یک گروهی از طالبان در دورِ اول یک بخش ساحهی مسجدشریف پلخشتی را فروخته بودند.
مولوی قلم الدین در دو چهرهی مخوف و نرم.
دستِبازیگرِ تقدیر هرگونه که خواست سرنوشت را برای من رقم زد. من هم قانع هستم و بهحیث مسلمانی که میدانم تدبیر خدایبزرگ در تقدیرِ بندهاش جلوهی خاص دارد مانند هر انسان و مسلمانِدیگر. پسا انفصال از وظیفهیدولتی در اواسطِ سال ۱۳۷۳ بود که برای بهدستآوردنِ نفقهی حلال دستوپا زدم. آن تلاشها و پرسهزدنهای شهر به شهر و ولایت به ولایت بود که امتداد یافتند و به دورانِ اولِ نظامِ طالبانی گِرد شهرها خاصتاً کابل گَشتند. مصروفیتِ ساختوساز برایم بیشتر دستیاب شد. از ساختمان و اعمار مراکزِ تجارتی تا محلاتِ مسکونی را بابرخی از شرکای خویش سازمان دادم و آنگاه روشِ کار مضاربت اسلامی در تجارت مروج بود. سرمایهگذار و کارگر باهم عقد میبستد. کارگر برنامهی توافق شده را دنبال کرده و با پرداختِ هزینهی مصرف از سوی سرمایهگذار به کرسی مینشاند. سرانجامِ چنینکار نفع و نقصی بود که پسابرداشتِ اصلسرمایهی سرمایهدار منافع نصف مو یا هم مطابق تفاهم تقسیم میشود. در صورتِ بروزِ خسارت بستهگی به پیشبینی قرارداد دارد.
هرچند نوعی مضاربتی را که سرمایهداران افغانستان رایج کردهاند خودش یک استثمار است اما کارگر برای امرارِ معاش و درآمدِحلال ناچار به قبولی آن میشود. مثلاً یکبار سرمایهگذاری طرح میکند که هفتادفیصد منافع را میگیرد. یا حتا درمواردی که پسا کسب منافع تبعات خسارات پیش بیاید پا از پرداخت مجددِ سهم خود کشیده و گاهی هم متوسل بهزورگویی میشود. یا میداند که شریکِ او آدمی است در هراس از آبرو ریزی و سر وصدا بلندکردن و یا تشهیرِ ناحق در اجتماع و یا هم کمزوری. در آنصورت سرمایهگذارِ بیانصاف و مدعی مسلمانی نقطهی فشارِ او را نشانه گرفته مجبورش میسازد تا همان چیزی را که شریکِکارگرش منفعت گرفته است را دوباره بهخساره بپردازد و آقای سرمایهگذار با تسبیح هفتصدمتره و کلاه و عمامه و جامهی مسلماننمایی در بالایخانه و صفِاولمسجد جا اختیار کند. سوگمندانه من اینحالات را به عنوان شریک کارگر سرمایهگذاران بسیار دیدهام. جبر دیگری که سرمایهدار بالای شریکِکارکرِ مضاربتی خود میکند آن است که در صورت بروز خساره، مناصفهی مصرف انجام شدهی سرمایهی خود را از شریککارگر خود مطالبه کرده و از او حصول میکند. اینجا تمامِ دورانِ کار و زحمت و وقت و انرژی صرفشدهی شریک خود را نادیده گرفته خود را بهنادانی زده نصف خساره را از او اخذمیکند. اما روایت اسلامی مضاربت فقط سرمایه جمع نیرویکار در هردو حالت تقسیم دو. زیرا اگر سرمایهگذار پول داده، شریک مضاربت هم جانکَنِی و سرگردانی را گذشتانده اما سرمایهگذار بیانصاف به آن توجه نهمیکند. من درچنان موارد متحمل خسارات زیادی شدهام. شرکایسرمایهگذار من میدانند و حالا شاید این نوشته را بخوانند. در تجارتِ افغانستان اگر پی حفظ آبِرُو رفتی دیگر باید همه بارکَشِ سرمایهگذار باشی. باچنان حالات در دورانِ اول حکومتِ طالبانی کارکردم مگر روشِ مضاربت نهبود. باری آقای سیدمحمدِ څپاند آن یغماگرِ دارایی دوستان به من اطلاع داد که قرار است برای ساختن ساحهیتجارتی در مسجدِشریفِجامع پلخشتی مجلسِ داوطلبی در ریاستِ حج و اوقافِ ولایت کابل برگزار شود جریدهی اعلانات را هم نشانداد که طالبان در آن زمان مصمم بهچنان کاری بودند. گفتم باید اول برویم ساحه را از نزدیک ببینیم و بعد محاسبه کنیم. وقتی به دیدنِ ساحه رفتیم به موردی برخوردیم که باورم نه میشد. جانب غربِ مسجد متصلِکوچهی مندوی همه از وجود درختانِ ناژوی بلند شصت و هفتادساله پاک شده و همه درختانِ کهن را از ریشه کشیده اند و اثری هم از آنها نیست محاسبهی ما نشان داد که چنان یک اقدام جاهلانه و خشن در داخل ساحهی مسجدِتاریخی کشور آنهم در پایتخت چهگونه ممکن است؟ به خصوص که حکومت طالبانی هم باشد. بهجای درختان ساحات مشرف به جادهی فرعی سمت غرب و ذخیرهی آبِمسجد تهدابهای سنگکاری شدهی بسیار ابتدایی و نامنظم بودند که نشاندهندهی ساختمان زیرکارِ چند دکانِتجارتی است. پرسوپال کردیم، گفتند: « طالبی به تخلص نیازی از وزارت اقوام و قبایل آن ساحه را گرفته و در چند روز همه درختان را اره و به مکانهای نامعلومی منتقل کرده است. معلوم بود که دکان میساخت.
طالبان مدعیانِ دینداری چرا بخشی از حریمِ مسجد را ویران و تجارت را وَدان ساخته بودند؟
برای من بسیار جالب بود. زیرا وقتی همهچیز وقف مسجد شد و بهخصوص که شامل حریم مسجد بود دیگر کسی را صلاحیت برای ویرانی آننیست و حالاتِ استثنایی هم موجباتحکمشرعی علما را میطلبد. آن درختان را کجا برده و با آنها چیکردند هم معلوم نهبود چون اجازهی استفاده از آن به گونهی شخصی حرام مطلق است و درحالاتاستثنایی به مساجد دیگر استفاده میشود. پرسش دیگر آن بود که اگر طالبان چنین تصمیم را گرفته بودند پس چرا ساحه را به آن حالت در آورده و اجازهی تصرف شخص را در آن داده بودند و پسا یک بخش سنگکاری پیشبرد کار ساختمان آن را به داوطلبی سپردند؟ با سیدمحمدخان و مولوی صاحب عجبخان از پلخشتی روانهی ریاست حج و اوقاف ولایت کابل در جادهی مقابل تانک تیل شهرنو رفتیم. پیشا حرکت اکبرخان رانندهی مولوی صاحب عجبخان یکدرجن کیله خریداری کرد و از طریق جادهیفرعی مقابل سرایشهزاده به پل باغعمومی و بعد راه شهرنو را پیشگرفتیم. در مسیر راه مولوی عجبخان و رانندهاش کیلهها را نوشجان کرده پوستهای شان را از شیشههای موتر به روی جاده پرتاب کردند تا متوجه شدیم کار از کار رفته بود. من و آقای څپاند پوستها را نگهداشتیم و قتی به کوچهی دفتر ریاست اوقاف کابل رفتیم، من پوست کیلهها را گرفته پائین شدم. کمی دورتر از دفترِ اوقاف یک آشغالدانی بزرگی از سوی شهری گذاشته شده بود دوستها را آنجا انداختم. چون من باید برای معلومات تنها داخل ریاست حج و اوقاف میرفتم سه همراه من در موتر ماندند.
داخل ریاست حج و اوقاف رفتم، یک چند تا طالب آنجا بودند و پرسیدم یکی را نشان دادند که رئیس اوقاف است. پشتو را بلد بودم و با ایشان صحبت کرده پیرامون شرطنامهی داوطلبی صحبت کردم. آن زمان ساخت و سازهای آهنکانکریت بهگونهی گسترده عام نهشده بود چنانی که در بیست سالِ پسین شد. با آگاهی که از شرایط خاصِداوطلبیها داشتم دل و نا دل با شرکای ما به مجلس دواطلبی رفتیم که روزِ آن معین شده بود. ورودِ ما در مجلس غیرقابل انتظار بود و دیدیم که اشخاصِ گوناگون با چهرههای خشن و بشاش و نگاههای تیزبین و ترسناک زورگویان گاهی با لبخندِنرمگویانه نشسته اند و دواطلبیهایی که افشا شوند معمولاً چنان اشخاص را دور هم میآورند و کسانیکه از قبل طراحیهایی داشته اند خود را در یک باختِ ناگزیری میبینند و تازهواردان خارچشم و دشمنانِ شان میشوند. ظاهراً حالتِ ما هم همینکونه بود. وای بهحال کسی که یا تنها به دواطلبیهای از این دست برود یا توان مقابلهی قانونی با آنانی را نه داشته باشد که بساطِ چپاول گسترانیده اند.
