خـــزان ؛ شعر از : استاد محمد اسحاق ثنا

آمد خزان و موسم شاد زمان گذشت

بلبل ز نغمه ماند و ز شور و فغان گذشت

باد خزان وزید و همه برگ و بار ریخت

با سرعت چو برق به تیزی چنان گذشت

افسرده شد عروس گل از جور مهرگان

عمر نکرد چنان که به زودی جوان گذشت

شد پایمال سم ستوران اجنبی

در زیر پا فتاده بسی ها ز جان گذشت

میهن خوشی ندید چو اولاد کشورم

در زنده گی فسرده به رنگ خزان گذشت

در حفظ مام میهن در خون تپیده ام

آنچه عزیز است از آن میتوان گذشت