سلام و درود بر همهی شما رفقای گران ارج حزب من:
مسرتی بیش از این نیست که پسا سال های دشوارگذر نزدیکی ها و دوری ها در رکاب شما صاحبان صلابت و استواری و ماندگاری های حزب ما استم.
من کمینه رهروی در پاسداری های غرور حزب و حزبی های با وقار خودم استم که هزار ها سال دیگر نام جاودان دارد.
به خاک کف پای هیچ کدام تان نه می رسم.
اگر رفیق فیضی گرامی ما و همه بزرگواران این صفحه مجال دهند گپ و گفت هایی دارم که هوایی نیستند و مستند اند.
ارچند نمیتوانند به قدرت اهورایی قلم های شما و خاطرات شما همسری کنند، اما در هر حال خاطرهیی اند.
آیا مارشال دوستم به اطفائیه دکتر نجیب شهرت نه یافته بود؟
قبل از آغاز!
اسحاق توخی، رئیس جمهور سایه در کنار شهید دکتر نجیب الله. اما مکار و حیله گر و فتنه انداز.
یک نقطه اساسی را نسل های دیروز، امروز و فردای کشور و یک امر مسلم را ولو با تعصب، می دانند که همیشه و در درازای تاریخ، بخش اعظم افراد، ازجنوب، دروازۀ براندازی نظام ها در کشور، به دست بی گانه بوده، و شمال، مدافع و سپر سنگین دفاع از ارزش ها و حاکمیت ملی و استقلال افغانستان.
در هیچ جای تاریخ هیچ شخصی را نه می یابی که تا مجبور نه شده،، از شمال جز به دفاع و از استقلال گام برداشته باشد. در حالی که صد ها مورد برعکس آن وجود دارد. و هم چنان شکست رژیم قدرت مندی مانند دکتر نحیب توسط نیرو های داخل، که دیگر همه خارجی ها از وی روی گردان شده بودند، یک حقیقت عبرت ناکی است به سردمداران ارگ، تا بدانند در پس پرده مرده شور های باداران خارجی شان اند، که تاب مقاومت ده دقیقه ای قیام ملی داخلی را نه دارند.
در جریان سفری، به رغم تصادف صحبت بدبخت ترین انسان افغانستان را که طی چهارده سال فرعون گونه از اقتدار شهید دکتر نجیب الله سود جست و زر اندوخت و حاکمیت راند؛ شنیدم. او اسحاق توخی است. ذلیل ترین انسان افغانستان.
به رغم تصادف از آوان جوانی، به نوعی ناظر خاموش در اکثر موارد رخ دادهای سیاسی در حداقل و گاهی حد اکثر بوده ام. هر چند کرسی با صلاحیت اجرایی نه داشتم و در رده های بسیار پایین به وظیفه گماشته شده بودم.
سخنانی که او با چنین وقاحت و فضاحت بر زبان می راند، می پندارد که در کشور ما جز خودش کسی دیگری نه بوده است.
تمام بدبختی های حاکم بر دکتر نجیب الله در حد نود فیصد بر می گردد به عمل کرد این انسان پاسیف. زیرا تنها دیکتاتور و عامل تامین مراوده و قابل باور دکتر، حتا بیشتر از برادرش همین توخی بود. ارکان رهبری حکومت به شمول وزرا به جز مانوکی منگل وگاهی هم سلیمان لایق در گرو تصمیمات نا بخردانه و رذل همین آدم بود که فاصله ها را با شخص رئیس جمهور در حد اکثر و حتا دشمنی گسترش داد.
شکی نیست که حوادث و رخ داد ها پس از فرو پاشی اتحاد شوروی و دگرگونی های عمیق سیاسی و نطامی درجهان بیشتر از همه بالای کشور های جهان سوم به خصوص کشوری مثل افغانستان تاثیرات منفی برای براندازی نظام سیاسی داشت.
