من سه سال پیش در مورد دوستم چیزی نوشتم اما حالا حیران ام که دوستم نه ترسی که رفیق من بود چی شد؟
دوستمی را که من می شناختم تا دم مرگ هم آن دوستم نه می شود و هرگز نه می شود اگر هزار بار دیگر هم از غنی مارشالی بگیرد.
قومگرایی و تبارگرایی بیماری جدیدی که سوگمندانه حالا از دوستم یک شخصیت تمام عیار تبارگرا بار آورده است.
طبیعتِ گوارای خوست فضای دلنشین و روح انگیزی بر هر یک ما ارزانی میداشت، تپه های طبیعی ساخت حکمت خدا، سبزه زار های بهاری، اوضاع جوی منحصر به فرد، آسمان صاف و آبی یک باره با غبار ابر ها چهره میبازد و به آبشاری مبدل شده سوی زمین ترنم باران رحمت میشود و چنان خیس میشوی که راهی به گریز و مکانی به پنهان شدن نه مییابی و هنوز تقلای تو نا تمام است که فروغی از لایه های ابر ها بر تو می تابد و باران آبشار آسمان می ایستد، چو بالا مینگری نه از ابر خبریست و نه از باران اثری، آن چه به تو مهر می ورزد تابندهگی آفتاب نورانی خوست زیباست. و بی جا نیست که آدم های دمدمی مزاج را آسمان خوست خطاب میکنند و تفاوت آدم و آسمان خوست آن است که آدم ها ظلمت می آفرینند و آسمان خوست در هر حالتی رحمت خدا را پخش میکند.
- یادنامهیی از شادروان زنده یاد استاد عظیمی
- تنهایش گذاشتند و بعد به تیر نقدش بستند، اما استاد خرد و اندیشه، ماهر سیاست و اداره، شکوه استعداد و توان مندی و سکاندار هدایت کشتی رها شده از بحرتلاطم به ساحل تفاضل و پیروز در تقابل شد.
شادروان استاد عظیمی آن حامل بار سنگین چهار ستاره و آن دژ عظیم در عقیم سازی تهاجم مکاره ناخدایی نه بودند تا دوری یاران بیکاره ایشان را در سمتدهی کشتی از آوردگاه بلعندهی گیر افتاده در طلسم زمانه به منزلگاه نه رساند و سرنشینان را بگذارد تا هم کشتی تیتانیک غرق مرداب دسیسه شود.
استاد مرحوم با تن خسته و تنها هر کارهیی بودند برای سوق و سیاق رهیدن ها از دام افتیدن ها.
فصل غمگنانهی آخرین وداع تلفنی با ایشان را در گذشته روایت کردم.
خطاب برای سفسطه سرایان:
آنانی که این روایات من را یادداشت های شخصی می دانند،
می دانند که نه می دانند. من قصه پرداز نه بل بخش حقیقی این روایات هستم و بدون من کامل نیستند.
- مرحوم رفیق رحمت الله رؤفی، رفیق داود عزیزی و رفیق امام الدین جنرالان سرگردان.
- مرحوم استاد اکرم عثمان متخصص ناپختهی سیاست و قلمپرداز جانب دار.
- رفیق وکیل با ده ها رمز ناگشوده.
توضیح:
بار ها اذعان داشته و بار دیگر اکیداً می گویم که تمام موارد انتقادی من به همه طرف ها برخی و یا اکثر نخبه هایی اند که فتنه آفرینی کرده اند، مهم نیست از کدام تبار، قوم و قبیله و یا دودمان و یا عشیره اند. تاجیک، پشتون، ازبیک، هزاره، پرچمی، خلقی، تنظیمی، سرخ، سفید، سیاه و هر کسی که باشد، مرور کلی نگاشته گونه ها ادعای من را ثابت میسازد. من به همه اقوام شریف کشور احترام بی پایان دارم، اما دشمن معامله گرانی به نام نخبه هاستم.
بیشترین خاطرات من با رفقایم بوده است که طیف وسیعییی از همه اقوام کشور اند، هر گاه نامی از کرکتر های شامل روایات فراموش من میشود لطفاً خود شان یا دیگر همکاران عزیز ما به من گوشزد نمایند و یا خود شان به اصلاح بپردازند تا من آگاه شوم.
تداوم نقد بر نوشته گونهیی در شماره ۶ دلو ۱۳۹۴ روزنامهی ۸ صبح!
نگارندهی آن گزارش تخیلی در بخشی از آن می نویسد
{{{ مساله دیگر که قلب مجاهدین بهویژه مجاهدین شمال را جریحهدار ساخته بود، حادثه فرخار بود که به تاریخ ۹ جولای ۱۹۸۹ در آن ولایت رخ داد و مجاهدین بسا از گروهها را در برابر مجاهدین و رهبری حزب اسلامی، مشکوک و مظنون ساخت.
بنابران، حکومت کابل با در نظرداشت حقایق بالا و تعبیر و تفسیر و ارزیابی وضعیت منطقه و رهایی از درگیریهای خوست که حیثیت زخم خونین را پیدا نموده بود، به حملهیی وسیع مبادرت ورزید و پایگاههای مجاهدین در تنگی واغجان را تصرف نمود و تبلیغات وسیعی را بهراه انداخت و دهها خبرنگار و عکاس را به آنجا گسیل نمود و به دهها برنامه تبلیغاتی که بسیاری از آنها جعل بود، مبادرت ورزید.
انجنیر گلبدین حکمتیار، سقوط تنگی واغجان را تایید کرد، اما علت سقوط را فشار بیش از حد و خرابیِ هوا و سیلابها عنوان نموده گفت: “جنگ در لوگر مدتها قبل آغاز شد و نجیب در یکی از اعلامیههایش اعلان کرد که قوتهای ما به طرف تنگی واغجان در حالت پیشروی است. از آن مدت تقریباً هشتماه میگذرد. در عملیات قبل از زمستان، ولسوالیهای محمد آغه با تمام پوستههایش فتح شد و عملیات حکومت در راه باز کردنِ راه گردیز و لوگر ناکام ماند. در این اواخر در اثر بارانهای شدید و جاری شدن سیلابها، مجاهدین نتوانستند سنگرهای خویش را در تنگی واغجان اکمال کنند. رژیم قوای دههزار نفری را بهخاطر اشغال مواضع مجاهدین در تنگی واغجان تشکیل داد. تعدادی محدود از سنگرهای مجاهدین در تنگی واغجان، بهدست آنها افتاد. نجیب بهخاطر شکستش در خوست، خواست از گرفتنِ چند پوسته در واغجان، تبلیغات وسیعی را بهراه اندازد، درحالیکه فقط چند پوسته را گرفته است.” (۷۳)
میدیا یا ریاست خبررسانی حکومت موقت نیز دلیل سقوط تنگی واغجان را، سیلابهای شدید و آبخیزی دریاچههای منتهی به آن منطقه قلمداد نمود: “از تاریخ ۱۸ اپریل ۱۹۹۱، جنگهای شدید در تنگی واغجان ولسوالی محمد آغه ولایت لوگر جریان دارد. به تاریخ ۲۵ اپریل، مجاهدین از دو پوسته مهم تنگی واغجان عقبنشینی کردند و یکی از عوامل مهم آن، عبارت از سیلابهای شدیدی بود که مانع اکمال جبهات مجاهدین شد.” (۷۴) }}}
دلایل رد:
نگارندهی تازه کار وقتی خواسته جعل بنویسد، فراموش کرده که چیدمان های تخیلی و بیشتر تبلیغاتی را متوجه باشد تا روزی در دام نقدی گیر نه کند.
اما شکار تیر نقد شد و نیازی به دام هم نه افتاد.
در اول صفحه صریح و روشن روایتی از آقای دوستم مبنی بر سقوط کامل تنگی واغجان و شکست لشکر ایثار دارد که توسط قوای مسلح نیرومند و شجاع دولت حاکمِ تحت مدیریت ح.د.خ.ا تار و مار شد.
اما به قول معروف که میگویند دروغگو حافظه نه دارد در ادامهی همان نوشته علت سقوط را سیلاب های موسمی وانمود میکند، دلیل بسیار سخیف.
در تمام دوران یازده روز عملیات یک قطره بارانی از آسمان فرود نیامد تا سیاهی روی حکمتیار را بروبد، پهلوان خوابیده تنگی لباس تناش را دلیل دروغ شکست خود تراشیده. اگر یکی دو پاسگاه در اثر سیلاب ها عقب نشینی کرده بود، پس آقای نگارنده توضیح بفرماید که جنرال دوستم دیروز و مارشال امروز به آن گروه دپلومات ها کجا را نشان می داد.
موردِ دیگر این که قوای عظیم هوایی و زمینی دولتِ ما به لطف خدا راهِ گردیز را تا خوست باز کردند، هر چند با تلفات و خسارات.
به هر حال تمام سر و تهی آن گزارش گونه توضیح رویای کاذب و سر آب نگاه نگارندهی آن بود و ما پرداختن به آن را بسنده میکنیم.
آوازه های جدیتر تعدیل نام خوست به رشیدآباد:
تحقق آن موضوع در آن زمان به مخیلهی من نه میگنجید به خصوص که یک چنان اقدام حساسیت زا با پیشینهی مشکلات کهنی دورهی نادر غدار و مکار و شیاد را هم با خود داشت.
اما به عنوان یک بازی اوپراتیفی که کاربرد چند منظوره داشت را رد نه میکردم.
پسا شکست اندوهبار و خونین و شهادت و زخمی شدن رفقای ما و سربازان همرزم مان در زادگاه سرقوماندان اعلای قوای مسلح دیروز شدت تعرضات و پیروزی های دولت زیادتر شده رفت و دلیل آن هم رسیدن نیرو های تازه نفس از کابل بود.
