اشاره: آنچه در پی میآید، روایتی ساختارشکنانه از پارهای کلیشههای جاافتاده در مورد چگونگی به قدرترسیدن احمدشاه ابدالی در تاریخنگاری افغانستان است. متن حاضر ترجمهی فصل دوم کتاب «افغانستان؛ از ۱۲۶۰ بدینسو» نوشتهی جاناتان لی میباشد. این فصل که تحت عنوان احمدشاه و تأسیس سلسلهی ابدالی: افسانه و واقعیت (مشتمل بر صفحات ۱۰۵ تا ۱۱۵) نوشته شده است،
حوادثی را که به قدرترسیدن احمدشاه ابدالی منتهی میشود، برشمرده و با نگاه ناقدانه به نقد روایت جاافتاده را که عمدتا توسط تاریخنگاران ناسیونالیست افغانستان ساخته و پرداخته شده است، به چالش میکشد. نویسنده در متن خویش واژهی «افغان» را معادل با «پشتون» بهکار برده و مراد از واژهی «اساطیر» و «افسانه» در این متن، آن سلسله حوادثیاند که واقعا رخ نداده و یا هم در متون و منابع تاریخی معاصر سندی برای آنها ارائه نشده است. تمام تأکیدها چه بهصورت قوس ناخنک یا ایتالیک از خود نویسنده میباشد. شرح مترجم داخل کروشه اضافه شده است و با نشان و حرف «م» ختم شده است.
پس از قتل نادر افشار، احمدشاه و لشکر قبیلهای ابدالی با همراهی ازبیکانِ تحت فرمان حاجی بای مینگ که او نیز از فرماندهان نادر افشار بود توانستند از اردوگاه فارسها خارج شوند. وقتی مطمئن شدند که از مخمصه بهدر شدهاند، حاجی بای مینگ بهمنظور بیرونراندن فارسها از بلخ رهسپار میمنه شد. احمدشاه نیز به طرف فراه و قندهار روانه گشت. ظاهرا پیش از جدایی، هر دو جنگاور پیمانی مبنی بر اینکه هیچگاهی با هم وارد جنگ نشوند و به قلمرو همدیگر دستدرازی نکنند، با هم بستند. در بستر مرگ نیز احمدشاه به پسر و وارثش تیمورشاه گوشزد کرد تا بر ازبیکان حمله نبرد چرا که ازبیکان «کندوی بیعسل هستند».
اقدام بعدی احمدشاه مطیعساختن و نفوذ بر آن عدهای از فرماندهان ابدالی بود که وی را همراهی کرده بودند. احمدشاه قبل از این، سههزار از نیروهای تحت فرمانش را که خود غازی میخواند رهبری کرده بود، اما تعداد هفت لشکر قومی که توسط سران قبایل دیگر فرماندهی میشدند، از غازیان احمدشاه بیشتر بود.
فرماندهکل مردان جنگی افغان، نورمحمدخان علیزی 80 ساله بود؛ کسی که توسط نادرشاه بهعنوان سردارالملک یا فرمانده نظامی قندهار منصوب شده بود. رقیب قدرتمند دیگر احمدشاه، مامایش عبدالغنیخان الکوزی، بیلگربیگی قندهار و میر افغانها بود که او نیز از طرف نادرشاه منصوب شده بود. احمدشاه این دو مرد را چونان تهدیدی برای آرزوهایش میدید و چاره را در تسلیمی یا قتل هر دو میدانست.
