آتشی بودیم، خاکستر شدیم
رودبار خشک بیگوهر شدیم
پونهزار ماه بودیم ای دریغ
پایمال مار چندین سر شدیم
زندهگی را در افق گم کردهایم
آسمان کور بیخاور شدیم
سنگ در گلخانۀ مشرق زدیم
هر کجا آینه دار شر شدیم
کاروان را سنگ بر پا بسستهایم
هیچ و پوچ خو یش را رهبر شدیم
فاتحان وادی افسانهایم
تا به ظلمت رفته اسکندر شدیم
کودکان باغ را با تیغ باد
سر زدیم آن گونه تا سرور شدیم
تیرهگی را قامتی افراشتیم
روشنی را دانهیی بیبر شدیم
تاج کرّمنا به شیطان دادهایم
پیش شیطان وای بیافسر شدیم
زیر باران شقاوتتر شدیم
تا به بام روسیاهی بر شدیم
ای پریشان نسل بدبخت غریب
وای مادر مرد، بیمادر شدیم