الف سهیل از پلخمری
پدرم معمار بود ولی صداقت چندان درکارش نداشت …او میکوشید صادق باشد اما در ضمیرش هیمن رشته ریشه ندواده بود …هرکار را حتا اگر برای خودش نیز تنجام میداد ،صداقتش را کنار میگذاشت. روزگار پیری برایش درس خیلی خوب داد مگر افسوس برحالش تاثیرگذار نبود. او برادرم را چون خودش و مادرم مرا چون خودش تربیت کرده بودند.
زمانیکه ما به سن ازدواتج رسیدیم. برادرم خانمش را با عدم صداقت بدرقه میکرد. اما شوهرم شخص بود که از تجارب خوبی زندگی برخوردار بود ….در اولین شب عروسی از من خواست بداند چه نوع خانه میخواهم… برایش گفتم : خانه کوچک ….پرسید آیا دل تنگ نمیشوی ؟… گفتم نه.
باز پرسید چه نوع خانه میخواهی … گفتم خانه صفا…
بار سوم پرشید بازهم بگو چه نوع خانه میخواهی … گفتم خانه ایکه خشت وگلش از محبت ساخته شده باشد واگر کوچک هم باشد بوستان جهان راد در آن خواهم داشت. از محبت زنا شوهری بهشت دنیا را خواهم داشت وبا صداقت بهشت اخرت کمایی خواهیم کرد. شوهرم که مرد کار آموزده بود ، قصری را که از پول رشوه وخیانیت پدرش صاحب شده بود رها کرد خانه کوچک و با محبت از آبله کف دستش آباد کرد …سه فرزند داشتیم … هرکدام انها شگوفه های زندگی پرُمحبت ما بودند.
برادرم شش فرزند داشت که همه از عدم صداقت وعدم اعتمناد در زندگی زنا شوهری شان بوجود آمده بودند …. روزی در اثر ترکه میراث، خانه پدری را اتش زدند… ونابود گردید … بلی صداقت ومحبت همیشه پایدار است اگر کوچک هم باشد . هر آنچه ازعدم صداقت بوجود آید نا بود شدنیسست.