افغانستان از جمله کشور هایی است که به دلیل موقعیت مهم ژیوپولیتیک، ژیوستراتیژیک و ژیوایکونومیک خود در طول تاریخ بی ثباتی های درازمدت را تجربه کرده است. از همین سبب بوده که هر مقطعی از تاریخ محل اصطکاک و کشمکش قدرت های متخاصم منطقه و جهان بوده است. از همین رو هر فصلی از تاریخ در آن ناتمام مانده است و هر مقطعی از تاریخ پنج هزار سالهء این سرزمین غرقه در خون و آتش پر از ناشادی ها و ناکامی ها و نامرادی ها بوده است. زمانی که تاریخ این سرزمین از آریانای قدیم تا خراسان دیروز و افغانستان امروز مورد مطالعه قرار بگیرد. این واقعیت تلخ و دردناک را در هر برهه ای از تاریخ غمبار خود به نمایش می گذارد.
از مطالعهء تاریخ این سرزمین از زمان پیش از آریایی ها و زمان آریایی ها و دوران اوستا و پیشدادی ها و دوران مهاجرت های بزرگ آریایی ها و پس از آن دوران سنگ در مناطق شمالی هندوکش (صدهزار تا چهارهزار سال پیش از میلاد)عصر برنز و فرهنگ نیا-ایلامی در نیمروز (۱۸۰۰-۳۳۰۰ پ.م.)عصر برنز و تمدن دره سند در مُندیگک قندهار(۱۸۰۰-۳۲۰۰ پ.م.)عصر برنز و تمدن آمودریا در شمال افغانستان (۱۸۰۰–۲۱۰۰ پ.م.)عصر برنز جدید و عصر آهن و ورود اقوام ایرانیتبار(۷۰۰-۱۷۰۰ پ.م.)مادها (۷۲۸-۵۵۰ پ.م.)هخامنشیان (۵۵۰–۳۳۰ پ.م.)سلوکیان (۳۳۰-۱۵۰ پ.م.)مائوریا (۳۰۵-۱۸۰ پ.م.)دولت یونانی باختر (۲۵۶-۱۲۵ پ.م.)دولت یونانی هند (۱۸۰-۱۳۰ پ.م.)اشکانیان (۱۶۰ پ.م.-۲۲۵ م.)هندوسکاها (سکاها) (۲۰-۹۰ پ.م.)پادشاهی سورن/پَهلَوها (۲۰ پ.م.-۷۵ میلادی)کوشانیان (۱۳۵ پ.م.-۲۴۸ م.)ساسانیان (۲۳۰–۵۶۵ م.)ساسانیان کوشانی (۲۴۸–۴۱۰)کیداریان (۳۲۰–۴۶۵)هپتالیان (۴۱۰–۵۵۷)کابلشاهان (۵۶۵–۸۷۹) و سدههای میانه
خلفای راشدین (۶۴۲–۶۴۱ میلادی)امویان (۶۶۱–۷۵۰)عباسیان (۷۵۰–۸۲۱)طاهریان (۸۲۱–۸۷۳)صفاریان (۸۶۳–۹۰۰))سامانیان (۸۷۵–۹۹۹)غزنویان (۹۶۳–۱۱۸۷)سلجوقیان (۱۰۳۷–۱۱۹۴)غوریان (۱۱۴۹–۱۲۱۲)خوارزمشاهیان (۱۰۷۷–۱۲۳۱)ایلخانان (۱۲۵۸–۱۳۵۳)کرتیان (۱۲۴۵–۱۳۸۱)چغتائیان (۱۳۳۰-۱۳۸۱)تیموریان (۱۳۷۰–۱۵۰۶)گورکانیان (۱۵۰۱–۱۷۳۸)صفویان (۱۵۱۰–۱۷۰۹)هوتکیان (۱۷۰۹–۱۷۳۸)افشاریان (۱۷۳۸–۱۷۴۷) و تاریخ معاصر دُرانیها (۱۷۴۷–۱۸۲۶)بارکزاییها (۱۸۲۶–۱۹۷۳)جمهوری افغانستان (۱۹۷۳–۱۹۷۸)جمهوری دموکراتیک (۱۹۷۸–۱۹۹۲)دولت اسلامی (۱۹۹۲–۱۹۹۶)امارت اسلامی (۱۹۹۶–۲۰۰۱)دولت موقت (۲۰۰۱-۲۰۰۲)دولت انتقالی (۲۰۰۲-۲۰۰۴) جمهوری اسلامی افغانستان (۲۰۰۴– اکنون) به خوبی آشکار می شود که این کشور در طول تاریخ خود همیشه مرکز درگیری ها و نزاع میان قدرت های منطقه ای و جهانی بوده است. این سرزمین هر از گاهی یا از شمال و یا از جنوب و غرب مورد هجوم قرار گرفته است که از عصر باستان تا کنون شاهد هجوم و حمله های بزرگی چون حملهء سکندر، حملهء موری های هند، حملهء کوشانیان، حملهء ساسانیان، حملهء اعراب، حملهء چنگیز، حملهء تیمور، حملهء افشاریان، حملهء صفویان، حملهء انگلیس سه بار از قرن ۱۹ تا قرن ۲۰، حملهء شوروی در اواخر قرن ۲۰ و حملهء آمریکا در آغاز قرن ۲۱ بوده است.
