امشب ازشوق یار سر مستم
با دل بی قــــــرار سر مستم
چشم بادام و پســــتهء دهنش
کرده بی اخـــتیار سر مستم
گرچه پا در خزان کشیده تنم
مثلء گل در بهار سر مستم
هوش ساقی ربوده حالت من
بی می و در خمار سر مستم
شام زلفش شب برات منست
میکشم انتــــظار ؛ سر مستم
هر که شادی کند بوقت طرب
منی غمگین و زار ؛ سر مستم