افغانستان در آستانۀ یک تحول در مرزی از فاجعه و فلاح
با تاسف که هنوز هم آنانی در صحنۀ سیاسی کشورحضور سنگین و نفرت انگیز دارند که به آرمان های مردم افغانستان در زمان قیام در برابر تهاجم شوروی را به گونۀ بیرحمانه به بازی گرفتند و جهاد وارزش های جهاد و قربانی های مجاهدین را در پای خودخواهی ها، ثروت اندوزی ها، قدرت طلبی ها و کاخ های زمردین در کابل و ویلا های مرمرین دردوبی و دهلی و برلین و لندن و … خیلی ناجوانمردانه و بزدلانه و دیده درایانه ریختند. این مزدوران آی اس آی و سی آی ای و ام آی 6 و راوا و … پس از سرنگونی نجیب کابل به ویرانه بدل کردند و هرات و کابل را بدست طالبان سپردند و فرار را بر قرار ترجیح داده و قربانی توطیۀ زیرکانۀ آی اس آی شدند.
جنایت های شماری رهبران و فرماندهان به حدی بودو است که حتا مشروعیت جهاد افغانستان در برابر شوروی را زیر پرسش برده است. طالبان پس از فرار نیرو های مسعود از کابل درقلمرو های تحت حاکمیت خود نظم پولیسی برقرار نمودند و بالاخره وقوع حادثۀ یازده سپتمبر و سرنگونی طالبان در نتیجۀ حملۀ امریکا بار دیگر مهره های سوخته را بر اریکۀ قدرت سوار کرد. آنانی که در زمان حاکمیت شان زمین های دولتی و شخصی را در کابل دزدیدند و بار دیگر فرصت یافتند تا بازمانده ها را هم بدزند. از دزدان نامداری چون قومان صفی قره باغ و سایر دزدان می توان به گونۀ نمونه یاد آور شد. اکنون که بیست سال از جنگ ناکام و ناتمام امریکا به نام مبارزه با تروریزم می گذرد. با تاسف که هنوز هم این مهره های سوخته و بدنام د رکنار شماری تکنوکرات های فاسد دو تابعته در بسیاری مسایل سیاسی کشور حضور سنگین دارند. این ها اند که اکنون نشست استانبول را در غیاب مردم افغانستان رهبری می کنند. این پرسش در افکار مردم افغانستان به شدت تداعی می کند که چگونه ممکن است، آنانی نقشۀ راۀ نجات افغانستان را در استانبول ترسیم کنند که خود بخشی از مشکل افغانستان اند و از چهل سال بدین سو افغانستان را به جهنم جنگ استخباراتی و نیابتی کشور های منطقه وجهان بدل کرده اند.
افغانستان یگانه کشوری در جهان است که جنگ آن در سال ۱۹۷۸ در قرن بیست آغاز شد و اکنون که ۲۰۲۱ میلادی برابر به قرن بیست و یک است، هنوز هم به شدت ادامه دارد. افغانستان کشور دردمند و در خون تپیده ای است که مردم آن از ۴۲ سال بدین سو قربانی یک جنگ ویرانگری اند که ماشین نظامی آن را کشور های منطقه و جهان در چرخش نگهداشته اند. این جنگ در آغار جنگ مردم افغانستان نبوده و این جنگ بوسیلۀ شبکه های فعال استخباراتی منطقه و جهان بر مردم افغانستان بیرحمانه تحمیل شد. این جنگ تباه کن با تجاوز شوروی آغاز و با حملۀ امریکا به افغانستان ادامه یافت. این جنگ در چهاردهه سیر و صعود زیادی را پیمود در آغاز مردم افغانستان قربانی بیرحمانۀ تجاوز شوروی شدند و در مرحلۀ بعدی قربانی حملۀ امریکا شدند. مردم افغانستان در مرحلۀ اول قیام در برابر ارتش شوروی را یک امرالهی و مشروع پنداشتند و برای اثبات مشروعیت آن جان و مال و همه چیز خویش را در راۀ خدا قربان کردند و چنان شجاعانه و رادمردانه جنگیدند و جان های شیرین خود را صادقاه در طبق اخلاس جهاد نهادند که شهکاری های بی نظیر شان ثبت هزاران دفتر تاریخ است.
