حاکمیت عادلانۀ ملی و برابری های قومی در یک افغانستان آزاد و مستقل : مهرالدین مشید

افغانستان آزاد، مستقل و عاری از مداخلۀ خارجی ها

افغانستان جنگ زده و غرقه در تضاد های گروهی، قومی و زبانی، برای رهایی از وضعیت کنونی و رسیدن به یک کشور آزاد، مستقل و عاری از مداخله ی خارجی ها نیاز به حاکمیت عادلانه ی ملی دارد تا در سایه ی آن عدالت سرزمینی، برابری های قومی و همگرایی های زبانی و فرهنگی بدون مداخله ی خارجی ها به گونه ی عادلانه تحقق یابد. این چیزی است

که به آن استقرار یک حاکمیت قانونمدار گفته می شود که مراحل رسیدن به این حاکمیت، با ملت شروع می‌شود به مرحله‌ی دولت – ملت پایان می یابد. با بسر رسیدن این مرحله، مرحله سوم که حاکمیت قانونمدار و کشور مدرن است، فرا می رسد. در جهان امروز نمونه‌های بی‌شماری را می‌توان یافت که به دلیل دست نیافتن به مرحله دوم دچار این دور تسلسل باطل شده اند. باتاسف که کشور ما باوجود داشتن افتخار های پربار تاریخی و غنای فرهنگی به غیر از دوران بسیار کوتاهی، وجود حکومت‌های استبدادی و تمرکز قدرت مرکزی اجازه نداد تا حاکمیت ملی یا دولت – ملت قد راست کند. هرچند در شرایطی که افغانستان در کام تروریسم افتاده و به لانه ی امن و جولانگاه ی بیش از بیست گروه ی خطرناک تروریستی تبدیل شده است؛ سخن زدن در مورد حاکمیت ملی و عدالت سرزمینی حرفی گزاف باشد؛ اما هرچه باشد، افغانستان و مردم آن ناگزیر اند تا برای رسیدن به حاکمیت عا دلانه ی ملی و مردم سالار از ” هفت خوان رستم” باید عبور کنند. گروه ی طالبان باید بدانند که افغانستان عضو جامعه ی جهانی است و ممکن نیست تا این کشور را برای همیش منزوی نگهداشت. بنابراین پایه های یک حکومت را نمی توان  با ظلم و اختناق استوار حفظ کرد؛ زیرا به گواهی تاریخ عمر حکومت های ستمگر و آموزش ستیز و انسان ستیز کوتاه بوده و ممکن نیست تا چرخ های یک نظام خودکامه، وحشتناک و ستیزه جو را برای مدت طولانی به دوران نگهداشت.

اصطلاح های حاکمیت ملی، دولت ملی، عدالت سرزمینی، همگرایی ها و برابری های قومی و حق شهروندی برخاسته از متن جامعه ی دوران مدرن است که در دوران پسا مدرنیسم بیشتر متحول شده اند. حاکمیت ملی واژه ای است که مفهوم آن وابسته به موجودیت ملت و اعمال اقتدار آن بر سرنوشت و آینده آن باشد که بدون هر نوع اجبار، اضطرار و القایی از بیرون، در مورد مقدرات خودش تصمیم بگیرد و تصمیم اش را عملی نماید. از آنجا که تامین حاکمیت ملی، هدف متعالی و مقدس است و با عزم و تصمیم و اراده استوار و خلل ناپذیر مردم صورت می گیرد و نه با یک شعار سیاسی توسط یک شخص یا یک گروه ی سیاسی. بنابراین رسیدن به چنین جامعه که انسان از پرتگاه ی رعیت به بلندای شهروند ارتقا نماید و در عرصه ی حاکمیت و حکومت حضور واقعی پیدا کند، امری دشوار است. حاکمیت ملی که در واقع دولت – ملت را در نماد یک واحد سیاسی به نمایش میگذارد که در آن دولت، به مثابه ی یک سازمان سیاسی متمرکز بر جمعیتی در داخل یک قلمرو حکومت می‌کند؛ ملت
یعنی جامعه‌ایکه با داشتن هویت مشترک، بایکدیگر همخوانی دارند. در این نظام نیازی به داشتن یک گروه ی ملی یا قومی غالب نیست؛ زیرا ملت-دولت یا در عبارات جدیدتر دولت سیاسی نوع خاصی از دولت ویژه ی جهان مدرن است که در آن یک دستگاه سیاسی در قلمروی ارضی معینی دارای حق حاکمیت است و می‌تواند، این حق را با قدرت نظامی پشتیبانی کند.

