نزیهی جلوه؛ رنگین‌کمانی در افق دادخواهی مبارزه و فرهنگ :استاد پرتو نادری «بخش دوم »

در ادامۀ شعر نزیهی جلوه به‌تر است، شعر ملک‌الشعر بهار را بیاوریم و بعد برسیم به بحث‌های دیگر.

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

قفس ام برده برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل می‌گذرد هم‌نفسان بهر خدا

بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان

چون تمنای گل و لاله و شمشاد کنید

 هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس

برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید

آشیان من بی‌چاره اگر سوخت چه باک

فکر ویران شدن خانۀ صیاد کنید

شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب

یاد پروانۀ هستی شده بر باد کنید

بی‌ستون بر سر راه است، مباد از شیرین

خبری گفته و غم‌گین دل فرهاد کنید

جور و بیداد کند، عمر جوانان کوتاه

ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

گر شد از جور شما خانۀ موری ویران

خانۀ خویش محال است که آباد کنید

کنج ویرانۀ زندان شد اگر سهم بهار

شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید

این شعر را بهار در ۱۳۱۲ در زندان شهربانی سروده که در این زمان نزیهی ۲۷ سال داشت. اگر این امر را در نظر بگیریم که این شعر یکی چند سال بعد به افغانستان رسیده، در آن صورت می‌توان گفت که شعر نزیهی از سروده‌های او در نخسیتن سال‌های صدارت استبدادی هاشم خان بوده است. 

شعر نزیهی در حقیقت تبلوری است از تجربه‌های تلخی که شاعر در زمان حبیب‌الله کلکانی، استبداد نادرخانی و هاشم خانی پشت سر گذاشته است. 

شعر بهار بدون تردید گونه‌یی از شعر مقاوت در برابر استبداد خودی است که پرخاشی است آمیخته با اندرز به حاکمان، که از این نگاه بیش‌تر به شعرهای محمود طرزی شباهت دارد. هم ‌پرخاش وجود دارد  و هم پند و اندرز به نطام حاکم. در شعرهایی محمود طرزی نیر روحیۀ حاکم چنین است. هر دو شاعر در تلاش به هم ریختن دست‌گاه حاکمه نیستند؛ بلکه بیش‌تر می‌خواهند تا دست‌گاه از بیداد، دست بردارد و به سوی دادگری گام گذارد. در شعر بهار می‌خوانیم: 

جور و بیداد کند، عمرجوانان کوتاه

ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

شعر نزیهی، شعر مقابله و رویارویی با استبداد حاکم  است. شعری است که چنان شیپوری که به هدف دیگرگونی نظام نواخته شده است. به حاکمان پند و اندرز نمی‌دهد؛ بل‌که به نسل جوان هش‌دار می‌دهد که راه رستگاری در نوحه  و زاری نیست؛ بل‌ باید به پا برخیزند و دشمن را به آوردگاه فرا خوانند تا خود را و همه مردم کشور را از ذلت و خواری آزاد سازند.

دست ما دامن تان باد، جوانان غیور

که از این ذلت و خواری، همه آزاد کنید

استبداد نظام حاکم مردم را ذلیل و خوار ساخته است و باید این وضعیت را با فرو افگندن نظام از ریشه دگرگون ساخت. در خانۀ صیاد باید آتش افگند. این صیاد همان نظام حاکم نادر- هاشم است که مردم را در بند و زنجیر کشیده است. می‌دانیم تا صیاد هست مرغان آزاد که همان مردم اند، در امان نخواهند ماند و آزادانه نخواهند توانست که سرود خوانی کنند. او نظام حاکم را دستۀ شیادانی می‌داند که بر کشور حاکم شده اند. نیروی مبارز در برابر چنین شیادانی همان نیروی جوان است و چنین است که بار بار بر جوانان  فریاد می‌زند:

ای جوانان، ستم مرتجعان چند کشید

تا به‌کی رحم به این دستۀ شیاد کنید

چشم امید به تو نسل جوان دوخته‌ام

در خور شان شرف و ممکلت آباد کنید

 به هر صورت بهار و نزیهی این شعرها را در روزگاری سروده اند که در هر دو کشور خودکامه‌گانی حاکم بودند و روشن‌فکر کشی و به زندان افگندن آزادی‌خواهان و دیگر اندیشان، پایۀ اصلی سیاست آنان را می‌‌ساخت. 