اما دریغ و درد که هرچند از اثرکارنامه های جاودانۀ مجاهدین این لشکر آزاده گان و پیام آوران آگاهی و عدالت بود که شوروی فروپاشید و چنان به زمین خورد که دست اصلاح گرانۀ گرباچف تحت رئیس جمهور پیشین شوروی تحت نام « گلاسنوس و پروسترویکا« هم بر سر آن نرسید. نه تنها این که دیوار برلین فروریخت و کشور های تحت اسارت شوروی پیشین از آسیای میانه تا اروپای شرقی به آزادی رسیدند؛ اما هزاران افسوس که مجاهدین نمی دانستند که کشتی نشستگان حادثۀ هولناکی اند که ناخدایانش همه در بند استخبارات پاکستان، ایران، امریکا و کشور های اروپایی اسیر اند و دستاورد های جهاد و مردم آزادۀ افغانستان را قربانی خودخواهی ها و اهداف شوم استخباراتی بیگانه ها می نمایند. این مهره ها چنان سخت جان اند که از زیر ضربه های طالبان هم زنده ماندند و پس از نشست بن بار دیگر بر مقدرات این ملت حاکم شدند و بر رغم تصفیۀ شماری از آنان بوسیلۀ رئیس جمهور غنی بازهم شماری در قدرت ماندند و در کنار مفسدان دوتابعته به غارت گری ها و فساد های گستردۀ خود ادامه دادند و هنوز هم می دهند. این مهره ها بودند که از کنفرانس بن سکویی برای رسیدن به قدرت سود بردند و منافع مردم افغانستان را دست کم گرفتند و از عاملان اصلی حوادث خونین پسابن به شمار می روند. حالا که در آستانۀ برگزاری نشست استابول قرار داریم و باز هم می بینیم که این مهره های بدنام و معامله گر بر روی صحنه اند و بر سر سرنوشت مردم فغانستان ودر غیاب آنان با طالبان و امریکا چانه می زنند.
شاید شماری بگویند که حوادث افغانستان پس از تهاجم شوروی آنقدر بزرگ و پیچیده و چند پهلو شد که رهبران و سیاستگران جهاد توانایی بازی سیاسی با شبکه های استخباراتی بزرگ را نداشتند و ناگزیر تن به تسلیم دادندو مردم افغانستان با دو دست در خوان معاملۀ کشور های منطقه وجهان گذاشتند. به همین گونه اوضاع افغانستان پس از حاکمیت طالبان و سرنگونی آنان بوسیلۀ نیرو های امریکایی به مراتب پیچیده تر از پیشتر گردید و این پیچیده گی و دشواری بیشتر اوضاع سیاسی و نظامی افغانستان را تحت شعاع خود درآورد. شرایط جدید توانایی های رهیران جهادی و سیاست گران غیر جهادی را بیشتر به چالش کشید. بنا بر این بیچاره ها را باید معاف کرد و اگر نمرده اند و باید به گفتۀ حافظ « به فتوای من بر او (آنان) نماز کنید»؛ اما این طور نیست و کاش آنان شرافتمندانه جرات می کردند و از مردم افغانستان پوزش می خواستند و می گفتند « سنگی را که ازجایش بلند نکردیم و بهتر است که آن را در جایش بگذاریم» با تاسف که آنان نه تنها این جرات اخلاقی را نداشتند و ندارند که هنوز هم با سیاست بازی های غلط بر گرده های مردم سوار اند. این در حالی است که مردم افغانستان می گویند، آنانی که در چهل سال گذشته با سرنوشت مردم افغانستان بازی کرده اند و به بهای این بازی خطرناک و سودجویانه به کاخ ها و ویلا ها و ثروت های افسانه ای دست یافته اند، چگونه ممکن است که در ذره ذره وجود آنان دردی از مردم را سراغ نمود و احساس غم مردم داشتن را در آنان تجربه کرد.