آقای څپاند از موضوع خبر بوده و ما بیخبر:
مجلسدواطلبی شروع شد و قبل بر آن بهگونهی تصادف آقای څپاند گفت که نفر اصلی را میشناسند. منظورِ شان همان کسی بود که شهکار قبلی در ساحه انجام داده بود. من بسیار متأثر شدم که آقای څپاند چرا از قبل ما را آگاه نهساخت. مولوی صاحب عجبخان که کاری به این کار نهداشت و فقط شریکِ ما بود که پولهایش را قبلاً سیدمحمدخان چپاول کرده بود. به هرترتیب، از صحبتهای آقای نیازی معلوم شد که طرح قراردادِ عجیبی کرده اند و قرار است روی آن طرح دواطلبی صورتگیرد.
گروهِ ما با برتری آگاهی قوانین و اصولِ شرعی وارد شده بود که حربهی بَرنده و بُرنده داشت. تا مجلس دواطلبی شروع شد گونهها به پرش آمدند و رنگارنگ اما سیاهکمانی از چین و چُروکِ چهرههای شسته و ناشسته را تشکیل داد. جمعی آشکارا حضور ما را در مجلس تحمل نه داشتند ولی ناچار بودند تحملِ ما کنند. پس از بگو مگوهای زیاد دانستم که شرطنامه با بحثِ مجلسِ تفاوتهای نجومی از بیخردیهای عمدی یا تجاهل عارفانه و یا هم نادانیهایحقوقی و شرعی مقامات در وزارتی است که مسئول تطبیق شرع و احکامِ قرآن و سنت و دین و مذهب است. همه مولویهای دستار سفید پاچهبلند به شمول آقای مولوی قلمالدین که قبلاً در آن زمان رییس عمومی امربهمعروفِطالبان و در زمان داوطلبی معین وزارتحجواوقافِطالبان بود. بیخبری از وضعیت دلیلی نهمیشد و موافقت به وضعیت مغایرِ همه چیز بود. طرح آنان به گونهی غیر رسمی چنان بوده که در اول آقای نیازۍ ساحه را تصرف کرده کارهای مقدماتی را انجام داده و با همه یا بخشی از مقاماتِ حج و اوقاف توافق نموده که ساحه را ساختمان کرده و پس از تکمیل کار ساختمان بهمصرفِ خودش پنجاهفیصد را به امارتِ طالبان میدهد و پنجاه فیصد را حج و اوقاف برای آن آقا قبالهی شرعی میدهد. واقعاً وقتی دانستم بسیار تکانخورده از رییس اوقاف پرسیدم که حالا داوطلبی روی کدام نوع قرارداد است؟ بیجواب بود و آقای څپاند آهسته به من گفت خبر دارد و کسی است که قباله هم میگیرد. بنا برحکم قانون و حکم شرع اقدام و یا انجام دادن عملی بر بنای باطل مشهود باطل و در قانون غبنفاحش است، من دیدم چارهیی نیست موضوع را در مجلس بهگونهیی مطرح کردیم که سبب نهشود زنده به خانه برنهگردیم. بحث وقف را پیش کشیده و پرسشها را از همه هیئتِ داوطلب مطرح کرده، گفتیم اصول دین همین است وقتی در موضوعی جاهل باشی باید سوال کنی و ما در این موضوع جاهل هستیم. زمزمههایی برای دادن قباله را شنیدم. اگر این قرارداد را کسی برنده شود و حج و اوقاف واقعاً برای برنده قباله بدهد موضوع حریم مسجد چطور میشود و موضوع وقفجایداد مسجد چطور میشود؟ ریاست افتای سترهمحکمهی طالبان چیحکمشرعی میدهد؟ قانون که این عمل را غبنِ فاحش میداند. این پرسشها روحیهی مجلس را بهطور کامل تغییر داد. من نهمیتوانم گناه همه را بهگردن بگیرم که در چنان طرح همهی شان شریک بودند و یا تنها تعدادی. اما حقیقت همان بود که آقای نیازۍ آمادهگی گرفتنِ قباله را صدفیصد داشت و بعدها من از زبان خودش شنیدم. رئیس اوقاف و هیئت دواطلبی طرح ما را پرسیدند و ما توضیح کامل داده گفتیم وقتی که ساحهی مسجد است و قابل فروش نیست ما حاضر هستیم ساحهی تجارتی را مطابق نقشهی شهرداری و وزارت شهرسازی اعمار کنیم. پس از بهرهبرداری امتیاز استفادهی دکاکین تا زمانِ رسیدنِ دوبارهی پول