دولت ملی یک اصطلاح جامعه شناسی و نوع خاصی از دولت است، که ویژه ی جهان امروزین بوده و در آن حکومت در قلمرو اراضی معینی دارای حاکمیت است و توده های مردم جمعیت شهروند محسوب شده و خود را بخشی از ملت واحدی می دانند. دولتهای ملی با ظهور ناسیونالیسم پیوند نزدیکی دارند، اگرچه وفاداریهای ملی گرایانه همیشه با مرزهای دولتهای معینی که امروز وجود دارد. چندان سازگاری ندارد. دولتهای ملی به عنوان بخشی از یک نظام نوظهور دولت ملی به وجود آمدند، که نخستین بار در اروپا پدیدار گردید، اما در دوران کنونی به سراسر جهان گسترش یافته است.

ملت در واقع تبلوری آرمانی از تعلقات مشترک اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، زبانی دینی و فرهنگی یک مردم است؛ در حالی که دولت – ملت یا دولت ملی ساختاری است عینی از واقعیت‌های مشترک فرهنگی اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، زبانی، دینی- مرامی یک مردم که خاصیتی روانه ای و پویا دارد و خود را با تغییرات و تحولات جامعه مدرن در سطح ملی و بین‌المللی و در راستای مشارکت هرچه وسیع‌تر مردم در سرنوشت خود و برای استقرار حاکمیت ملت و برقراری برابری، عدالت و استقلال تطبیق می‌دهد. امروز تدابیر و تعبیه های کلان آموزشی، زندگی حقوقی، ارزش‌های فرهنگی، تحولات اجتماعی، اقتصادی، اطلاعاتی، ارتباطاتی، معادلات مالی و راهبردهای رشد قانونی این‌ها حاکمیت قانونمدار را میسر می سازد. حد و مرز قدرت دولت – ملت را ضوابط قانونی مشخص می‌کند.

برخلاف قدرت‌های دیگر، منشأ قدرتِ دولت – ملت مردم است وحاکمیت قانونمدار قدرت خود را در چارچوب قوانین و ضوابط دولت – ملت اعمال می‌کند، ضوابطی مدون که برای همگان برابر است و برای شهروندان ایجاد حق می‌کند و حق مسئولیت بوجود می‌آورد و به روابط فردی و گروهی جامعه انتظامی قانونمدار می‌بخشد. قانونمداری هم یک شبه به دست نمی‌آید.

چیزی که امروز اکثر جوامع به دنبال آن هستند استقرار یک حاکمیت قانونمدار می باشد که مراحل رسیدن به این حاکمیت، با ملت شروع می‌شود به مرحله‌ی دولت – ملت می‌رسد و اگر این مرحله با موفقیت پشت سر گذاشته شود به مرحله سوم که حاکمیت قانونمدار و کشور مدرن است دست می یابد. متأسفانه در جهان امروز نمونه‌های بی‌شماری را می‌توان نام برد که به دلیل دست نیافتن به مرحله دوم دچار این دور تسلسل باطل هستند. میهن ما یکی از این جوامع به شمار می‌آید.

ضرر  های دولت – ملت

از آنجا که هر پدیده ی نوظهور در ضمن اینکه موافقت ها و مخالفت ها را در پی دارد، اثرات مثبت و منفی را نیز از خود برجا می گذارد. ظهور یا ایجاد دولت – ملت هم از این اثرات و موافقت ها و مخالفت ها مستثنا نیست. بنابراین گفته می توان ایجاد دولت-ملت‌ هم دشواری هایی را به همراه دارد.