اکنون دغدغۀ شماری زمامداران و سیاست گران جمهوریت نیست؛ بلکه وسوسۀ ناتمام ماندن قرار دادها به ارزش میلیارد ها دالر است که برقرار حکومت آینده منافع آنان را بهم می زند. مثلی که برای سرمایه دار امریکایی صرف میلیارد ها دالر در برابر یک میلیارد دالری بدون اهمیت است. این موضوع بر حال سیاستگران افغانستان نیز صدق می کند. آن سیاست را تجارت سود جویانه تلقی می کنند و ، بدست آمدن چند میلیون دالر برای آنان ارزش بیشتر از قربانی شدن هزاران انسان مظلوم این کشوررا دارد. پس آنانی که این قدر نسبت به درد مردم خود بیگانه اند و قدرت برای آنان جز ابزار زراندوزی و ثروت افزایی چیز دیگری نیست.از همین رو بود که سیاستگران جهادی جنگ برده را به آی اس آی و بعد به امریکا باختند و میزان همدیگر پذیری زمامداران سیاستگران جهادی و غیر جهادی پسا بن نیر تقرب به صفر می کند اکنون چنان با یکدیگر درگیر اند و کشور را به جزایر قومی و زبانی و گروهی تقسیم کرده اند و اختلاف میان مردم را آنقدر دامن زده اند که در طول تاریخ در افغانستان بی پیشینه می باشد. دلیلش این است که سیاستگران جهادی و غیر جهادی و تکنوکرات اعتبار خود را در میان مردم از دست داده و برای بقای خود و استفاده از تضاد های قومی و زبانی برای عمیق ساختن اختلاف های قومی هر روز تازه به تازه یدک می کشند تا از آن به سود به خود استفاده کنند. این در حالی است که آنان حتا به قداست قومی و زبانی هم باور ندارند و فقط می خواهند از گرایش های قومی و زبانی به سود خود استفادۀ سیاسی کنند.
اکنون که در آستانۀ برگزاری طرح استانبول قرار داریم و می بینیم جبهۀ جمهوریت در مصاف طالب که یک دست ومتحد و در عین زمان انعطاف ناپذیر است، با ۳۵ طرح متفاوت و گوناگون می رود که اختلاف ها نه در عرض، بلکه در طول است و نقطۀ مشترک نمی توان میان آنها یافت. چقدر ممکن است آنانی که باهم جور نیستند و میان خود صلح کرده نمی توانند، در نشست استانبول با ارایۀ یک طرح واحد نقشۀ راه صلح افغانستان را ترسیم کنند و بالاخره بتوانند باب صلح با طالبان را بگشایند. آشکار است که چنین انتظاری از این آقایان نامحتمل به نظر می رسد و خطر آن می رود که کوتاه دستی ها و ناهماهنگی ها و ناهمدیگر پذیری ها در کابل شانسی برای برد به طالبان در نشست استانبول شود. ممکن این اختلاف کاسۀ صبر کشور های همکار صلح افغانستان را لبریز کند و بالاخره از میان دو گزینۀ بد و بدتر، گزینۀ بد را ترجیح بدهند. در این صورت نشست استانبول سناریوی پیروزر را در اختیار طالبان قرار خواهد داد. طالبانی هنوز به انتخابات وکمتر از چیزی به امارت باور ندارند و حتا حکومت موقت را هم قبول ندارند؛ پس رفتن به مصاف چنین دیوی چقدر ممکن است و آیا با سیاست های بچگانه و قومی و گروهی می توان آنان را مغلوب ساخت؟