تسلط بر راهء ابریشم قدیم یکی از اهداف راهبردی قدرت های منطقه و جهان را تشکیل می داد که این اهمیت تا امروز ادامه دارد. راهء ابریشم دیروز اهداف مهم جیوایکونومیک ساسانی ها و کوشانی ها و بعد ها هفتالی ها کیداری ها و بعد ها به نقطهء داغ اصطکاک در میان روسیه و بریتانیا بدل شد و بالاخره در نتیجهء توافق میان روسیهء تزاری و بریتانیا زندانی به نام افغانستان تحت سیطرهء جلاد و امیر آهنینی به نام عبدالرحمان بوجود آمد.
در این سرزمین پیش از هوتکی ها و آبدالی ها حاکمیت های پراکنده موجود بود و جزایر قورت در هر بخش آن موجود بود. این جزایر قدرت در زمان تهاجم بیگانه ها به گونهء متحدانه با مهاجم جنگیده اند و خوب هم جنگیده اند و گفته می توان که بر تمامی مهاجمان پیروزی حاصل کرده اند. آنگاه که بر دشمن غلبه حاصل کرده و باز باهم درگیر شده اند. باتاسف که مردمان این سرزمین در طول تاریخ محکوم چنین سرنوشتی بوده اند. برای نخستین بار احمد شاهء ابدالی توانست تا از این سرزمین از آنسوی آمو دریا تا آنسوی سند قلمرو واحدی بسازد و از همین رو او بانی افغانستان کنونی خوانده شده است. پیش از آن بخش هایی از آن تحت ادارهء مهاجمان شرقی و شمالی و جنوبی و غربی بود و بخش هایی هم از سوی شاهان محلی اداره می گردید.
باتاسف که تاریخ این سرزمین این حقیقت تلخ را بیان می کند که مردم این سرزمین در طول تاریخ یا با خود جنگیده اند که تمام دار و ندار خود را از میان برده اند و یا اینکه با دیگران جنگیده اند و به خاطر دست یابی به غنیمت مانند حمله های احمدشاه بابا به هند کشور های دیگر را تاراج و برای اعمار و شکوفایی این سرزمین کاری نکرده اند. به گواهی تاریخ مردم این سرزمین بیشترین وقت شان را در جنگ با کشور های دیگر سپری کرده اند و در این جنگ ها بنا بر ساختار جغرافیایی چون کوه های سر به فلک کشیده و دره های طولانی و ژرف و ادی های نفس گیر و دامنه های شاداب بیشتر برنده بوده اند و دشمن را در هر برهه ای از تاریخ زمینگیر و رسوا و پشیمان کرده اند؛ اما با تاسف که پس از پیروزی در برابر مهاجمین در داخل درگیر با خود شده اند و فرصت های سازنده گی و شکوفایی این سرزمین را از دست داده اند.
