برای رستم رقیب برجا بگذارد و چه رسد به آن که سهراب جای رستم را می گرفت. فردوسی با به تراژیک کشاندن داستان “رستم و سهراب” و کشته شدن سهراب به گونۀ اسفناک، در اصل می خواهد با شعور حماسه پرور خود، رستم را بحیث قهرمان در سراسر داستان های خود حفظ کند. فردوسی با حافظۀ توانا، قریحۀ بکر و استعداد شگفت انگیز و تخیلی حماسی و حیرت آور در سراسر شاهنامه چنان استوار و با شکوه و پرعظمت رستم را به تصویر می کشد که خشم سلطان محمود را برانگیخت.
بعید نیست که سروده های حماسی فردوسی در موجی از بلند پروازی های رستم به مثابۀ قهرمان اسطوره یی بی بدیل در شاهنامه خشم سلطان را برانگیخته باشد و این بیت” هرآنکس که شهنامه خوانی کند – اگز زن بود پهلوانی کند” بیشتر از همه او را برانگیخته باشد که چگونه ممکن است که رستمی با آن گرز و شمشیرش مقامی برتر از سلطانی را بگیرد و بانویی با خواندن آن به رزم آوری و پهلوانی روی آورد که سومنات را فتح کرده است، نخستین پادشاۀ مستقل و بزرگ ترین فرد خاندان غزنوی بود که در بی باکی و دلاوری وکثرت فتوحات خود را از جمله فاتحان مشهور تاریخ اسلامی می شناخت. وی ۱۷ مرتبه به هند حمله کرد و حملۀ شانزدهم او که منجر به فتح شهر کاتی آوار واقع در ساحل غربی شبۀ قارۀ هند و تصرف بتخانۀ عظیم سومنات شد، مهم تر از همه است. وی وارد بتکده شد و بت بزرگ را که “مابوت سیوا” نام داشت و پنج متر ارتفاع داشت، با گرزی بزرگ به زمین افگند و لقب ” بت شکن” را دریافت کرد. وی پاره های این بت به غزنی، مکه و بغداد فرستاد. هرچندعدالت، اخلاق و سیاست سلطان محمود، در کنار فتوحات عظیمش، او را تبدیل به امپراطوری تاثیرگذار در سراسر جهان نموده است. دربار وی که یکی از بزرگترین و خیره کننده ترین قصرهای سلطنتی جهان بود، همواره میزبان دانشمندان، هنرمندان، حکیمان، ادیبان، عالمان دینی و شعرا بوده و خودش نیز همیشه به صورتی منصفانه و با احترامی ویژه و توام با گشاده دستی با آنان برخورد می کرده است. شعرایی چون عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی، زینتی، منشوری سمرقندی، کسائی مروزی و فردوسی طوسی در زمان او میزیستند و به دربار سلطان رفت و امد داشتند. در همین ایام بود که ابوالقاسم فردوسی کتاب شاهنامه را به رشته تحریر درآورد و تقدیم وی کرد؛ اما نهرو در بر سلطان محمود سخت می تازد و می گوید که ای کاش اسلام بوسیلۀ اعراب وارد هند می شد و ممکن شکستاندن بت اعظم بوسیلۀ محمود بیشتر خشم نهرو را برانگیخته باشد؛ زیرا فرماندهان اعراب هیچ گاهی آبده های تاریخی را ویران نکرده و مقدسات مردم را از تعرض مصؤون می پنداشتند. از سویی هم شماری مورخان می گویند که محمود با استفاده از باشنده گان اطراف کوۀ سلیمان حمله های سنگین را بر هند وارد کرد که هدف شان بجای گسترش دین و فرهنگ و عدالت برعکس، غارت و تاراج بود.