شماری بدین باور اند، آنانی که جفا به حق مردم افغانستان در بیست سال گذشته کرده اند، به مراتب مسؤولتر و پاسخ گو تر نزد مردم افغانستان هستند. هرچند مردم افغانستان رهبران جهادی را مسؤول حوادث کنونی می دانند و خطای آنان را نابخشودنی می دانند؛ اما فرصت هایی خوبی را که افغانستان پس از سرنگونی طالبان پیدا کرد، یک فرصت استثنایی و بی بدیل بود. میلیارد ها دالر وارد افغانستان شد و هرگاه زمامداران و سیاستگران پسابن تدبیر اقتصادی، درایت سیاسی و احساس ملی و وطن دوستی می داشتند. در این صورت این پول های میلیارد ها دالری حیف و میل نمی شد و در پروژه های بنیادی به مصرف می رسید و میلیون ها انسان شامل کار می گردیدند و طالبان هم نمی توانستند با استفاده از فقر مردم هزاران تن را به صفوف خود جلب نمایند؛ اما برعکس زمامداران پسابن هرچه در توان داشتند، در میان مردم تخم نفاق و تعصب و نفرت کاشتند و با اتخاذ سیاست های قومی و کمک به طالبان شورشگری در افغانستان را به اوج رساندند. شاید آنان مسؤولیت آن را به دوش امریکایی ها افگنده و استدلال کنند که امریکایی ها چنین می خواست و چنین شد. پس اگر چنین هم بوده، گناۀ آنان سنگین تر از هر کسی است و این که از اهداف خارجی ها آگاهی داشتند و موضوع را از مردم افغانستان پنهان کردند، گناۀ شان عظیم تر است که چرا بخاطر منافع شخصی خود افغانستان را به جهنم بدل کردند. پس آنانی که افغانستان را طی بیست سال گذشته به جهنم تبدیل نموده اند، هرگز اراده برای صلح در افغانستان ندارند و در نشست استانبول هم چیزی برای گفتن نخواهند داشت. از این رو گفته می توان که در عقب این طرح های ۳۵گانه نه تنها وثیقۀ نجات مردم افغانستان را نمی توان جستجو کرد؛ بلکه این طرح های گوناگون بر دشواری های موجود بیشتر خواهد افزود و بجای این که جادۀ صلح را برروی مردم ما باز کند، برعکس جاده های صلح را یکی پی دیگر مسدود خواهد گردانید. این درحالی است که صلح برای مردم افغانستان مهم تر و حیاتی تر از آب و هوا است و هرنوع بهانه در برابر صلح نه تنها که معقولیت ندارد و قابل توجیه نیست؛ بلکه خطای بزرگ تاریخی و سخت نابخشودنی است. مردم افغانستان آنقدر از جنگ و فقر و بیکاری و ناامنی خسته اند که صلح را مقدم تر و اولا تراز هرچیزی می دانند و نگاۀ آنان به ۳۵ طرح نه ارایۀ طرح برای نجات افغانستان؛ بلکه ارایۀ بهانه ها برای جنگ و ادامۀ کار قرار دادهای انحصاری و غارت و فساد و تباهی بیشتر افغانستان است.
امروز افغانستان و مردمش بیش از هر زمانی به نجات ضرورت دارد. پس بر شخصیت های ملی و گروه های سیاسی و حلقه های دلسوز و ملی و وفادار به افغانستان است تا دست به دست هم داده و بر روی خواست های شخصی و قومی و گروهی خود پای نهاده و برای رهایی افغانستان از فاجعۀ کنونی همدست و متحد شوند. با تاسف که جنگ و ناامنی ها و مداخله های کشور های خارجی افغانستان با نه تنها به جغرافیای قومی و زبانی و بل و حشتناک تر از آن به جغرافیای وحشتناک قومی نیز بدل کرده است. در زمان کمونیست ها حزب دموکراتیک خلق در عمل به دو حزب خلق به رهبری تره کی و حزب پرچم به رهبری کارمل بدل شد. پس از سقوط نجیب دیدیم که احزاب اسلامی هم به دامن قومیت سقوط کردند و حزب اسلام در لاک پشتون و حزب جمعیت در لاک تاجک اسیر شد. در کنفرانس بن هم قدرت به گونۀ تباری تقسیم شد و بن در واقع سنگ بنای قومیت را بجای سنگ بنای مردم سالاری در افغانستان گذاشت. باور ها بر این است، آنانی که ادعای نظام دموکراسی دارند و شعار جمهوریت را از بام تا شام یدک می کشند وباید بیشتر باورمند به نظام غیر متمرکز باشند؛ زیرا نظام غیرمتمرکز نزدیک تر به دموکراسی است و ارزش های مردم سالاری را بیشتر بر می تابد.