با تاسف که باشنده گان این سرزمین با مهاجمان هم متحدانه نجنگیده اند و در جبهه های جداگانه و نامتحد با دشمن جنگیده اند. پس از آنکه بر دشمن غلبه حاصل کرده اند؛ در داخل به تصفیهء حساب با یکدیگر پرداخته اند. از همین سبب بوده که باشنده گان این سرزمین برای همیش از نعمت ملت شدن فرسنگ ها بدور مانده اند. آن سخن بریتانیایی هم ناموجه نیست که گفت افغانستان یک کشور عقب مانده و فیودالی است و ظرفیت جمهوری شدن را ندارد یا سخن بایدن که گفته، افغانستان در طول تاریخ نامتحد بوده است. اگر بایدن این سخن را در نتیجه مطالعه های تاریخی گفته و معلوم می شود که او با تاریخ افغانستان آشنایی دارد. نه تنها این که اندیشهء مسلط شاه پروری خواسته و ناخواسته هم زمینه ساز اختلاف داخلی و هم سبب عقب مانی از جمهوری شده است. چنانکه قربانی های مردم در مقطعی از تاریخ قربانی سازش امیردوست محمد با بریتانیا شده و عینک و قوطی نصوار او جبههء جنگ را تغییر داده است. باتاسف که ذهن مسلط تباری نه تنها افغانستان را از قافلهء پیشرفت عقب نگهداشت و سبب تداوم نظام های مستبد شاهی شد و بدتر از آن در اثر مداخلهء عوامل استعماری و نیمه استعاری و در مجاورت استعماری زمینه ساز اختلاف میان اقوام نیز گردیده است. از همین سبب در برهه هایی از تاریخ ما به گونهء دردناکی شاهد تعصب های قومی و مذهبی و زبانی شاهان و زمامداران و سیاستگران بوده ایم. نه تنها این که مردم افغانستان در برهه های گوناگون تاریخی به گونهء بیرحمانه ای قربانی افزون خواهی ها و خودخواهی های شهزاده گان نیز شده اند. به گونهء مثال صد سال مردم افغانستان قربانی جنگ های خونین میان فرزندان تیمورشاه شدند و بیش از صد سال افغانستان را از پیشرف به عقب افگندند. این جدا از ستمروایی های شاهان جلاد و خونخواری چون عبدالرحمان جلاد و نادر غدار است که داستان های خونین و کشتار های ننگین آنان تراژدی های دردناک تاریخ را به نمایش گذاشت.
امیر عبدالرحمن خان، سومین پسر محمدافضل خان، نوهٔ امیر دوستمحمد خان، امیر افغانستان (حکومت:۱۳۱۸-۱۲۹۷ق) (۱۲۸۰-۱۲۵۹ش) (۱۸۸۰–۱۹۰۱م) از دودمان بارکزی که در سال ۱۲۵۵ق/۱۸۴۰م زاده شد. او در زمان زمامداری پدرش بهعنوان فرماندار قطغن و بدخشان ایفای وظیفه میکرد. او با عمویش، شیرعلی خان جنگید و پس از شکست به بخارا فرار نمود.عبدالرحمن بار دوم در ۱۲۸۲ق/۱۸۶۶م به افغانستان بازگشت و شیرعلیخان را شکست داده، پدرش محمد افضل خان را بر تخت سلطنت نشاند. پس از سه سال شیر علی خان بار دوم قدرت را بهدست گرفت و عبدالرحمن پا به فرار گذاشت. پس از مرگ شیر علی در سال ۱۲۵۸ش/۱۸۸۰م، عبدالرحمن با پذیرش شرایط و درخواستهای بریتانیا، اداره کابل را در دست گرفت. او ابتدا قندهار و هرات را ازیعقوب خان، فرزند و جانشین شیرعلی گرفت و سال بعد ناحیه ترکستان، شامل ولایتهای بلخ، فاریاب، جوزجان وتخار را تصرف کرد. سپس عبدالرحمن متوجه هزارهها شد و از آنان درخواست پذیرش حاکمیتش و دادن مالیات کرد.