آرمان نهایی ملی‌گرایان، همسان سازی مرز های کشور با مناطقی است که یک قوم در آن زنده گی میکنند؛ اما در شرایط دولت-ملت این اتفاق نمی افتد؛ زیرا در شرایط دولت – ملت هم‌پوشانی مرزهای سیاسی با مرزهای فرهنگی تا یک حدی ممکن است. از سویی هم سیاست‌های ملی‌گرایانه دولت‌ملت‌ها باعث جنگ‌ها و درگیری‌های بسیاری شده است. چنانکه یک پژوهش در سال ۲۰۰۶ نشان داد اغلب جنگ‌های دوران مدرن به سه شکل مرتبط با دولت‌ملت هستند: گاهی یک ملت خواستار استقلال و ایجاد دولت خود است (مثلا استقلال الجزایر)، گاهی درون یک کشور چند ملت وجود دارد که اقلیت خواهان ایجاد دولت‌ملت مختص به خود می‌شوند (مانند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی) و گاه دو کشور همسایه با هم می‌جنگند چون یکی از این دو می‌خواهد بخشی از کشور دیگر که زبان و نژادی مشابه خودش دارد را تسخیر کند؛ مانند تصرف کریمه توسط روسیه و همچنین موجودیت پشتون ها در دو طرف خط دیورند، کشمیر میان هند و پاکستان، تبت میان چین و هند، بلوچ ها میان ایران، پاکستان و افغانستان، کردها میان ایران، عراق، سوریه و ترکیه.

دولت های ملی و جهانی شدن:

دولت های ملی در فرایند های پیچیده ی جهانی شدن بطور روز افزون به يكديگر مرتبط و وابسته می شوند. در جغرافيای سياسی نيز، فرايند يا پديده ی جهانی شدن به اشكال مختلف بويژه در بحث مربوط به حاكميت ملی مطرح می شود. مفهوم حاکمیت ملی تحت تاثير فرايندهاو ابعاد گوناگون جهانی شدن ، دستخوش تحول گرديده است، بگونه ای كه در برخی از حوزه ها، قلمرو مفهومی آن محدودتر شده و در برخی ديگر از زمينه ها، گسترش يافته است. هرچند به رغم همه فشارها و محدوديت هايی كه در آزادی و عملكرد يك كشور ايجاد شده است، جهاني شدن نتوانسته است حاكميت ملی كشورها را از بين ببرد؛ اما توانسته است گستره مفهومی و قلمرويی حاكميت ملی را دچار تحول سازد. پيشرفت تكنولوژی ارتباطات و گسترش وسايل ارتباط جمعي ازجمله عوامل بسيار تاثيرگذاردراين باره هستند.

قلمرو حاکمیت دولتها در ژئوپلیتیک پست مدرن:

دولتها همواره به دنبال تثبیت حاکمیت خود در قلمرو خاصی جهت تأمین امنیت ملی خود اند که در چهارچوب مرزهای سیاسی تعریف میشد و ابعاد و محدوده آن مشخص و قابل ترسیم بود؛ اما این حاکمیت با ظهور دوره ی پست مدرن که با برجسته شدن هویتهای محلی و سازمانهای غیردولتی در سطح داخلی و شرکتهای جهانی و چندملیتی و سازمانهای فراملی و بین‌المللی در سطح جهانی همراه است، در حال خارج شدن از حالت متمرکز و تبدیل شدن به دو صورت جهانی و محلی است. بنابراین دولتها جهت حفظ و حراست از قلمرو جغرافیای سیاسی کشور در مواردی تحت تأثیر مسایل جهانی و در مواردی دیگر هم تحت تاثیر مسایل محلی هستند. در این شرایط، سازگاری و هماهنگی دولت با این دو مقوله، ادامه حیا و بقای حاکمیتها را تضمین خواهد کرد. این که عوامل تأثیرگذار بر قلمرو حاکمیت دولتها در دوره ی ژئوپلیتیک پست مدرن کدام ها اند؟ بصورت عموم دو دسته عوامل، عوامل فروملی و فراملی میتوانند قلمروی حاکمیت دولتها را در دوره پست مدرن متحول سازند. البته این تحول به معنای افول حکومتهای ملی و از بین رفتن مرزهای سیاسی کشورها نبوده؛ بلکه، ظهور شکل جدید و متحول دولتها با ارایه ی کارکرد متفاوت در اعمال حاکمیت است.