در حالی که امروز دموکراسی اکثریت در سطح جهان بحیث یک نظام ناپاسخگو از بته آزمایش ناکام بدر شده است و چه رسد به آن که نظام ریاستی و متمرکز که رو به سوی انحصار گرایی دارد. بنا براین شانس موفقیت این گونه نظام در جامعۀ دارای اقوام و مذاهب گوناگون افغانستان ناموثر و ناپاسخگو است. ناپاسخگویی دموکراسی اکثریت (۵۰ +۱) سبب شده که دموکراسی اجماعی و نمایندهگی تناسبی در برابر آن مطرح شود که زمینه مشارکت تمام اقوام و گروههای کوچک و بزرگ را در فرایندهای تصمیمگیری فراهم میکند که تنها در یک ساختار فدرال و حضور احزاب محتمل و ممکن است. مردمسالاری اجماعی یا توافقی برعکس مردمسالاری اکثریتی «ماژوریتی» که ریموند پوپر آن را «استبداد اکثریت بر اقلیت» میداند و در جوامع متکثر و با حضور اقلیتها اغلب به سلطه مطلق اکثریت میانجامد، سطح مشارکت را بالا میبرد و قدرت را به صورت افقی میان تمام گروههای قومی، مذهبی، حزبی و گروهی (مینوریتی) تقسیم میکند. اتریش، آلمان و سوئیس سه نمونه بارز و موفق از دموکراسی اجماعی با ساختار فدرالاند. در واقع حکومت حاصل مردمسالاری اجماعی، حکومت ائتلافی میان اقلیتها است که در یک ساختار فدرال یا شبهفدرال محتمل است. فدرالیسم تجربه تازهای در عرصه دولتداری و دولتسازی نیست؛ بلکه از قدیم با شیوههای گوناگون در قلمروهای مختلف تجربه شده است.
تجربهای که هیچگاه موجب فروپاشی ساختارها، نظامها و دولتها نشده؛ بلکه اغلب به عنوان موثرترین نسخه برای جلوگیری از فروپاشی و تجزیه سرزمینهای دارای تکثر قومی، فرهنگی و زبانی تجویز شده است. نخستین قانون اساسی ایالات متحده امریکا براساس همین نسخه – فدرالیسم، اما نه دموکراسی اجماعی – تهیه و تصویب شد. الکسی دوتوکویل (۱۸۳۵) در کتاب معروفش «دموکراسی در امریکا» در نقد دموکراسی اکثریت مینویسد: «…تا وقتی که اکثریت هنوز تصمیمشان را نگرفته باشند، بحث ادامه پیدا میکند؛ ولی به محض اینکه تصمیم به صراحت و به شکل لغوناپذیری اعلام شود، همهگان سکوت و موافقان و مخالفان راهکار مزبور در توافق بر صالحیت و درستی آن، توافق میکنند. دلیل این امر کاملاً روشن است: هیچ پادشاهی چنان قدرت مطلقهای ندارد که همه قدرتهای جامعه را در دست خود بگیرد و همه مخالفان را مسخر کند؛ چون اکثریتی قادر به انجام این کار است که هم حق وضع قانون و هم حق اجرای آن را دارد». بنابراین، در کانتکست افغانستان فدرالیسم نامتقارن، مانند بلژیک و هند ، یا شبهفدرال نمونه اسپانیا و دموکراسی اجماعی لازم و ملزوم هماند. یکی از نگرانیها و استدلالهای مخالفان فدرالیسم در افغانستان این است که گویا این نظام اسباب تجزیه کشور را فراهم خواهد کرد؛ اما به استثنای یوگسلاوی و اتحاد جماهیر شوروی که دلایل و مسایل دیگر، از جمله اصلاحات رادیکال گورباچف – پروسترویکا (بازسازی) و گلاسنوست (شفافیت) – تقابل ایدیولوژیک شوروی با غرب و پایان جنگ سرد، و یکهتازی صربها به ویژه شخص میلوسویچ (آخرین رهبر صربتبار یوگسلاوی) در برابر دولتهای ایالتی سبب فروپاشیشان شد، تاکنون نمونهای از فروپاشی کشورهایی با ساختار فدرال را سراغ نداریم. (۱)