ولی توخی بدبخت هیچ توضیح نه داد که مقصر تمام اوضاع مسلط نا باب در کشور بیشتر کی بود و شگاف عمیق بین آقای دوستم و سایر نیرو های شامل در حاکمیت آن زمان و دو دسته گی عریان و عیان دولت چی گونه اوج گرفت؟ ارتباطات با حزب اسلامی حکمت یار توسط نماینده های دکتر شهید، تغیر و چرخش هزار فیصدی افکار وی از مواضع ملی، پا فشاری و اصرار بر بقای بی ارزش ترین تصمیماتی که خودش را با برادرش تا پای دار کشاند؛ چرا با شهامت توضیح نه داد.
توخی بد بخت نه گفت که آیا مارشال دوستم به اطفاییۀ دکتر نجیب شهرت نه یافته بود؟
عملیات های بزرگ توری غاری غر و ستو کندو و تمام ولایت خوست، عقب زنی ارتش و نیرو های پاکستانی که حمایت مستقیم حکمت یار را با خود داشت، عملیات بزرگ تنگی واغ جان لوگر، خنثا سازی کودتای شهنواز تنی علیه رژیم را در کنار سایر نیروهای امنیتی همان زمان قوای مسلح همان زمان به شمول نیرو های دوستم که بخشی از تشکیلات اردوی ملی افغانستان بودند و حضور گسترده و محسوس خود ژنرال در این عملیات می توان فراموش کرد؟
مگر تنگی واغ جان نه بود که دوستم به ژنرال سه ستاره ارتقا کرد و طبق پلان باید شخص رئیس جمهور می آمد، اما بعد به محترم عظیمی تفویض صلاحیت کردند و محفل تحت ریاست ایشان بر گزار شد. من یکی از افراد مسئول در بخش وظیفه ام بودم. که قصه ای جالب و جذابی هم دارد.
مگر در جنگ خوست حتا احتمال تغیر نام ولایت خوست به نام یکی از قهرمانان جنگ زمزمه نه می شد؟ مگر مارشال دوستم و شهید ژنرال مصطفی پیلوت قهرمان کشور پلان های منظم دیداری با رئیس جمهور نه داشتند که به یک باره و به دلایلی که توخی بد بخت بهتر می داند؛ قطع شد؟
مگر روش رئیس جمهور با سایر ژنرالان از سیاست و اداره و رهبری به قومیت تغیر نه کرد؟ مگر باری اختلافات مارشال دوستم از بهر بر خورد های غیر قابل باور رئیس جمهور و سر قوماندان اعلای قوای مسلح در حدی نه رسید که هم زمان جست و جوی راه حل، نشست فوری و دو به دوی مارشال دوستم در مقر حزب وطن (ریاست عمومی اداره ی امور امروز) صورت گرفت؟
مگر قبل از همین نشست مارشال دوستم به اساس تدابیر پیش گیرانه از توطئه ای احتمالی، نیروهایش را با تعیین ساعت اولتیماتوم بر دفاع از خودش درصورت عدم برگشت الی ساعت معین، در اطراف آن ساحه جا به جا نه کرده بود؟ که به قول خودش مستقیم و رویا رو برایم گفت:
( …یک وقت که آشتی کدیم گفتم داکتر صاحب اجازه بتی که مه بچه ها ره بگویم خیریت است که حالی کدام اقدام نه کنند..) مگر ژنرال دوستم و سایر ژنرال های ارشد قوای مسلح مانند عظیمی صاحب، دلاور صاحب، ژنرال شهید رزمنده، ژنرال صاحب بابه جان، سید اعظم سید و سایرنیرو های ملی در عملی کردن طرح مشی مصالحه ی ملی و دفاع از حاکمیت بیشتر از کسانی که از تبار و در رکاب دکتر شهید بودند؛ فعال نه بودند؟
تمام دوران دفاع از نظام به دوش ژنرالان غیر از تبار خودش قرارداشت. مگر شما، اقرار گرفتار شده های کودتای شهنواز تنی، علیه دکتر را از اعضای بیروی سیاسی مثل میرصاحب کاروال تا ژنرال نجیب قوماندان فرقه ۱۱ ننگرهار، ژنرال اکا قوماندان عمومی مدافعه و ژنرال وهاب قوماندان قبلی و فعلی که به جای رفتن به زندان در مقام رهبری قوای هوایی گماشته شد؛ و خود تنی را به یاد نه دارید؟ که همه اش در تمام جبهات همزمان توسط نیروهای غیر تباری دکتر به نفع دکتر دفع شدند؟
چرا از این موارد و عواملی که شما بهتر می دانید، یاد نه کردید؟ مگرآقای توخی شما آگاه نه بودید که حکم گرفتاری دوستم صادر شده بود؟
اگر همان شب کابل را ترک نه می کرد، به یقین که جایش زندان بود. در حالی که آقای دوستم ساعت ۱۱ همان روز نزدیک به شش جدی ۱۳۷۰ به دفتر من تشریف آوردند و پس از صحبت کوتاه، قرار ما بر این شد که من شب در وزیر اکبرخان مینه عقب لیسه امانی به منزل شان می روم و نان را با هم صرف می کنیم.