سرمایهگذاری شدهی ما در اختیار ما باشد. ما ساحه را کرایه میدهیم و از جمع کرایهی ماهوار بیست فیصد را در مصارف خود وضع کرده و هشتادفیصد را به حساب اوقاف تحویل میکنیم. در نتیجه هم برای اوقاف و مسجد عایدی میشود و هم یک عقد فضولی صورت نهمیگیرد. یکی از حاضران به پشتو پرسید: « دا نور وزارتونه و او شاروالی چی خپل جایدادونه په دغه شرایط ورکهیی هغه په قانون نه پوهیگی چی ته ځان څخه خبرې کوې » من عرض کردم چون ساحهی مسجد غیرقابل تصرف است و وقف شده میباشد کسب عاید به نفع مسجد یا اوقاف نه باید مانع شرعی داشته باشد و علمای حاضر هم میدانند یا شاید ما نهمیدانیم که فروش ساحهی یک مسجدِ تاریخی مجوز دینی و قانونی دارد یاخیر! فقط پرسیدم و چیزی که فکر میکردم درست است گفتم. جنجال امروزخوبتر است نظر به اینکه فردا زندان برویم. و اداراتی که جایدادهای شان را با شرایط مشابه این طرح میدهند انتفاعی اند و ملکیتهای شان وقف شده نیست. هیئتِداوطلبی طرح ما را قبول و فیصله کرد که هر طرح علنی و پنهانی در مورد قباله دادن ساحهی تجارتی مسجد باطل است. روی طرح من داوطلبی صورت گرفت و هیچکسی حاضر نه شد آنرا قبول کند و داوطلبی به نفع ما ختم شد. همه به نوبت از مجلس خارج شدند تنها یک شخص باقی ماند و آن شخص همان زورآوری بود که میخواست با مصرف کردن مقداری پول آگاهانه یا غیرآگاهانه یک بخش از ساحهی مسجد پلخشتی را قباله بگیرد که اگر ساحهی وقفی مسجد نهباشد هر مترمربع آن یکصدهزار هزار دلار کم نیست. آقای نیازۍ که بعدها با نام شان آشنا شدم سرگوشییی با سیدمحمدخان کرده و سیدمحمدخان به من و مولوی صاحب گفتند برویم دفتر نیازۍ هم میایه. از توضیحات مقدماتی آقای نیازۍ معلوم شد که کارهای انجام داده شده در ساحه را ایشان مدیریت کرده بودند. برای من قابل تعجب بود باچنان کاری که آقا غیرقانونی انجام داده به آن مباهات هم داشت. در عین حال برای من و آقای عجبخان عجیب معلوم شد که چطور شده تا آقای نیازۍ نشانی دفتر آقای څپاند را داشته باشد و آنجا بیاید؟ یعنی کاسهی آقای څپاند چندین نیمکاسه در تهیی خود داشت.
څپاندخطاب به من و عجبخان، پیسې راولي:
هنوز در دفتر تازه داخل شده و نانشسته آقای څپاند با تحکم گفت که من و مولوی برایش پیسه بیاوریم که بغداد ره فتح کرده. در حالیکه یکبار دوصدهزار کلدار پاکستانی از مولوی صاحب گرفته بود که جریان را گفتم و بارِدوم هم پنجاههزار کلدار. پولهایی که از من بالایش بود مثلِ آبسرد نوشیده بود. من و مولوی چشم به چشم شدیم و بانگاهها برایش فهماندیم تا کمی متوجه باشد که جادهی رفتارش مدوجذر زیاددارد و به پرتگاهیسقوط نهکند. یارو بسیار مشتاق پیسه بود و هی پیسه میگفت. من دانستم که قرارداد اسمی من شده ومسئولیت دارم، هرچند سیدمحمد هم در استاد داوطلبی امضا کرده بود. مشکلپولی هم بود. من با مولوی مشوره نهکردم اما نهگذاشتم او پولی بدهد و قانوناً پولِ سهم او را هم باید سیدمحمد میداد که قبلاً قاپیده بود. اما من بخشی از سهم خود در رستورانتِ شهرنو را برای شخصی به نام ذبیح گرو دادم که برادرانش فتاح نام و انجنیر ستار نام از او نمایندهگی میکردند 3500 دلار آن زمان پولی بود که بعدها برای من بسیار گران تمام شد. اما سررشتهی کار را شخصاً خودم به دست گرفتم. نتیجه همچنان شد که مصارف را من بهدوش کشیدم و تنها آقای نیازۍ سهم خود نامکمل پرداخت.
