
آب از چشمه خراب است کما فیالسابق
گرگ، با قافله خواب است کما فیالسابق
کج گذاری تو اگر پا ز خط و فرمانش
گردنت بین طناب است کما فیالسابق
ادامه خواندن کمافی السابق : شعر زیبا ازهارون یوسفیآب از چشمه خراب است کما فیالسابق
گرگ، با قافله خواب است کما فیالسابق
کج گذاری تو اگر پا ز خط و فرمانش
گردنت بین طناب است کما فیالسابق
ادامه خواندن کمافی السابق : شعر زیبا ازهارون یوسفیضیا قاریزاده یکی از پیشگامان شعر نو در افغانستان است. در کتاب « نوی شعرونه / اشعار نو» که به سال ۱۳۴۱ در کابل نشر شده از او چهار شعر به نامهای «کبوتر سفید»، « ای زهره»، « ای دریا» و «برگریزان» آمده است.
در برسی تحول شعر پارسیدری در افغانستان قاریزاده را با همین شعرها و چند شعر دیگر او در «منتخب اشعار» او، از شمار نخستین شاعرانی میدانند که در دهٖۀ سی سدۀ چهاردهم خورشدی به سوی شعر آزاد عروضی یا نیمایی گام برداشته است.
ادامه خواندن ضیا قاریزاده از پیشگامان شعر نودرافغانستان : استاد پرتو نادریدوست دارم از دل و جان آنکه غمخوار وطن
یا که باشد در غمی بهبود و اعمار وطن
ادامه خواندن مام وطن : شعر ازاستاد محمد اسحاق ثنادهۀ چهل سدۀ چهاردهم خورشدی بود که هما طرزی چنان شاعر جوان و نوپرواز در مطبوعات افغانستان شناخته شد. او از نوجوانی زیر تاثیر جو فرهگی خانواده به شعر و ادبیات روی آورد. گذشته از این گاهی هم خیالات نوجوانی خود را با استفاده از هنر نقاشی بیرون میداد.
چند نکته در پیوند به شاعری هما طرزی توجه بر انگیز است. نخست این که او با شتاب از مرز شعر عروضی میگذرد و میرسد به شعر آزاد عروضی یا هم به شعر نیمایی. دو دیگر این که او در همین سالها، شعر آزاد عروضی را نیز پشت سر میگذارد و به سوی شعر سپید گام بر میدارد.
ادامه خواندن نخستین شاعربانوی نیمایی و سپیدسرای افغانستان، هفتاد و دوساله شد : استاد پرتو نادریبیا ای دوست گرد کینه از دلها بی افشانیم
بجای دشمنی در دل نهال مهر بنشانیم
به پا خیزیم و با دیو شریر جهل بستیزیم
براندازیم بنیادش که ما چون سیل و طوفانیم
ادامه خواندن غمگسار : شعر از استاد محمد اسحاق ثناپارهای از رباعیهای خیام با واژه «گویند» آغاز میشود. گاهی هم «گویند» و «گفت» در متن رباعیهایش میآیند. خیام در چنین رباعیهایی مانند یک راوی پدیدار میشود. سخنانی را روایت میکند و بعد میرسد به نتیجهگیریها و بیان سخنان خود.
در چنین رباعیهایی خیام، در همان نخستین مصراع یک روایت ماورایی را بیان میکند. بعد سخنانی میآورد در تقابل با آن و در نهایت رباعی از چنین تقابلی هستی مییابد و خواننده با گونهای از دیالیکتیک محتوایی روبهرو میشود.
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است
ادامه خواندن گویندهای خیامی : استاد پرتو نادریچون مرغ بی قرارم من چمن گم کرده را مانم
اسیر دام صیادم وطن گم کرده را مانم
مخا از من که بنمایم سرود تازه یی انشا
که عمری شد که من شعر و سخن گم کرده را مانم
ادامه خواندن وطن گم کرده : شعر از استاد محمد اسحق ثناوقتيكه دلهاى باخته مونس ترانه هاى عاشقانه ميشود و زمزمه شاعرانه بر درد مندان هجران مرحم ميگذارد، از دلى شورى بپاه ميخيزد و ازهر زبانى سرودى. از هر دهكده و مزرعه اين ترانه ها بگوش ميرسد. ترانه هاى كه از سينه هاى سوزان وتب آلود سر ميكشد و تامزرعه ی آسمان كبود نقش ميبندد. در وادى نا محدود دو بيتى هاى عاشقانه وعاميانه هر دلى، به دلبا خته متوسل مى شودكه حكايت آنان سينه به سينه و نسل به نسل به ما مى رسد.