بهار خود در زندان است. دلش در هوای دیدن باغ تنگ ‌شده است. به نظام حاکم هش‌دار می‌دهد که اگر هوای آبادانی خانۀ خود را دارد خانۀ دیگران را ویران نکند؛ اما نزیهی با حاکمان گفت و گویی ندارد. وضعیت را  و استبداد حاکم را روشن می‌سازد و به مردم و به گونۀ عمده برای جوانان هش‌دار می‌دهد که بر خیزند و نظامی را که ننگ بشریت است از پای در اندازند.

ننگ دارد بشریت ز چنین کهنه رژیم

طرح ویرانی این بنگه ز بنیاد کنید

آشیان همه مرغان ز ستم آتش زد

قصد آتش زدن خانۀ صیاد کنید

 نزیهی در این شعر ستم همه‌گانی را بیان می‌‌‌‌کند. دشمن یکی است، سوار بر اسب چموش قدرت و مردمان را شلاق می‌زند، به جز آنانی را که در سایۀ رکاب سیاه او گام زده اند و دست در کاسۀ او دارند. 

وقتی استبداد همه‌گانی است، پس عدالت نیز باید همه‌گانی باشد. در سرزمینی که همه‌گان را نیروی حاکمه سرکوب می‌‌‌‌کند، هیچ گروهی و هیچ قومی به تنهایی نمی‌‌تواند به سعادت و به‌زیستی دست یابد. 

نزیهی در هوای عالم دیگری است. یعنی خواهان نظامی است که هم‌گان در زیر چتر آن بدون تمایز رنگ، نژاد و زبان بتوانند در کنار هم  به آسایش  سیاسی – اجتماعی دست یابند؛ اما چنین چیزی ممکن نخواهد بود تا زمانی که این کهنه رژیم از پای در انداخته نشود:

تا شود بر همه‌گان امن و امانت قایم

عالمی نو ز مساوات و حق ایجاد کنید

پرسش این است که این عالم نوی که نزیهی می‌خواهد، چگونه نظامی است؟ این نطام یا این عالم نو او همان حاکمیت مردم است که باید بر قرار شود، نه آن که دشمن مردم، حاکم بر مردم باشد. او باور دارد که روزی چنین خواهد شد.

روزی آید که شود خلق به خلق حاکم و ما

رفته باشیم از این ورطه، زما یاد کنید

حاکمیت مردم بر مردم همان دموکراسی است. نزیهی در چنین راهی گام می‌زند.

انتحاب و راه‌یابی نزیهی در دورۀ هفتم و هشتم شورا یکی از دوره‌های درخشان زنده‌گی سیاسی او را می‌سازد. او در این دور به جناج چپ و روشن‌فکرانه مجلس نمایند‌گان پبوست و در خط پاس‌داری دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی در هم‌‌آهنگی با روشن‌فکران دیگر هم‌چنان گام برداشت.

 دیدگاه‌های سیاسی او آن سوتر از مرزهای زبانی و قومی راه می‌زد. اندیشۀ فراگیر همه افغانستانی داشت. اندیشه‌های که نه تنها همه شهروندان بتوانند با حقوق مساوی شهروندی زنده‌گی کنند؛ بلکه اقوام گوناگون کشور نیز باید در ساختار سیاسی کشور جای‌گاه مناسب خود را داشته باشند. 

نزیهی را با چنین دیدگاهی در کمیسیون مشورتی قانون اساسی دهۀ دموکراسی می‌بینیم. چنان که مسودۀ  قانون اساسی دهۀ دموکراسی در اواخر سال ۱۳۴۲برابر با ۱۹۶۳ تکمیل گردید، قرار بر این شد تا این مسوده پیش از آن که به جرگۀ بزرگ یا لویه جرگه جهت تصویب ارائه شود، باید از نظر یک کمیسیون مشورتی بگذرد.

 میرمحمد صدیق فرهنگ در کتاب خاطرات خود نام ۲۴ تن از شخصیت‌های وابسته به رده‌های گوناگون اجتماعی را نام برده است که عضو این کمیسیون بودند و نام کریم نزیهی به شمارۀ یازدهم آمده است.