احمدشاه با بهدستگرفتن رهبری لشکر ابدالیان و نادیدهگرفتن اعتراض نورمحمدخان، اولین گام را برداشت. نورمحمدخان دست به دامن دیگر فرماندهان شد، اما بهزودی دریافت که وی حامیان کمی دارد و ناگزیر از دعوی مقام فرماندهی دست کشید. احمدشاه نیز در مقابل از جان وی گذشت. اما در مواجهه با عبدالغنیخان، با وجود اینکه وی مامای احمدشاه بود، با بیرحمی تمام به غازیان سربازانش دستور داد تا وی را به صحرا برده و نابود کنند. در نتیجهی این اقدامات، احمدشاه فرمانده ششهزار نیروی جنگی آبدیدهی افغانی شد و با تنزل رتبه نورمحمدخان و اعدام عبدالغنیخان، رسما بهعنوان میر افغانها، حکمران و فرماندهی نظامی قندهار شناخته شد. خیلی پیشتر از اینکه احمدشاه به قندهار برسد، جز در نام، وی به هیأت یک شاه تمامعیار درآمده بود.
با تفوق وی بر قندهار، فراه و گرشک تسلیم شدند. شورش ضعیف پادگان فارسها در هرات هم به آسانی سرکوب شد. با ورود به قندهار، احمدشاه اردویش را در چمن سنجر، جایی که احتمالا مکان رژه نظامی در نادرآباد بوده است، اسکان داد و برای جلوس بر تخت شاهی آمادگی میگرفت. اینکه بعد از ورود احمدشاه به قندهار دقیقا چه روی داد، در هالهی ابهامی از نوع افسانهی شاهآرتور [طبق این افسانه آرتور با بیرون کشیدن یک شمشیر جادویی از سنگ به پادشاهی رسید. م.] فرو رفته است. واقعیت این است که تعدادی دیگر از حوادث در تاریخ مدرن افغانستان نیز با افسانهها در هم آمیختهاند. آنچه بر این ابهامات و افسانه افزوده است، رویکرد غیرانتقادی تاریخنگاران افغان و غربی بوده است. از جمله پیامدهای این جریان مبهمماندن چگونگی تأسیس حاکمیت مستقل خاندان سدوزایی بهدست احمدشاه در قندهار است.
براساس روایت جاافتاده اساطیری، وقتی احمدشاه به قندهار رسید، تمام سران قبایل را برای اشتراک در مجلس بزرگ ملی یا لویهجرگه فراخواند تا پادشاه را برگزینند. گفته میشود که در این لویه جرگه سران تمام قبایل پشتونِ «افغانستان» و همچنان رهبران بلوچ، ازبیک و هزارههای شیعه نیز حضور داشتهاند. این جرگه پس از اینکه حاجی جمالخان بارکزی بهدلیل دخالت صابرخان، از دعوی خود بر تاج و تخت دست برداشت، بهاتفاق آرا احمدشاه را بهعنوان شاه «برگزید». صابرخان متولی زیارتگاه شیرسرخ، بر این اعتقاد بود که بهدلیل سدوزایی بودن، ادعای احمدشاه بر تاج و تخت بر هر ابدالی دیگر ارجحیت دارد. در ادامه هم صابرخان در مقابل حضار جرگه با نصب یک دسته گندم یا جو بر دستار احمدشاه، وی را پادشاه اعلان میکند.
این روایت از حوادث اتفاقافتاده آنقدر عمیق جا افتاده است که حتا گاندا سنگهـ و عمر کمالخان با وجود اعترافشان بر این نکته که هیچ متن و سند معاصرشان این روایت را تأیید نمیکند، نیز کلمه بهکلمه همین نسخه را تکرار میکنند. عمر کمالخان می نویسد که که «شرح وقایع اولیه در این مورد متفقالقولاند که تصمیم بر سر رهبری ملت افغان در طول راه توسط نمایندگان جوانتر افغان گرفته شده بود و ادامهی داستان تشریفات و رعایت آداب و رسوم است». این «شرح وقایع اولیه» شامل تاریخ نوشتهشدهی محمود الحسینی، تاریخنویس رسمی بارگاه احمدشاه نیز میشود. الحسینی روایتی متفاوت از حوادث بهدست میدهد که با خاطرهی سیاحان اروپایی اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نزدهم همخوانی دارد. تنها اثر تقریبا معاصر فارسی که با افسانهی تاجگذاری شباهتی دارد اثر ابوالحسن ابن امین گلستانه است. این کتاب تاریخ حدود سی سال پس از مرگ احمدشاه نوشته شده است. گلستانه نیز مجالس و ملاقاتهای قندهار را که به گزینش احمدشاه منجر شد بهعنوان تشریفات و رعایت رسوم توصیف میکند.