با اذیت و آزار ماموران عبدالرحمن در هزارهستان و خودداری هزارهها از مالیات و پس از بازداشت، تبعید و اعدام تعدادی از افراد بانفوذ هزاره، آنان علیه عبدالرحمن اعلام جنگ کردند. عبدالرحمن در سالهای ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۰ق با کمک از برخی اقوام غیر هزاره، اعلام تکفیر و جهاد علیه آنان، قدرت هزارهها را در هم شکست و ساختار اجتماعی و اقتصادی آنان را ویران ساخت. او سپس در قرارداد با بریتانیا، خط دیورند را بعنوان مرز بین افغانستان و هند بریتانیا در سال ۱۲۷۱ش/۱۳۱۰ق/۱۸۹۳م به رسمیت شناخت. پس از چندی بر ضد کافرستان (نورستان امروزی که در آنزمان مسلمان نبودند) لشکر کشی نمود و آنها را جبرا به دین اسلام وادشت. نسلکشی هزارهها یا اقدام به نابودی کامل یک طایفه بزرگ از ساکنان بومی افغانستان که منجر به از دست رفتن بیشتر از شصت درصد این طایفه شد، از کارنامه های سیاهء این امیر آهنین دانسته میشود. وی در سال ۱۹۰۱ در باغ بالای کابل درگذشت و در آن شهر دفن گردید. افغانستان امروزی هم نتیجهء توافق روسیه و بریتانیا است. لشکرکشی و ستم امیر بر هزاره ها و کشتار ها و بیرحمی های او بیشتر از ” هفت من مثنوی می شود. این به معنای آن نیست که سایر شاهان ستم و بیداد بر مردم افغانستان نکرده اند؛ بلکه تمامی شاهان و امیران به نحوی به مردم افغانستان ستم روا داشته اند و از بعضی ها مانند امیر عبدالرحمان و نادر غدار آنقدر زیاد است که این دو امیر و شاه را در ردیف خونخوار ترین حکمروایان افغانستان قرار داده است. این امیران و شاهان آنقدر بر مردم ستم کردند که چرخ تاریخ را سرچپه به دوران آوردند و نگذاشتند تا تاریخ فصل واقعی اش را در جغرافیای این سرزمین بپیماید. بیرابطه نخواهد بود تا اندکی به ستم دوران نادر غدار اشاره شود.
« شاه محمودخان یک هزار خانوادۀ ترکمنی زبان را به شمول زنان و طفلان و پیران محبوس و پیاده در زیر جلو یک قطعۀ سواران محافظ و قوۀ حشری ځدرانی از خان آباد به کابل گسیل نموده و امر کرد که هر روز دو منزل طی نمایند. چون هوا گرم و فاصلۀ منزلگاه تا ده میل بود، محبوسین پیر و علیل در روز اول فقط توانستند که یک منزل بپیمایند. افسر محافظ از منزل نخستین “شوراب” شبانه توسط سواری به شاه محمودخان راپور داد که محبوسین نمیتوانند پای پیاده روزی از یک منزل بیشتر بروند. شاه محمود خان امر فرستاد که طی کردن دو منزل در روز حتمی است و اگر محبوسی از پای بماند کشته شود.
روز دیگر افسر محافظ این امر را به عموم محبوسین گوشزد نمود و امر حرکت داد. هنوز منزل دوم آق چشمه نرسیده بودند که سه نفر محبوس پیر و علیل از رفتار بازماندند، و سواران محافظ قضیه را به افسر محافظ گزارش دادند. افسر به ناچار امر شاه محمود خان را تکرار کرد، و سواران هر سه نفر را با گلولۀ تفنگ از زحمت زندهگی نجات بخشیدند. البته شاه محمودخان در اصدار چنین امری آدم منحصر به فرد تاریخ نیست. قرنها پیشتر چنگیزخان که به سمرقند مارش می نمود، چنین امر به قشون خویش صادر و گفته بود که حشریها بومی به غرض کشتن هموطنان سمرقندی خویش پیاده در جلو سپاه مغل حرکت کنند و گر به پای سوارۀ مغل نرسند کشته شوند. تفاوتی اگر بین این دو امر است، این است که چنگیزخان در قرن سیزده چنین امری صادر کرده بود و آن هم در مورد یک ملت مفتوحه و بیگانه، در حالی که شاه محمودخان در قرن بیستم سنت مردۀ چنگیزخان را احیا نمود؛ اما در مورد مردمی که خودشرا هموطن آنان وانمود میکرد. در هر حال این گروه بدبخت با چنین وضعی از خانآباد به کابل کشیده شد و در ناحیۀ بتخاک اسکان شدند. از آن بعد ایشان درکارهای زراعتی اراضی ملاکین بزرگ به شمول املاک شاه محمود خان تحت بردهگی و استثمار گرفته شدند تا نام و نشان شان بر افتاد.»( افغانستان در مسیرتاری ، ج دوم، ص 79) .
