حزب دموکراتیک خلق افغانستان؛
بومی نبود
حزب دموکراتیک خلق افغانستان؛ دموکراتیک نبود
حزب …با تصرف قدرت سیاسی ؛ درون قدرت گم شد
حزب …؛ با گرفتن قدرت؛ مرگ تدریجی خود را شروع کرد
من متأسف و شرمنده استم
– کودتای جمهوریخواهانه محمد داود؛ فاجعه و راهگشای فاجعه ها بود
– افغانستان؛ یک چانس طلایی داشت!…
اندیشمند عزیز و صاحب نظر در علوم و فلسفه های معاصر؛ جناب محمد عالم افتخار!
اینکه میخواهم شما را در گفت و شنودی پیرامون مصاحبهء اختصاصی جناب فرید احمد مزدک دوستی که برایم قابل احترام و یکی از چهره های بارز و برجستهء سیاسی – اجتماعی کشور بوده اند؛ زحمت دهم چندین دلیل دارد. از جمله ی آنها یکی اینست که شخصاً در بحث های داغ و بی نتیجه ای حضور داشتم که بعضی ها از این مصاحبه و محتویات آن دفاع میکردند؛ عده ای قسماً راجع به آن ملاحظات داشتند و اما بیشترین ها سخت؛ از این طرز برخورد با الغای سلطنت قرون وسطایی، حزب دموکراتیک خلق افغانستان و رویداد های بزرگ سیاسی دو دهه پیش و جنگ اعلام ناشده و نیابتی بسیار وحشیانه که از طریق همسایه ها به ویژه پاکستان، اضافه تر از چهل سال است علیه افغانستان و مردم آن ادامه دارد؛ متعجب، بهتزده، ناراحت و برآشفته بودند. همین حالت در فیس بوک و بعضی ویب سایت ها و در خیلی محافل هم وجود دارد و حتی شنیدم که برخی ها که زیاد متحمل قربانی ها و مرارت ها شده اند؛ زار زار گریسته اند.خودم نیز که از صحتمندی چندانی برخوردار نیستم تأثراتی دارم ولی بعد از چرت و فکر بسیار؛ این آرزو در دلم پیدا شد که کاش میتوانستیم با بررسی خونسردانه علمی و سازنده؛ یک کاری کنیم که عقلانیت جای سرتمبه گی و داو و دشنام و گریه و ناراحتی های حق و ناحق را بگیرد؛ این است که به شما مراجعه نمودم و این تصمیم را هم آسان نگرفته ام.
محمد عالم افتخار: سپاسگذارم ازالطاف و بزرگواری های همیشه گی تان در برابر خودم؛ آنچه میفرمائید برایم کاملاً قابل درک و احساس است. من در اختیارشما استم و تصور میکنم وظیفه و علت وجودی مان هم همینست که تا حد توان روشنگری کنیم.
پرسش: مصاحبه اختصاصی جناب مزدک را که حتماً خوانده اید؟
افتخار: بلی؛ هم خوانده ام و هم شنیده ام.
پرسش: آیا این مصاحبه یعنی ارایه مسایل در آن غیر معمول و غیر منتظره بوده است؟
افتخار : لطفاً اگر سوال را مشخصتر فرمائید.
پرسش : مثلاً همین گپ که خیال میکنم بیشترین ناراحتی را تولید کرده که حزب دموکراتیک خلق افغانستان؛از نظر مینتالیتی ( قوه ذهنی،طرز فکر، اهداف و اندیشه)؛حزب بومی نبود؟
افتخار : وقتی شما مرا مکلف فرمودید که بررسی ام متکی به علم و دانش فلسفی باشد؛ دیگر ناراحتی ها و احساسات معیار و ملاک نیست؛ واقعیت عینی و عمل؛ ملاک است. از این نظر حزب دموکراتیک خلق افغانستان به ویژه جناح خلقیها؛ هم نظر به اغلب افراد تشکیل دهندهء آن و هم نظر به اعمالی که انجام دادند؛ بیش از اندازه بومی و محلی بودند. ادعای همه؛ جهانبینی علمی طبقه کارگر و مارکسیزم ـ لننیزم بود؛ حتی تا همین اکنون هم این؛ علماً و عملاً صرف یک ادعاست؛ جهانبینی و عملکرد و همان مینتالیتی هردو اغلب قومی ـ قبیلوی و سلیقوی بود و هنوز با تأسف که اکثراً این چنین است؛ واژه “بومی” و “مینتالیتی” نزد جناب مزدک؛ شاید تعریف دیگری دارد.
پرسش : و دموکراتیک نبود؟
افتخار : تا جائیکه من از واژه «دموکراتیک» می فهمم؛ یک گروپ بندی که در آن دید ها و سلیقه های قومی – قبیلوی سلطه داشته باشد، جهانی اندیشی نه که کشوری اندیشی و ملی اندیشی در آن قریب به صفر باشد؛ دموکراتیک بوده و دموکراتیک شده نمیتواند؛ برای دموکراتیک بودن؛ اندیشه ها و سجایای مدرنیته؛ باید در افراد ملکه شده باشد و این چیزی نیست که توسط مختصر تعلیم و تربیه و آژیتاسیون حزبی و مسلکی هم بتواند تحقق یابد؛ در کلِ جامعه نیز باید مدنیت و شهری گری پا بگیرد. توجه بفرمائید اینکه من میگویم حزب دموکراتیک خلق افغانستان بیش از حد هم بومی بود؛ شامل فقط همین حزب نمیشود؛ هرآنچه حزب و سازمان و تشکیلات و تنظیم و جبهه در افغانستان چهل سال اخیر می بینید؛ عین چیز است؛ تازه اگر بهتری هایی داشته لا اقل در مقاطعی؛ آن حزب دموکراتیک خلق افغانستان بوده و اگر شما؛ جای دیگر و مثال دیگر سراغ دارید؛ بنده را با خبر سازید. مفهوم “دموکراتیک نبود”؛ نیز جبراً همه را در بر میگیرد؛ اگر غیر ازین باشد؛ گزاره های علمی در مورد ابطال میگردد.
پرسش :هم جناب مزدک؛ هم خبر نگار بی بی سی و هم بیشترین هواداران حزب به آرمانهای ملی و مترقی و حتی دموکراتیک حزب تأکید میکنند؛ این آرمانها ملی و وطنی بودند و استند و بسیاری ها برای این آرمانها قربانی دادند. پاسخی که جناب مزدک در مورد شکست حزب و این آرمانها میدهد؛ ناراحتی بر انگیخته.