 این کمیسیون در نهم حوت ۱۳۴۲ به کار خود آغاز کرد. فرهنگ در پیوند به بحث‌هایی که در این کمیسیون روی مسألۀ زبان‌ها صورت گرفته بود، این گونه می‌نویسد: « در قسمت زبان رسمی زبان دری که به جای زبان فارسی به پیشنهاد من در متن درج شده بود هواخواهان برتری پشتو را غافل‌گیر کرد. آن‌ها ترجیح می‌دادند که این زبان مانند سابق زبان فارسی نامیده می‌‌‌شد تا آن را بیگانه و منسوب به ایالت فارس از ایالات ایران قلم داد کرده در افغانستان از رسمیت ساقط نمایند و زبان پشتو را یگانه زبان رسمی و ملی کشور اعلان نمایند. باید گفت که در این موضوع پشتو زبانانی که در کمیتۀ تسوید عضویت داشتند، خصوصاً شفیق و حامد منصفانه رفتار نمودند. یعنی از اصل رسمی‌بودن هر دو زبان و مساوات در بین ایشان، که در متن درج شده بود، صادقانه دفاع نمودند. معذالک چون تعداد هواخواهان پشتو زیاد بود، فقره‌یی در متن علاوه شد که به حکومت وظیفه می‌داد برای انکشاف ” زبان ملی پشتو” تدابیر خاص اتخاذ کند و این توصیه در سالیان بعدی از طرف پشتو زبانان یا بهتر است بگوییم بیروکرات‌های پشتو زبان، به حیث سلاح موثری در جهت حصول هر گونه امتیاز برای خودشان به کار رفت و موضوع مساوات در بین دو زبان  رسمی را مسخ کرد. از همه بدتر این که در جملۀ اضافی مذکور زبان پشتو به حیث زبان ملی یاد شده بود. به طوری که ممکن بود از آن چنین نتیجه گیری کرد که سایر زبان‌ها ملی نمی باشند؛ اما این نکته بعدها، چنان‌چه خواهیم دید در لویه جرگه به طور ضمنی اصلاح گردید.»

خاطرات میر محمد صدیق فرهنگ، ص ۳۳۵

این که پیشنهاد زنده‌یاد فرهنگ در آن نشست برتری جویان زبان پشتو را به عقب نشینی واداشته بوده، در آن برهۀ زمان گونه‌یی از پیروزی می‌توانست به شمار آید؛ اما مشکلی که این مساًله بعداً ایجاد کرد این است که فاشیستان بعدی هم‌چنان به زبان‌های افغانستان از روزنۀ سیاست‌های فاشیستی نگاه کردند و تلاش نمودند تا این تلقین غیر علمی را در افغانستان ایجاد کنند که گویا فارسی و دری دو زبان جداگانه است. در حالی که پارسی‌دری زبان یک حوزۀ تمدنی بزرگ است و امروزه دست‌کم تمامی دست آوردهای تمدنی و فرهنگی این حوزه در زبان فارسی دری باز تاب یافته است. به زبان دیگر فارسی دری روایت‌گر دانش، هنر، ادبیات، تاریخ فلسفه، سیاست و تمدن این حوزۀ بزرگ فرهنگی است. چنین امری نه تنها برای فارسی زبانان افغانستان؛ بلکه برای تمام مردم افغاستان مایۀ سر بلندی است. آنانی که در برابر زبان فارسی دری می ایستند و در جهت محدود سازی آن تلاش می‌کنند نادانسته تیشه بر ریشۀ زبان خود نیز می زنند.

به روایت فرهنگ: «در روز دوم مذاکرات هنگامی که مساًلۀ زبان مطرح بود، کریم نزیهی موضوع حقوق زبان اوزبیکی و سایر زبان‌های محلی کشور را مطرح ساخت. به واقع سکوت از حقوق آن‌ها خلای مهمی در متن قانون شمرده می‌‌‌شد؛ اما پیش از آن که موضوع مورد مباحثۀ اصولی قرار بگیرد قدیر تره‌کی در ضمن رد نمودن پیشنهاد نزیهی، زبان‌های مذکور را به حیث زبان‌های منحط یاد کرد. این امر موجب آن شد که نزیهی هم مجلس را ترک بگوید.»

