نه درهم ازعرب گیرم ،نه کلدارازعجم خواهم
بتو ای میهن رنجور ، دلی فارغ زغم خواهم
به چشمم سرمه میسازم زخاک کوه وصحرایت
زهرمهدِ دیگرای مهد ، ترا من بی رقم خواهم
سرم بر درگه ایزد، نهم، با او سخن گویم
برای خیرواقبالت ،زاو لطف وکرم خواهم
زتوپ وتانک بیزارم ،نه شمشیری بدست دارم
به نسلِ سوخته ازجنگ ،کتاب ونی، قلم خواهم
به مادرصورت شاداب، به خواهرشادیی نایاب
تبسم بر لبان شان ، نه چشمی پر زنم خواهم
چه ظلمی بر سرت آورد، عدوی نا بکار تو
ترا هستیِ جاویدان ،عدووان را عدم خواهم
رسدروزی چراغ شرق،شوی ای سرزمین من
تَخَیُل هم گر این باشد، من آنرا د مبدم خواهم
منم «حداد» معذورم،زدامانت بسی دورم
ترقی وتعالی ات، زحد بالا ،نه کم خواهم
مسعود حداد
27 نومبر 2013