افتخار :عرض کردم که ناراحتی و احساسات در علم راه ندارد.آرمانها بالذات همه چیز را توجیه نمیکند.آرمانها و خواست ها و نیازهای اجتماعی بر حزب سیاسی و چیز های مربوط دیگر مقدم است؛ یعنی اینکه در اثر تغییرات و تحولات تدریجی که در خود یک جامعه به وجود می آید و در جهان پیرامون واقع میشود؛ نیاز هایی احساس میشود؛ آرزومندیهایی توسعه می یابد تا جائیکه یک سلسله چیز ها را و وضعیت های متفاوت و نو را عدهء کثیری خواهان میشوند. چه بسا خود همین جوشش و جنبش رفته رفته به متشکل شدن ها می انجامد که یک گونهء آن حزب سیاسی است. ولی آرمانهائیکه هر حزب سیاسی اعلام و تبلیغ میکند؛ لزوماً به این معنی نیست که تمامی اعضا و مقاماتش به آنها اعتقاد روحی دارند و حاضر اند برای آنها قربانی دهند. در بسیاری از احزاب بهره برداری های سیاسی و رسیدن به اهداف دیگر منجمله قدرت سیاسی؛ هدف رکلام و تبلیغ آرمانهاست. متأسفانه اینکه کسی لزوماً؛ طور ارادی و انتخابی برای آرمانی قربانی میشود؛ اثبات علمی شده نمیتواند؛ حتی قربانیان بزرگ چون خسرو گلسرخی، چگوارا و مماثل ها. صرف شاید بتوان مورد سقراط را که اگر اسطوره نباشد؛ یک قربانی دادن تییک برای حقیقت و مناعت و آزادی عقل دانست و به مقام فرضیه و گزاره علمی قرار داد. چنانکه گالیله عکس تصمیم سقراط را گرفت و شاید از اینکه میدانست توبه نامه ای فریبنده؛ کلیسائیان جاهل و مستبد را که دگر اندیشان و دانشمندان را به نام خدا و کتاب مقدس؛ زنده زنده میسوختاندند؛ رام میکند و در عین حال علم و حقیقت چندان زیان نمی بیند؛ استغفارکرد. و البته درین گستره؛ حرف باور ها جداست!
ولی در یک کل باید علماً تثبیت شود جنگی که یک نیروی سیاسی و حزب و دولت به آن درگیر شده و لذا ناگزیر کسانی در جهت پیشبرد این جنگ قربانی میشوند؛ چه خصلت و ماهیت دارد؛ مانند آتشی که طفلی بر می افروزد به دست خودش و در اثر ماجراجویی ها و نابخردی هایش شعله ور شده یا اینکه یک دسیسه ارتجاعی و ضد کشوری و ضد ملی و حتی یک دسیسه منطقه ای و جهانی در کادر بسیار بزرگ میباشد. به لحاظ تحقیقات بنده که در کتاب ها و نوشته هایم نیز متبلور میباشد؛ جنگ علیه حزب مذکور و حاکمیت آن؛ به طور تعیین کننده یک چنین جنگ کثیف و تحمیلی و تجاوز کارانه است و حتی مدت ها پیش از آنکه حزب یاد شده به قدرت برسد؛ این جنگ تدارک و آغاز شده بود. در واقع تداوم همین جنگ منجر به رویداد 7 ثور 1357 گردید. البته اینکه حزب و متحدان آن در برابر این جنگ چه قدر با لیاقت و تدبیر توانستند و میتوانستند مقابله کنند و دشمن چه قدر توانست از ضعف های درون حزبی به نفع جبهه خود استفاده نماید؛ نیرو ها را بخرد؛ فریب دهد و گمراه کند…؛ مستلزم تحقیقات و مباحث کلان است.
پرسش : جناب مزدک زیاد به خصلت و ماهیت جنگ نپرداخته است. همین یکی از اعتراضات است!
افتخار: این سوالی است که باید جناب مزدک پاسخ دهد. ولی ماهیت این جنگ؛ طی اسناد و کتاب ها و راپور هایی که تا کنون انتشاریافته؛ از آفتاب هم روشنتر گردیده و اکنون به پشتوانهء آنها منحیث یک حکم و گزاره علمی میتوان گفت که: جنگی بود و هست تجاوز کارانه؛ طبق نورماتیف های جهانی غیر مشروع و طبق شریعت اسلام مطلقاً حرام. بیائید اندکی حوصله فرمائید من حقانیت این گزارهء علمی را در «تلک خرس» برایتان نشان دهم: دگروال محمد یوسف که چهارسال در آی ایس آی قوماندانی ی اعلای جنگ با افغانستان را به عهده داشته در این کتاب مینگارد:
«نقش شعبه من بی نهایت محرمانه بود، اگر چه این بخوبی هویدا بود که پاکستان به آوارگان مجاهدین پناه داده و تدارک اسلحه از قلمرو آن جریا ن داشت لیکن رسماً این ادعا رد میگردید… من در خلال روز اول (کارم) سری به دفتر های موجود زدم و با مشاهده تحویلخانه اصلی اولین بار تکان خوردم . جواب افسران لوژستیکی در مورد چنین بود: «جناب، ما یک جنگ مخفی را به پیش میبریم، شما به زودی به آن آشنا خواهید شد.... چنانچه جهاد بدون پشتیبانی همه جانبهء امریکا پیروز نمیشد و ……افغانستان باید مبدل به یک ویتنام شوروی گردد.…چریک های ویتنام نفرات تازه دم، اکمالات و سرپناه را بدان سوی مرز در لاوس و کمبودیا در اختیار داشتند، درحالیکه برای مجاهدین اینگونه سهولت ها در پاکستان مهیا بود… عوامل دیگر مشابه این بود که هر نفر پیاده یعنی یک چریک ازین جهت برنده بود که منحصر به یک نقطه و پوسته نبود؛ بدین ترتیب در کنج و کنار کشور بمب ها و راکت ها را منفجر میساخت… من مسؤول جنگیدن دریک جنگ چریکی بشیوه «خونریزی از هزار جناح» بودم .