فرماندهی عمومی عملیات بزرگ خوست را که نه می دانم کدام مقامی از ارتش به عهده داشتند، برای آمادهگی های بدون دلهرهی نشست و برخاست هواپیما های حمل و نقل ساحات اطراف فرودگاه خوست امنیت کامل تأمین کرده و تا دور دست هایی نارس بُرد راکت ها، اشرار را به گریز از ساحه وا داشتند و هواپیما های ارتشِ کشور با حضور فعال و خسته ناپذیر رفقای قوای هوایی مانند پروانه های نا تمام بر فراز آسمان خوست و در حمایت و اکمالاتِ همرزمانِ شان در زمین خوست خودنمایی داشتند.
خبری به سرعت زیاد همه بخش های ولایت خوست را فرا گرفت که دوستمی ها آمدند اما تصادفی هم کسی نه گفت گلم جم ها آمدند.
در پهلوی تغیر صریح وضع امنیتی آوازهی جدی تعدیل نام ولایت خوست به رشید آباد پخش شد و من دومین بار آن خبر را بار پس از شنیدن آن خبر که شادروان جنرال آصف شور گفته بودند شنیدم، برای ختم غایلهی اشرار خوست و نفس کشیدن راحت مردم مظلوم آن ولایت و رهایی شان از ظلم هم تباران شان و به کمک ISI در محاصرهی کُشندهی اقتصادی قرار داشتند.
چند روز آن خبر بسیار گرم و پیشروندهگی قوای مسلح چشمگیر تر بود، نزدیک به ختم عملیات بود که یک باره تعدیل نام ولایت به رشیدآباد از چلند افتاد و آوازهی دیگری به جای تعدیل نام ولایت پخش شد که گویا دوستم در برابر پیش رَوی هر متر مربع پنجصد تا یک هزار روپیه پول مروج را از دولت میگیرد.
منطقی بودن و قبول کردن چنان دو افواه و شایعه به دلایل متعدد حتا به محاسبهی یک مجنون هم جور نه میآمدند، اما کاربرد چندگذری از مرحلهی گذار داشتند.
اول آن که سرعت عمل نیرو های تحت ادارهی دوستم برق آسا زیاد شود، دوم آن که برای افراد دوستم، حمایت از دوستم و قربان کردنجان های شان به خاطر دوستم افتخاری بود بس عظیم، سوم آن که وقتی سربازن دوستم از یک چنان تصمیم بزرگ نام گذاردن یک ولایت به رهبر شان
می دانستند دیگر سر و جان خود را برای انجام وظایف سپرده شده فدا می کردند، چهارم آن که همه هیاهو یک پیغام خطر آفرینی بود به مدعیان و معاندان قدرت شادروان دکتر نجیب و در عین حال رقیبان دایم در نبرد قومی و سرخیلی و حقانی و دیگران. محاصرهی طولانی مدت خوست نه مبنای جهاد و رضای خدا داشت و به هیچ اصول جنگی هم برابر نه بود، در غیر صورت چهگونه میشد تا مردم ملکی، زنان، کودکان، بیماران، کهن سالان و حتا جوانانی که آموزش گاه ها
می رفتند را سال ها در محاصرهی اقتصادی بگیرند.
خاموشی تعدیل نام و جاگزینی پرداخت پول در هر متر مربع پیش رفت هدفی برای تضعیف سازی وجههی دوستم بود که گام های فراگیر شدن کشوری را رقم می زد و او را از یک جنرال و فرمانده با تعهدات ملی و کشوری به یک اجیر جنگنده در مقابل پول نزول شخصیت می داد و میسر هم نه بود، چی کسی چنان محاسبهی عظیم را میتوانست که در زمین بی حد و حصر خدا در یک گوشهیی کشور صورت کامل حساب آن را دریابد و آن گاه باید همه کاغذ های کشور را پول چاپ می کردند تا وام آقای دوستم را می پرداختند، کار های استخباراتی همین است، عملیات عمومی خوست با مؤفقیت پایان و خبر شدیم که گروه های رزمی دوستم در اولین پرواز ها به مزار و کابل برگشتانده شدند. اما ختم جنگ طولانی خوست آغاز فاجعهیی بود به همکاران ما در اجرای یک وظیفهی تشکری تا رسیدن نوبت پرواز که بعد ها می خوانید.
دوستم با داشتن نبوغ فکری رهبری و انسجام دهی الگوی متکی به خود بودن است حتا در نه رفتن به مدرسه و دانشگاه. بعد ها و در اواسط دههی شصت تا اواسط دههی هفتاد من تقریباً با همه کادر های رهبری فرقهی ۵۳ رابطهی بسیار عمیق کاری داشتم که در آغاز هنوز از ایجاد جنبش خبری نه بود.
قضاوت های عمل کرد اشخاص در تاریخ را گذشت زمان میکند، اما دوستم در سطح بزرگ بدون همیاری رسول پهلوان، غفار پهلوان، حیدر جوزجانی، فقیر پهلوان و در سطوح پایانی جنگی بدون ابراهیم چریک، زینی پهلوان، لعل قوماندان، عبدالرحمان مشهور به جرمن، عبدل چریک و ده ها تن دیگر کاری از پیش برده نه می توانست. چنانی که نه می توان نقش تحصیل کرده هایی از نسل آن دوران مانند همین انجنیر احمد ایشچی، جنرال عبدالمجید روزی، جنرال فاریابی، جنرال عبدالملک و جنرال مصطفای قهرمان دو مرتبهیی، جنرال سید نورالله “ با ایشان در دوران تصدی شان به ریاست امنیت ملی جوزجان و پیش از دوستم آشنا بودم” را در زبردست شدن دوستم نادیده انگاشت و من کاری به برخورد های درون گروهی شان نه دارم. بعد ها باد آورده هایی مانند جنرال همایون فوزی، جنرال عبدالرؤف بیگی، جنرال محمدعالم رزم، افندی آغای ریاست پنج، جنرال سیدکامل، جنرال یوسف و تعداد بی شمار دیگر در سفره پهن کرده شدهی دوستم گرد آمدند، نه بر مبنای یک همبستهگی قلبی بل که یک تعداد بر محور قومگرایی و تباری « موردی که سوگمندانه حالا از دوستم یک شخصیت تمام عیار تبارگرا بار آورده است. » و جبر تاریخی. برخی جواسیس مانند ضیای ترجمان که دیسانت شدند.
جنرال هلالالدین هلال که آن زمان در قوای هوایی و در بلخ ادارهی امور هوایی نظامی و ملکی را هدایت می کردند و گویا از بانیان جنبش ملی به شمول فیض الله ذکی رفیق دورهی سازمان جوانان ما که بالاتر از من بودند حساب می شدند، نه جنبشی بودند و نه خواهند بود، اما آنچه برای شان مانند لاتری برآمد تحولات و نوسانات سیاسی نظامی از آغاز دههی هفتاد و در یک انتخاب نرم و بی مصرف پیوستن به دوستم و استفاده های بهینهی ابزاری، اقتداری، مالی و مادی و معنوی بود که شاید در رویا های شان هم نه می آمد. عزیزان گرامی یی را که من این جا نام
می برم یا بعد ها نام خواهم برد قابل احترام بوده و مناسبات حسنهیی با بیشترین شان دارم، اما تاریخ را نه میتوان انکار کرد. ایجاد جنبش ملی به ۹۰ در صد باد آورده ها تعبیر خوابی بود که در پی آن بودند، سر انجام بی مبالاتی های آنان و چسپیدن به چنگ زدن در ریسمان منافع چنانی شد که روابط حاکمانه و مقتدزانهی دوستم با یاران وفادار دیروز او به اوج نا باوری رسید و در نتیجه دوستم بار به شکست و افت و خیز دست و پنجه نرم کرد، اما به قیمت از دست دادن نزدیک ترین حامیان خود که او را در روز های دشوار همراهی کردند، مثل رسول پهلوان، غفار پهلوان، حیدر جوزجانی و برادران شان، جنرال عبدالملکی که آقای دوستم بار ها در صحبت های شخصی با من ایشان را بخشی از ساختار وجود خود میگفتند و دوست شان داشتند. البته نقش سازمان های استخباراتی منطقه هم بی اثر در آن آشفته سازی اوضاع و ماهی گرفتن های خود شان هم بی تأثیر نه بود. انشاءالله در بخش های بعدی جزئیات را تا جایی که می دانم و شاهد آن بودم بدون ملاحظه و بدون جانب داری و بدون عقده و کینه بیان میکنم. نتیجه حالا چیست، جنبشی وجود نه دارد، محبوبیت آقای دوستم از اهرم ملی به سطح قومی نزول کرده و افکار شان هم در همان پیمانه تغیر یافته و حالا تن به سناتور شدن فرزند شان هم دادند و فکر کردند آن امتیاز هم باید به خانهی شان برده شود.
دوستمی را که من می شناختم تا دم مرگ هم آن دوستم نه می شود و هرگز نه می شود اگر هزار بار دیگر هم از غنی مارشالی بگیرد.
مارشال دوستم, رفیق دیروز من!
چرا چنان به تضرع افتادهیی؟
من می دانستم که گند قبیله روزی باز به دوستم احتیاج میشود و به آغوش باز می کند. اما خردورزی دوستم کجاست تا حکم عاقلانه به او بدهد؟ حیف اقتدار تو رفیق دی روز من که از هیبت گام هایت کاخ استبداد به لرزه می آمد و تو امروز گوش به اشپلاق هر مداری یی هستی تا سوی او مارش کنی.
چند سال دیگر عمر خواهی کرد؟
من سه سال پیش در مورد دوستم چیزی نوشتم اما حالا که فرسودم حیران ام که دوستم نه ترسی که رفیق من بود چی شد؟
بدون نقش دوستم، ثبات سیاسی و نظامی محال است.
تحولات سیاسی نظامی در کشور بسیار صریح و با نوسان اقدامات قدرت های جهانی که همه آن را تخته ی خیز قرار داده اند، با مدیریت چنان ضعیف و بی پروای ارگ قابل اندیشه است.
الزمی و حتمی است که در یک چنین شرایط ارگ لجاجت گروه بازی تباری و سیاست های حذف و دسیسه را کنار بگذارد و تمام نیروهای مطرح در تعین و تغیر معادلات کشور را فرا خواند.