کشتن و به توپ پراندن هفت صد تن در هشت ماه و بعد کوچ جبری یک گروهی قومی و کشتن آنان در هر قدم خود یکی از جنایتهایی است که نادر و نظام خونین او اهریمنوار مرتکب شده است که خود گونهیی از کشتار نژادی است که میشود آن را با هلوکاست هیتلر مقایسه کرد.این روایت غبار در حقیقت کیفرخواست تاریخ است در برابر نادرخان، برادران و نظام فاشیست و تمامیتخواه او. این گونه ستم ها جدا از ستم مومند است که با سیاست های قومی دیوار های آهنین را میان اقوام کشور بلند نمود.
حوادث خونین در کشور نشان می دهد که تاریخ افغانستان در هر فصلی از تحولات تاریخی اش با انقطاع رو برو شده است و سرنوشت این ملت را به فصل ناتمام بدل کرده است. از مطالعهء تاریخ این سرزمین فهمیده می شود که در طول تاریخ دچار نوسانات پیهم بوده که هرگز ثبات پیدا نکرده است. این کشور هر از گاهی که به ثبات نسبی هم رسیده است؛ چنان با دشواری ها رو به رو بوده که نتوانسته حالت استقرار پیدا کند. زیرا هر فصلی از آرامش نسبی یک باره دچار حوادث خونین شده است. هرچند ما در تاریخ کشور به معنای واقعی کلمه شاهد دوران ثبات واقعی نبوده ایم؛ اما در دوره هایی از تاریخ آرامش نسبی را تجربه کرده است. چنانکه دورهء آرامش نسبی تیمورشاه قربانی جنگ های چندین دهه میان فرزندانش شد. به همین گونه در دورهء آرامش نسبی ظاهرشاه حوادث خونینی در کشور آبستن شد که نخست منجر به کودتای داوود شد که این کودتا زمینه ساز فاجعهء ثور در افغانستان گردید.
فاجعهء هفت ثور زمینه ساز تهاجم شوروی به افغانستان شد. این هجوم خشم مردم افغانستان را برانگیخت و آنان در برابر تجاوز شوروی قیام کردند. این قیام شبکه های استخباراتی را فرصت داد تا بیشتر از چهار هزار بریگارد های اسلامی را از سراسر جهان به شمول اسامه، عبدالله اعزام ، ظواهری و دیگران به جنگ افغانستان بکشانند. جهاد در برابر شوروی افغانستان را به جنگ نیابتی پاکستان و ایران و هند و آمریکا و عربستان تبدیل کرد. از اکنون که ۴۳سال از کودتای هفت ثور می گذرد و بررغم پیروزی های مردم افغانستان در برابر شوروی و شکست رژیم دست نشاندهء آن؛ مردم ما نه تنها طعم پیروزی را چشیدند؛ بلکه چنان گروه ها باهم درگیر شدند که زمینهء ساخت طالبان بوسیلهء آمریکا و پاکستان و عربستان فراهم شد تا آنکه طالبان دولت مجاهدین را سقوط دادند و پس از وقوع سناریوی یازدهم سپتمبر و متهم شناخته شدن اسامه و عدن تسلیمی آن بوسیلهء ملاعمر آمریکا به افغانستان حمله کرد. اکنون که بیست سال از حضور آمریکا در افغانستان می گذرد و نیرو های آمریکایی ها خلاف تعهد شان در حال خروج کامل از افغانستان اند و در نتیجهء به بن بست رسیدن روند صلح، طالبان در حال قدرت نمایی اند و خود را پیروز معرکه می خوانند. در حقیقت بازی ناتمامی را که آمریکا در افغانستان آغاز کرد و حال با قبول شکست افتضاح بار افغانستان را ترک می کنند. طالبان در واقع بازی را ادامه می دهند که این نمایانگر ماندن در فصل ناتمام دیگری است که لمت بیست سال پیشرفت را تقرب به صفر می دهد.