بویژه آنگاه که سلطان از محتوای داستان های شاهنامه شامل ارژنگ دیو ، بیژن و گرازان، بیژن و منیژه، پادشاهی اشکانیان (شاهنامه)، پادشاهی بهمن، پادشاهی جمشید، پادشاهی داراب، پادشاهی زو، پادشاهی ضحاک، پادشاهی طهمورت، پادشاهی فریدون، پادشاهی کیخسرو، پادشاهی کیقباد، پادشاهی کیکاوس، پادشاهی گشتاسپ، پادشاهی گیومرت، پادشاهی لهراسپ، پادشاهی منوچهر، پادشاهی نوذر، پادشاهی همای و پادشاهی هوشنگ و شاهنامۀ طهماسی شامل داستان هایی چون؛ جنگ بزرگ کیخسرو، جنگ دوازدهرخ، جنگ مازندران، جنگ هاماوران، جنگ هماون، خسرو و شیرین، داستان خسرو با شیرین، داستان فرود سیاوش، رزم رستم و خاقان چین، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، رستم و شغاد، زال و رودابه، زیبد، شاپور ذوالاکتاف و مالکه، کسری و نوشزاد، کوه زیبد، کین نریمان، مهبود و زروان، هفت خان رستم، هفتخان اسفندیار و هفتواد آگاهی یافت و دریافت که در بیشتر این داستان ها تنها رستم است که تا آخر به مثابۀ گرد افسانوی شکست ناپذیر جلوه می کند و تیغ از دمار جهان پهلوانان گیتی بیرون می کند و گرۀ از مکر دیوان را می گشاید و به مثابۀ رزم آوری جسور و بی باک و شکست ناپذیر جلوه می کند. آشکار است که تحمل چنین قهرمانی باری سلطانی که به تعبیر خودش از پرنده گان هوا باج می گیرد و عنقای بلند پرواز زیر فرمان او به شکار کرگسان می پردازد، ناممکن است؛ بویژه آنکه اگاهی حاصر کرد که “نام رستم به از رستم” است و چنین رستمی که نامش به تنهایی فرمانروایی می کند، تحمل اش به فرمانروای غزنه که بر بخش بزرگی از جهان تسلط دارد، ناممکن چه که محا ل است.
فردوسی، شاهنامه را در مدت ۲۵ تا ۳۵ سال و حدود سال ۳۷۸ هجری خورشیدی به پایان برد. زمانی که فردوسی شاهنامه را به سلطان تقدیم کرد. در روایتی در این باره آمده که سلطان محمود به فردوسی گفتهاست که “شاهنامه چیزی جز شرح احوال رستم نیست، در حالی که در سپاه من امثال رستم بسیارند” و فردوسی به او میگوید که “خداوند تا به حال مانند رستم را نیافرید و نخواهد آفرید” و از دربار بیرون میرود. پس از اندکی محمود به یکی از نزدیکانش میگوید “این مردک، مرا به تعریض دروغزن خواند” و تصمیم به قتل او میگیرد ولی فردوسی فرار میکند؛ و از غزنه به هرات و سپس به طبرستان (مازندران) گریخت و آتش درون خود را به اشعار هجایی تسکین داد:
آیا شاه محمود کشور گشای ز کس گر نترسی، بترس از خدای…
که بد دین و بد کیش خوانی مرا منم شیر نر، میش خوانی مرا…
در روایاتی آمده است که فردوسی در چند تصویر میناتوری را به صفحه های کتاب ضمیمه کرده بود که نمایانگر تصویر برهنۀ یک پسرجوان بود. محمود با دیدن این تصویر خشم گین شد و طوری برداشت کرد که فردوسی از روی عمدی او را توهین کرده و او را همجنس باز خوانده است. هم چنین گفته شده که شاهنامه مطابق ذوق درباریان و اطرافیان سلطان نبود و مورد پسند محمود هم قرار نگرفت؛ او که قبلاً وعده داده بود به ازای هر بیت یک درهم طلا بدهد، به جای آن بیست هزار دینار نقره به فردوسی داد. شاعر نامدار به شدت از این موضوع ناراحت شد و تمام مبلغ را به یک حمامی و یک فقاع فروش بخشید. حتی به خاطر شیعه بودن او را بددین خواندند. به گفتهٔ خود فردوسی سلطان محمود به شاهنامه نگاه هم نکرد و پاداشی را که مورد انتظار فردوسی بود برایش نفرستاد. از این واقعه تا پایان عمر، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه اضافه کرد که بیشتر به اظهار ناامیدی و امید به بخشش بعضی از اطرافیان سلطان محمود از جمله «سالار شاه» اختصاص دارد. حدود ۱۰ سال بعد فردوسی که فقیر شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود[مشکوک – بحث]، تصمیم گرفت که کتابش را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کند. از این رو تدوین جدیدی از شاهنامه را شروع کرد و اشارههایی را که به حامیان و دوستان سابقش شده بود، با وصف و مدح سلطان محمود و اطرافیانش جایگزین کرد. تدوین دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت (به حدس تقیزاده در سال ۳۸۹) که بین پنجاه هزار و شصت هزار بیت داشت.