در دوره ی پست مدرن نه تنها حاکمیت های ملی و دولت – ملی و ملت تحت تأثیر عوامل تأثیر گذار بر قلمرو حاکمیت دولت ها در دوره ی ژیوپولیتیک پست مدرن دچار تحول گرديده است؛ بلکه مفاهیمی چون؛ عدالت سرزمینی، برابری قومی، همگرایی های ملی نیز دچار تحول شده است. هرچند در این مرحله عدالت سرزمینی، برابری ها و همگرایی ها با تحقق مفهوم کامل شهروندی در سطح های گوناگون به معنای واقعی آن تحقق نیافته است؛ اما زمینه های بیشتر برای تحقق مفاهیم یاد شده در راستای تامین عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه ی منابع سرزمینی در یک جغرافیای سیاسی فراهم گرديده است.

امارت طالبان و حاکمیت ملی:

حال پرسش این است که افغانستان در کجای معادله ی حاکمیت ملی قرار دارد و  در یک دولت ملی چه جایگاهی دارد. هرچند بحث بر سر حاکمیت ملی و دولت – ملت در افغانستان تحت حاکمیت طالبان موضوعی زاید و غیر قابل عملی است؛ زیرا که طالبان به حاکمیت فقه و شريعت دلخواه ی خود باور دارند و به حاکمیت ملی در ساختار دولت- ملت بی باور اند. بسیاری در بیان ملت یا فقط به تعریف ارنست رنان – دانسته یا ندانسته –  بسنده می‌کنند یا اینکه  ملت را تنها به مواردی از آن یعنی: گذشته غرور آفرین، مردانی بزرگ، افتخارات ملی، ارجگزاری نیاکان… محدود می‌سازند. کسانیکه چنین مفاهیمی از ملت را ارائه می دهند به پرباری تاریخی و غنای فرهنگی، همانند بسیاری از ممالک دیگر از قبیل چین و روسیه و ژاپن، تکیه می کنند. جستحوی حد تعادل در افتخارات تاریخی و فرهنگ گذشته از یکسو و واقعیتی که امروز در برابر چشم ما قرار دارد از سوی دیگر شاید قادر باشد این تقدس گرائی ملی را که در محافل افراطی اقشار جامعه ما مورد استفاده قرار می‌گیرد مهار سازد.

دیگر اینگه در میهن ما، به غیر از دوران بسیار کوتاهی، وجود حکومت‌های استبدادی و تمرکز قدرت مرکزی اجازه نداد تا حاکمیت ملی یا دولت – ملت قد راست کند. جنبش مذهبی و قبیله ای طالبان توانست تا با اتکا به عنصر عصبیت و دشمنی با زن و آموزش، در نتیجه ی توطیه ی پیچیده و مرموز در تبانی با شبکه های استخباراتی کشور های منطقه و جهان توانست تا دولت ورشکسته را سرنگون کند و امارت طالبانی را در جامعه ی گسسته ی افغانستان پی‌ریزی نماید.