وقتی من آماده شدم، به منزل شان زنگ زدم؛ مرحوم عمر آغه نماینده خاص شان گفتند، به دلیل وضعیت اضطراری کابل را ترک کردند. با آن هم من با وجود احساس خطری که بود، کارم را همان شب تا نا وقت در دفتر انجام داده و به خانه رفتم. جریان فردای آمدن من به دفتر پی آیند هایی برای من داشت؛ ولی همان زمان توسط محترم مانوکی منگل حل شدند و مرحوم وطن جار برایم گفت که دیگر کاری بی هدایت من نه کنی.
به هرحال این قصه ها را برای یاد آوری به نا سپاسی هم چو توخی ها کردم، که در تمام دوران صحبت خود یک بار هم از مرحوم یا شهید دکتر نجیب یاد نه کرده و شهید ربانی را حد اقل مرحوم گفت. کاش در خط سیاسی ات پای دار می بودی. چون سواد کامل هم نه دارد، آقای عنایت فانی بر او بسیار درخشید.
بر می گردیم در بحث به قول وی ائتلاف شمال:
اصلن این کلمه اطلاقی به نام ائتلاف شمال پی آمد تئوری توطئه سازمان های استخباراتی بین المللی و منطقه وی است که پاکستان در عمل کرد آن نقش بلندی داشته و دارد. یادکرد یک مجمع بزرگ ملی مقاومت سراسری که علیه تصمیم های استبدادی در حال شکل گیری توسط دکتر نجیب و حاصلی از دور باطل اندیشه های پوچ تبار طلبی همان زمان بود که دیگر سخن از آرمانی بودن مبارزات سیاسی و دولت داری در میان نبود؛ به نام ائتلاف شمال، جز کج دهنی بد دهنی مثل توخی ها نیست. فرید مزدک و نجم الدین کاویانی و ده تن دیگر و در بعد ها ژنرالان ارشد قوای مسلح و نیروهای سیاسی در داخل کابل و مزار شریف صدا بلند کردند. تبدیلی بی موجب شهید مومن اندرابی، اعزام رسول بی خدا، و جبار قهرمان در مزار شریف، حفظ یک بی خردی به نام ژنرال تاج محمد در امنیت مزار و سپردن نماینده گی فوق العاده رئیس جمهور همزمان تفویض صلاحیت های گسترده به جمعه اسک فقط به خاطر گرفتاری مارشال دوستم و دیگران. دلیل چی بود؟ و چرا ژنرال دوستم دیگر طاقت اش به قول معروف طاق شد و از دولت روی بر تافت؟ در حالی که او پیشنهادات معقول تشکیلاتی داشت که جمعه اسک همچنان در جایش می بود. اما دکتر شهید آن را قبول نه کرد. آخرین جلسه دکتر نجیب با رهبری قوای مسلح در وزارت خارجه را فراموش کرده یی؟ وقتی زرمتی بلند شد که از دفاع اطمینان بدهد، عکس العمل و صحبت دکتر را فراموش کردی؟ سری به آرشیو تلویزیون ملی بزن. تا شرمنده شوی. دکتر دوستم را ستون فقرات دولت خطاب کرد و به ژنرال زرمتی گفت، دوستم ستون فقرات دولت بود؛ از دولت گشت حالی اطمینان فایده نه دارد.