نادیده گرفتن جنرال دوستم و دور نگهداشتن ایشان از تصمیم گیری های سرنوشت ساز کشور در حالی که معاون اول ریاست جمهوری افغانستان هستند، اشتباه جبران ناپذیری است که اثرات منفی آن تمام کشور به خصوص ولایات شمال را دچار آسیب به ضرر ارگ می سازد.
این موضوع را ساده انگاشتن و بی تفاوت از کنار آن گذشتن خودکشی یی است که نگهبان ارگ به رژیم خود رقم می زند.
اثرات منفی چنین ساده لوحی ها برای ادامه ی حیات تک محوری قومی سیاسی وابسته به قدرت های خارجی حد اقل در گذشته ی نزدیک مقاومت بر ابطال منظوری به اصطلاح استعفای استادعطا تبلور دارد و در گذشته ی دور که بارها ثابت شده است. و در آینده های نزدیک و دور باالاخره مقاومتجدی دیگری شکل میگیرد. که ادامه ی مقاومت بلخ خواهد بود. یعنی نه می توانید صدا های میلیونی را خفه کنید. پس در نقطه و مرحله ی حساس تاریخی که کشور قرار دارد، به حاد ساحتن ها نه بلکه به گرم ساختن های کانون همزیستی و تساوی حقوق و رشد متوازن و تقسیم مساوی قدرت و ثروت به قول استاد عطا بدون تفکیک این و آن و بدون انواع تبعیض همت گمارید.
تاریخ چند دهه ی اخیرکشور ثابت ساخته که بدون نقش جنرال دوستم کاری توسط سیاسیون نمک نا شناسی همچو غنی از پیش برده نه می شود. و هر کاری فقط کف روی آب است که در جریان خروشان بحر قدرت ملت، دیر یا زود به کنار ساحل زده میشود و در شن زار های حلقوم باز غرق و ناپدید می شود. در حالی امواج سرکش و گاه غیر قابل مهار همچنان ره به پیش می برند.
و اما، ما:
ما که وظیفهی مهم و خطرناک ماین روبی و کشف ماین ها را داشتیم در هر دو حالت آمادهی هر حادثه بودیم، چنانی که در فصل گذشته خواندید.
تعداد ما زیاد بود و روزی که از وضعالجیش دایمی از قرغه برآمدیم فقط چند تن محدود از همکاران ما باقی مانده بودند و بس.
من که دیگر سرباز نه بودم، اکبرشاه خانِ پتکسر و اکبر سرباز در یک گروه برای ماین روبی بودیم،
بر خلاف ادعاهایی که چهل سال است شرکت های تجارتی ماین روبی دارند و عنان رهبری آن ها هم به پشتون تبار هایی مانند آقای کفایت الله خان ابلاغ و آقای دیگری به نام… است و میلیارد ها دلار از این بابت به جیب های شان زدند و هنوز هم ادامه دار، در تمام افغانستان دو هزار ماین تعبیه شده وجود نه دارد و من حاضر هستم با ثبوت و دلایل در مناظره با ایشان حضور یابم. تمام پاسگاه های امنیتی که در هر گوشه و کنار افراز میشدند، منطقه قبل از ختم وظیفه و یا برچیدن بساط پاسگاه ها از وجود ماین های تعبیه شدهی امنیتی پاکسازی می شدند.
ما به پاک کاری ساحه از وجود ماین های احتمالی آغاز کردیم در تمام ولایت خوست فقط یک حلقه ماین ضد تانک چندین سالهی فلزی در نزدیک های شهرستان لکن بود که توسط اکبر شاه خان کشف و خنثا شد سپس هنگام عبور ما از یک کاریز خشک در منطقهی گربز از کشته شدن ما توسط پنچ دانه ماین های POMZ2 چیزی نه مانده بود که امیدوارم نام آن ها را فراموش نه کرده باشم «…ولی ساختار شان درست مانند آناناس است و بالای چوب های سنباده گونهی مخصوص نصب و سیم های مخصوص یکی به دیگری وصل میگردند، به مجرد تماس پاها یا هر شی دیگر همه یک سره طور عمودی منفجر و به گونهی افقی پارچه پارچه تخریبات کرده می روند و قربانی را یا مجروح میسازند یا معلول قسمی و یا دایمی و یا هم به شهادت می رسانند…»، در تصادف نیک غیر قابل باور من کسانی که در بخش های ماین روبی یا استحکام قطعات توظیف بودیم وقتی متوجه شدیم از همان محدودهی ماین گذاری شده عبور کرده بودیم و گذر بدون حادثهی ما فقط لطف پروردگار بوده و بس. هم مسلکان محترم ما بیگمان در سراسر کشور فعالیت داشته اند به خوبی میدانند فقط یک بار در شهرستان خاکجبار به پیمانهی و سیعی ماین ها آن هم در یک مساحت کمتر از دو کیلو متر جا به جا شده بودند، گویی سر دل اشرار آن جا ریخته بودند و باید یک کاری با آن ها می کردند. هیچ کسی به یاد نه دارد که در تمام دوران طولانی عملیات تصفیهوی ولایت خوست تلفات جانی و مالی و تخنیکی ناشی از ماین گذاری ها تقریباً دو فیصد تمام تلفات مستقیم را احتوا نه میکرد. همین محاسبه را در سراسر کشور کرده و ضریب آن را چند چند کنید، آن گاه میدانیم که آن آقایان چقدر استفادهی سوء به نام ماین کرده و با خون ملت تجارت کرده و آن را ادامه می دهند.
توضیح من به معنای آن نیست که هیچ ماینی در جغرافیای افغانستان وجود نه داشته و بحث هم نفی آن هم نیست بل پرداختن به مبالغهییست برای رونق تجارت خانهوادهگی آنان.
در بسا موارد ماین های جا به جا شده و فرسوده از انبار های خود شان را چندین بار استفاده
کرده اند.
سال ها بعد که من در رادیوتلویزیون ملی بودم، به دعوت آقای کفایتالله خان همراه چند تن از همکاران ما شامل محترم عبدالکریم عبدالله زاده، محترم اصغر جاوید و دو تن دیگر که اسم شان را فراموش کرده ام در دفتر محترم ابلاغ رفتیم، انجنیر صاحب عطامحمد سدید یکی از همکاران گرامی ما همآهنگ کنندهی مهمانی ما و میزبانی آقای ابلاغ بودند و من از هر دوی شان ابراز سپاس میکنم.
عذاب وجدان من:
پسا ختم غذا خوردن نه می دانم چهگونه شد که ما را مصروف و منتظر نگاه داشتند و شاید هم عمدی در کار نه بوده و یک حسن نیتی بوده باشد، اما مهم انتظار آنان برای رسیدن کمرهی شان به خاطر مستند سازی چیزی بوده و ما نه می دانستیم، وقتی من تصمیم ترک دفتر آقای ابلاغ را گرفتم که گفتند کمرهمین رسید، در آن گاه آقای ابلاغ برای من و همکاران همراه من بسته های از تحایفی را داده و آن را مستند سازی کردند و به تناسب ارزش مادی آن تحایف مهم ارزش معنوی شان بود.
حالا که سال ها از آن روز می گذرد وجدان من بسیار ناراحتام می سازد که آیا همان کار و انتظار ما به خاطر گرفتن یک تکهی پیراهن و تنبان و مستند سازی آن توسط آقای ابلاغ منطقی بود یا خیر؟ اما جنبهی غیر منطقی آن بیشتر بود و است، با آن که هیچ مراودهی کاری هم نه بود نه می دانم چرا؟ آن تحایف را قبول کردیم.
من چرا؟ به جبههی خوست رفتم.
ادامه دارد…
تاجیکان دایم سرگردان قدرت و ذلت
بسم الله خان:
مه چوکی گک مه دوست دارم.
نوشتهی
مرتبطی به مقرری بسم الله خان
از حافظهی بدبخت عثمان نجیب
پسا ۲۰۰۱ با شکل گیری تشکیلات و ساختار های دولتی من به عضویت کمیسیون های مختلف نظامی از جمله کمیسیون احیا و بازسازی ارتش افغانستان منصوب شدم.
مارشال فقیدش معاون اول رئیس جمهور و وزیر دفاع، استاد گرامی ما محترم جنرال محمد آصف دلاور رئیس ستاد ارتش و محترم جنرال صاحب بسم الله خان معاون اول وزیر دفاع بودند.
جنرال صاحب عتیق الله بریالی معاون وزارت دفاع و رئیس کمیسیون احیا و بازسازی اردو بودند.
همهی ما رضاکارانه در مساعدت برای هموار سازی جاده های رفتاری استحکام انحصاری کسب قدرت به رهبران قبیله و در رأس آقای کرزی بودیم و به حدت و شدت کار می کردیم تا ایشان و نخبه گان نسوار پک های قبیله همچنان آزمندانه صاحب صلاحیت سرکوب اقوام مختلف غیر از خود شوند.
در پایان ناوقت یکی از جلسات ناوقت شب از قرار گاه وزارت پایان شدیم تا خانه های خود برویم.
محترم بریالی، من، جنرالان محترم دیگر مانند: شیرمحمد خان کریمی حبیب خان حصاری، پاینده محمد خان ناظم، شاه آقا خان که خواهرزاده ها و برادرزاده های شان کابل را با استفاده از نام و حمایت ایشان زیر و رو کرده و ملت آزاری را به حد اعلای آن رسانیده بودند و بعد ها
می خوانید، با شمار دیگری باهم بودیم، در درب دخولی تعمیر وزارت دفاع با محترم بسم الله خان مقابل و همه ادای احترام و رسم تعظیم کردیم.
تقریباً همه و به طور مشترک اما غیر ارادی پرسیدیم که:
«…صایب کجاستین و محترم بریالی خان ادامه دادند که دیر شد نه دیدیم تان ده چار طرف درک تان نیس… »، هدف شان باری سرزدن محترم بسم الله خان در یکی مجالس کمیسیون و صدور هدایات شان بود.