افغانستانی که انقطاع های مرگبار سیاسی را در طول تاریخ سپری کرده است و تا کنون نتوانسته است که دارای نظام سیاسی باثبات شود. افغانستان برای نخستین بار در قرن نوزهم فرصت یافت تا در نتیجۀ سازش انگلیس و روسیه زندانی به نام افغانستان بوجود آمد. چنانکه کنراد شیتر، پژوهشگر تاریخ و جغرافیه و همکار «مرکز تحقیقاتی توسعه بن» در رسالۀ خود می نویسد، در پایان جنگ دوم افغان و انگلیس در سال ۱۸۷۹ به هیچ رو روشن نبود که کدامین دولتی به نام«افغانستان »به وجود خواهد آمد. در این هنگام در پارلمان بریتانیا جر و بحث های داغی بر سر آینده افغانستان روان بود که چگونه خواهد بود (نگاه شود به : وارتان گریگوریان۱۹۶۹): لرد سالیسبوری بر آن بود که بهتر است منطقه به چند گستره کوچک ملک الطوایفی تقسیم شود. بانو (لیدی) بالفور(Balfour ) پیشنهاد کرد که در پهلوی افغانستان یک کشور دیگر که خانات هرات، مرو و بلخ را در بگیرد، تشکیل گردد.محافظه کاران حاکم، درمجلس عوام هوادار آن بودند که هرات را به پارس واگذار شوند، قندهار زیر کنترل بریتانیای کبیر بماند و سرزمین های پیرامون کابل برای افغان ها داده شود. سر انجام، با روی کار آمدن لیبرال ها در۱۸۸۰راه به سوی ایجاد یک کشور نیمه مستقل دوست انگلیس-«افغانستان »هموار گردید که چون آن گستره حایل میان پارس، روسیه و هند بریتانیایی به میان آمد. وی در جایی از کتاب خود به جنگ کنونی افغانستان پرداخته و می نویسد: «جنگ افغانستان، به ویژه جنگهای پسا ۱۹۹۲، نه تنها قومی، بلکه جنگی بر سر قدرت بوده است. اشمیت و کنراد هردو به این مهم میپردازند که تقسیم قدرت و منابع از یک طرف، تاثیر گرایشهای قومی سیاستگذاران بر نهاد دولت از طرف دیگر و همچنان دخالتهای بیرونی، زمینه منازعات طولانیمدت افغانستان را هموار کردند و ظهور و مبارزه دوامدار طالبان نیز در ادامه همین نگرش قابل تعریف است. در این شکی نیست که تروریزم بزرگ ترین چالش در افغانستان است و اما به باور بسیاری تحلیلگران فاجعۀ کنونی افغانستان معلول چهار علت چون؛ قوم، قدرت، مداخلات بیرونی و تروریسم بینالمللی است. تمامی اختلاف ها در افغانستان ریشه در چهار موضوع یادشده دارد و بدون شک تفاوت ها و گوناگونی ها و اختلاف های۳۵ طرح برای نشست استانبول ریشه در آن ها دارد. (۲)
زمامداران و سیاستگران افغانستان در حالی درگیر نزاع و اختلاف اند که پاکستان می خواهد تا نقشۀ راه صلح افغانستان بر وفق مراد خود ترسیم کند. چنان که جنرال رضا عضو ستاد مشترک پاکستان به تاریخ 27 مارچ عازم ترکیه شد و تا 2 اپریل با مقام های ترکی دیدار به عمل آورد و در این دیدار چندین قرار داد شامل چندین پروژه جیوپولیتیک همکاری ها در بخش تولید سلاح های اتومی را با این کشور به امضا رسانید. هدف این دیدار با وعده های پرزرق و برق در واقع ترغیب ترکیه بود تا صلح افغانستان را بر وفق مراد نظامیان پاکستان رقم بزند.
