درد وطن : م – اسحاق ثنا

یادم نمی روی بخدا هیچگاه وطن

ای مایه‌ی سرور من و انتباه وطن

تا چند پای قاتل پیر و جوان تو

گاهی نبینمش به در دادگاه وطن

ای سالهاست شب پی شب میکند گذر

اما نشد این همه شب صبحگاه وطن

دزدان می برند همه ی لعل و یاقوتت

ما می کشیم حسرت و افسوس و آه وطن

ای هموطن کنید به هم باید اتحاد

تا رفته رفته میشود آخر تباه وطن

یا رب ذلیل و در به درش خواهم از خدای

آن دشمن پلید ترا رو سیاه وطن

محمد اسحاق ثنا

ونکوور کانادا