مگر نتیجه ی تلاش هایی که عمدن در آخرین مراحل سازش دوباره بین دکتر نجیب و مارشال دوستم به شکست مواجه می شد را فراموش کرده یی؟ که خودت شاید در آن زمان با همان خصوصیت فرعون گونه ات هم مخالفت کرده باشی.
راه چی بود؟ جز سر نگونی رژیمی که رهبر متعهدش به مشاوره ی بی خردانی هم چو تو در تغییر هزاران درجه از اصل آرمان ملی، طبل استبداد قومی و سیاسی و جدایی را کوبیدن گرفت.
رئیس جمهور مستعفی و تشکیل شورای نظامی!
پس از استعفای بی سنجش شادروان دکتر نجیب الله، گونه یی از تشکیل اوپراتیفی رهبری جمعی به وجود آمد که رفیق جنرال عظیمی در رأس آن برگزیده شدند. از چندی و چونی آن تشکیل کارگروه خبر دقیق نه دارم. اما گارنیزیون کابل در اوایل آن تصمیم مشترک جنب و جوش زیادی داشت. من هر از گاهی اما نه هر روز برای کسب هدایت محترم معاون صاحب اول خدمت شان می رفتم و متباقی ایام را از تلفن های مخصوص و عاجل موسوم به چهار نمره یی حصول هدایت می کردم. روزی پس از ظهر و نزدیکی های غروب آفتاب فقط به منظور ملاقات خدمت محترم جنرال عظیمی سرپرست وزارت دفاع، فرمانده عمومی گارنیزیون کابل و تازه هم رئیس محترم شورای نظامی رفتم. جناب ایشان بسیار خسته و کسل بودند و معلوم بود که خواب چندانی هم نه داشته اند چون من چند دقیقه نشستم که از اتاق جوار دفتر کار شان بیرون شدند. محبت زیادی به من داشتند و ممنونم از همه هیئت محترمرهبری وزارت دفاع ملی که مدام ما و اداره ی ما را نوازش کرده اند.
جویای احوال و صحت شان شدم. فرمودند:
(… اینه سیل کو کل شان روز اول آمدن و شورا ره (٬(( ساختن و چند روز ای سو او سو رفتن حالی هیچ کدام شان دور نه می خورن… مام خسته ومانده هستم…). منظور محترم رفیق عظیمی همه اعضای شورای نظامی بودند.