از سویی هم دیپلوماسی گسترده و چشم گیر در پیوند به نشست استانبول پرده از این واقعیت بر می دارد که این نشست تاثیر تعیین کننده ای بر صلح و جنگ افغانستان دارد. خلیل زاد چندین روز در دوحه سرگرم گفت و گو ها با طالبان و همکاران صلح افغانستان بود تا توافق طالبان را برای رسیدن به یک اجندای مشخص جلب نماید. وی به کابل آمد و با داکتر عبدالله و آقای غنی با توجه به نشست استانبول در بارهی صلح و نهایی شدن طرح صلح جمهوری اسلامی صحبت کرد. هرچند شماری رسانه ها هدف از سفر خلیل زاد به کابل را پیش گیری از مخالفت آقای غنی با طرح شورای عالی مصالحه عنوان کردند. این در حالی است که در طرح شورای عالی مصالحه ملی بر اصل نظام جمهوری اسلامی، حقوق اساسی و بنیادی شهروندان، حقوق بشر، انتخابات بر بنیاد اصل یک فرد یک رأی، مشارکت عادلانه و معنادار همه در نظام، پایان همیشگی جنگ و خشونت در کشور و ضمانتهای نیرومند منطقهیی و بینالمللی برای عملی کردن موافقتنامه صلح در صورت توافق، تأکید شده است.
گرارش های آخری حاکی از آن است که خلیل زاد در دیدار دومی، روی نشست «قریبالوقوع» ترکیه، چارچوب زمانی این نشست و نهاییسازی فهرست شرکتکنندهگان این نشست با رئیس جمهور غنی گفتوگو کرده است. در همین حال کمیته تهیه و توحید مسوده طرح صلح کمیته رهبری شورای عالی مصالحه ملی، پیشنویس طرح جمهوری اسلامی افغانستان را توحید کرده و به رهبری این شورا سپرده است. این مسوده قرار است که در نشست کمیته رهبری شورای عالی مصالحه ملی ارائه و پس از تصویب به عنوان سند واحد جمهوری اسلامی افغانستان به نشست ترکیه ارائه شود. از سویی سازمان ملل و امریکا و قطر و ترکیه نامه ای را به دو طرف سپرده که شامل نه ماده است و از آن به عنوان اصول مشترک یادآوری شده است. آتش بس ، حکومت انتقالی و ضمانت بین المللی است. از دو طرف خواسته شده تا بر بنیاد این اصول مشترک آمادۀ نشست استانبول شوند.
منابع آگاه می گویند که آقای خلیل زاد پس از آن جزییات آجندای نشست ترکیه را به دو طرف سپرد که نشست های شش جانبه در قطر از بهر توحید آجندای نشست ترکیه نتیجه ملموسی به همراه نداشتند. از سویی هم منابع نزدیک به طالبان می گویند که این گروه در باره آجندای نشست ترکیه، ترکیب هیئت این گروه و نیز بررسی طرح امریکا در روند صلح افغانستان هنوز به یک توافق کلی نرسیده است. در عین زمان رسانه ها از تغییر موضوع پاکستان در قبال خروج نیرو های امریکایی از افغانستان خبر دادند و با توجه به موقف جدید پاکستان در قبال خروج نیروهای امریکایی از افغانستان، به نظر میرسد که این کشور جواز حضور طالبان در نشست استانبول را صادر کرده است. وقتی موضع پاکستان در قبال خروج نیروهای امریکایی تغییرکند، به صورت طبیعی موضع این کشور در قبال صلح و نشست استانبول نیز تغییر خواهد کرد.
با تاسف که بررغم تلاش های خلیل زاد جبهۀ جمهوریت هنوز موفق به تدوین یک طرح نشده است. منابع می گویند که این جبهه با سه طرح به استانبول خواهد رفت؛ طرح توحیدشدۀ جناحهای سیاسی از طرف شورای عالی مصالحهی ملی، طرح حزب اسلامی افغانستان به رهبری گلبدین حکمتیار و طرح صلح حزب جمعیت اسلامی افغانستان به رهبری صلاحالدین ربانی.