… تا جاییکه من مشاهده نموده ام این صرف پول است که موجب صلح یا جنگ شده میتواند. (یعنی…نه خدا، نه دین و نه چیز دیگر! زیرا) مجاهدین بجز دریافت کمک مالی انگیزهء دیگری بدست نمیآوردند. این مهم نبود که استراتیژی من تا چه حد متبلور گردد بلکه اجراءات متکی بر میسر بودن یک خزینه حجیم بود تا ذریعهء آن قوای مسلح من باید تسلیح، تربیه و سوق میگردید. (آری قوای مسلح من- دگروال محمد یوسف افسرI.S.I، قوای مسلح قوماندان اعلی مجاهدین افغانستانی پاکستان! با خزینه حجیم که جهاد فی سبیل الله فقط به آن متکی بود!!) تقریباً نصف این پول از جانب مالیه پرداز عمده یعنی امریکا سرازیر میشد در حالیکه متباقی آنرا حکومت عربستان سعودی و یا اشخاص متمول عرب می پرداخت… ویلیام کیسی که نسبت تهیج طبیعی دربرابر کمونیزم ملقب به «طوفان» و نیز نسبت پرواز های مکررش در اطراف و اکناف جهان (برای طرح، به راه اندازی و معاینه جهاد های فی سبیل الله!) مشهور به «سیاح» شده بود، سازمان استخباراتی پرقدرت ترین کشور روی زمین را رهبری میکرد.…تمام این پاکستانی ها داوطلبانی از پرسونل من درI.S.I بودند. افسران و کارمندانی از بخش های گوناگون ارتش پاکستان درI.S.I گماشته میشدند. جنرال اختر آنها را به مقام های مختلفی استخدام و ازمیان ایشان افراد زبده و برگزیده را نزد من در «شعبهء افغانی» توظیف میداشت. آنها برای مدت دو – سه سال نزد من می ماندند و من ایشانرا نظر به صلاحدید خود در وظایف آموزش، عملیات و یا لوژستیک می گماشتم. من ایشانرا در مورد خطرات احتمالی (در داخل افغانستان) بر حذر ساخته و جداً تأکید میورزیدم که به هر صورت باید از دستگیر شدن اجتناب ورزند، چون این کار موجب افشا سازی پشتبانی مخفی حکومت پاکستان از جهاد خواهد گردید…. (C.I.A) مجاهدین را از طریق صرف نمودن پول مالیه پردازان امریکایی پشتیبانی میکرد چنانچه برای سالها به ارزش بلیون ها دالر اسلحه، مهمات و وسایل را بدین جهت خریداری نمود… مگر این از برکت مشی پاکستان بود که امریکایی ها ابداً در توزیع پول و اسلحه پس ازمواصلت به پاکستان سر و کاری نداشتند… آزاد گذاردن امریکاییها مستقیماً درقسمت اکمالات و آموزش نه تنها باعث بی نظمی کامل میشد، بلکه بر تبلیغات کمونستی نیز صحه میگذاشت.
شوروی ها وعمال افغانی ایشان در خاد کمافی السابق سعی میورزیدند تا حامیان و نزدیکان مجاهدین را به این دلیل سرزنش نمایند که گویا آنها جهاد نمیکنند، بلکه بخاطر امریکا کار پلیدی به راه انداخته و کشته میشوند. این تأکید آنها که گویا افغانها باهم در نزاع نبوده بلکه در گیرودار جنگ ابر قدرت ها به گروگانی درآمده اند، وقتی غیر قابل تکذیب میبود که امریکاییها مستقیماً در داخل پاکستان بفعالیت می پرداختند.”
اینکه این جنگ – همین کار پلید بخاطر امریکا – مدت ها پیش از به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق افغانستان تدارک و آغاز شده بود و کودتای ثور منجمله برای مقابله با آن صورت گرفت؛ نیز اسناد و شواهد ده برابرَ ضرورت یک نتیجه گیری علمی را داراست؛ منجمله شهادت و روایت نصیرالله بابر معروف در این زمینه خیلی تعیین کننده است: او طی مصاحبه مفصل که قسمت اساسی آن در کتاب بنده «جنگ صلیبی یا جهاد فی سبیل الله!» درج گردیده و همراه با مندرجات «تلک خرس» و یک تعداد اسناد و منابع دیگر مورد بررسی و حلاجی قرار گرفته تصریح میکند که :«…به اين لحاظ من نخستين مجاهدين نهضت را (مجاهدین را که نگذارند حالات در افغانستان برای پاکستان خراب شود، مجاهدین نهضت پاکستانی افغانستان بر انداز را) از اکتوبر 1973 تا 1977 ترنينگ و تعليمات نظامي دادم و در آن زمان قيادت شان همين جا بود، آنان از يونيورستي ها و پوهنتون هاي کابل پسران جوان را مي آوردند و ما برايشان ترنینگ ميداديم و پس به ولايات مربوط شان ميفرستاديم… مگر در وقت داود ما چنان کرديم که مي خواستيم به داود يک درس بدهيم. آن وقت داود، مخالفين ما را در افغانستان نگه ميداشت مانند اجمل ختک، اعظم هوتي و آنان اينجا در پاکستان بمب گذاري ها را سازمان ميدادند و لذا ما هم خواستيم که به داود يک پيغام بدهيم: ببين، تو اگر کاري مي تواني، ما هم قادر به آن هستيم. ما … را به پنجشير فرستاديم و در پنجشير، بالايش عمليات اجرا کرديم (در١٩٧٥) تا نشان دهيم که اين افراد چقدر ورزيده گي يافته اند. آن عمليات به داود به حد کافي خساره رسانيد. پس از آن داود اينجا آمد و در مورد ((ديورند)) به مذاکره پرداخت. قبل بر آن بالاي گلاب ننگرهاري عليه داود خان يک کتاب نيز نوشته بوديم که عنوانش بود ((سردار ديوانه – ليوني سردار)) ما تمام اينها را بخاطري انجام ميداديم که ظاهر شاه واپس (به پادشاهي) بر گردد.» مگر طبق منابع و مستندات تاریخی و استخباراتی؛ اصل این جنگ تجاوزی افغانستان تباهکن از همان زمان غازی امان الله خان آغاز گردیده توسط سازنده گان پاکستان؛ جزو ایدئولوژی و استراتیژی ملیتاریزم پاکستان ساخته شده و یکی از علت های وجودی و دلایل به وجود آمدن و قدرت شدن و اتمی شدن پاکستان هم همین میباشد.اینجا اهداف و استراتیژی های بیحد کلان مطرح است که از«بازی بزرگ» کلاسیک مبداء میگیرد و به «اسلام ؛ نفت و بازی بزرگ جدید» امتداد می یابد.
