در زیارتگاهء دل، هر روز روز مادر است
نشهء هستی در این میخانه از یک ساغر است
این زمان بر یاد او دل را چراغان کرده ایم
زندگی بی نام او، یک تودهء خاکستر است
نقش تصویریم ما را جرات دیدار نیست
صفحهء دل گر سیه شد، یک خط بی مسطر است
با بزرگی های او آسان که میگردد طرف
چشمهء آیینه از دیدار او، پر گوهر است
تا نفس باقیست باید نقش پایش بو کنم
عرش می نازد به آن عشقی که نامش مادر است
از گذرگاهء نزاکت بی تامل نگذری
با خبر باشی که دنیا کشتی بی لنگر است
لذت آسودگی را کودکان دانند و بس
گرمی آغوش مادر همچو بالین پر است
ناله ام از کوچه گردی های خجلت آب شد
او نمیداند که گوش عالم از مستی کر است
جبهه ام فرش حضور بارگاهء کبریاست
آدمیت در حریم بندگی، یک زیور است
از دل بی کینه یک دست دعایی برنخاست
هستی ما تا عدم یک قصهء بی باور است
جام عرفان را در این حرمانسرا از کف مده
در چمن مرغ سعادت را ادب بال و پر است
از بهارستان فیض مقدمش غافل مباش
صد فلاتون گل کند آنجا که پای مادر است
ساحل تسلیم گوهر در صدف می پرورد
بر جبین من عرق “کهزاد” آب کوثر است