جواب خنده آور و مضحک بسم الله خان در مقابل تقریباً پانزده نفر این بود:
( مه امی چوکی گک مه دوست دارم… گوشه گوشه می گردم … به خود جنجال نه میخرم نه شما به مه کار داشته باشین… نه مه به شما…هر کسی برین پنای تان به خدا…)، حتا یک لبخندی هم نه داشتند که بگوییم شوخی می کردند… دیروز از گزارش نامه ی خبر استخدام گذاری شان در بوردی بی ارزشی را آگاه شدم گفتم حقا که چوکی گک خود را دوست دارند، حتا اگر در خدمت بودن به ناظر و ناظر دست دهم قبیله هم باشد.
چرا نخبه های تاجیکان دایم سرگردان قدرت و ذلت در کارگاه قبیله اند، ما کی هستیم، جوهر مردانه گی ما کجاست و چرا همیشه ذلیل ایم و مهم نیست حتا اگر به پاسبانی هر احمقی از نخبه های قبیله هم گماشته شویم، شأن و منزلت دیروز خود و امروز خود را فراموش می کنیم؟ چند سال دیگر عمر داریم که پایان باذلت داشته باشیم؟
روایات زندهگی من
حزب ما افتخارات عظیمی دارد و همه اصول آن عملکرد به امور دینی، اعتلای فرهنگی و خدمت رسانی ملی بوده و هر آن چی امروز در اجتماع سالم است از کارکردهای حاکمیت حزب بوده و اکر از بین بردن اش یا ویراناش کردن دگران بودند.
من و بی پایانی غمنامه نگاری های من
نوشتهی محمد عثمان نجیب
بخش های ۷۲ و ۷۳
- یادنامهیی از شادروان زنده یاد استاد عظیمی
- تنهایش گذاشتند و بعد به تیر نقدش بستند، اما استاد خرد و اندیشه، ماهر سیاست و اداره، شکوه استعداد و توان مندی و سکاندار هدایت کشتی رها شده از بحرتلاطم به ساحل تفاضل و پیروز در تقابل شد.
شادروان استاد عظیمی آن حامل بار سنگین چهار ستاره و آن دژ عظیم در عقیم سازی تهاجم مکاره ناخدایی نه بودند تا دوری یاران بیکاره ایشان را در سمتدهی کشتی از آوردگاه بلعندهی گیر افتاده در طلسم زمانه به منزلگاه نه رساند و سرنشینان را بگذارد تا هم کشتی تیتانیک غرق مرداب دسیسه شود.
استاد مرحوم با تن خسته و تنها هر کارهیی بودند برای سوق و سیاق رهیدن ها از دام افتیدن ها.
فصل غمگنانهی آخرین وداع تلفنی با ایشان را در گذشته روایت کردم.
خطاب برای سفسطه سرایان:
آنانی که این روایات من را یادداشت های شخصی می دانند، می دانند که نه می دانند.
من قصه پرداز نه بل بخش حقیقی این روایات هستم که بدون من کامل نیستند.
- شادروان دکتر نجیب و دو فریب بزرگ و عمدی و از خود هراسی کاذب شان.
- تڼۍ از قبل فکر فرار را داش
- برنامهی وسیع دکتر نجیب برای ترور رفیق جلال رزمنده و رفیق عظیمی و همه آنانی که کودتای تنی را ناکام ساختند.
- مشارکت سیدمحمد گلاب زوی، سلیمان لایق با حکمتیار در شهادت رفیق رزمنده.
- من و شادروان رفیق وطن جار و آن روز پرغبار.
- مرحوم رفیق عظیمی، محترم رفیق آصف دلاور و محترم جنرال بابه جان.
- شادروان ها مجددی، استاد ربانی، احمدشاه مسعود و دکتر عبدالرحمان.
- مارشال دوستم.
- مرحوم رفیق رحمت الله رؤفی، رفیق داود عزیزی و رفیق امام الدین جنرالان سرگردان.
- مرحوم استاد اکرم عثمان متخصص ناپختهی سیاست و قلمپرداز جانب دار.
- رفیق وکیل با ده ها رمز ناگشوده.
توضیح:
بار ها اذعان داشته و بار دیگر اکیداً می گویم که تمام موارد انتقادی من به همه طرف ها برخی و یا اکثر نخبه هایی اند که فتنه آفرینی کرده اند، مهم نیست از کدام تبار، قوم و قبیله و یا دودمان و یا عشیره اند. تاجیک، پشتون، ازبیک، هزاره، پرچمی، خلقی، تنظیمی، سرخ، سفید، سیاه و هر کسی که باشد، مرور کلی نگاشته گونه ها ادعای من را ثابت میسازد. من به همه اقوام شریف کشور احترام بی پایان دارم، اما دشمن معامله گرانی به نام نخبه هستم.
چون بیشترین خاطرات من با رفقایم بوده است که طیف وسیعییی از همه اقوام کشور اند، هر گاه نامی از کرکتر های شامل روایات فراموش من میشود لطفاً خود شان یا دیگر همکاران عزیز ما به من گوشزد نمایند و یا خود شان به اصلاح بپردازند تا من آگاه شوم.
در بخش های پیشتر توضیح دادم که هنگام مرور بایگانی های رسانهیی به نوشتهی بی سر و تهیی برخوردم، چون من در تمام اوضاع و احوال تنگی واغجان حضور داشتم و روایات خود را از کسی وام نه میگیرم و اگر در مورد یا مواردی آگاه و دخیل نه بوده باشم به آن یا آن ها نه می پردازم.
نوشته گونهیی را که بدون توضیح نام نگارنده و با نگارهیی از آقای صالح دیدم، فکر کردم کسی در خانهاش نشسته و چند تا جمله پردازی کرده تا روزی بگوید او هم واقعهنگاری بوده است.
پیش از پرادختن به رد چرند های آن، بخش هایی نوشته را بازرسانی میکنم.
{{{{{ ۸ صبح…نقش استخبارات در جنگهای کوچک و دیپلوماسی از دوران زمامداری نورمحمد ترهکی تا حامد کرزی»….
بر اساس اعلامیه وزارت خارجه امریکا، افغانستان در همان سالها شاهد بزرگترین مهاجرت شهروندانش به بیرون کشور و بیجاشدگان داخلی بود.
در سال ۱۹۸۸ جمعیت پایتخت کشور، نزدیک به دو میلیون رسیده بود. اکثر این نفوس در اثر بمباردمان روستاها مجبور به ترک دهکدههایشان شده بودند. گسترش ساحات بینقشه یا «زورآباد» در پایتخت از همین نقطه آغاز گردید. اما استراتژی خروج ارتش سرخ مشخص شده بود، که استوار بر سیاست مصالحه ملی و ادامه کمک نظامی به حکومت داکتر نجیبالله بود. محورهای استراتژیک این سیاست در بخش گذشته توضیح داده شد.
یکی از دشوارترین عملیاتهای سیاسی، تراش هویت جدید به حکومت داکتر نجیبالله پس از اعلام مشی مصالحه ملی بود. در دو سال نخست زمامداری او ادبیات سیاسی حزب و دولت چندان تغییر نکرده بود. بهگونه مثال در تمام شمارههای روزنامه حقیقت انقلاب ثور که در سالهای ۱۹۸۶ و ۱۹۸۸ نشر شده است، عنوانهایی همچون «نابودی آخرین لانههای اشرار، مارکس نابغه بزرگ بشر، چهگوارای شهید با رسالت تاریخ، تجلیل از یکصدوشانزدهمین سالروز تولد لنین بزرگ به تاریخ ۲۲ اپریل ۱۹۸۶ در کابل» و همانند اینها به چشم میخورد. شاید طبیعی بود که حزب باید بر موقف قدرت سخت و نرم خویش تاکید میورزید. اما اینگونه نوشتهها ماهیت سیاست مصالحه ملی را زیر سوال میبرد.}}}
دلایل رد:
اول_در کوچیگری های اجباری اهالی برخی روستا ها و دهکده هیچ تردیدی وجود نه دارد، عوامل عمدهی چنین کوچیگری ها « فراموش نه کنیم که تمام اقوام افغانستان در گذرگاه های متفاوت کهنی و تاریخی کوچی و کوچی گری داشته اند و کوچ یا کوچیدن یا کوچی خود واژهیی دری فارسی و مصدر است که با پسوند دن و یا کردن و یا کرد و صیغه های جمع و منفرد مصدر مرکب می شود، اما امتیاز آن را به ناحق تنها یک تبار خاص و آن هم غیر منصفانه استفاده میکند که در حقیقت یک سرقت و رهزنی است، چنانچه همین واژه در بخش هایی از ایران کاربرد چند منظوره دارد و به نام بردن دزدی و رهزنی هم استخدام می گردد »، در شدت خشونت جنگ مخالفان نظام بسته بوده و مردم را به ستوه آورده بودند و دولت حاکم آن زمان به پذیرش شان در شهر کابل و بدل مساعدت های گونهگون مبادرت ورزید و مردم مهربان و مهمانپرور کابل هم درک داشتند که وطن شان خانهی مشترک همهی افغانستانی هاست و به همان لحاظ آغوش گرم برادرانه را به هموطنان خویش گشودند.
ایجاد و توسعهی ساختمان های خودسر در ساحات غیر پلانی و حتا پلانی هر گوشهی شهر پیش دید مسئولان صورت میگرفت و نویسندهی آن سیاهه های جماعت تبلیغی های پاکستان خود از قوت و صلاحیت دولت به خصوص در شهر کابل آگاه بودند و می دانستند اگر دولت میخواست ممانعت کند، پخش یک اطلاعیه کافی بود تا دیگر خشت بالای خشت مانده نه شود. اما دولت اولویت های ملت را درک می کرد، اگر ادارات دولتی نه میتوانستند به موضوع حل سرپناه بیجا شده های داخلی کمک کند، تصرف اراضی دولت را در ساحات مختلف شهر و ولایت نادیده می گرفت. همان جابهجایی ها بود که مردم را از هر جهت کمک کرد. به همان مبنا بود که محلهیی در میان تهیهی مسکن و حصهی اول خیرخانه مینه و ده کیپک مسما به زور آباد شد و من در آن زمان شنیدم که رفیق کشتمند در دوران صدارت شان همان ساحه را برای باشندهگان آنجا تا ده سال پس از صدور حکم شان واگذر شده بودند.