فردوسی پیش از آن، داستان «بیژن و منیژه» را سروده بود که با بهشمار آوردن این سالها، او ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشتهاست.[۵] او سرانجام ویرایش نخست شاهنامه را در سال ۳۸۴ ه. ق، سه سال پیش از برتختنشستن محمود، بهپایان بُرد.[۶][۷] و ویرایش دوم کتاب را نیز در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارچ ۱۰۱۰ م[یادداشت ۱] در هفتاد و یک سالگی بهانجام رساند:[۸][۹][۱۰]
فردوسی آن را در شش یا هفت جلد برای سلطان محمود فرستاد. موضوع این شاهکار ادبی، افسانهها و تاریخ ایران از آغاز تا حملهٔ عربها به ایران در سدهٔ هفتم میلادی است که در چهار دودمان پادشاهیِ پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان گنجانده میشود. درست فردوسی زمانی به سرودن شاهنامه پرداخت که زبانِ دانش و ادبیات در ایران زبان عربی بود، فردوسی، با سرودن شاهنامه با ویژگیهای هدفمندی که داشت، زبان پارسی را زنده و پایدار کرد. چنان که می گوید،
” بسی رنج بردم در این سال سی …. عجم زنده کردم بدین پارسی
پي افکندم از نظم کاخي بلند …. که از باد و باران نيابد گزند”
فردوسی واژه های فارسی را بر عربی ترجیح می داده و از همین رو بوده که واژه های بیگانه در شاهنامه در حدود پنج درصد ذکر شده است. از مفردات عربی پرکاربرد در شاهنامه موارد زیر را میتوان ذکر کرد: سنان، رکیب (رکاب)، عنان، غم، قطره، هزیمت، جوشن، سلیح (سلاح)، منادی، قلب، نعره (معرب ناره)، مزیح (مزاح)، نظاره، ثریا، نبات، حصار، سحاب، عقاب، برهان، فلک، حمله، مبتلی، درج، صف، میمنه، جاثلیق، صلیب، قلم، کتاب، معلم.
یکی از بنمایههای مهمی که فردوسی برای سرودن شاهنامه از آن استفاده کرد، شاهنامهٔ ابومنصوری بود. شاهنامه نفوذ بسیاری در جهتگیری فرهنگ فارسی و نیز بازتابهای شکوهمندی در ادبیات جهان داشتهاست و شاعران بزرگی مانند گوته و ویکتور هوگو از آن به نیکی یاد کردهاند.
بیرابطه نخواهد بود تا فردوسی را از زبان هانری ماسه یک پروفیسور فرانسوی بشناسیم. وی در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت: من عمرم را وقف ادبیات فارسی کردم و برای اینکه به شما اساتید و روشنفکران جهان توضیح دهم که این ادبیات عجیب چیست؟ ، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی چون؛ فردوسی ، سعدی ، حافظ و مولانا استوار است:” فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او؛ سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او؛ حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است ، که او خود را ، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، میشمارد و امّا مولانا: در جهان هیچ چهره یی را نیافتم ، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم ، او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند . او فقط شاعر نیست ، بلکه او، یک عارف است، جامعه شناس است و روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ، قدر او را بدانید و به وسیله ی او خود و خدا را بشناسید.” اما مرحوم شریعتی نگاۀ دیگری نسبت به فردوسی دارد. وی می گوید: “فردوسی یک نفر مسلمان بسیار متدین و شیعی متعصب است اما شاهنامه را که می خوانیم با یک فرهنگ کاملا ایرانی مواجه هستیم. ممکن است گفته شود که چون فردوسی اساطیر ایرانی را شرح می دهد، کتابش نشان دهنده ی فرهنگ ایرانی است. باید گفت که لحن سخن، لحن شاهنامه ی ایرانی است و حتی اگر دانائی ما نسبت به فردوسی نباشد، تصور می شود که او یک فرد زردشتی است.” همچنین وی در مقاله یی از کویر زیر نام “ حرف ها و آردم ها” فردوسی را نقد کرده و می گوید که در سراسر این کتاب جز کشتن و بستن پیام دیگری ندارد و فردوسی تمام نبوغ خود را صرف قهرمان سازی رستم کرده است تا او را به جهان پهلوان اسطوره یی ایران معرفی کند.