همان، ص ۳۳۶

تا تاریخ، زبان و فرهنگ وجود دارد این جملۀ «منحط» قدیر تره‌گی که غیر از زبان پشتو دیگر زبان‌ها و فرهنگ‌های این سرزمین را حتا در دورانی که سلطنت شرم‌سار افغانستان می‌خواست بوزینه وار تقلید دمکراسی کند، بر پیشانی دموکراسی گویا افغانی! چنان خطی از شرمساری و سر افگنده‌گی باقی خواهد ماند. همین جملۀ قدیر تره‌گی بسنده‌ است تصور کنیم که اگر او نیروی هیتلر، موسولینی و صیهونیست‌های اسراییل را می داشت خداوند می‌داند که چه آتشی بر فرهنگ و زبان‌های دیگر کشور نمی‌ریخت. شاید اونمی‌دانست که زبان و فرهنگ مردم همان کوه‌های اند که هیچ فاشیستی نمی‌‌تواند آن را از جای بر کند! صدها و هزارا فاشیست دیگر چون قدیر تره‌کی می آیند و آب و خاک می‌شوند و اما مثنوی معنوی مولانا و خمسۀ امیرعلی شیرنوایی به مانند دهها شه‌کار دیگر بر جای خواهند ماند. این که در سده‌های آینده کدام زبان‌ها می‌میرند و از حوزۀ فرهنگی و تمدنی جهان بیرون می‌شوند، مربوط می‌‌شود به این امر که این زبان‌ها چقدر ظرفیت داد وگرفت دارند و چقدر می‌توانند هستی خود را به حیث یکی از استوارترین و موثرترین پیوند در میان انسان‌ها نگهدارند. 

سیاست‌های فاشیستی هرگز و هرگز نمی‌‌تواند ماندگاری ادبیات و فرهنگی را تضمین کند. سیاست‌ها فاشیستی خود دشمن فرهنگ و زبان اند. با این‌همه تشدید سیاست های چرکین زبانی، نژادی و مذهبی در رژیم نادرخان و میراث سیاسی او نه تنها جلو هر گونه توسعه اجتماعی و فرهنگی را سد کرد؛ بلکه سبب شد تا چنین اختلاف‌هایی روزتا روز ژرفا و دامنۀ بیش‌تری پیدا کند. سیاست‌هایی که سنگ‌بنای فاشیزم قومی و زبانی را چنان پی‌ریخت که امروز فاشیستان به اصطلاح مدرن می‌آیند و خشت و سنگ ‌دیگر بر این دخمۀ جهنمی می‌گذارند و در میان اقوام، زبان‌ها و فرهنگ‌های رنگا رنگ کشور دیوار می‌کشند!

تاریخ فراموش فراموش نمی‌کند. تاریخ روشن می‌سازد که پیشنهاد نزیهی «منحط» بود یا سخن فاشیستی قدیر تره‌گی که هنوز بوی گند فاشیزم آن دماغ انسانیت را آزار می‌دهد!

این هم شاید یکی از طنزهای سیاه روزگار است، نزیهی که پنجه در پنجۀ فاشیستان کرده بود تا جای‌گاه زبان ترکی ازوبیکی و دیگر زبان‌های کشور در قانون اساسی مشخص گردد و تاریخ ادبیات ترکی اوزبیکی نیز نوشته شود، هنوز سروده‌های ترکی ازبیکی او گرد آوری نشده و به نشر نرسیده است. 

نزیهی که همه هستی‌اش عشق سرزمین بود و مردم آن و زنده‌گی اش را در مبارزه برای آزادی و دموکراسی به سر برده بود، پس از تجاوز شوری، در حالی که دیگر بار سنگین زنده‌گی و نا توانی‌های پیری شانه های استوارش را خم کرده بود به سال ۱۳۶۱ خورشیدی  کشور را ترک. 

می‌دانیم درختان کهن‌سال در خاک و در آب و هوای دیگر سبز نمی‌شوند، این گونه بود که او به سال ۱۳۶۲خورشیدی در شهر دهلی در هند چشم از جهان بست و قلب تپندۀ او  که همیشه آتش‌فشانی از عشق مردم و کشور را در خود داشت خاموش گردید؛ اما نامش در فهرست مبارزان راه دموکراسی، آزادی و شعر پای‌داری افغانستان‌جای‌گاه بلند و پر شکوهی دارد. 

پرتو نادری