نیازۍ خطاب به څپاند، ښه بازِنگر یې:
نیازۍ خطاب به څپاند، ښه بازِنگر یې:
ما دفتر رفتیم و از قرارداد و پنهانکاری های مرموزِ آقای څپاند هم آگاهی نهداشتیم. به آقای څپاند شکوهکنان گفتم داوطلبی را ما بُردیم چرا به نیازۍ سهم قبول کردی؟ در جواب گفت: « راس میگی مردکه کل کارا ره اونجه کده درختای چندین ساله را چپه کده اره کده و پیسه مصرف کده ما و تو رفتیم لُغمی “لقمه”ی تیاره از دانش “ دهنش “ گرفتیم او رام تو خراب کدی اگه نی قواله “ قباله “ هم میگرفت حالی میگی چرا شریکش کدیم…) من گفتم وقتی از اول خبر بودی برای ما میگفتی معلوم اس که از اول شریکش بودی اگر نه از کجا خبر شدی؟ گفتار فایده نهداشت. آقای نیازۍ بسیار زود رسیدند. از ابتدای دیدن دانستیم که عادت داشت یک دستمال بدون وقفه مقابل دهنِ خود میگرفت. هنوز تازه نشسته بود که خطاب به آقای څپاند گفت: ( ته ښه بازنگر یې ). آقای څپاند یکی دیگر از قلدرانِ کمزور بیتأخیر چشمان خود را بالای نیازۍ کشید و آمادهی حمله شد. در همین زمان خطاب به من هم گفت: ( ته خو مسلکی بازنگریې ) اما با خنده. من مداخله کردم گفتم نیازۍ صاحب هدفِ بد نهداره فقط ده گفتار عامیانه عادی گفت. مولوی صاحب هم از سیدمحمد خواهش کرد تا آرام باشد. من توضیح دادم، فکر میکنم هدفِ نیازۍ صاحب ای باشه که خودت ده مجلس داوطلبی نقشِخوب داشتی و مؤفق شدی. سخنان من موردتائید نیازۍصاحب هم قرارگرفت و به اصل موضوع پرداختیم. از همه جریانات آنروز و روز دیدار از ساحه برای ما ثابتساخت که سیدمحمد تمام جریان را آگاه بوده و اینکه پس از کار عملی در ساحه چرا گپ به داوطلبی رسیده را هم میدانسته اما تا آخر برای من و مولوی عجبخان چیزی نهگفت. نتیجهی بحث چنان شد که یک سهم مستقل یک بر سه حصه را آقای نیازۍ گرفتند و متباقی بین سیدمحمدخان، من و مولویصاحبعجبخان تقسیم شد. من خواستم از نقش اصلی آقای نیازۍ اطلاع حاصل کنم که چهگونه چنان کار بزرگ اما غیرقانونی را انجام داده و بعد چهاتفاق افتاده که جریان مسیر اصلی اما بازهم غیرقانونی را اختیار کند تا سرحدی که با وجود دعوای دانایی و آگاهی دینی و قانونی ارکان طالبان در نظام امارتی آنان حاضر به انجام یک قراردادِفضولی با بیعفضولی و شرایط غیرشرعی و غیرقانونی شده بودند؟
قرارداد را امضا کردیم:
رفت و آمدِ ما به وزارت حج و اوقاف طالبان زیادتر شد. محتوای قرارداد به گونهیی که مجلس و هیئتداوطلبی فیصله کرده بودند آماده شد. گفتند قرارداد آمادهی امضا است و باید نزد معین صاحب اداری برویم. من از مقرری مقامات در ساختار تشکیلاتی حج و اوقاف آگاهی نهداشتم و کسی را هم نهمیشناختم. با شرکای خود یکجا سوی دفتر معین اداری وزارت رفتیم. داخل شدیم با یک آدم قوی هیکل و قدبلند گندمی تیرهرنگ برخوردیم که برخلاف دگران دفترش را با میز و چوکی کار و موبل و فرنیچر آراسته بودند. خودشان هم در کوچ یکنفره نشسته و امورات را انجام میداد.