ادبیات در واقع جان مایهء ارزش های معنوی یک کشور است که تمامی ارزش های فرهنگی، سیاسی و تمامی جریان های فکری و اجتماعی یک کشور را بر می تابد. مطالعهء ادبیات آشنایی و شناخت ما را به تمامی عناصر فرهنگی و سیاسی و جریان های فکری و اجتماعی میسر کرده که از شناخت عمومی و شعور اجتماعی یک ملت سخن می گوید. تنها ادبیات است که با زبان نثر و نظم یا با کلام مقفی و غیر مقفی سخن از رنج های بی پایان و درد های کشندهء فراق در جغرافیای غرقه در حیرت می زند که زنده گی واقعی ملت ها را در بستر های گوناگون فرهنگی و سیاسی بیان می کند و از تحولات فکری اجتماعی و سیاسی آن در برهه های گوناگون تاریخی پرده بر می دارد. هرچند این تراژیدی با عشق ساده و نگاهء آتشین یک عشق در مرز های پر از صفا و عاطفه یعنی دوست داشتن آغاز می شود و اما در آن محدود نمی ماند؛ بلکه به سرعت از جغرافیای خودی پا بیرون می دهد و در شوری از عاطفه و موجی از احساسات ناب انسانی تار و پود جامعه را در می نوردد و در لایه های گوناگون فرهنگی و سیاسی تاثیر گذاشته و حتا حریان های فکری و اجتماعی را در بر می گیرد. از این رو است که ادبیات را جان مایهء ارزش های معنوی یک ملت می خوانند که از مطالعهء آن می توان به زوایای تاریک فرهنگی و فکری یک ملت آگاه شد و همه چیز را از اجتماع تا سیاست در انبان عاشقانه و سرشار از پاک ترین شور و احساس به تماشا نشست. ادبیات است که در دریایی از عاطفه و شور خیلی سیال و خروشان حوادث و رخداد ها را عاشقانه به تصویر می کشد و همه چیز را دردمندانه و اما واقعی و ریالیستیک و بدون ریا و فریب در کوچه باغ های پرپیچ و خم فراق از آنسوی زمان تا زمانهء ما صادقانه و صمیمانه به قصه می گیرد… مهم نیست که این قصه غم انگیز با عشق لیلی و مجنون ، ورقه و گلشاه، یوسف و زلیخا، موسی خان و درخانی و … آغاز شده و در شاهنامۀ فردوسی سر به آستان بلندترین حماسه های جهان زده است و پا به پای اشعار تغزلی غنایی و عرفانی حرکت کرده و بر قلمرو وسیع زبان وادبیات جهان حضور گرم پیدا کرده است و یبا به رومان ها و شهکار های بزرگ داستنی و ادبی چون؛ مادام بواری اثر گوستاو فلوبر، بلندی های بادگیر اثر امیلی برونته، بازار خودفروشی نوشتۀ ویلیام تکری، صومعه پارم نوشتۀ استاندال وسرگذشت هاکلبری فین نوشتۀ مارک تواین و همچنان سه شهکار بزرگ ادبی تولستوی مانند اناکارنینا، جنگ وصلح و مرگ ایوان ایلیچ انجامیده است و هنوز هم ادامه دارد… هر کدام این کتاب ها گویی ناگفته های فرهنگی واجتماعی و جریان های فکری و سیاسی جهان را در خود پنهان کرده اند. ..یاهو
http://www.bbc.com/persian/arts/2011/05/110516_l23_persian_lan_gel_rostam_shahnameh
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87
۱ – خالقی، «اهمیت شاهنامهٔ فردوسی»، سخنهای دیرینه، ۱۰۴
۲ – صفا، حماسهسرایی در ایران، ۲۸۱
۳ – روزنامه ایران، شماره ۳۷۲۰ به تاریخ ۱/۶/۸۶، صفحه ۱۸ (فرهنگ و هنر)
منبع: بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی، دکتر علی شریعتی، تهران، انتشارات الهام، چاپ چهارم، ۱۳۷۴ ش، ص ۳۴ ـ