پرسش: حالا متوجه میشوم که شما چرا از تائید علمی قربانی دادن کسان برای هدف و آرمان؛ و از تائید علمی ارزش آرمانها و اهدافی که احزاب و سازمانها و تنظیم ها تبلیغ میدارند؛ خود داری مینمائید؛ بدینترتیب حتی برای من خفقان آور و جگر سوزاست که ده ها هزار نفری که به نام آرمانهای جهاد و امر فی سبیل الله؛ گویا خود را فدا کردند و هنوز فدا میکنند؛ در واقع چه ارزشی دارند.
افتخار : بدبختانه و با کمال درد و حسرت؛ علماً جز همان «بخاطر امریکا (و پاکستان و شرکا) کار پلیدی به راه انداخته و کشته میشوند» نبوده است و نمیتواند بود. ولی اجازه دهید به یک حقیقت علمی تسلی دهندهء نسبی برای آنانکه عزیزان شان چنین تلف شده اند؛ اشاره نمایم. علمای رشد ثابت کرده اند که هم سن بلوغ جسمانی و هم سن بلوغ عقلانی افراد بشری تحت شرایط مختلف اقتصادی و اجتماعی؛ مختلف بوده است و مختلف خواهد بود. تحت شرایط حیات بالنسبه راحت کشاورزی در خیلی از سرزمین ها فرد جوان اعم از دختر و پسر؛ بین سنین 9 تا 15 ساله گی به بلوغ میرسید؛ چون شیوهء زنده گانی و حتی سیاست و دولت؛ زیاد بغرنج نشده بود؛ در نتیجه اطلاعات حد اقلی که فرد در مزرعه و دهکده ضرورت داشت و بائیست به آن مجهز گردیده و قادر به پروسس و کاربرد آنها میگردید؛ خیلی کم بود. بدینجهت بلوغ ذهنی هم تا 18- 20 ساله گی فرا میرسید. ولی با پیدایش ماشین ها و کارخانه ها و شهر های بزرگ و پیچیده و دارای روابط هنوز پیچیده تر نسبت به یکدیگر شدن کلانشهرها و مردمان آنها؛ افراد بیست ساله مزارع و دهات و شهرگونه های دوران کشاورزی؛ و کشور ها و مناطق عقب مانده در این شرایط معیشتی و زیستی؛ یکباره به کودکان مبدل شدند. آنان کم از کم 10-20 سال دیگر آموزش و سیر و سیاحت به جهان تغییر یافته؛ کار داشتند و دارند که خود را به بلوغ خاصتاً ذهنی برسانند. ین قاعدهء علمی در افغانستان 20- 30 سال قبل صدفیصد صدق میکرد و از آنجا که فرهنگ های قومی – قبیلوی – مذهبی پیوسته سعی براین میداشته باشند که جوانان را به اصطلاح از «عصری شدن» باز دارند؛ لذا فرزندان جوان این سرزمین که تحت نام «جهاد» به تهلکه های جنگ نیابتی امریکا و پاکستان و شرکا کشانیده شدند؛ علماً کودکان شمرده میشوند که بلوغ ذهنی نداشتند و نمیتوانستند داشته باشند؛ لذا تلفات ایشان نتیجه فریب خورده گی و در آخرین تحلیل غالباً معصومانه و مظلومانه است! البته کودک مانده گی به تناسب معیار های عصر در منطقهء ما؛ شامل مردان و زنان بالاتر از 40 سال هم بوده است وعلی الوصف خیلی خیلی بلند رفتن سطح اطلاعات و تجربیات؛ هنوز به وِیژه در لایه های افراد سنتی و دور افتاده از کلانشهرها نیز صادق میباشد. گیرماندگان در تعصبات بنیادگرایی دینی، قبیلوی و پندار های ایدئولوژیک درین رده؛ جایگاه اول را دارند.
پرسش: وقتی تصمیم به این مصاحبه گرفتم؛ میدانستم زیاد گره ها باز خواهد شد؛ ولی اینهمه روشنایی را انتظار نداشتم؛ با اینکه مبحث هیجان انگیز است؛ اجازه بدهید برای فعلاً بیشتر روی دیدگاه های جناب مزدک بیائیم. آیا نظر به آنچه فرمودید؛ اینکه ایشان گفته اند: حزب د.خ.ا؛ با گرفتن قدرت؛ در قدرت گم شد و حتی مرگ تدریجی خود را آغاز کرد؛ چگونه بررسی میشود؟
افتخار : اینجا ایشان؛ فرمول نسبتاً درستی ارائه کرده اند که معانی بزرگ دارد و متأسفانه سخنان خودشان را هم ضد و نقیض میسازد. ایشان درست میفرمایند که حزب در ناپختگی به قدرت رسید و داخل قدرت گم شد! . معنای سخن پیش از همه این است که جهانبینی مترقی و دانش سیاسی و شناخت حد اقل از کشور و منطقه و جهان نه فقط در سیاهی لشکر(صفوف) بلکه در اغلب زعمای حزب نهادینه و ملکه نشده بود. بسیاری ها همان عناصر بومی و بیش از حد بومی ی ذهناً و روحاً نابالغ بودند که بیش و کم اسیر جهانبینی ها و باور ها و خرافه های قومی و محلی و خانواده گی شان تشریف داشتند. (امید وارم شما و هر عزیز دیگر به مفهوم “خانواده گی” منتها درجه دقت فرمائید.) چنانکه واقعیت عینی و عمل 25 تا 30 گروپ بندی کنونی منسوب؛ به ح.دخ.ا یا حزب وطن نشان میدهد که هنوز ایشان در درون قدرت؛ گم استند؛ یعنی در خواب و بیداری؛ مشغلهء فکری و روحی شان “قدرت چه شد، قدرت چرا رفت، کی ملامت بود، کی سلامت بود؛ سهمی از قدرت! قربی به قدرت! وخلاصه و اقدرتا واحسرت قدرتا!” است. شما و همه کسانی که شاهد و ناظر اقدام نظامیان در 7 ثور 1357و رویداد های بعد بوده اند؛ شاهدان زنده استند که رهبری ح.