در ساحهی پلچرخی کابل محلهیی به نام زن آباد و در چهار راه قمبر به نام مهاجرین و در بگرامی به نام تپهی قوالا همه و همه بدون اخذ پولی و تکتانهیی طور رایگان به اختیار مردم داده و همچنان به جاده کشی ها، راه اندازی پروژه های عمرانی و برق رسانی، تعلیمی، صحی و امنیتی به اهالی آن محلات همت گماشت.
البته به هیچ صورت آن زمان حد اسکان بی جا شده ها نفوس کابل را به دو میلیون نفر نه رساند.
در تابستان سال ۱۳۶۸ باری محترم احمدبشیر رویگر وزیر پیشین و خردورز اطلاعات و فرهنگ خاطرهیی از شادروان جنرال محمدحکیم شهردار کابل در دوران زعامت شادروان دکتر نجیب به من روایت کردند، هر چند آن روایت حقیقی و بخشی از پلان های انکشاف شهری بوده اما با کمی شوخی طنز آمیز که نشان دهندهی اوج نفوس شهر پسا سرازیر شدن بی جا شده های داخلی به شهر کابل بود.
وزیر صاحب از جریان ملاقات شان در بیمارستان چهارصدبستر با شادروان جنرال حکیم که جهت تداوی مجروحیت شان به سبب انحراف موتر شان از مسیر فروشگاه جانب جادهی مستقیم منتهی به فرودگاه کابل نزدیک سفارت آمریکا، تحت مداوا قرار داشتند، به من چنین گفتند: «… تصمیم گرفتیم که همی سیستم کانالیزاسیون شار کابله جور کنیم، کت متخصصین داخلی و خارجی مشوره کدیم که سیستم شوت و تصفیی فاضلآب یک شهر پنجصد هزار نفری چند مرحلهیی با فعال سازی لولهکشی و وصل کانالیزاسیون چقدر هزینه داره؟ شرکت های مختلف محاسبات کرده و نظریات شانه دادن…ده بین شان یک شرکت جاپانی توضیح بسیار خوب و خنده دار داده بود…رویگر صاحب می خندیدند و روایت می کردند… که آقای شهردار خوبی قیمت دادن جاپانی ره ده تقسیم و محاسبی قیمت ساختن شبکی شهری فاضلآبه سر پنج لک نفر تقسیم و سهم تولید فاضلاب هر یک نفره برابر نورم اروپا ۱۰۰ تا ۳۰۰ گرام حساب کده که کلهگی ده او شامل بوده… شادروان جنرال حکیم خان با خندهی قهقه به رویگر صاحب گفته بودند…مه ترجمان جاپانی ره گفتم… ای آدمه بگو…که اروپایی و جاپانی سه روز نان میخوره و یک روز تشناب میره امو ۱۰۰ و ۳۰۰ گرام فاضلآبام زیاد تولید میکنه… اینجه اوغانستان اس… ما مردم روز سه دفه نان… می خوریم روز ۹ دفه تشناب میریم هر دفام سه کیلو فاضلآب تولید می کنیم…حساب وطنی پنج لک نفر ماره ای رقمکو…. » من حالا هم وقتی آن روایت یادم می آید و به شما روایت کردم از خنده با
این داستانی که وزیر صاحب روایت میکردند هیچ آرام نیستم
دو_ کاربرد ادبیات سیاسی:
نگارندهی آن سطور که بیشتر به جامانده های گذر ستوران میماند، ادبیات سیاسی حزب ما را گویا به نقد میگیرد و من آن ها را چنین با فلاخن اندیشه شکار می کنم:
_ نابودی آخرین لانه های اشرار:
وقتی یک حاکمیت قانونی و شناخته شده در گروه کشور های شامل ردیف پرچم داران در ملل متحد برای مبارزه با مخالفان خود در هر نوعی که باشند مبارزه میکند، کدام نوعی ادبیات سیاسی یا نظامی را کار بگیرد؟ یا بگوید ما با همرزمان و هممیهنان خود در جنگ قرار داریم؟ آن اصطلاح سیاسی کاربرد تفکیکی بین دوست و دشمن داشت و تنها یک نام بود و بس.
_ مارکس نابغهی بزرگ بشر:
در جهان پیشا ما و پسا ما، جدا از پیامبران و پیام رسانان پروردگار، که آنان هم معصوم بودند و هم برگزیده های خدا و ناجی بشریت نور قلوب مسلمین حضرت محمد مصطفا ص خانم شان بودند، چه کسی نابغه می بوداگر آموزش نه
می داشت و نبوغی از سوی او تعالی به او داده می شد؟
مثال واضح:
چرا؟ شما آقای نگارندهی آن نوشته های کذب نابغه نه شدید.
هر کسی بنده و هست کردهی خداست. کسی نابغه، کسی شاه، کسی گدا، کسی عالم و کسی نادان،
کما این که خدای متعال انسان را صاحب اختیار آفرید و راه های خوب و خراب را به او توضیح داد:
(بسم الله الرحمان الرحیم
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾
سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد (۷)
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾
سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد (۸)
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ﴿۹﴾
كه هر كس آن را پاك گردانيد قطعا رستگار شد (۹) ).
سورهی مبارک ضحا).
خطاب پروردگار تنها مسلمین نیست و ناجی بشریت هم برای همه انسان های روی زمین خدا برگزیده شده بودند و اند.
حالا مارکس، چهگوارا یا هر کس دیگری که مخلوق خدایند، پیش خدای شان مرتبی دارند از اعمال شان
و فرمودند که بهترین شما نزد من متقی ترین شماست. اگر شما جایی حدیثی یا آیتی دیده اید و یا اجتهادی در دست دارید که بنده های خدا خبر نه دارند من نه می دانم. شما داستان موسی ع و آن چوپان خدا پرست را می دانید؟ شما شأن نزول سورهی مبارک عبس و تولا را می دانید؟ پس هر کسی از مارکس تا یک مسلمان بنده ها و هست کرده های خدایند و علم و دانایی آنان و درجهی پذیرش آن به درگاهی خدا بین خدای شان و خود شان است.
و اما در عالم اسباب، آیا از نبوغ مارکس به عنوان یک نظریه پرداز عصر خودش و اثرات ماندگار فلسفی دیدگاه او آگاه هستید؟ مگر ما و شما مسلمانانی نیستیم که می گوییم از علم و عمل آدم ها خوبی های شان را تا آن جا استفاده کنیم که ارزش های دینی ما را زیر نه آورد؟ آماده هستید پیرامون دیدگاه مارکس بحث کنیم؟
مارکس یا هر کس دیگر را که کار های درخشانی داشته است نابغهی بشر دانستن حقیقت است یا جعل؟
_ چهگوارا شهید با رسالت تاریخ:
در کدام شمارهی مشخص روزنامهی تابان حقیقت انقلاب ثور و پس از آن پیام و یا حتا در اسناد دیگری سراغ دارید که چهگوارا را شهید خطاب کرده باشند؟ دلایل من در رد سیاهه های شما همان ها اند که در مورد مارکس به شما گفتم، البته اختلاف آن، نوع عملکرد های آن دو است. و آه پرسش دینی دیگر از شما : آیا امت های پیامبران پیشین در دین های شان مسلمان بودند یا خیر؟ و ما چرا غیر از قرآن به سه کتاب دیگر آسمانی مثل:
انجیل، تورات، زبور و مصحفهای ابراهیم و موسی ایمان داریم؟
در داوری ها باید دانا بود نه چوت انداز به مه چی.
وقتی پیروان موسی، عیسا، داود و دیگر پیامبران گرامی خدا، در دفاع دفاع از امر خدا جان های شان را از دست می دادند، خدا به آنان چی خطاب میکرد؟ قرآن بخوانید. شأن نزول آیهی مبارک بروج را بخوانید تا داستان اصحاب اخدود را بدانید و درک کنید که رب ما و شما رب المسلمین نیست رب العالمین است. رب من، رب تو، رب همه مخلوقات خود و رب گل و سنبل و لاله و خاره و سنگ و صخره. وقتی آگاه شدید می دانید که اشتباه کرده اید.
سوم_ اصلاح اشتباهات گناه نیست:
هیچ موردی برای بازدارندهگی اقدامات حزب دموکراتیک خلق افغانستان در امور دین و دین باوری خود اعضای حزب و مردم وجود نه دارد، اما حزب پیوسته به پختهگی سیاسی و بلوغ فکری می رسید و دین را عامل اصلی روند زندهگی اجتماعی و مردمی می دانست که اعضای آن هم همه مسلمان و مسلمان زاده بودند. عملکرد اشخاص معین بازتاب سیاست یک جمع بزرگ نیست و مسئولیت ها فردیست و حز ب همزمان با تکامل ریشهیی به تغیرات در کار و عمل کرد خود می پرداخت و از اشتباهات در تمام عرصه ها پند میگرفت و روش های نزدیک و دورنمایی خود را موازی به آن عیار می کرد و سطح جوابدهی اعضاء در صدر زندهگی روزمرهی هر عضو حزب قرار داشت. اختلافات درون گروهی و درون حزبی هرگز مانع تحقق امور دینی و اجتماعی سیاست های ملی اندیشی و خدمت رسانی به جامعه نه میشد.
تغیرات برنامهیی و مرامی حزب هر زمانی برای گسترده سازی روش های فعالیت آن صورت می گرفت و دین در صدر رعایت، عملکرد و باور های قلبی همه اعضا جا داشت و دارد، در جوامعی اسلامی حتا جامعه ما هم دیده می شود که شخصی به تنهایی عامل دینگریزی می باشد نه عام و ما از تاریخ صدر اسلام تا کنون هم خوانده و در زمان حیات خود هم دیده ایم.
همه امور حزب با خواندن یا نوشتن کلمه و با بسم الله آغاز می شد.