هرچند تحلیل این موضوع در قالب یک چارچوب نظری ترکیبی دشوار است؛ اما مفاهیمی چون؛ عصبیت در نظریه ی سنتی دگرگونی انقلابی یا انسجام عصبیت، نظریه بسیج منابع در جامعه گسسته، مفهوم دولت ورشکسته و نقش محیط بین الملل در نماد مدارا و کمک بازیگران خارجی به مثابه ی عوامل چهارگانه در این تحول تأثیر گذار بودند. در چنین بستری طالبان توانستند تا بدون مقاومت جدی قدرت را بدست گیرند. هرچند وقوع این تحول از لحاظ شکلی تا حدودی انقلاب های شرقی را بر می تابد؛ اما

علت اصلی موفقیت طالبان در بازیابی حاکمیت را می توان در مواجهه ی یک جنبش قوی با دولت – ملت ضعیف تفسیر کرد. این در حالی بود که حکومت افغانستان از نبود یک پارچگی در همه عرصه ها و موجودیت اختلاف در اوجی از فساد و خیانت سخت رنج می برد و از انسجام و یک پارچگی ملی و وحدت قومی و مذهبی در آن خبری نبود‌.

طالبان بر خاک توده ی یک دولت ورشکسته و فاسد به قدرت رسیدند که فروپاشی آن محتمل به نظر می رسید؛ زیرا دولت غنی  توانایــی بازنمایــی و انجــام کارکردهــای معمـول یـک دولـت ماننـد؛ انحصـار کاربـرد زور مشـروع بـرای حفـظ ثبـات و امنیـت، ایجـاد شـرایط اقتصـادی و تأمیـن خدمـات عمومـی بـرای شـهروندان را نـداشت. به قدرت رسیدن طالبان در واقع محصول فرایند ضعــف، زوال و فروپاشــی تدریجــی رژیم غنی بود‌.

حکومت غنی هر روز پایه های چهارگانه ی قدرت چون؛ مشروعیت، کارآمــدی  یعنی تأمیــن منافــع عمومــی، روابــط بــا طبقــۀ مســلط یا تأمیــن منافــع خصوصــی و دســتگاه سـلطه را از دست می داد. در حالیکه موجودیت بحـران در هـر یـک یـا همـۀ ایـن پایه هـا ممکـن اسـت موجـب تحـول درونـی و فروپاشـی کامـل نظـام سیاسـی شـود. طالبان در حالی پیروزمندانه و بدون مقاومت وارد کابل شدند که حکومت غنی از درون از هم پاشیده بود ودکم ترین انرژی برای بقا نداشت. از ضعف، خیانت، انحصار قدرت، قوم گرایی و فساد غنی نه تنها مردم افغانستان؛ بلکه درون دستگاهیان حکومت او رنج می بردند و همه حتا کشور های حامی جمهوریت انتظار نابودی آن را می کشیدند. در چنین شرایطی اقبال طالبان بالا گرفت و از راه رسیدند و جاده ها بروی شان باز بود. در این بازی تنها مردم افغانستان بازنده اند که نظام را از دست دادند و با از دست دادن جمهوریت در نتیجه ی خیانت غنی همه آرزو های مردم افغانستان با خاک یکسان شد. غنی نه تنها از تمثیل کردن حاکمیت ملی کوتاه آمد و برای بردن افغانستان به ساختار نیرومند دولت – ملت اندکی هم تلاش نکرد. تنها غنی به ارزش های یادشده خیانت نکرد؛ بلکه کرزی و غنی هر دو در نتیجه ی خیانت به دموکراسی نه تنها انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی را با تقلب های سازمان یافته به بیراهه کشاند؛ بلکه به سایر ارکان جمهوریت چون، آزادی رسانه ها، نهاد های مدنی و مدافع حقوق بشر نیز خیانت کردند. هر دو بجای فرصت سازی های بهتر برای رسیدن به حاکمیت ملی؛ برعکس با ارجحیت دادن به افکار قبیله ای برای تقویت و آمدن دوباره ی طالبان زمینه سازی کردند. بیست سال حاکمیت فساد آلود و خیانت بار کرزی و غنی به این حقیقت مهر تایید نهاد که عصبیت های قومی و قبیله ای بر آنان غلبه داشت. این باور خیانت بار بالاخره افغانستان را به کام یک گروه ی افراطی و قوم گرا فرو برد.