براساس این متون فارسی تاریخ، مدت کوتاهی پس از رسیدن، شانس با احمدشاه یار بود چرا که کاروانی بزرگ از خراج سالانهی سِند بالغ بر دو کرور یا بیست میلیون روپیه وارد قندهار شد. این کاروان که یک فیلخانه یا دستهی فیلان جنگی را نیز بههمراه داشت، توسط صدها تن از مردان جنگی قزلباش محافظت میشد که فرماندهی آنان را تقی بیگخان شیرازی، حکمران نادرشاه در سِند به عهده داشت. تقی بیگخان کمترین ذرهی وفاداری نسبت به نادرشاه نداشت، چرا که علاوه بر خصیشدن برای رهبری یک شورش در شیراز، یک چشماش را نیز بابت بغاوتاش از دست داده بود و بعدا شکنجه و مرگ اعضای خانوادهاش و تجاوز بر همسرش را به چشم خود دید. وقتی تقی بیگ از قتل نادرشاه آگاه شد احتمالا پس از آنکه احمدشاه با نشاندادن الماس کوه نور و مُهر شاهی وی را مجاب کرد تقی بیگ پذیرفت تا به نیرویهای احمدشاه بپیوندد. احمدشاه نیز در مقابل بخشی از خزانهی سِند را به تقی بیگ بهعنوان پاداش بخشید. تقی بیگ پادگان قزلباشان قندهار را متقاعد کرد تا با قدرتگیری افغانها مخالفت نکنند؛ بیتردید آنها نیز بابت حمایتشان از احمدشاه بهرهای از خزانهی سِند برده بودند. شمار کل این قزلباشان به دوازده هزار مرد جنگی میرسید که بعدا احمدشاه آنها را بهعنوان بخشی از غلامخانه یا گارد شاهی خود مقرر کرد. نواب ناصرخان، حکمران مغول کابل نیز در کاروان سِند بود، اما علاقهی چندانی برای هواداری از خاندان ابدالی نداشت و در نتیجه زندانی شد. اما چندی بعد با موافقهی پرداخت خراج سالانه 500 هزار روپیه آزاد شد و تحت اقتدار سلطنت ابدالی بهعنوان حکمران کابل تعیین شد.
خزانهی سِند بهطور اتفاقی به احمدشاه این امکان را داد تا منبعی معتبر و قابل ملاحظهای را برای بازخرید افراد وفادار و انعامدادن به غازیان خویش در اختیار بگیرد. جانبداری تقی بیگ بدین معنا نیز بود که احمدشاه حالا میتواند فرمانده سپاهی قابل ملاحظه با 18 هزار مرد جنگی و همچنان تعدادی فیل باشد. در واقع فیلِ جنگی آن زمان معادل قرن هجدهمی تانکهای امروز ماست. حالا دیگر مقام و منزلت احمدشاه چون و چرا ناپذیر بود، چرا که با داشتن چنین ارتشی، رعب و وحشت جان مخالفان افغان و قبایل بلوچ را فرا میگرفت. به دنبال رویآوردن این شانس بزرگ، احمدشاه شورایی نهنفره نظامی را تشکیل داد، هفت تن آنان از فرماندهان ابدالی نادرشاه بودند. این هفت امیر عبارت بودند از: نورمحمدخان علیزی، عبداللهخان ایوبزی، شاهولیخان بامیزی، حاجی جمالخان بارکزی، موساخان اسحاقزی مشهور به دونگی، نثارالله خان نورزی و محبتخان پوپلزی. هشتمین عضو شورا از غلجاییهای توخی بود که در لشکر نادرشاه میجنگید و نهمین عضو غیرافغان، ناصرخان کلات از قوم براهوی بود و در لشکر نادرشاه خدمت میکرد. هدف از گرد همآمدن و مشورت این افراد تقسیم دفاتر دولتی میان خودشان بود تا بعدا قلمرو مستقل سدوزایی را بهوجود آورند.
