بار غم  – محمد اسحاق ثنا

آباد بود و امن و امان بود خانه ام 

ویرانه کرد خصم پلید زمانه ام 

رفته به باد جمله ای بود و نبود من

هستم چو مرغ بی پر و بی آب و دانه ام 

تنها غم است و گوشه ای ویرانی و سکوت 

آخر چی‌ شد مآمن من آشیانه ام 

ملای شهر از چی چنین حکم می‌کند 

من را به چی گناه زنند تازیانه ام 

در زیر بار این همه غم های زندگی 

بنگر خمیده همچو کمان است شانه ام 

امروز غیر حیله و تزویر و گزب جنگ  

غیر از همین کجاست پسند زمانه ام

محمد اسحاق ثنا

ونکوور کانادا

۲۵.۱۰.۲۰۲۰