د.خ.ا و نظامی های برسر اقتدار نه تنها قادر نشدند حسب اصولیکه اعلام کرده بودند و پیش از آن در مرامنامه دموکراتیک خلق منتشره جریده «خلق» مندرج شده بود؛ به طرف ساختن دولت دموکراتیک ملی بروند؛ متحدان جدید سیاسی و حمایت بالفعل مردمی پیدا نمایند؛ بلکه در کمتر از یکسال بخش پر نیرو و نسبتاً با اعتبار، شهری تر و مدنی تر حزب یعنی جناح پرچمی ها را سرکوب نموده و از قدرت بیرون انداختند. تا اینجا هم نمیتوان قضاوت علمی کرد؛ چرا که احتمالات فراوان میتواند فرضیه و گزاره علمی را ابطال نماید؛ منجمله میتواند چنین اقدام از روی ناگزیری ملی و قانونمندی و حسب منافع و مصالح کلان صورت گرفته باشد. اما فقط روز هایی پس از این تصفیه کاری و سرکوبی؛ از مقام منشی عمومی کمیته مرکزی حزب و ریاست شورای انقلابی (ریاست دولت) منحیث یک دستاورد و پیروزی سترگ اعلام شد که اینک ما قادر شدیم دولتی بسازیم که از رئیس شورای انقلابی تا علاقه دار در بخش ملکی و تا خورد ضابط در بخش نظامی همه «خلقی» اند! چند روز پس که شاید دوستانی از داخل و خارج در مورد این بدعت؛ به ایشان اصول مورد التزام سیاسی و ایدئولوِژیک خود شان را خاطر نشان ساخته بودند؛ همین مقام اول طی ملاقاتی با نظامیان اعلام داشت که ما کشف خلاقانه ای در جهانبینی علمی طبقه کارگر نمودیم و آن اینکه در کشور ما و کشور های مماثل ما همین نظامیان انقلابی و چه و چه؛ «پرولتاریا» استند و میتوانند وظایف تاریخی پرولتاریا را به انجام رسانند. بدینگونه این رهبری؛ ثبوت علمی به دست داد که نه تنها درک و عقیده و التزامی به مرام دموکراتیک خلق ندارد بلکه ادعایش در مورد جهانبینی علمی طبقه کارگر؛ هم محضاً ادعاست. دیگر اینکه اصلاً حزب و حزبیت چیست؛ با مؤسسه دولت و قدرت سیاسی فرق دارد؛ ندارد، کشور در کجا قرار دارد؛ صف دوستان افغانستان در جنگ جاری کجاست و صف دشمنان کجاست و چه سنجیداری میتواند برای تشخیص و تمیز این و آن؛ معتبر و قابل استفاده باشد وغیره یکسره محو شد. بالاخره «تشخیص» داده شد که مسئول بسیاری از این یکه تازی های هولناک و خانخانی قبیلوی تحت نام انقلاب و سمتگیری سوسیالیستی با دولت خلقی(یعنی دیکتاتوری پرولتاریا= خوردضابطان دوران کوچیگری و ارباب – رعیتی) که وضع کشور را به وخیمترین حد خراب و به کام دشمن ساخت؛ باند حفیظ الله امین و خود اوست. اما از حزبیت همین قدر هم باقی نمانده بود که «رهبر کبیر» بتواند؛ سریت این اندیشه را تا زمان کوتاهی میان خود و حتی دو نفر دیگرحفظ نماید. چنانکه نخست اعلام شد که حفیظ الله امین شاگرد وفادار رهبر کبیر در کنفرانس سران کشور های غیر منسلک در هاوانا شرکت مینمایند و یکی دو روز بعد خبر داده شد که رهبر کبیر بنا بر درک و احساس و صوابدید داهیانهء خود شخصاً تصمیم گرفتند که در کنفرانس سران غیر منسلک ها اشتراک نموده آنرا مبارک فرمایند. قرینه های متعدد گواه بر آنست که حتی در لحظهء نوشتن این خبر؛ تمامی راز این تصمیم غیر منتظره برای حفیظ الله امین؛ معلوم بود؛ بنابر آن؛ سفر، همراهان سفر و همه ضبط و ربط امور در راه هاوانا و داخل دولت و ارتش و امنیت و پولیس را چنان آماده ساخت که سفر رهبر کبیر؛ فقط مقدمهء سفر مرگ او باشد! آیا دیگر هم دلیل و ثبوت و سند کار است که حزب با تصرف قدرت سیاسی؛ خود درون قدرت گم شد؟. ولی معلوم است که دستگاه حزب و دولت؛ پس از انکه به کمک اتحاد شوروی و احزاب و دولت های سوسیالیستی و دموکراتیک دیگر و به اشتراک مساعی نسبتاً وسیع شخصیت های حزبی و سیاستمداران و متخصصان و نظامیان بالنسبه مجرب؛ احیا و باز سازی گردید؛ تفاوت ها و امتیازات بزرگ ملی به تناسب گذشتهء آنچنانی؛ پیدا کرد؛ معهذا سایر عوامل منجمله کمبود بلوغ ذهنی و ملکات سیاسی – سازمانی رهبران و کادر ها؛ و حتی دوام امراض و خود کامه گی های رهبران و کادر های بخصوص که به غیر از چند تا همه ابقا گردیدند؛ این خلطیت مفهوم حزب و دولت و بی اعتنایی به حیات و تشکیلات حزبی را که بتواند؛ بدون دولت هم ادامه یابد و حتی می بایستی در فراغت از بار مسئولیت و گرفتاری های دولتی بیشتر و بهتر تکامل و انسجام پیدا کند؛ رفع ناشدنی کرد. واقعیت حزب فرو پاشیده؛ پس از دولت فروپاشیده؛ علماً به همان معناست که حزب در دولت و در قدرت گم شده بود که هنوز پیدا نشده است!. اگر؛ پیدا شده است؛ کجاست؟ دا گز – دا میدان!