درست زمانی که شمالسقوط کرده و سفر رفیق عظیمی برای گفت و گو با محترم دوستم به مزارشریف بینتیجه ماند و روز اول نوروز ۱۳۷۱در مراسم برافراشتن جهنده مجاهدین هم حضور داشتند و توافق جبل السراج عملی شده بود. محترم محمدیاسین نظیمی و نمابردار اداره ی ما هم در رکاب جناب محترم عظیمی بودند. آقای نظیمی را سفارش دادم تا حتمی محترم دوستم را ملاقات و نظریات شان را ثبت کنند. وقتی رفیق عظیمی کابل تشریف آوردند، رفیق نظیمی هنوز درمزار بودند. رفیق نظیمی و همکار نما بردار ما دو روز پس از نوروز ۱۳۷۱ با عبور از شاهراه مزار به کابل رسیده، در برابر پرسش من گفتند که (…جنرال صاحب دوستم زیاد سلام گفت مصاحبه نه کد و از اداری ما بسیار تشکری کد که فیلم زنده گیشه نشر کده بودیم… پرسیدم چی مواد نشراتی آوردی؟ گفت مراسم جنده (جهنده) بالاره…). من کست های ثبت شده را خدمت رفیق امان اشکریز رئیس اداره بردم و یاسین خان هم برای شان گزارش دادند. رفیق اشکریز که مست رابطه با آقایان محترم مزدک یارمحمد برادر شان بودند عاجل به رفیق مزدک شان زنگ زده و قرارشد کست ها را با دستگاه های مخصوص آن و یک همکار محترم تخنیکی به ریاست جمهوری ببرند که شادروان رفیق لایق و زنده روان ها رفیق مزدک و رفیق کاویانی، رفیق مانوکی منگل و رفیق های حق و ناحق دیگر آن را ببینند. در چنان موارد رئیس محترم اداره ی ما ترجیح می دادند گول قهرمانی را به نام خود شان ثبت کنند بدون توجهی به ما عاجل روانه ی کمیته مرکزی شده و مراسم نوروزی با حضور مجاهدین در مزار را به ولی نعمت های شان نمایش داده و آب سردی بر رخسار ناکامی های آنان ریخته و خود فاتحانه با کپ فعالیت به اداره بر گشتند. ( روزی را هم شاهد بودم که رئیس ما با معصومیت حتا بغض آشکار گریه در گلو به رفیق یارمحمد شان زنگ زده خواهان کمک و حمایت شدند، اما نیم ساعت بعد دوستی به من اطلاع داد که آقای یار محمد خان کابل را ترک کرد. به اساس حکم اخلاق با آن مستحق هیچ گونه ترحمی نه بودند، من در کنار شان ماندم که بعد ها می خوانید. جناب محترم عظیمی مواصلت شان به کابل را از راه زمین تعریف کردند، چون فضا به روی پرواز های کابل درمزار مسدود شده بود. سپس گفتند که با هم برویم به جانب شمال کابل، می خواستند پاس گاه ها را کنترل کنند. من به دفتر وظیفهدادم تا کمره یی برای ثبت بازدید شان آماده شده و در موتر دفتر جانب خیرخانه حرکت کند. خودم در رکاب محترم عظیمی صاحب بوده و با موتر جیپ شان یک جا رفتیم، به دشت چمتله و کاریز میر که دروازهی شمالی کابل اند، پاس گاه های مستحکم و مجهزی افراز شده بودند رفیق عظیمی به مسئولان هدایت دادند تا متوجه و مراقب همه چیز باشند. اوایل حمل سال ۱۳۷۱ خورشیدی بود و نکته ی مهمی که به فرماندهان پاس گاه ها تذکردادند من رابه حیرت انداخت. گفتند : (.. یکی دو روز باد مهمان ها میاین سلاح های شانه بگیرین و با نمره ثبت کنین باز خودشانه داخل شار اجازه بتین پس که می رفتن سلاح شانه از روی نمره بتی شان…). وقتی برگشتیم طرف شهر پرسیدم مهمان ها کی هستند؟ محترم عظیمی صاحب فرمودند که (…تو هم ده دفترباشی و آماده گی بر کار های نشراتی بگی… و با تأکید هدایت دادند که اگر دفتر نه بودی آدرس ته به همکارایت بتی که زود پیدایت کنن…)، منهم اطمینان دادم که آماده هستیم و دانستم که هدف شان کدام مهمان ها هستند. حیرت من آن بود که چی کسی سلاح خود را به آن پاس گاه ها می سپارد؟ در حالی که آنان خود قدرت سیاسی و نظامی را می گیرند. من به تأسی از هدایت محترم عظیمی صاحب بیش تر در دفتر می بودم و موقعیت من هم نزد شادروان وطنجار ورفیق مانوکی منگل و همه کسانی که در مخالفت با دوستم قرار داشتند متزلزل و تقریبن بی اعتماد شده بود. دلیل هم ساختن و نشر به موقع یک مستند قوی اززنده گی محترم دوستم بود. (… در بخش بعدی میخوانید…).
ادامه دارد