تاریخنویسان ناسیونالیست و همتایان اروپایی آنان مدعیاند که این مجلس در زیارتگاه شیرسرخ برگزار شده است. اما منابع معاصر هیچگونه اشارهای به این مکان ندارند، پس مطمئنا این افسانهای است که در اواخر قرن نزدهم و اوایل قرن بیستم برای مشروعیتبخشیدن به محمد زاییها/ بارکزاییها، و اینکه در مزار شیرسرخ، حاجی جمالخان بارکزی موسس این دودمان به خاک سپرده شده است، ساخته و پرداخته شده است. به هر حال، شیرسرخ زیارتگاه تکگنبدی کوچکی است که برای برگزاری چنین اجلاس مهمی مناسب نیست. به احتمال بسیار زیاد، شورای نظامی در خیمهی شخصی احمدشاه برگزار شد، که حضار از سرّیبودن مطمئن بودند و در صورت بروز منازعه، غازیان احمدشاه در دسترس بودند. چانهزنی این نُه فرمانده نظامی چندین روز طول کشید تا بالاخره سهم هر کدام در سلطنت جدید مشخص شد. برای پابندی آنها، احمدشاه مجموعهای از امتیازات را برای هر یکی بخشید. یکی از امتیازات، معافیت ابدی قبایل که نمایندههایشان در مجلس حضور داشتند، از پرداخت مالیات زمین و خدمت اجباری سربازی بود. مضاف بر آن، به آنها و وارثانشان این حق را داد تا در شورای قبایلی سلطنتی عضو شوند. در مقابل، فرماندهان متعهد شدند در صورت بروز جنگ مالیات نظامی بپردازند. برای مطیعکردن نورمحمدخان علیزی که هنوز شخصیت قدرتمندی بهحساب میآمد و تنزل رتبه شدیدی کرده بود، دوباره منصب میر افغانها داده شد.
بهرغم این توافقات، حاجی جمالخان بارکزی که میخواست خود پادشاه شود، مشروعیت احمدشاه را مبنی بر تصاحب تاج و تخت به این دلیل که بارکزیها جمعیت فراوان و قدرتمندی را در میان قبایل ابدالیهای هلمند و قندهار تشکیل میدادند، به چالش کشید. شانس حاجی جمال به دلایل چون بزرگی سن، مالکیت زمینهای فراوان -نادرآباد [قلعهای که نادرشاه پس از ویرانی شهر کهنه قندهار ایجاد کرد. م.] که بر زمینهای خانوادگی وی آباد شده بود- و اینکه زیارت حج را نیز انجام داده بود، بیشتر بود. در مقابل، احمدشاه در اوایل بیست سالگیاش بهسر میبرد و با قندهار به این دلیل که در ملتان به دنیا آمده و بزرگ شده بود، آشنایی زیادی نداشت. بهعلاوه، هر چند که او از قبیلهی سرمست خیل سدوزایی بود، اجدادش بر هرات فرمانروایی کرده بودند، نه قندهار. تنها سابقهی آشنایی احمدشاه با قندهار به هفت سال حبسی بازمیگردد که وی در یک زندان محلی زندانی بود. [ نویسنده در صفحه 87 کتاب در شرح زندانیشدن احمدشاه و برادرانش پس از سقوط هرات و فراه چنین مینویسد: ذوالفقارخان و دو برادر او علیمردان خان و احمدشاه به قندهار، جایی که بعدا شاه حسین هوتکی آنها را زندان کرد متواری شدند. پس از مدت کوتاهی، علی مردان بهدلیل شکنجه و وضعیت سخت زندان درگذشت اما ذوالفقارخان و احمدشاه مدت تقریبا هفت سال را در زندان سپری کردند تا بالاخره پس از اینکه قندهار به دست نادر افشار افتاد، رها شدند. م.]