پرسش : آیا درست است که کودتای جمهوریخواهانه داود خان یک فاجعه بود و راه را برای فاجعه های دیگر باز کرد؟
افتخار: تا جائیکه بنده برداشت کرده ام نیز؛ لب ولباب فرمایشات جناب فرید مزدک؛ یعنی اینکه «تحول 26 سرطان و گذار افغانستان به نظام سیاسی جمهوریت؛ فاجعه بود و راه فاجعه های دیگر را باز کرد. لذا گویا پسانترعمده ترین فاجعه رویداد 7 ثورمیشود و به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق که یک حزب غیر بومی و غرق در اختلافات بود؛ گویا اینها باعث و بانی جنگ شدند؛ ایکاش همه واقع نمی گردید…». خود همین حقیقت که پس از بیست سال دور از قدرت بودن؛ یک تن از رهبران کثیرالوظایف حزب؛ این چنین دیدگاه ضد و نقیض و دور از دقت بروز میدهد؛ خود یکی از ثبوت های گزاره ها و فرضیه های علمی فوقانی میباشد. کم از کم بیست سال کار و تجربه در داخل حزب و دولت و سازمانهای متعلق به آن و نشست و برخاست ها و تبادل افکار با متخصصان و مشاوران… پرشمار می بایستی حالا شخصیتی چون جناب مزدک را قادر میساخت تا گسترده ترین و عمیقترین و علمی ترین تحلیل و تجزیه و نتیجه گیری را از این چهل سال عرضه دارند که نه تنها راهشگای راه گم کردگان منسوب به حزب دموکراتیک خلق گردد بلکه تجارب گرانبها و گران به دست آمده را به نسل نو و جویان و عطشان حقایق تاریخ و سرگذشت و سرنوشت میهن قابل دریافت و یاد گیری و بهره وری بسازد. خلق و تولید چنین آثار پربها از سایر رهبران و کادر های معروف و مشهور ح.د.خ.ا هم توقع میرفت که لا اقل تاکنون چشم کس به آن روشن نشده است!. مشخصاً در مورد سوال شما باید عرض کنم؛ که پاسخ ؛ اینجا «هان و نی» بوده نمیتواند؛ این یک رویداد اجتماعی و تاریخی است که مماثل های آن در کشور های همانند ما و کشور های متفاوت تر زیاد اتفاق افتاده و می افتد. لذا از همین منظر و با همین تناسب ها میتوان موضوع را باز بینی کرد. اینکه اندیشمندان، فلاسفه و نوابغ بشری تلاش می ورزند تا بر تحولات و رویداد ها در جوامع بشری اثرات مثبت بگذارند و تکوین، بروز یا ادامهء آنها را کمابیش عقلانی ساخته بتوانند؛ سخن دیگر است ولی حقیقت روشن این است که دیگرگونی ها و رویداد های کلان اجتماعی و کشوری و منطقوی و جهانی؛ تا هنوز و تا آینده های قابل حدس و گمان؛ فقط و فقط حسب برنامه ها و عقلانیت ها و نقشه ها و مهندسی های این و آن شخصیت و حزب و دار و دستهء سیاسی و نظامی و تروریستی … وقوع نمی یابند. به ویژه در رویداد هایی به بزرگی تحول 26 سرطان 1356 افغانستان که مؤسسهء سنتی و خدایی و نیمه خدایی قرون در افغانستان یعنی سلطنت را ابطال نمود و نظام سیاسی نوین جمهوریت را به وجود آورد؛ نقش اشخاص و گروه ها تعیین کننده نیست بلکه جبر ها و قانونمندی های متعدد و متکثری در آنها عمل مینماید تا به عالم واقعیت می آیند. تحول هفت ثور 1357 نیز از شمار همان رویداد های سیاسی – اجتماعی است و اساساً میتوانست قدرت را به تشکیلات خام یا پخته ای مانند حزب دموکراتیک خلق افغانستان انتقال ندهد؛ یک حکومت فردی نظیر آنچه معمرالقذافی در لیبیای قبیلوی تر و عقب مانده تر برقرار کرد و چهل سال هم تداوم یافت به وجود آورد. 7 ثور از نظر منطق تاریخی چیزی نبود جز ادامه تحول 26 سرطان که داود خان و تیمش از خط آن خارج گردیده و لهذا با جامعه و جهان در تضاد و تقابل مرگبار واقع گردیدند. اینکه محاسبهء رژیم داود خان در سمتگیری متفاوت؛ رفع خطرات بالقوهء متوجه بقایش بود؛ حرفی ندارد ولی پوزیشن اتخاذ شده؛ به سرعت مردم و نیرو های قدرتمند اجتماعی و سیاسی و نظامیان را که تکیه گاه و حتی به وجود آورندهء رژیم بودند؛ مإیوس و عصبانی کرد و به اصطلاح «تغییر در تغییر» را شدنی ساخت. تاریخ سیاسی کشور های متعدد چون عراق و مصر و ممالک افریقایی و فراتر مشحون از حوادث مشابه و مماثل میباشد. دلیلی ندارد که همچو حوادث را در کشور های دیگر بدیهی بدانیم و در افغانستان از آن یک قضیه قضایی و حقوقی و اخلاقی و یا خطای مطلق این و آن وغیره درست نمائیم. هکذا قابل فهم ساخته آمدیم همان فاکتوری که رژیم داود خان را به ترس و تسلیم وادار کرده بود؛ با قوت تمام در برابر رژیم بعدی هم قرار داشت و اینک دیگر تاکتیک داود خانی برای آن اتخاذ شده نمیتوانست لذا قرار گرفتن در حالت مقابله و محاربه اجتناب ناپذیر بود. موقعیت جیوپولتیک خاص و سخت حساس افغانستان؛ همیشه در سمت و سو دهی رویداد ها در این کشور حرف اول را زده است و این تقدم نقش حادثه آفرینی حینی که کشور در کانون و محراق «جنگ سرد» میان ابرقدرت ها قرار گرفت؛ ضریب های تصاعدی پیدا کرد. همانگونه که به قدرت رسیدن امان الله خان به پشتبانی نهضت جوانان افغان پاسخی تاریخی به نیاز ها و آرمانهای وقت جامعهء افغانی بود؛ رویداد های 26 سرطان و 7 ثور نیز پاسخ تاریخی به نیاز ها و آرمانهای وقت جامعهء افغانی بود. ایضاً به همانگونه که دولت و نهضت امانی برای هریک از قدرت های خارجی طماع و موثر در افغانستان معنا ها و تعابیر متفاوتی داشت؛ این رویداد ها نیز داشت و لهذا آنان را وادار به واکنش های غالباً هستریک ساخت. مثلاً گذار از سلطنت مطلقه به جمهوریت در ایتیوپی (حبشه) نیز با اقدام نظامیان صورت گرفت و نیرو های شرکت کننده در دولت بعدی هم در همان حدود و ثغور و خصلت ها و کیفیت ها بودند که در سه ساله نخست داود خان و در وضعیت پس از 7 ثور بودند؛ اما چون ایتیوپی موقعیت حساس افغانستان را نداشت، پاکستان همسایه اش نبود و… نسبتاً موفقانه و آرام این دوران را پشت سر گذاشت . و مثال های دیگر نیز کم نیستند.