ادامه خواندن تقریظ محترم نذیر احمد برمجموعه سروده های سوزان داکتر فیض الله ایماقعجب مهر و محبت بود سابق در دیار ما
عجب عشق و صفایی بود در دشت و کنار ما
چو بادام دو مغز بودیم در پهلوی همدیگر
گل یک باغ بودیم و صداقت بود شعار ما
ادامه خواندن عجب مهر ومحبت بود : نجیب «حبیب »فاریابیدر ادامه
و همچنان از لا بلای اشعار اش پیدا کرد که اجداد او در گذشته در ده بید ثمرقند زیست داشتند بعدن به کابل مهاجرت کردن میگوید که شهرتم باشد اگر چی عشقری کابلی از بخارا شریف اجداد من است در سال (۱۲۷۶)ه خورشیدی پدری خود را از دست داد سه سال بعد برادری بزرگش غلام جیلانی وفات یافت هنوز باری گران این غم بر شانه های کوچک اش سنگینی می نمود روزگار باز هم سایه سیاه مهیبش رابر روی وی افگنده و مادرش را ، که مهربان ترین و ارزشمند ترين طلیعه زنده گانی وی به شمار میرفت در سال (۱۲۸۰)ه خورشیدی از وی ربود . و آغوش پر عطوفت و مهر انگیزیش را خاک تیره گور از کودک بیچاره دريغ داشت بدین ترتیب تنهایی و بد بختی زندهگی صوفی را مملو ساخت مرگ مادرش باعث شد که از ساحه معارف کنار رود از تحصیل بیشتر و بهتر باز ماند صرف قرآن مجید کتوب پنج گنج ، بوستان ، و گلستان سعدی ، انوری سهیلی و چند تای دیگر را در مسجد فرا گرفت از نوشتن بهره نبرد چنانکه میگوید
به مسجد شامل تعلیم گشتم
به درس خویش تنظیم گشتم
ادامه خواندن اشعار و تخلص ؛ عشقری : ارسالی عبدالاحد صدیقیخرمن شوقم درون سینه سوخت
کشتزار زحمت دیرینه سوخت
خواستم بر بام شوکت پا نهم
دست تا بر زینه بردم، زینه سوخت
ادامه خواندن سوختن؛ شعراز : مسعود زرابیارب شنوا کن دمی گوش کر ما
وا کن به طریقی که بیند بصر ما
همسایه کند خدعه و نیرنگ، جهان هم
کوبد به انگشت ملامت به سر ما
ادامه خواندن گهر گمشده : سلطان محمود غیاثیمولانا جلال الدين محمد بن بهاء الدين محمد بن حسين الخطيبي معروف به مولوي رومی فرزند سلطان العلما بهاءالدين بود كه از مادر خوارزمشاهي در بلخ در سال 604 هـ .ق چشم به جهان گشوده است و درآوان كودكي همراه پدرش به آسياي صغير رفته، در شهر قونيه در محيط سلجوقي زيسته است و همانجا در سال 672 هـ .ق فوت كرده است.
متأسفانه آنچه از مولوي بلخي به زبان مادري او به روزگاران به ما رسيده است، اندك است.
مولوي رومي از نخستين شاعران تركيگوي آسياي صغير در آوان فراگيري اسلام در آن سرزمين نيز به شمار ميرود. مرحوم نهاد سامي بانارلي تأكيد ميكند كه:
جلال الدين رومي نخستين كسي است كه در آسياي صغير از او ديوان تركي بر جاي مانده است».
ادامه خواندن سیری در اشعار تركى مولانا جلال الدین محمد بلخی( رح) : دکتور فیض الله ایماقامشب بیا وزین شب زیبا (سخن بگو)۱
از صبح پر سعادت فردا سخن بگو
امشب ز سینه دشمنی و کینه کن برون
از قلب های صاف و مصفا سخن بگو
ادامه خواندن یلدا؛ شعر از : استاد محمد اسحق ثنااگر گردش روزگار را به دید حیرت بنگریم دفتر زندگی آبستن حکایات تلخ و شیرین و رویداد های ناگوار هستی است. تا آگاهی که خورشید از مشرق طلوع و در مغرب غروب نماید تا آنگاهی که روز به شب و شب به روز چیره گردد ادامه دارد.
آنها که کهن شدن و اینها که نو اند
هر کس به مراد خویش یک یک بدوند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم و دیگر آیند و روند .
اما خوشبخت آنانی که با دست آورد نیکی و انجام کار سودمندی برای بشریت خود را شهره آفاق ساخته اند و در حقیقت نمرده بلکه جاویدانه گشته اند:
مرد نمیرد به مرگ از او نام جست
نام چو جاوید شد مردنش آسان کجاست.