با تاسف که طالبان نه تنها حکومت فاسد غنی؛ بلکه همه ارزش های جمهوریت و مردم افغانستان را به کلی فروپاشیدند. مردم افغانستان با نفی غنی از این فروپاشی ها سخت ناراض اند و با حاکمیت فقه طالبان مخالف اند. مردم افغانستان میان فساد و خیانت کرزی و غنی و ارزش های حاکمیت ملی برای رسیدن به دولت – ملت فرق قایل اند و بدون عوض کردن این دو با هم خواهان حاکمیت ملی و رسیدن به جامعه ی مردم سالار اند.

طالبان نمی توانند منزوی از جهان ادامه یابند:

از آنجا که افغانستان عضو جامعه ی جهانی است و طالبان نمی توانند، افغانستان را برای همیش منزوی از جامعه ی جهانی نگهدارند. طالبان ناگزیر اند تا با و همسو با جامعه ی جهانی حرکت کنند تا از انزوا بیرون شوند. این زمانی ممکن است که مشروعیت ملی و بین المللی پیدا کنند. این در حالی است که‌ طالبان اصول ها و ارزش هایی را که حاکمیت این گروه را مشروعیت می بخشد، همه را کفری خوانده و با آنها مخالف اند؛ البته با این ادعای نادرست که گویا امارت آنان اسلامی و مطابق به خواست های مردم افغانستان است. در حالیکه مردم افغانستان با امارت طالبان مخالف اند و اکنون افغانستان حیثیت زندان وحشتناک را دارد که مردم این کشور در موجی از ترس و هراس طالبانی به زنده گی در آن محکوم شده اند. چنانکه آخرین سروی نشان داده که تنها چهار درصد مردم افغانستان خواستار امارت طالبان اند. مشروعیت زمانی به افغانستان برمی‌گردد که طالبان دست کم حاکمیت ملی را در افغانستان اعاده نمایند و زنجیر های حاکمیت فقه و شريعت افراطی را از دست و پای مردم افغانستان بشکنند. در غیر این صورت نه تنها کمک های جامعه‌ ی جهانی به مردم افغانستان کاهش می یابد و این کشور بیشتر منزوی می شود؛ بلکه همزمان به آن فقر و بیکاری افزایش یافته و خشم و نفرت روزافزون مردم، حکومت طالبان را فراخواهد گرفت. این وضعیت ساختار تشکیلاتی طالبان را درهم خواهد کوبید و اختلاف های درونی آنان را به حالت انفجار درخواهد آورد.

هرچند هنوز تند باد حادثه پایه های حاکمیت افراطی طالبان را آنچنانی نلرزانده؛ اما بدون تردید این تند باد در راه است و زود طالبان را فراخواهد گرفت و برج و باروی حکومت این گروه را فروخواهد ریخت. بنابراین طالبان نمی توانند، واقعیت ها و ارزش های جهان معاصر را انکار نمایند و برای همیش مردم افغانستان را در تاریکی نگاه نمایند و با خم خم رفتن های کاذبانه و هراس افکنانه جهانیان را فریب بدهند. همین اکنون نگرانی های کشور های همسایه بویژه پاکستان، ایران، روسیه و دیگران که طالبان را برای رسیدن به قدرت یاری کرده اند، در حال افزایش است. این نشانگر این واقعیت است که چرخش عظیمی در سطح داخل و بیرون برضد طالبان در حال شکل گیری است. پیش از آنکه این موج طالبان و حکومت آنان را زمین‌گیر کند، بهتر خواهد بود که پیش از فرارسیدن آن حاکمیت ملی را به افغانستان برگردانند و چتر سیاه و اختناق الود امارت انسان دشمن و زن ستیز و آموزش ستیز را از فضای افغانستان بردارند و بگذارند، مردم این کشور در فضای باز نفس بکشند و نوع نظام و راه و رسم زنده گی خویش را آزادانه و بدون مداخله ی خارجی ها برگزینند. یاهو