پرسش : من مقداری کانفیوز شدم؛ آیا اینکه میفرمائید حزب دموکراتیک خلق افغانستان؛ آنهمه کمبودات و نواقص داشت و باز مشابه همان در ایتیوپی مرحله را آرام و موفقانه پشت سر گذاشت؛ آیا تناقض ندارد و آیا هیچ مسئولیتی در فجایع پیش آمده؛ بر دوش ح.د.خ.ا نمی افتد؟
فتخار: در چوکات یک استراتیژی کلان منطقوی و جهانی که جنگ علیه افغانستان را پیش آورد و چه با حزب دموکراتیک خلق افغانستان و چه بدون آن ادامه داد و هنوز ادامه دارد و هنوز اصلاً پایان آن معلوم نیست؛ روشن است که دیگر افغانستان مطرح میباشد و نه ح.د.خ.ا یا دم و دستگاه مجاهدین و یا هم دولت شاه کرزی شاه و قوای مدافع از خود و بیگانهء آن. من اینجا نمیتوانم ممکن و میسر بدانم که طی تحقیق همه جانبهء علمی و یا هم قضایی و حقوقی واقعاً بیطرفانه و دور از اغراض سیاسی – نظامی؛ تثبیت واقعی ی مسئولیت هایی که به دوش افراد مؤثر در رهبری و در کادر های کارای ح.د.خ.ا در تمام مراحل ؛ همچنان مسئولیت های که به دوش افراد مؤثر در رهبری و در کادر ها (قوماندانان و اداره چی ها)ی کارای مجاهدان؛ طالبان و به دوران رسیدگان پسان (11 سال اخیر) می افتد؛ در نظام مافیایی کنونی جهانی امکان داشته باشد. هیچ خردمند بیغرض و منصف و صاحب وجدان علمی منکر شده نمیتواند که تقریباً تمامی دم و دستگاه های قضایی و به اصطلاح علمی – تحقیقی وابسته به ملل متحد و بیرون از آن به نحوی از انحا و به درجاتی توسط مافیای استخباراتی و جاسوسی امپریالیستی که عامل و مسئول جنگ افغانستان تباهکن است؛ سمت وسو دهی و حد اقل کنترول فلج کننده میگردد. وانگهی چنین بازرسی عادلانه؛ محاکمهء همزمان جنایتکاران دست اول جنگی و عاملان جنایات علیه بشریت را در آی .ایس. آی و سی . آی .ای و اسلام آباد و واشنگتن و ریاض و تهران و تل اوویو و لندن و برلین وغیره هم می طلبد. عدالت و انسانیت سرحد ندارد! به بازی ها با مفاهیم حقوق بشر و عدالت انتقالی و متهمان جنایات تروریستی که جنایت علیه بشریت است؛ ببینید، به گوانتانامو و ابوغریب و بگرام و اول ها و آخرها و دعوی ها و معامله ها و زد و بند ها… ببینید؛ به مصئونیت سیاسی و قضایی عام و تام جنایتکارترین رِژیم ها چون اسرائیل و عربستان سعودی دقیق شوید، جز اینکه مانند پیشینیان معذور و مجبور؛ به عدالت غیبی و قیام مسیح موعود یا مهدی و یا صحرای محشر دل ببندید؛ چه چیز ممکن است بتوان کرد؟؟
پرسش : در اخیر اگر لطفاً روی اینکه جناب مزدک فرموده اند: من از شراکت داشتن در قدرت با ح.د.خ.ا؛ «متأسف و شرمنده استم»؛ تبصره بفرمائید.
افتخار : خوب ؛ قول معروف است آنکه کار میکند؛ اشتباه هم میکند؛ بخصوص که کار؛ پیشبرد جنگ در ابعادی که عرض کردم هم باشد؛ زیان ها و خسرانهایی پیش می آید و باید نسبت آنها و از زیان دیدگان به دلیل آنها صادقانه و صمیمانه و بدون ابهام و دو پهلویی عذر خواهی کرد. ولی به نظرمن؛ اتخاذ این پوزیشن توسط جناب مزدک برابر با آن قاعده نیست؛ بلکه در راستای تبلیغات سیاسی و خصمانهء جانب مقابل جنگ علیه ح.د.خ.ا و علیه افغانستان مستقل و بیطرف و مترقی است که بدون تمیز و تفکیک و در نظر داشت جبر ها و ظرفیت های خورد تا کلان – تا منطقوی و جهانی؛ تخطئه و تقبیح راه می اندازند. به طور مثال برجسته؛ توجه فرمائید همینکه به یک حزب دارای خصلت های غالب قومی – قبیلوی ؛ «بومی نبود» اطلاق میشود؛ مترادف همان «کمونیست» نامیدن این حزب است که می بینید هنوز هیچکس از این اطلاق ضد علم و ضد عقل؛ گذشتنی نیست. ولی یک عرض حیاتی را هم میخواهم با شما داشته باشم. باید به شدت مواظب بود که در این راستا تجربهء تاریخی بزرگ دیگری هم داریم. وقتی انگلیس و نوکران ملا و لچک (لومپن) مزدورش نهضت و دولت امانی را سقوط دادند؛ پس از یک درامه؛ نادر خان را در افغانستان به قدرت رسانیدند. از آنجا که مردم افغانستان روز تا روز مسایل پشت پردهء توطئه ضد امان الله خان را در یافته میرفتند؛ اینکه «کافر و کمونیست» نبودن امان الله خان؛ مسجل شده میرفت؛ ساز دیگر و مؤثرتر و فریبنده تر تبلیغاتی به نواختن شروع کرد و آن اینکه: به اصطلاح روشنفکران و خبره گان و خیر خواهان! امان الله خان ضمن مختصر توصیف بی محتوا از وی و دولت و نهضتش؛ خامی و بی تجربه گی و «غیر بومی» بودن برنامه هایش را علت و علت العلل فاجعهء اول قرن 20 کشور ما جا زده میرفتند که هنوز در سیاهه های این و آن قلمزن و کتاب های درسی و حتی تبلیغات رسانه ای وجود و ادامه دارد. در حالیکه آن فاجعه؛ مطلقاً نتیجهء خامی و بی تجربه گی و «غیر بومی» بودن غازی امان الله نبود؛ فقط و فقط نتیجه دسیسه وحشیانهء استعمارگران بریتانیایی و غلامان زرخرید و ابلیس منش ایشان بود. لطفاً مختصری از تحلیل و حلاجی موضوع را که در کتاب بنده «جنگ صلیبی یا جهاد فی سبیل الله!» صورت گرفته است؛ مرور بفرمائید: بیشتر افرادی که معمولاً درین زمینه داد سخن داده اند، خامی سیاسی، اشتباهات و شتابزده گی های امیر امان الله غازی (برای اصلاحات) درین رویداد فاجعه انگیز تاریخی را علت العلل پنداشته و ناگزیر نقش اهریمنی استعمارگران و ایادی ی داوطلب و زرخرید ایشان و هکذا نقش بسیار خطر ناک اقشار ممتاز حاکمه و نیز افراد لومپن جامعهء آنروزی را یا بسیار کمرنگ کرده و یا اصلاً از نظر انداخته اند و یاهم کاملاً وارونه در هالهء افسانه های دروغین و بی بنیاد پیچیده اند. امری کاملاً مسلم اینست که امیر امان الله که یکی از چهره های نادر در تاریخ افغانستان و جهان بود کدام آدم تصادفی و برخاسته از میان «رعیت» یا افسر کودتاچی که محصول توطئه «نامشروع» در تصرف قدرت باشد، نبود. او پسر و ولیعهد امیر شهید (امیر حبیب الله خان) و در سلسله مراتب خاندانی دومین جانشین «امیر آهنین» یا امیرعبدالرحمن خان به اصطلاح پطر کبیر و «ایوان مخوف» افغانستان آنروز بود .