د افغانستان هغه دهقان مې خوښیږی خو نه دا
رذیل عربان:
آقای معین با کسی صحبت میکردند و پیرامون عقیدهمندی مسلمانان افغانستان و شیوخ عرب بحث داشتند و معلوم بود که آقای معین بسیار برآشفته اند و اگر صلاحیتی داشته باشند هر چی عرب است را مجازات میکنند. راستش این موضعگیری شان را بسیار پسندیدم. چهار سوی دفتر را دیدم هیچ نشانهیی از اینکه نام آقای معین چیست نیافتم و از شرکای ما هم کسی نه میدانست، به احتمال زیاد اگر آقای نیازۍ میدانستند آن روز با ما نه رفتند چون طرف قرارداد نه بودند. آقای معین با ورود ما فقط به پشتو سلامعلیکی کرد و گفت منتظر بمانیم و صحبت را با مهمان قبلی ادامه داده در وسط بحثِ شان گفتند: « … د افغانستان هغه دهقان مې خوښیږی چې پهخپل ځمکه کار کهیی او لمر ته گوری چی کینني او خپل مازیگر لمونځ ادا کړي… خو دا رذیل او عیاش عرب مې هیڅ نهخوښيږی او مسلمانی نهلري….» من که هنوزم نهمیشناختم ایشان چی نام دارند؟ از صحبتهای شان خوش شدم چون یگانه طالبی بود که حقیقت شیوخ عیاش عرب و خاندان آلسعود را درک کرده بود و میدانست که کشور ما هم قربانی تروریزم عربی شده است.
مابامولویقلمالدینمقابلبودیم ونهمیدانستیم:
سر انجام سخنانِ شان ختم شد و رییس اوقافِولایتکابل ما را برای شان معرفی کرد و هم به پشتو گفت که مولوی صاحب قلمالدین معین وزارت اند. با شنیدن نام مولوی قلمالدین همه شرایط ظلمافکنی در ادارهی امرباالمعروفِ طالبان تحت مدیریت او پیش چشمان من گذشتند. فکر کردم که صحبتهای شان با عمل شان چقدر تفاوت دارد. همچنان برخورد ایشان با ما و با عملی که در شهرها انجام میدادند زمین تا آسمان تفاوت داشت. گاهی فکر میکردم شاید این آقا رُباتی بهنام قلمالدین باشد. بحث بالای قرارداد شروع شد و آقای قلمالدین با اشاره به اینکه قرارداد را خوانده اند اما نهمیدانند که مفادِ قراردادیها در آن قرارداد چیست؟ از طرز گفتار شان معلوم بود که نسبت به توافق قبلی سپردن قبالهی پنجاهفیصد ساحهیتجارتی جدیدالتأسیس مسجدجامعپلخشتی برای آقاینیازۍ آگاهی نهداشتند و یا هم آن طرح بین آقاینیازۍ و تعداد دیگری بود که با همان محرمیت به نیستی رفت. آقای قلم الدین همزمان با امضایقرارداد رو به سوی رییس اوقاف کرده گفتند: « زه خو په نشوم چه د دوی نفع په دې قرارداد کې څه ده؟ » ما هم پس از امضای قرارداد دفتر شان را ترک کردیم و تا امروز با ایشان مواجه نهشدیم.
آقای مولویقلمالدین که اهل ولایت لوگر اند بعدها در نظام طالبانی کرزی شامل تشکیلات دولت او شده و در قالب منتقدِ اعمال نسلجدید طالبان چهرهی جدیدی پیدا کرده و سروصداهایی را در مطبوعاتِ زمان کرزی رهبر اصلی طالبان راه انداخت. بهعنوان نمونه رادیو آزادی در اول سرطان سال ۱۳۹۰ به ارتباط مولوی قلمالدین چنین دیدگاه گفتاری و نوشتاری داشت:
به الزام قانونی که امضای من در پای قرارداد متوجهام ساخته بود مکلف به اجرای احکام قرارداد بودم.
ادامه دارد…