نمونه: برگرفته شده تارنمای پیام آفتاب
((… متن مرامنامه حزب وطن به این شرح است: مرامنامهٔ حزب وطن (مصوب دومین کنگره حزب، مورخ ۶–۷ سرطان ۱۳۶۹)
«بسم الله الرحمن الرحیم. وطن محبوب ما افغانستان کشور واحد، مستقل، اسلامی دارای تاریخ کهن، مردم با شهامت و سنن پسندیدهاست. افغانستان سرزمین نهضتها و مبارزات ملی و آزادی خواهانه و مهد پرورش رجال و شخصیتهای نامدار و پر افتخار است. سراپای تاریخ وطن مشحون از مبارزه و مجاهدت آنان به خاطر دفاع از دین، سرزمین، آزادی، ارزشها و نوامیس ملی مردم افغانستان است. ادامهٔ این مبارزات که در نبردهای آزادی خواهانه مردم افغانستان، در کارنامههای مشروطه خواهان، در نهضتهای روشنفکران و در مبارزات احزاب و جریانات سیاسی به خاطر اعتلای کشور، تحکیم وحدت ملی و دموکراسی انعکاس یافتهاست، صفحات درخشان تاریخ ملی وطن ما را زینت میبخشند. ح.د.خ. ا [حزب دموکراتیک خلق افغانستان]، به حیث یکی از وارثین و ادامه دهندگان این مبارزات در سال ۱۳۴۳ تأسیس گردید و در ۷ ثور [= اردیبهشت] سال ۱۳۵۷ قدرت سیاسی را به دست گرفت و وظیفهٔ انجام یک سلسله تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را متقبل شد. با ارزیابی حقایق و انکشافات دوازده سال گذشته، این واقعیت روشن میشود که انواع مختلف عوامل داخلی و خارجی باعث تشنج اوضاع و رویارویی مسلحانه در کشور گردید…))
بخش دیگر آن نوشتهی مسخره داستان دروغی از زبان دوستم است به این شکل:
{{{…عبدالرشید دوستم یک تن از منسوبین غیرمکتبی اردو، آهسته آهسته در صفوف قوای مسلح رشد کرد و در سال ۱۹۸۸ میلادی در راس فرقه ۵۳ پیاده قرار گرفت. شاید وی اولین فرد ازبکتبار افغانستان بود که به موقف بالایی در داخل قوای مسلح کشور رسیده بود. در پهلوی مهارتهای ذاتی رهبری، مساله قومی در رشد و تبارز او نقشی بزرگ داشت. قوم ازبک افغانستان ظهور او را استقبال کردند و جوانان بیشتر از ولایتهای جوزجان و فاریاب در کنار او بسیج و مسلح شدند.
ظهور جنرال دوستم در صحنه رهبری استراتژیک، اتکای ازبکهای افغانستان را به جمعیت اسلامی کاهش داد. چنانکه بعدها معلوم گردید، رقابت و کشمکش به منظور تسلط بر شمال میان جمعیت اسلامی افغانستان و نیروهای جنرال دوستم بحرانهای خونینی را در پی داشت. جذبهی قومی و سیاسی او بعدها چنان کشش ایجاد کرد که معاون جمعیت اسلامی افغانستان به اسم استاد توانا به عقاید سیاسی خویش پشت پا زد و رسما به جنبش ملی اسلامی به رهبری آقای دوستم که تازه ایجاد شده بود پیوست.
سازاییها و گروه کار، دو تا از از شاخههای چپی که با دولت همکار شده بودند، شمار زیادی از فرماندهان محلی و کادرهای گمنام را در دفاع از دولت دموکراتیک بسیج کرده بودند.
محبوبالله کوشانی رهبر سازاییها در حکومت فضلالحق خالقیار یکی از شش معاون صدر اعظم کشور بر گزیده شد. اما عروج جنرال دوستم به جایگاه رهبری تحولی هیجانبرانگیز بود.
براساس آمار و ارقام، در دنیای مطبوعات، او قبل از سقوط حکومت داکتر نجیبالله نزدیک به بیست هزار نیروی جنگی زیر فرمان خویش داشت که این نیروها بعدا به ملیشههای جوزجانی شهرت یافتند و بهخاطر تخطیهایی که در جریان جنگها انجام میدادند، «گلم جم» نیز به آنها خطاب میشد. شمار دیگری به این باوراند که لقب «گلم جم» نه بهخاطر دستاندازی این نیروها به مال و دارایی مردم بلکه به خاطری به آنها خطاب میگردید که در هر جبهه و معرکه نظامی گلیم دشمن خویش را جمع میکردند. اما به هر حال جنگ حقایق را متروک میسازد و دیگرستیزی جزو روزمرگیهای جناحهای داخل جنگ میشود. درست و نادرست اتهامات از حیطه پژوهش این نبشته بیرون است…}}}.
دلایل رد:
برای نگارش یک اثر تحقیقی یا تدقیقی و یا کهنی، مطالعات همه جانبهی مسلکی نیاز است، نه می شود بالای کسی بار اتهام بست و او را بدنام ساخت و بعد گفت درست و نادرست آن از حیطهی گویا پژوهش خارج است.
تناسب روایت را ببینید، از نظام حاکم حزب وقت سخن میگویند و نا تمام به جان استاد توانا می افتند، زهی پژوهشی مسخره.
دوستم هرگز گلم جم (جمع) نه بوده، من چند بار و از آخرین مرتبه در سال پار نوشتم که گلم جمع کسی دیگری است و همه مسئولان محترم همه تارنما های وزین برون مرزی و بینالمللی آن را نشر کردند، برای خاطر جمعی به اصطلاح پژوهشگر محترم، آن نوشته را از صفحهی گزارشنامهی افغانستان دوبارهرسانی
می کنم.
۱۳۹۹ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه
((…امان الله گلم جمع کس دیگری بود؛ نه مارشال دوستم
خبرنگار محترمی از دیدارش با مارشال دوستم در کندهار سخن گفته ورازق مأمون صاحب هم آن را نشر کرده است.
در دیدار شأن گمانی نه دارم.. اما متاسفانه برخی گفتار شأن تراوش ذهن خود شان و هم شاید کمی معلومات شان است. کسی که گلم جمع لقب گرفت دوستم نه بود.او امان الله نام داشت و حرفه ی مقدس معلمی داشتند وقتی روزی از وظیفه به خانه بر می گردد، متاسفانه با اجساد اعضای خانه واده اش رو برو می شود که به کدام روشی به شهادت رسیده بودند. بعد از مراسم عزاداری پتوی خود را می تکاند و می گوید گلیم من جمع شد. و از آن جا به نام امان الله گلم جم معروف میشود..
این داستان غم انگیز روایت خود امان الله خان برای من است که سال های پیشین بوده دو دیگر این که مارشال دوستم هرگز به فکر توهمات نه بوده که گروگان گیری کند و چنین افکاری جز استراتژی جنگی او نه بوده و نیست. اما پیروزی در میدان نبرد از اصلی ترین خط فعالیت های او است.و این که در مقابل یک انسان چنین و چنان کند و تعداد زیادی را مجازات کند هم عاری از حقیقت است. البته نه می توان . لغزش های افرادش را در جنگ ها نا دیده انگاشت من بیش از سه دهه او را تمام و کامل می شناسم. بهتر است در پرداخت روایات خود امانت داری را رعایت کنیم. نجیب نجیب
اشاره: اما چنین نوشته ای از طریق گزارشنامه افغانستان انتشار نیافته است. شاید از یک اکونت ساخته گی نشر شده یا در صفحه من، الحاق شده باشد…)).
تا این جا همهی آن گزارش گونهی غلط را نقد کردیم…
ادامه دارد…
خطاب به سفسطه سرایان!
آنانی که این روایات من را یادداشت های شخصی می دانند، می دانند که نه می دانند.
من قصه پرداز نه بل بخش حقیقی این روایات هستم که بدون من کامل نیستند.
- شادروان دکتر نجیب و دو فریب بزرگ و عمدی و از خود هراسی کاذب شان.
- تڼۍ از قبل فکر فرار را داش
- برنامهی وسیع دکتر نجیب برای ترور رفیق جلال رزمنده و رفیق عظیمی و همه آنانی که کودتای تنی را ناکام ساختند.
- مشارکت سیدمحمد گلاب زوی، سلیمان لایق با حکمتیار در شهادت رفیق رزمنده.
- من و شادروان رفیق وطن جار و آن روز پرغبار.
- مرحوم رفیق عظیمی، محترم رفیق آصف دلاور و محترم جنرال بابه جان.
- شادروان ها مجددی، استاد ربانی، احمدشاه مسعود و دکتر عبدالرحمان.
- مارشال دوستم.
- مرحوم رفیق رحمت الله رؤفی، رفیق داود عزیزی و رفیق امام الدین جنرالان سرگردان.
- مرحوم استاد اکرم عثمان متخصص ناپختهی سیاست و قلمپرداز جانب دار.
- رفیق وکیل با ده ها رمز ناگشوده.
توضیح:
بار ها اذعان داشته و بار دیگر اکیداً می گویم که تمام موارد انتقادی من به همه طرف ها برخی و یا اکثر نخبه هایی اند که فتنه آفرینی کرده اند، مهم نیست از کدام تبار، قوم و قبیله و یا دودمان و یا عشیره اند. تاجیک، پشتون، ازبیک، هزاره، پرچمی، خلقی، تنظیمی، سرخ، سفید، سیاه و هر کسی که باشد، مرور کلی نگاشته گونه ها ادعای من را ثابت میسازد. من به همه اقوام شریف کشور احترام بی پایان دارم، اما دشمن معامله گرانی به نام نخبه هستم.
چون بیشترین خاطرات من با رفقایم بوده است که طیف وسیعییی از همه اقوام کشور اند، هر گاه نامی از کرکتر های شامل روایات فراموش من میشود لطفاً خود شان یا دیگر همکاران عزیز ما به من گوشزد نمایند و یا خود شان به اصلاح بپردازند تا من آگاه شوم.