ادامه خواندن نگاهی به زندگی نامه و آثار شاد روان صوفی عشقری : ارسالی خواجه عبدالاحد صدیقیما درین آشفته بازار گنج ها گم کرده ایم
شور هر ویرانه را در زیر پا گم کرده ایم
نخل بادام دو مغز بودیم در باغ جهان
سوختیم نخل محبت را صفا گم کرده ایم
ادامه خواندن گنج ها گم کرده ایم ؛ شعر از : نجیب حبیب «فاریابی»سر تا پای جانم در گرفته
لب ها و دهانم در گرفته
ز تفت آتشی افتاده در جان
تمام استخوانم در گرفته
ادامه خواندن تعصب ؛ شعراز : استادمحمد اسحاق ثنانسلی که مرگ را به تماشا نشستهایم
صدبار مردهایم و به حاشا نشستهایم
بر دار رفتهایم و به سنگسار ماندهایم
کابوس دیدهایم و به رویا نشستهایم
ادامه خواندن نسلی که مرگ را به تماشا نشسته …:شعراز؛ فاطمه محمدیجوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
ادامه خواندن جوانی شمع ره کردم : شعراز؛ شهریاربه بهانه ی پانزدهمین سالیاد جاودانه شدنِ بیرنگ کوهدامنی ــ سیمای آشنای نقد وشعر و چاپ مجموعه ی” طلوع سبزشگفتن ”
یازدهم دسامبرسال 2007 میلادی ، آفتاب عمریکی ازستاره گان تابناک شعرفارسی درافغانستان غروب کرده است . درین تاریخ ، بیرنگ کوهدامنی ــ شاعرارجمند ” سلام برشقایق ” که با چکامه ها وترانه های سرشارازامید ودادخواهی، همه را به زنده گی و تلاش فرامی خواند، زنده گی را بدرودگفت وجامعه ی فرهنگی مارا برای همیشه داغدار کرد. اوسخنوری بیداردل ودانشوری روشن ضمیر، خوش قلب ، حلیم ومتواضع بود.
ما درکابل همسایه بودیم ــ همسایه های دربه دیوار. روزها وشب های شاد وناشاد زیادی را باهم سرکرده بودیم .اوانسانی بی مدعا بود. قلبی به بزرگی آسمان داشت و بخشش وبزرگواری ومهربانی خصیصه ی اصلی اوبود .
ادامه خواندن عاقلشاه بیرنگ کوهدامنی سرود پرداز روشن ضمیر و بیدار دل : نویسنده ؛ اسماعیل فروغیبه یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد
گلویَم سخت خشکیده، خریدار دوخط شعرم
کسی را می شناسی شعر جایِ آب بفروشد
ادامه خواندن شعر عالی از امیر اخوان: ازصحفه سیلمان لمرريا در پارسايي كار ما نيست
تشبث در خدايي كار ما نيست
به آدم ها هميشه عشق دارم
ادامه خواندن کارما نیست: شعراز وارث الشعرا نذیر ظفراین همه آوارهگان را ملک اجدادی کجاست؟
نیست جز ویرانی در آن ملک آبادی کجاست؟
قاصد از روز خوشی هر بار میدادی نوید
سالها بگذشت این امید میدادی کجاست؟
ادامه خواندن آزادی کجاست : شعر از استاد محمد اسحاق ثنامن از ظلم و ستم از قتل و استبداد بیزارم
هم از بیدادگر دور از وفا و داد بیزارم
ز وحشت میتپد دل در درون سینه از حسرت
من از وحشت گریزان ام من از فریاد بیزارم
ادامه خواندن بیزارم : شعراز استاد محمد اسحاق ثنادوکتور اسد الله حبيب در سال 1320 خورشيدی مطابق با 1941 ميلادی در شهرکابل دريک خانواده ی روشنفکر چشم به جهان گشود. وی ايام کودکی و نوجوانی را درآغوش فاميل در شهر ميمنه مرکز ولايت فارياب بسربرد و دوره ی آموزش ابتدايی و متوسط را نيز درليسه ابو عببيد جوزجانی سپری کرد و با کسب نمرات عالی در امتحان کانکور، در سال (1340) شامل دانشکده ی ادبيات دانشگاه کابل گرديد و در سال (1343) از اين دانشکده بدرجه ی لسانس گواهی نامه حاصل کرد.
ادامه خواندن زندگی نامه مختصردکتور اسدالله حبیب : هدایت حبیب