عشق مانند یک گلاس شیشه یی ُ مالامال از محبت است که از مغز به قلب انسان میریزد. این گلاس خیلی با ارزش و امانت است باید برای حمل آن دقت کرد هرگاه از اندازه معین آن اندک کج شود یا محبت بیشتر از حد در قلب میریزد و یا محبت را بیجا در زمین ریخته اید. کوشش کنید که پیمانه را نهگدارید. این عشق ممکن است باپدر و مادر ُ فرزند ُ مردم بینوا و یا با دوستان و اطرافیان تان باشد اما بیاد داشته باشید که عشق یک اشعه از نور و تجلی خداوند است زمانی که داشته اید آن را نگهدارید تا که محبوب را دریابید .در باره محبوب هیچگاه از احیتاط و دو دلگی کار نگیرید …محبت خویش را برایش چون طغیان دریا جاری سازید تا قلب او در دریای محبت معشوق شنا کند. هرگاه عاشق شناور لایق باشد ُ ماهی گیر توانا در میآید و انگاه در چنگک ماهی گیر ماهری آوایزان میشود و راه نجات جزغرق شدن در دریای محبت نیست …
شاعری میگوید :
چو عشقت در دلم تابیده دیدی – برویم همچو گل خندبیده دیدی
************************
سرانجام انسانها بیک چیز پی خواهند برد … چیزی را که می پالند …بچشم دیده نمیتوانند ُ آنرا لمس کرده نمیتوانند ُ اما در پی چیزی که جستجو دارند آنرا در ذهن و ضمیر شان دارند … اینکه چطور انرا تبارز بدهند…..تمام انسانها در تشخیص محبوب خویش تشویش دارند روی همین دلیل بعضی وقت ها فرصت را از دست میدهند و یا از محبیت زیاد بالای محبوب خویش انقدر سخت میگیرند که باعث از هم پاشی عشق میگردد عاشق باید بداند که عشق خود یک سربازی است چنانچه شاعری گفته :
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش – هم منتظر حادثه ُ فکر خطر باش
*******************
چقدر دردناک است که میدانم ….هنوز هم دوستم داری اما برویت نمی آوری …..زمانیکه با تو ام قیمتش را نمیدانی … و چه دردناک است که گریه هایت برایم اظهار عشق میدارد … وقتیکه بالایم گمان نداری اما قلبت با همان صداقت مرا می پذیرید فقط ذهنت در حال تردید است . زمانیکه تنها میشوی و جای مرا در قلب خالی حس میکنی ُ درد میکشی … ایکاش بجای این درد کشیدن ُ ذهنت را اماده اظهار عشق ساخته و آنچه که هستی برایم بگویی ُ نمیدانم چرا اینقدر تحت حواس پریشانت قرار داری و ندای قلبت را نمی شنوی …… زمانیکه از چشمانت ناپدید میشوم ُ چون عشقه پیچانی بدور درخت آرزو هایت میپیچی و احساس میکنی که خودت به خودت دروغ گفتی و آنچه را نامش عشق بود … تو در رویا با آن مقابل شدی …آنچه را من میخواهم چشمانت پنهانی برایم میگوید اما با غروریکه داری به زبان برایم اظهار نمیکنی … اینرا هم میدانم که بیشتر از آنچه فکر میکنم ُ دوستم داری …مگر این را باید بدانی که در عشق غرور مجاز نیست …. و متوجه باشی که از اعماق قلبم دوستت دارم. و شاعری چنین میگوید
پیام عشق را چشمت بمن گفت – خودت خاموش و یک دنیا سخن گفت
*******************
روزی که متوجه شدی عشق کسی در دلت جوانه میزند و کسی بدلت رخنه کرده است ُ مواظب باشی که موقع را از دست ندهی…. وقتکه متوجه شدی عشقی را که برایش انتظار داشتی برایت هدیه شده است ُ باید قمیتش را بدانی و این عشق هدیه خداوندیست که تکرار نمیگردد…… عشق مانند نهال سرسبز است که هر لحظه از باد وباران و از تبر باغبان در هراس است اما تو نباید تنهایش بگزاری و دست خوش باد وباران ونیش تبر باغابان گردد. عشق فراز و نیشب زیاد دارد ُ سختی و دل واپسی دارد …اما غرور و غیرت را نمی پذیرید … عشق بالای همه چیز که مقام ُ جا و جلاش و یا غرور است خط چیلپا میکشد … بدانی کسی که عاشق توست ُ از همه جا وجلال بریده و صلت ترا با قمیت جان خریده است. تو باید قمیت آنرا بدانی…..
************************
محبوب من میخواهم از حالم بدانی ؟ … ولی نمیدانم از کدام حالتم برایت حکایت کنم. از دل واسپیهای همه روزه ام ُ از تخیل و رویای های شیرین و یا از پریشانیکه مباد اغیار بتو دسترسی پیدا کند … میخواهی از اولین دیدار در وادی سوزان عشق که انتظار ترا داشتم از آن برایت بگویم … نمیتوانم از حالاتیکه همان اولین دیدار تا امروز برایم دست میدهد شرح بدهم زیرا برای چنین حظات هیچ قاموس وجود ندارد و در هیچ کلمات وصف نمیشود …بجز اینکه خودم و خدایم میداند وبس . شاعر ی چنین فرموده است
آرام تو رفتار به سرو چمن آموخت
تمکین تو شوخی به غزال ختن آموخت