در بخش های پیشتر توضیح دادم که هنگام مرور بایگانی های رسانهیی به نوشتهی بی سر و تهیی برخوردم، چون من در تمام اوضاع و احوال تنگی واغجان حضور داشتم و روایات خود را از کسی وام نه میگیرم و اگر در مورد یا مواردی آگاه و دخیل نه بوده باشم به آن یا آن ها نه می پردازم.
نوشته گونهیی را که بدون توضیح نام نگارنده و با نگارهیی از آقای صالح دیدم، فکر کردم کسی در خانهاش نشسته و چند تا جمله پردازی کرده تا روزی بگوید او هم واقعهنگاری بوده است.
پیش از پرادختن به رد چرند های آن، بخش هایی نوشته را بازرسانی میکنم.
Sent from my iPad
تذکر واجبی:
نوشته ی محمدعثمان نجیب
بخش اول:
نو جوانی بودم و از مطالعات سیاسی چیزی نه می دانستم، در دانستی هایی از دانایان روزگار سخن و ادب بهره یی نه داشتم و در رفتار به گذر سوزها و ساز و سوختن و ساختن های اعجوبه یی تخیلی به نام یادگیری مانند امروز بی توشه بودم و جوال کلان دوخته شده ی خیالات ام هم چنان خالی از سودای کار آمد من بودند و هنوز هم هنر هم بازی بودن با هم بازی های هیجان آفرین روزگار و هم آوردی در آوردگاه قلم و اندیشه و خرد را نه آموخته ام و ترسم که نارسیده به جایی، گاهی بخوابم و استاد اجل نه گذارد دیگر برخیزم.
دستان من تهی از انجام تعهدات بنده گی و روح من بی رنگ و بی نشان از اطاعت واجبات الهی و کالبد من به بی ارزشی قبولی خاک خدا و چشمان ام تیر سیاه خورده ی دیدار هر چی بدی و ها گوش های من شنونده ی هر چی اراجیف که نه توانستم از آن نهی کنم شان و زبان ام برنده ی براده دار زهر آگین آزار خلایق و گفتار غیر حقایق و وصف گوی کاذب هر شقایق و نالایق و لبان ام نم باری از نابودگری های عجایب و رخسار ام نوازش گر هر بدی منهای آدمیت و پا هایم رونده دوزخ بودند نه شیفته ی برزخ و گریز از خبائث. توان کجا بود تا از اقدس الهی طلب رحمت کنم و از شفاعت محمد (ص) مسئلت کنم تا قامت شکسته را شامل معافیت از خفت کنم.
چنان بوده و در تلخکامی های روزگار با ذهن فگار شوق شکار می کردم و با جیب های غار و خالی از دانایی تقلای رهیدن از دون صفتی می کردم تا اگر به سبب آن همه گناه مستوجب مجازات ام، این یکی که ذلیل تر از همه است کوله بار سنگین تر از وزن خودم نه شود و خودم را قصدی در آزمون غیر از لایکلف الله نفسا الی وسعها قرار نه دهم و از خط لیس للانسان الی ما سعی عدول نه کنم و خودم را بیش تر در تهلکه گیر نیاورم که نه شد و آن چی رحمی می کند بر گناه کارانی هم چون که متاعی نه داریم، رب من و رب العالمین و رب لاله و گل و سنبل است که بر مزاری ما امانی می دهد مان تا شاهد پرواز سیمرغ سعادت خود در آغوش بخشایش گری و بخشنده گی رحمانی و رحیمی الله (ج) قرار گیریم و هرچند خجل و سر افکنده ریسمان عبودیت را عبادت معبود خود به گردن داشته فاذکر باشیم تا اذکرکم ما باشد. آمین یا رب العالمین.
تا قامت برافراشتم قلم را دوست داشتم و شاکرم که مالک قلم، قلم را آفرید و به آن سوگند خورد تا ں و القلم و مایسطرون آیه یی آسمانی باشد، وحی شده بر محمد مصطفا (ص) سردار انبیا و پیشوای دین ما و آموزه یی برای دنیا و آخرت ما.
کتاب خانه ها را گز می کردم و پل می زدم و از بودن کارت های کتاب خانه های لیسه ی عالی حبیبیه، کتاب خانه ی عامه و کتاب خانه ی جوانان و بیش تر از همه فضای حاکم معرفت و آدمیت منحصر به فرد در آن جا و آموزگاران و اساتید فرهیخته و فرزانه گان دل باخته ی معنویت و هم سفران کاروان هدایت و هم باوران نور عنایت و هم سفره گان خوان سعادت حظ می بردم. ناکام ترین و نادان ترین و خردترین خاکروب در های سنگینی چنان کوه های خدا من بودم.
وقتی وارد اتاق مطالعه یا پژوهش و یا جست و جو ( ریفرنس ) کتاب خانه ی عامه می شدم و آن صلابت و اراستهگی علمی و آن سکوت معنا دار وارسته گی وارسته ها را می دیدم و آن رایحه ی عطر آگین طبیعی و غیر تصنعی را از کارت ها گرفته تا دخول به مکان های مطالعه و آموزش استشمام می کردم، عمر دوباره یی می یافتم و روح تازه یی در من میدمید. مادامی که کتابی را برای مطالعه بر می گزیدم و هدایت استادان راهنما می گرفتم و آن را در نادانی خود به دستان خود می فشردم، احساس غرور عجیبی داشتم، حالا محاسبه کنید که دانایان و اربابان واقعی علم و معرفت چی احساسی داشتند.
میگویند تاریخ تکرار نه می شود، اما ما دیدیم که تاریخ وطن ما در تمام عرصه های ناکام و پلید بار ها تکرار شد، اما آن چی تکرار نه شد، آن آموختن ها و آموختاندن ها و آن صلابت موج های معرفت و معانی و کفالت و کفایت علمی بود و آن روز هایی که هرگز بر نه گشتند.
سیمرغ رویا های من نه کتاب است و نه کتابت و نه استوار بر تارک تاختن های علمی، بل سیاهه های بدنمایی اند از خام گدازی های نارسایی هم چو من.
الگوی ناباب های اندرونی کاغذ های سیاه کرده یی من نامه های سرگردان کارو اند، هرچند کارو نماد بلندی از داستان و ادبیات و یا شعر. و نوشتار است، اما وقتی ورودی به آن ها کنی می دانی که الگوی دل پذیری برای آفرینش هایی اند.
در نگاهی منی نادان برای آفرینش های منحصر به فرد، کرکتر ها و عاشقانه و صادقانه ها مهره های خاصی تجلا می یابند که داستان پرداز، قصه پرداز، حماسه سرا و حتا یک آموزگار کاهلی هم چو من همه داشته ها و دار و نه دار خود را به آنان می سپارد و به هر کرکتر عشق می ورزد و عاشق اش می باشد، کما این کرکتر مرکزی حقیقی یا تخیلی اساس حقیقی پرداخت های هنری و ادبی او است که واقعیت آن را به رخ خواننده و بیننده و شنونده می کشد، بر خلاف داستان های تخیلی لیلی و مجنون و یوسف و ذلیخا، ورقه و گل شاه، رابعه، هزار و یک شب، سمک عیار، شاهنامه و ده ها اثر ماندگار جهانی که من به خاک پای آن ها نه می رسم، باور من آن است که کرکتر های عاشقانه ی حقیقی از خامی ها شروع شده و هم رکاب رفتار زمان در مدار پیچ و تاب رفتار ها می چرخند و زمان را عوض میکنند و همان زمان که جبر آن کرکتر مرکزی زنده گی حقیقی آفریننده را از او گرفته اما خودش با شتاب روان است. در هیچ گوشه یی از زنده گی جهان عاشقانه و واقعیت های عاشقانه را سراغ نه داریم که اگر معشوق یا معشوقه بدرود حیات گوید، آن دیگری هم چنان منتظر می ماند و عاشق نه می شود. کما این که چنان عاشقانی به هم رسیده باشند و متعهد به هم باشند و پسا مرگ هم دیگر بر پایایی و یا رهایی تصمیم می گیرند و چی بسا که ملزم قانونی و دینی و سلوکی حاکم در جامعه هم می باشند و قوانین استثنایی ظالمانه هم در برخی جوامع علیه زنان و برضد به خصوص در کشور ما هم وجود دارند. حقایق عشق و عاشقی های غیر قابل باور حتا در عصر مدرنیته تبارز می کنند، مثل به هم رسی مکرون رئیس جمهور جوان فرانسه با استاد کهن سال اش که شوهر هم داشت و حتا در تاریخ بشریت کسی روایتی نه داشته، قرآن کریم هم داستان یوسف علیه السلام و ذلیخا را تا رهیدن از دام هفت درب ذلیخا بیان می کند « و غلقت الابواب و قالت هیتالک… » حالا که اختد های ایران حضرت یوسف علیه السلام را یک شال انداز نمایش داده اند، نه می دانم در کدام روایت دارند؟ دیگر چنان فرصت ها به همه عاشقانه های عاشقان میسر نه می شوند که به فرانسوا رخ داد، دلایلی مانند مرگ و زنده گی، همراه داشتن یکی از جوانب عشق، گذار ها و گذر های سیر صعودی و نزولی زندهگی، اجبار ها، اقرار ها، انکار ها، تغیر افکار و روش های رفتاری و غیر قابل پیش بینی ذهنی و حقیقی و فراوان گفتاری که موانع بلاانکار و در معتقدات حکمی قرآنی و دینی ما الزام تسلیمی به تقدیر الهی هم از نکات بارز و برجسته ی رعایت رفتار عاشقانه است.
من خودم باوری به عشق نه دارم، که در بعد ها می خوانید، اما یک مخاطب داشتن خاصی پس از و در زمین خدا امر خدا است.
سیمرغ آرزو ها بیان کامل حقیقی زنده گی من از آوانی است که لطف کرده در روایات زنده گی من خوانده اید.. در دور زمانه با من چرخش های زیادی خورده، کارو کاری نه داشت به ما سرگردانی کشید، مگر روح او هم شاد باشد.