امیر امان الله، اولاً مبتنی بر باور های رایـج دینی و مذهبی یا همان ایدیولوژی مختلط (دین+ قبیله + سیاست + سلطنت) اولی الامر و فرمانروای مشروع و واجب الاطاعهء عمومی بود و مزید بر آن اتوریته، صولت، هیبت و صلابتیکه در اثر قدرقدرتی امیرعبدالرحمن خان مقام پادشاهی با آن مجهز شده بود، هرگونه بغاوت و سرکشی را در برابرش به تصور دهشت انگیزی مبدل میساخت.
ثانیاً امیر امان الله،غازی و قهرمان نبرد استقلال و محصل و ممثل آزادی و هویت حقوقی و قانونی ملی و بین المللی افغانستان بود و مقدم بر هر چیز دیگر سازش ناپذیری خویش با دشمنان دین و وطن خود را به اثبات رسانیده بود.
ثالثاً او آزادی و استقلال را با آرزو ها و برنامه های بهیخواهانه و ترقی خواهانه برای مردم وطنش ارتباط داده و تقریباً به کافهء صغیر و کبیر و زن و مرد کشور امید بهتر شدن سطح زندگی، دستیابی به ثروت و عدالت را بخشیده بود.
رابعاً دارای اخلاق و فضایل تقریباً نایاب در میان شهزادگان و اهل دربار به مقیاس چندین قرن در کشور بود، هرگز چشم بد و نیت سوء در برابر جان و مال و بخصوص ناموس مردم نداشت. نه فقط به یک زن (ملکه ثریا) قانع بود بلکه علیه زنباره گی و هکذا علیه ستمباره گی و دیگر بیعدالتی ها و حق تلفی ها شعار میداد و مبارزه میکرد . تا حدیکه علی الرغم مجبور شدن به ترک سلطنت و کشور توشه یی برای خود برنداشت و در غربت با عسرت و تنگدستی کاملاً عیان به سر برد و از جمله: این محصل بزرگ استقلال افغانستا ن، شهزاده بی بدیل و پادشاه کمنظیر و پرافتخار تاریخ افغانستان پنجهزار ساله با سواری بایسکیل سودای خانه را در غربت به منزل میرسانید و مسلماً بخاطر قوت لایموت خانواده تن به امور شاقه و دور از شأن خویش نیز میداد، در حالیکه از جمله به قول خودش «عین المال» شخصی و خانوادگی او را هم در افغانستان از وی دریغ میداشتند!!
تحریک بغاوت و اغتشاش و اضمحلال عمدی و پلان شدهء سلطنت امیر غازی امان الله خان که به معنای گرفتن انتقام از مردمان آزاده و به پاخاستهء افغانستان بخاطر نبرد استرداد استقلال کشور و کاستن تأثیرات بین المللی قیام ضد استعماری ی افغانها به ویژه در مستعمرات بیشماره و بیحدود بریتانیای عظمی بود، نخستین فاجعة قرن بیستم تاریخ افغانستان است. اینکه محترم داکتر نثار احمد صمد مترجم کتاب «تلک خرس یا شکست روس – انکشافات تکاندهندهء حقایق ناگفته و راز های پشت پردهء مقاو مت افغانستان » فجایع مندرج دراین کتاب را «فاجعه قرن ما» نامیده اند، سخن کاملاً بجا و رساست، صرفاً با این تفاوت که تراژیدی «تلک خرس» تنها و یگانه فاجعهء قرن ما نبوده بلکه دومین فاجعهء قرن بیست افغانستان محسوب میشود، فاجعهء اولی که این دومین نیز ادامـه و تا حدود زیادی تکرار آن است، همانا عبارت است از جنایت ابلیس و انگلیس علیه نهضت و دولت جوان امانی و به خاک و کثافت کشیدن خونبهای بزرگ نیاکان قهرمان ما و فرزند غازی ایشان (شاه امان الله) یعنی استقلال نو بدست آمدهء میهن.
ایکاش از جمع طراحان، رهبران، مجریان و دست اندر کاران فاجعهء نخست قرن افغانستان – (آشوب برضد حکومت امان افغان) کسی مانند دگروال محمد یوسف یکی از قوماندانان اعلی فاجعهء دوم قرن افغانستان، پیدا میشد که شمه یی از جریانات را مانند «تلک خرس» به رشته تحریر در میآورد. اینجاست که از دگروال محمد یوسف پاکستانی علی الرغم اینکه سرکردهء عمدهء قاتلان مردم افغانستان است، ولی به علت اعترافات و خاطره نگاری نسبتاً صادقانه اش باید سپاسگذار بود. «تلک خرس» کلیتی از یک فصل بسیار خونین و ننگین تاریخ معاصر افغانستان و جهان میباشد و مسلم است که فصل غایله برضد استقلال، مشروطیت و مدرنیزم در افغانستان یعنی اسقاط دورهء امانی تاریخ کشور نیز مضمون و محتوایی حتی فراتر از «تلک خرس» دارد. به هیچ وجه اتفاقی نیست که ارواح خبیثه شامل در به اصطلاح «تلک خرس» و در واقع کوره آدمسوزی افغانها و اغتشاش ضد امانی تقریباً در مجموع از یک قماش اند، از یک منبع و از یک استقامت به حرکت درمیآیند.
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.