در حقیقت، رویارویی حاجی جمالخان و احمدشاه، در رقابتی تاریخی بین دو طایفه ریشه داشت؛ مغولان برای از بینبردن اتحاد سدوزاییها و صفویان، از بارکزاییها حمایت میکردند. در دورهی حاکمیت مغولان بر قندهار، حکمرانان مغول میرافغانیها را از میان بارکزاییها برمیگزید، اما وقتی سدوزاییها در هرات بر سر کار شدند، سران بارکزایی قندهار از انتخاب یک سدوزایی بهحیث میر افغانها به این دلیل که توسط سدوزاییهای هرات انتخاب میشد، ابا میورزیدند. به احتمال قوی حاجی جمالخان از نوادگان این مَلِکهای منصوبی مغول که شرحاش در بالا آمد، بوده است.
نزاع این دو مرد، بالاخره پس از چند روز مشاجرهی داغ به پایان رسید. در نهایت، احمدشاه در بدل وفاداری حاجی جمالخان به خودش بهعنوان پادشاه، بر قرآنی سوگند یاد کرد و عهد کرد که حاجی جمالخان و نوادگانش برای همیشه پست وزیری یا رییسالوزرا را خواهند داشت. چنین سازوکاری به این معنا بود که وی پس از شاه بهحیث دومین رتبه، اختیارات و قدرتی فراوان بهعنوان وزیر خواهد داشت، چرا که وزیر، و نه شخص شاه، امور روزمرهی کشور را اداره میکرد. با وجود تمام این قول و قرارها، بعدها جنگ بر سر قدرت بین خاندانهای احمدشاه و حاجی جمالخان اوج گرفت و به خونریزی و جنگ داخلی منتهی شد. سرانجام، اولاده حاجی جمالخان خاندان احمدشاه را برانداختند و دودمان خود را تأسیس کردند: محمدزاییها.
با این توافق که احمدشاه بر تخت بنشیند، روحانی مشاور شخصی وی، صابرشاه، نمازی بهجا آورد و طبق روایت الحسینی «ساقهای از یک گیاه سبز برداشته و آن را بر کلاه احمدشاه نصب کرد و اعلان کرد که با این نشانه، مراسم تاجگذاری احمدشاه انجام گرفته است». تاریخنویسان محمدزایی بر این روایت کوتاه دست برده و از آن یک تاجگذاری افسانهای مفصلی ساختند که استادانه ساخته و پرداخته شده است. در طول سلطنت امیر حبیبالله خان (۱۹۰۱ – ۱۹۱۹ م.) نشان گیاه سبز به یک دستهی گندم تغییر شکل یافت و به سمبل اساسی دودمان شاهی تبدیل شد که در بیرق ملی، مهر و تمبرها، سکهها و در عنوانی نامههای رسمی دولتی استفاده میشد. این دستهی گندم با موارد استفادهی زیادش، گمانهزنیهایی را مبنی بر شباهتش با حلقهی برگ درخت بو که به برندگان مسابقات المپیک باستانی اهدا میشد و امپراتوران روم در جریان پیروزی به تاج خود میزدند، برانگیخت. در سال ۱۹۴۰ م. میرغلاممحمد غبار، در کتاب تاریخش در باب احمدشاه، تصویری تخیلی که توسط هنرمند مشهور افغانی قرن بیستم، عبدالغفور برشنا کشیده شده است آورده است. این نقاشی صابرشاه را در حال تاجگذاری احمدشاه با دستهای گندم طلایی نشان میدهد.
پایان بخش اول ؛ شنبه 20 فبروری 2021
نویسنده: جاناتان لی
ترجمه: محمد محمدی #تاریخ –دیروزساعت۱۶:۵۳
از سایت آیینه ها و اندیشه ها بخش تاریخ برگزیده شده است .