جناحهای سیاسی متعلق به حوزۀ جمهوریت، در طرحهای پیشنهادیشان برای صلح کشور، دستکم درگیر چهار اختلاف اصلی و اساسی هستند. از جمله میکانیزم انتقال قدرت، نوعیت نظم و ساختار سیاسی پساصلح، چیدمان مذاکرات صلح در استانبول و فهرستی هیئتی که به استانبول خواهند رفت. این ها از موردی اند که طرفهای سیاسی دخیل در روند بر سر آن دچار اختلافهای جدی هستند. ارگ ریاستجمهوری افغانستان آنچنان که بهصورت رسمی و صریح به تکرار گفته، انتخابات را بهعنوان میکانیزم قابل قبول انتقال قدرت به حکومت صلح ارائه کرده است. سایر جناحهای سیاسی در پاسخ به این موضع ارگ ریاستجمهوری گفتهاند اگر طالبان با این میکانیزم موافقت کنند، آنها نهتنها مخالفتی ندارند که این گزینه را ترجیح نیز میدهند؛ اما در صورت امتناع طالبان از پذیرش این میکانیزم، این جناحهای سیاسی، اصرار حلقۀ سیاسی رییسجمهور غنی بر انتخابات زودهنگام را مانع و مخل صلح تفسیر کرده و در برابر آن میایستند.
دراین میان اختلاف بر سر ساختار و نظم سیاسی پسا صلح نیز از موردی است که برفضای نشست استانبول سایۀ سنگین خواهد داشت. ارگ ریاستجمهوری، حلقهی سیاسی حامد کرزی، حزب اسلامی گلبدین حکمتیار و اکثریت جناحهای سیاسی متعلق به روایت سیاسی پشتونها، بر ساختار سیاسی ریاستی تأکید میکنند. در حالیکه دو جناح حزب جمعیت و اکثریت مطلق نخبگان و رهبران سیاسی تاجیکها و حزب وحدت به رهبری کریم خلیلی بر نظام پارلمانی پافشاری دارند. نظامی که صدراعظم/نخستوزیر از طریق پارلمان انتخابات شده و رییسجمهور صلاحیت عزل او را نداشته باشد.
از آنچه گفته آمد، این گمانه زنی ها تقویت می یابند که رهبران سیاسی جناحهای درگیر در پروسه با وصف خوشبینیها و امیدهایی که دارند، خیلی بیمناک اند که نشست های یادشده به جنگ افغانستان پایان داده نمی توانند و برعکس افغانستان را به پرتگاۀ یک جنگ خونین خواهند کشاند. ممکن دلیلش این باشد که زمامداران و سیاستگران افغانستان معامله گر و حق سکوت ده و حق سکوت گیر اند و افغانستان و مردم آن را بار های قربانی معامله های ننگین و ضد انسانی خود کرده اند و از سویی هم آنان اهمیت زمان و حساسیت شرایط را دست کم گرفته اند. از گزارش های رسانه های بین المللی چون؛ بی بی سی و روزنامۀ نیویارک تایمز معلوم می شود که افکار جهانیان در پیوند به دولت افغانستان به شدت در حال تغییر است. چنانکه بی بی سی در گزارشی تحت عنوان « اشرف غنی با وزرای کابینهاش چه رفتاری دارد؟» و نیویارک تایمز مقاله ای را زیر نام «قرار داشتن رئیس جمهور افغانستان در شرایط دشوار و قدرت در حال زوال او» به نشر سپرده اند که حاکی از شکننده گی دولت افغانستان است. این گزارش ها درواقع هشداری است برای زمامداران افغانستان تا اجندا های ملی را بر اجندا های شخصی شان در پیوند به صلح عوض کنند و با تقویت اجماع ملی برضد تمامی دسایس کشور های منطقه و جهان متحدانه و همدست شوند. در غیر این صورت جهان نقشۀ راۀ دلخواه خود را بر مردم افغانستان تحمیل خواهد کرد. آنگاه مردم افغانستان بار دیگر در زیر پاشنه های ستمگران دست و پا خواهند زد و زمامداران و سیاست گران خیلی آرام و راحت افغانستان را به قصد کشور های اروپایی و امریکایی ترک خواهند گفت تا در آنسوی اوقیانوس ها بدور از چشمان مردم مظلوم افغانستان در ویلا های ننگین و ذلت بار به زنده گی ذلیلانۀ خویش ادامه بدهند. یاهو
منابع و رویکرد ها: