شکارچیان سایه!-استاد پرتو نادری

مولانا در دفتر نخست مثنوی از مردی روایت می‌کند که به دنبال سایۀ پرنده‌یی سرگردان است و به هوای شکار پرنده، هی به سوی سایۀ او تیر می‌اندازد. 

مرغ  بر بالا و زیر آن سایه‌اش

می‌دود بر خاک پران سایه‌وش

ابلهی صیاد آن سایه شود

می‌دود چندانک بی‌مایه شود

بی خبر کان عکس آن مرغ هواست

بی‌خبر که عکس آن سایه کجاست

این یک روایت تمثلی است، در ظاهر روایت ساده‌یی است. پرنده‌یی در آسمان پرواز می‌کند، سایۀ او افتاده بر زمین، انسان ساده‌یی این سایه را پرنده‌یی می‌پندارد و به دنبال آن و در هوای شکار آن سایه می‌دود. سایه شتابان بر روی زمین می‌دود، برای آن که هستی آن سایه از پرنده‌یی است که در هوا پرواز می‌کند. دونده‌گی سایه بر زمین از پرواز پرنده در آسمان است. به مفهوم دیگر این سایه از خود هستی و موجودیتی ندارد.

چنین است که این انسان ساده اندیش و بی‌خبر از حقیقت، گذشته از این که به این سایه نمی‌رسد و نمی‌تواند آن را شکار کند؛ بلکه نمی‌داند که این سایه از کجا می‌آید.

این پرنده نشانه یا نماد حقیقت است. حقیقت یک امر دایمی و همیشه‌گی است. هرچند انسان‌ها پیوسسته در هوای رسیدن به خققت اند، اما گاهی راه رسیدن به حقیقت را درست نمی‌شناسند. برای رسیدن به هر چیزی و به هر هدفی، نخست باید راه رسیدن و شیوه‌های رسیدن به آن را بشناسیم در غیر آن به حقیقت نخواهیم رسید.

 این مرغ پران: « کنایه از وجودی است که دایمی و حقیقی است و آنچه در این جهان در نظر دنیادوستان وجود دارد مثل سایۀ پرنده‌یی است که خود او در بالا پرواز می‌کند، ابلهان دنیادوست دنبال این سایه می‌افتند و می‌خواهند آن را شکار کنند. اما روزهای عمر خود را مانند تیرهایی به سوی سایۀ این مرغ پرتاب می‌کنند؛ اما پرنده را شکار کرده نمی‌توانند. »

این پرنده را نماد وجود و هستی خداوند نیز گفته اند و سایه همان هستی زوال یابندۀ دنیایی است. آن که دل به سایه یا به این هستی زوال‌یابنده می‌بندد در حقیقت به آن هستی کامل، آن حقیقت همیشه‌گی و زوال‌ناپذر یعنی به خداوند نمی‌رسند. حقیقت را در سایه جست‌جو می‌کنند و نمی‌دانند که این سایه از کجا میآید.

چنین کسانی در حقیقت شکارچیان سایه اند و همه زنده‌گی‌شان به بیهود‌گی چنان می‌گذرد که تا آخرین لحظه‌هایی زنده‌گی هم نمی‌توانند به حقیقت برسند. 

تیر اندازد به سوی سایه او

ترکشش خالی شود از جست‌وجو

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت

از دویدن در شکار سایه تفت

تیر انداختن به سوی سایه، همان تلاش آزمندانه و سیری ناپذیری انسانی است که قناعتی در دل ندارد و هرگز از اندوختن سیم و زر باز نمی‌ماند. چنین انسان‌هایی تا آخرین لحظه‌های زنده‌گی در تلاش گرد آوردن مال و منال جهان اند، حتا اگر چنین چیزی به قیمت تاراج زنده‌گی و دارایی‌های دیگران هم بوده باشد، باز هم از چنین کاری دست بر دار نیستند. 

آن مرد ابلهانه در هوای شکار آن سایه شده است. پی‌هم از ترکش خود تیر می‌گیرد، در کمان می‌کند و پرتاب می‌کند سوی سایه؛ اما نه تنها شکاری به دست نمی‌آید؛ بلکه همه‌ تیرهایش تمام می‌شوند و دیگری تیری برای او در ترکش باقی می‌ماند.

این ترکش نماد عمر و زنده‌گی انسان است و تیرها لحظه‌های زنده‌گی. همان گونه که آن انسان ابلهانه در هوای شکار سایۀ مرغ تمام تیرهای ترکش خود را بیهوده تمام می‌کند؛ یک انسان حریص و آزمند نیز تمام لحظه‌های زنده‌گی‌اش را برای به دست آوردن سیم وزر و برای ارضای غریزه‌های جاه طلبی و خودخواهی خود با توهم و خیال‌اندیشی به پایان می‌رساند و ترکش زنده‌گی‌اش خالی می‌شود.

*

از چنین مسایلی که بگذریم گاهی فکر می‌کنم سیاست‌پیشه‌گان افغانستان و گویا رهبران سیاسی افغاستان همان ساده مردی اند که پیوسته به دنبال سایه مرغ سرگردان اند و هی با غیرت افغانی خود به سوی این سایه تیر می‌اندازند. چنین است که یکی پس از دیگری می‌آید و پندارها سیاه، سرخ و سپید خود را یگانه حقیقت می‌انگارند و تا آخرین روزهایی زنده‌گی شکارچیان سایه باقی می‌مانند. اگر هم لام تا کام کردی و گفتی که آقا این سایه را شکار کردن‌های تو ترا به مرغ حققت که در آسمان پرواز می‌کند نمی رساند، بعد سینۀ تو است و تیرهای تکفیر و دشنام‌های متعصبان، از جماعت شکارچیان سایه.

پرتو نادری