سر انجام نامه های من را خواهید خواند که مانند کارو سرگردان نیستند اما سزاواری کسی که همه اش را به نوشته ام هزار ها بار بالاتر از این ناچیز هاست و در ختم نامه ها او را خواهید شناخت…انشاءا
سیمرغ سیمین تن رویا های من
ذلیخا هوس داشت نه عشق
محمدعثمان نجیب
تذکر واجبی:
بر خلاف آن که در زنده گی رسمی و سیاسی و کاری و نظامی خود یک سطر یادداشت نه دارم، اما در زنده گی دنیای محبت خود همه را رو نوشت دارم که بیش ترین شان زمان و مکان خاص هم دارند
بخش دوم:
نه دلیل الزامی است و نه وجیبه ی آشکارا که باید و باید عاشق شوی یا نه باید عاشق شوی. اما سیر اثرگذاری و ماندگاری های این دو حادثه ی گاه مهربان و گاه شیره کش جان بر تن و روان انسان ها اجتناب ناپذیر است.
هر تعریف علمی و پژوهشی که به عشق بدهی، همان کذب هایی اند که در پیدایش یک چنان عالم درد آفرین و یا روح پرور نهفته اند و همه نه جزء بنای خلقت انسانی و نه برهانی برای امر الهی است. کما این که پروردگار عاطفه ی فطری را نصیب و رکنی از خلقت بشر و هر زاییده شده از دامان پاک مادر ساخته است که در مطالعات خودشناسی و روان شناختی پیدایی و الهی شناسی و الهی باوری می توان به حد اقلی از استنتاجات ادراکی کانون اسرار افریدگار ما دست یافت و جهان ما و تناسب ارتباطات زنجیره یی پایا و ماندگار لازم و ملزوم بودن پیچ در پیچ بودن و در هم آمیخته شدن های خود مان و ماحول متحول مان را درک کرد، مانند کالبد ما و روح ما یا وجودما و هستی یی ما یا ساختار اناتومی ما و نفس کشیدن ما و یا نصب سر ما بر بدن ما برای آدمیت ما و جهان غیر از بشر.
در هیچ کجای این عنایات چیزی به نام عشق را نه می یابی در حالی که وجود دارند، اما قابل لمس و قابل دید و قابل عمل نیستند، بل عامل هر چیزی اند و ما را فاعل فعال یا گمراه کننده و یا هدایت یافته می پندارند….هوس را عشق می نامند..
داستان پردازی تخیلی در افکار عامه و سروده های فولکلور یا کلاسیک و یا حتا مدرن بیش تر اثر پذیر است تا حقیقت ماجرا، دلیل اصلی این اثر پذیری ها نه بود مطالعه ی همه گانی زیستاری پشینیان و یا هم برچسپ زدن ها انتزاعی و فانتزی گونه یی که حالتو به هم می زنند و شاید آن را استعاره می نامند یا تشبیه می نامند و یا تقدیس می نامند، هر چی بنامند و کتاب ها هم انبار کنند و به دری تلنگری بزنند هیچ گاه هم آوایی و هم نگاهی حقیقی نه دارند و اگر استثنایی هم بوده، آفریننده ی اثر هنری یا ادبی یا داستانی و سرودگری و سخن سرایی با فصاحت و بلاغت فقط در پی کارایی آفریدگاری خود اند و تیشه بر ریشه ی اصل می زنند.
باز هم داستان کاذب غیر قرآنی حضرت یوسف و ذلیخا:
الاهی ذلیخا عزیزت بمیرد که یوسف بر تخت تحمل نشیند
تناقض حقیقی را بگذاریم به تفاوت توصیفی بیاندیشیم:
ذلیخا بانوی خیانت کار به شوهر و مشوق خیانت سایر زنان به همسران شان بود و عاشق حضرت یوسف نه بود، ذلیخا تشنه کامی هوس رانی با حسن زیبا و جمال فریبای حضرت یوسف را داشت نه عشقی برابر محو شدن خودش، او در عین حالی که همسر عزیز مصر بود و ما روایت های ثابت شده ی خیانت زنان فراعنه های مصر را به شوهران شان داریم، با آن که برای جلوگیری از ورود اجانب در دم و و دست گاه های شان برادران را با خواهران عروسی می کردند، اما سراسر تاریخ روایت شده و مکتوب شده حد اقل از سینوهه دکتر فرعون می رساند که همسر او همبستر ناز برده و غلام خود بود و آن روایات می رسانند، پدر هیچ فرعونی آنی نه بوده که منتسب به نسل فراعنه بوده باشد،
مطالعه ی ترجمه ی شیوای کتاب سینوهه را برای دوستان توصیه ی کنم.
واگردبه ذلیخا ما را نشان می دهد که نغمه سرا های ما و پاشنه طلاهای ما چقدر حقیقت ها را فدای صنعت های شعری و دو پاره یی و چهار پاره یی ها کرده اند تا اثر خود را شیوا بسازند و دل پذیر.
در یک چنان من دانم کاری های عمدی است که نه دانم کاری ها رخ می کشند و حتا به یک پیامبر خدا هم بیش از آن چی قرآن می گوید افتراء بسته اند و میبندند و به قولی حضرت را وسیله ی در آمد های تجارتی خود ساخته و در خط مخالف قرآن روان اند:
ذلیخا دام می گستراند تا کام دل حاصل کند، اگر حضرت یوسف به خدا پناه نه برد و دست به گناه بزند، ذلیخا چی نیاز دارد که خودش را شهره و رسوا سازد؟ آن رابطه ی نامشروع ادامه می داشت و خیال ذلیخا هم راحت می بود و هم چنان همسر عزیز مصر می بود.
حالا کدام منطق دینی و عقلی اجازه می دهد تا یک پیامبر را هم ترازوی یک هوس ران قرار دهیم؟ روایت های تایید شدهی پسا مرگ عزیز مصر و با آن کراهیتی که داستان پردازی شده وجود نه دارند و قبل برا آن را قرآن آگاهی مان می دهد. « … قال معاذالله انه انه ربی یا احسن مثوی انه لایفلح ظالمون…».
در کجا خواندیم که حضرت یوسف دل باخته ی ذلیخا شده و انتظار مرگ عزیز مصر را داشته باشند؟ آن هم برای نشستن در تخت تجمل. کدام شارع و کدام مفسری و کدام روایی که از شخص حضرت یوسف روایت انتظار شان برای مرگ عزیز مصر را کرده است؟ اکر چنان می بود نعوذبالله منا حضرت یوسف خطا کاری می داشتند، پس ما نسل هایی از سلسله ی اولاده های پیامبران منجمله حضرت یوسف هستیم که در سوز نادانی برای توصیف حضرت یوسف به ایشان تهمت می بندیم و به آن افتخار هم می کنیم.
داستان نوشته شده ی حضرت یوسف توسط دیگران اگر بخشی منطبق به احکام قرآن است و اما نه بود استنادات تلفیقی و تقلیدی و من در آوردی آن خلاف آموزه های قرآن به خورد مردم داده شده است.
این جاست که اهمیت نامه نگاری توصیفی از معشوق یا معشوقه ی جانی شکل می گیرد و انطباق آن با داستان ها ونامه نگاری های توصیفی از معشوق حقیقی و عرفانی و روحی و آدم ساز الهی اصلن مجال نه دارد.
شما بزرگ واران اگر منی نادان را افتخار بخشیده و سلسله ی سیاه کاری های من را تعقیب کردید، خواهید خواند که بیش ترین ابنای بشر فقط سوارکاران خرافه ها اند، نه راهیان رسیدن به حقیقت. من عاقل نیستم که بتوانم ادعای دانایی کنم، اما اگر بتوانم در لابلای نشر نامه های حقیقی برخی توضیحات داشته باشم مسر خواهم بود.
قرار است باب سخن حقیقی زنده گی خود را با شما بگشایم، با اهدای آن برای کسی که پس از خدا و پدر و مادرم زنده گی من را متحول ساخت یک ترکیب نامأنوسی از واژه ها را ردیف کرده در تیررس نکاه های عالمانه ی شما قرار می دهم.
من عاشق چند بعدی هستم و معشوقان زیادی دارم، اما معشوق اصلی وصلت من الحمدالله در کنارم است حاصل وصلت ما هم گل خوشه های رنگین کمانی از عنایات الهی.
باغبان تازه کاری ام در باغ ستانی از باغ دار باوقاری که در استخدام اش در آمدم.
من از مزاری به شما توشه هایی می آورم که امانی به من داده است… خدایا کمکی برای درست رسانی توشه ها عنایت بفرما… آمین یارب العالمین.
برای پاس داشت از خاطرات خاطر خواه خود محتویات را به همان روشی که در زمان آن های معین نگاشته شده اند تقدیم تان می کنم، با آن که می دانم، بیماری فراوان نوشتاری مستعد به تزریق داروی نقد دارند.
آغاز دوباره ی اول و آخر به نام خدا:
۲۷ سال پیش
(1)
… این توشه یاد نامه یی است از بزرگترین داشتنی های زنده گی ام که باید در رهگذار محبت تو نثار شوند.
هر انچی در ان به رشتهٔ تحریر در امده یا می اید همه اش تراوش احساس و نیات اخلاصمند من نسبت به محبت توست.
وقتی لحظات دقایق و ایام پرملال و جنجال بر انگیز را در نگارش هر پاراگراف هر صفحه و هر متن گذرانده ام تصورم ان بوده که تو با امانت داری و استواری در حالیکه باید نبشته هایی و یادهایی از خاطرات خاطرخواه دوران محبت را در آن داشته باشی و بیابی تا شعلهٔ بر افروخته محبت مان را فروزانتر نگهدارد مطالعه کنی.
گر چی این اهدا از نخستین روز های رهیابی محبت مان برای تو است، اما این یاد کار شام 24/23 جدی 1372 ساعت 6 و 40 دقیقه در منزل تان تحریر شد. احترام نجیب امضا
(2)
فکر می کنم ضرورتی در تاکید برای حفظ و نگهداری ان نباشد چون خودت سلیقهٔ خاص خود را داری احترام نجیب امضا 23 جدی 1372
ادامه دارد…