آمریکا در حالی افغانستان را ترک می کند که بیش از بیست گروهء تروریستی به شمول القاعده و داعش در افغانستان فعال تر از سال ۱۰۰۲ است. آمریکا پس از خروج حکومت ضعیف و فاسد را در افغانستان به میراث گذاشته که طالبان تمام نیرومندی آن را به چالش کشیده است و وضعیت حاکی از پس رفت است و نه پیشرفت. یعنی پس از سی سال حضور آمریکا و صرف در حدود یک تریلیون دالر در جنگ و ۴۳۱ میلیارد در بازسازی در نتیجهء ناکارایی و ناکامی و ضعف و ناتوانی و قوم گرایی و مذهب و زبان گرایی رهبران حکومتی و سیاستگران اکنون افغانستان رفتن به نقطهء صفری دیگر را تجربه می کند که نمایانگر انقطاع کامل سیاسی دیگر در قرن ۱۲ است. طالبان بیشترین سود را از موجودیت اختلاف میان رهبران حکومت و اختلاف میان حکومت و شخصیت ها و گروه های سیاسی و سایر نهاد های مدنی و فرهنگی و اجتماعی بیشترین سود را برده اند. یکی از دلایلی که حکومت و مردم افغانستان در گفت و گو های دوحه و نوافقنامهء دوحه به حاشیه کشانده شدند؛ نبود اجماع ملی در کابل بود و است. نبود اجماع ملی در کابل طالبان را وجههء سیاسی داده و از اعتبار بیشتری در سطح کشور های منطقه و جهان برخوردار شده اند. این اعتبار سبب شده که روسیه بی توجه به رابطه اش با دولت افغانستان از طالبان دعوت رسمی به عمل آورد و آنان هم از تریبیون مسکو اهداف شان را اعلان نمایند. نبود اجماع ملی در کابل و تکروی مقام ها در آن سبب شده تا طالبانی وجههء بهتر سیاسی در سطح کشور های منطقه و جهان پیدا کنند که به بسیاری ارزش های امروزی باورمند نیستند و حتا بدتر از آن دارای زشت ترین تعصب تباری و مذهبی هستند. چنانکه وقتی این مطلب را می نوشتم، این گزارش تلخ و خونین پخش شد که طالبان خانههای 400 خانوادۀ بدخشانی در کندز را ویران کرده و داراییهایشان را به یغما برده اند. شماری را هم تیر باران کرده اند به یاد این گزارش تلخ زنده یاد غبار افتادم که تاریخ تکرار میشود. دیروز مثلث سیاه و فاشیستی نادر، هاشم و شاه محمود، یک چنین جنایتی چنیگزی بر مردم شمال روا داشته بودند و امروز آن را طالبان انجام می دهند.
هدف از اشاره به نکات بالا پرده بیرون کردن از واقعیت های تلخ تاریخی در این سرزمین است که هر از گاهی دچار انقطاع شده و هر فصلی از تاریخ آن ناتمام مانده است. این سرزمین از کم ترین کشور هایی است که در طول تاریخ خود شاهد انقطاع های دردبار شده است. از مطالعهء تاریخ این سرزمین فهمیده می شود که اختلاف و نفاق در این کشور پیشینهء تاریخی دارد. هرچند حضور مهاجمان در این سرزمین توانسته تا شاهان و امیران و سلاطین محلی اختلاف های شان را کنار گذاشته و متحدانه در برابر مهاجم بجنگند؛ اما پس از آنکه مهاجم را به عقب زده اند؛ درگیر اختلاف میان خود شده اند. نامهء معروف سکندر به مادرش، سخنان شماری مورخان عرب و سخنان یک مقام بریتانیایی و اظهارات بایدن مبنی بر اینکه این سرزمین در طول تاریخ نامتحد بوده است. همه گواه بر این است که اختلاف دایمی در این سرزمین نه تنها سبب عقب مانی این سرزمین نشده؛ بلکه عقب مانده گی، انقطاع تاریخی، ناتمامی هر فصل تاریخ آن، ناشادی ها سیاه روزی های ممتد و عقب روی های مرگبار را در پی داشته است. این اختلاف ها تنها سبب انقطاع تاریخی و عقب مانی های کشنده نشده؛ بلکه سبب مسخ هویت و تاریخ فرهنگ این سرزمین نیز شده است.
یاهو