آزرده ام از زندگی در شکوه ام تزویر نیست
صد ناله زین بیهوده گی در ناله هم تأثیر نیست
پا تا به گیتی مانده ام، آه و فغان شد همرهم
زینجا روم با درد و غم بیش و کمم تقدیر نیست
چون آمدم؟ چون می روم؟ بهر چه این شیب و فراز؟
هیهات عقلم قد نداد این نکته را تفسیر نیست
مشت خسم بی اختیار هر سوی جریانم برد
راهی تو میدانی جز این برگو هنوزم دیر نیست
واحسرتا بگذشت زود ایام طفلی و شباب
اکنون انیس و همدمم جز پیری بی پیر نیست
خشت نخست ما کج است ایراد این و آن چرا؟
این آب آلوده به گِل از چشمه اش تقطیر نیست
سیمای آرامم نهفت طوفان باطن را ز غیر
هان انعکاس رنج و غم در قدرت تصویر نیست
فطرت منال از بیش و کم سودی نه بخشد قیل و قال
دیوانه را راهُ گریز از حلقهٔ زنجیر نیست
شعر از استاد صادق فطرت ناشناس